كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، انديشمندان، فرهنگ
نویسنده : محمد صادق احمدي
در قرن هفدهم در مقیاسی کوچکتر و در قرن هجدهم در مقیاسی بزرگتراشخاص با استفاده از نام عقل، مسیحیت را مورد حمله قرار دادند.این حمله در جنبش خداباوری عقلانی به شکل مطرحشدن مفهومی جدید از خدا و مذهبو به عنوان رقیبی برای مسیحیتآشکار شد و سپس به شکل حمله مستقیمبه خدا و مذهب در آمد. در این دوره برای نخستین بار در غرب مسیحی، خداناباوری و لاادریگری به پدیدهای شایع تبدیل گشت[1]
به عنوان نمونه اکتشافات گالیله هجومی جدی برای کلیسا بود. زیرا پیش از این معتقد بودند که هفت جرم آسمانی وجود دارد، پنج سیاره و خورشید و ماه. از طرفی عدد هفت مقدس بود.هفتمین روز هفته، روز سبت[2] بود و کلیساهای آسیا نیز هفتگانه بودند پس اجرام آسمانی نیز باید هفت عدد میبودند. اما با احتساب چهار قمر مشتری تعداد این اجرام به یازده میرسید.[3]بنابر این بخاطر عقایدی از این دست گالیله در سال 1633 توسط دادگاه تفتیش عقاید رم فراخوانده شد و مجبور شد که یافتههای خود را انکار کند. گالیله نیز تا سال 1630 از ترس نهادهای کلیسایی در مورد این مساله سکوت اختیار کرد.[4]
اما اندیشمندان قرن هجدهم مانند گالیله و دیگر متفکران قرن هفدهم نگران دادگاه تفتیش در سرزمینهای کاتولیک نبودند. در ادامه بررسی تاریخ کلیسا در قرن هجدهم به اندیشمندان مسیحی و اوضاع فرهنگی جهان مسیحی اشاره میکنیم.
اندیشمندان
*لسینگ
لسینگ ادیب نامدار آلمانی و نویسنده کتاب "ناتان حکیم" در سال 1729 متولد شد."گوتهلد افرایم لسینگ" فرزند یک کشیشپیرو کلیسای لوتری راستکیش بود. او در 17 سالگی به دانشگاه لایپزیک رفت تا به مطالعه الهیات بپردازد، ولی بزودی الهیات را برای رسیدن به خواسته و اشتیاق حقیقیاش (تئاتر) رها کرد. در چهل سالگی به سمت کتابداری دوک برونزویک در ولفن بوتل برگزیده شد. این مساله بعدها برای او خیلی فایده داشت زیرا وقتی اسنادی را انتشار داد که موجب خشم کلیسا شد، این اسناد را منتسب به همین کتابخانه کرد.
او در سالهای پایانی عمر خود دست به انتشار سلسلهمطالبی از آثار رایماروس زد که در آنها عیسی را شخصی پر حرف و متعصب به تصویر میکشد که به وضع غم انگیزی دچار میشود و پس از مرگش شاگردانش وانمود میکنند که او از قبر برخاسته و به آسمان صعود کرده است. پس از این مطلب رایماروس نتیجه میگیرد که مسیحیت یک فریب عظیم است و این مساله باید علنی شود.[5]
لسینگ پس از انتشار این مباحث و برپایی جدال، همواره در حال فعالیت برای اثبات دعاوی خود بود تا این که در سال 1781 و در حالی که به هیچیک از ادیان جهان اعتقاد نداشت؛ درگذشت.[6]
*جاناتان ادواردز
جاناتان ادواردز در سال 1703 در ویندزور شرقیایالت کانکتیکات دیده بهجهان گشود.او فرزند یک کشیش و نیز نوه یک کشیش کلیسای آزاد یا کلیسای محلی بود.جاناتان از کودکی و حدودا پنج سالگی علائق مذهبی خود را بروز داد و همواره فردی مذهبی بود تا اینکه در سال 1727 جاناتان به عنوان شبان کلیسای نورث هامپتون(Northampton) در ماساچوست انتخاب شد، کلیسایی که پیش از او پدربزرگش در این سمتخدمت میکرد.در زمان پدر بزرگ ادواردز برای عضویت در کلیسا به نوعی با سهلانگاری برخورد میشد، ولی ادواردز از این وضع ناراضی بود و در پی آن بود تا قوانین سختتری برای عضویت در کلیسا وضع کند؛ اما چون اعضای کلیسا با این رویه او مخالف بودند، در سال 1750 او را از مقام شبانی خلع کردند.
ادواردز بر خلاف هم عصرهای خود که غرق در نهضت روشنگری و عقلگرایی بوده و به مکاشفات، وقعی نمینهادند، به دیدن خداوند و انواع شوریدگی و جذبه باور داشت. این وضع سبب شد تا او مدتهای مدید را در جنگلها و بیشهها به قدم زدن بپردازد. در همین تجارب روحانی بود که یک بار احساس کرد که شخص مسیح بر او نازل شده و با او متکلم شده است و همین جذبههای عرفانی و ادعای مکاشفه نیز سبب حمله او به کسانی میشد که به خداپرستان شک میکردند.[7]
در سال 1757 از او دعوت شد تا ریاست دانشگاه نیوجرسی (که امروزه دانشگاه پرینستون نام دارد) را به عهده بگیرد و جاناتان نیز این دعوت را پذیرفت. اما این مساله برای او خوش یمن نبود؛ زیرا در همین زمان بیماری وبا در این منطقه شایع شده بود، بنابر این برای حفظ جان ادواردز از گزند وبا به او سرم تزریق کردند.اما سرم فاسد بود و موجب شد که جاناتان چند هفته پس از سخنرانی افتتاحیه دانشگاه در اثر مسمومیت سرم تزریقشده جان خود را از دست بدهد.[8]
*جان وسلی
جان وسلی در سال 1703 میلادی دیده به جهان گشود.او در یک خانواده بسیار مذهبی متولد شد.پدر او کشیش کلیسای اپوورث (Epworth) در ناحیه لینکن شایر بود.همین امر سبب علاقه او به امور مذهبی و تحصیلات روحانی شد.بنابر این وسلی با شور و اشتیاق برای تحصیل علوم دینی به آکسفورد وارد شد و زمانی که 22 سال بیشتر نداشت به مقام کشیشی دستگذاری شد.
پس از دستگذاری، وسلی به همراه چند تن از دوستانش به مطالعه منظم در مبادی دین مسیحیت پرداختند و دعاهایی را با روش خاص برای دینداران مسیحی تألیف کردند تا بتوانند با خدای خود مرتبط باشند.این مساله سبب شد که دوستان و هم کلاسیهای ایشان در آکسفورد از روی نیش خند و طعنه ایشان را متدیست بنامند.[9]اما وسلی ناامید نشد و پس از آشنایی با پیتر بوهلر اعتماد به نفس بیشتری کسب کرده و آن چنان که خود مدعی شده با دگرگونی عمیقی مواجه شد،[10]با این حال کلیساهای کاتولیک و محلی انگلیس با او مخالفت کردند.
جان وسلی با وجود مخالفتها و دشمنی آشکار کلیسای کاتولیک و کلیساهای پروتستان با کوشش تمام به کار خود ادامه می داد و سوار بر اسب به اقصی نقاط انگلیس میرفت تا جایی که او را اسبسوار خدا میخواندند.او بیش از 250 هزار[11] مایل را سوار بر اسب طی کرد و برای بالغ بر چهل هزار نفر در فضای باز موعظه کرد.[12]سرانجام وسلی در سال 1791 و پس از عمری تلاش برای بیداری روحانی مردم درگذشت.
*ژان ژاک روسو
ژان در سال 1712 در ژنو تولد یافت و در آن شهر مطابق با شیوه دینی کالون تربیت شد. او برای کسب درآمد بیشتر مدتی کاتولیک شد و سپس به دامان پروتستانتیزم بازگشت.[13] اما در هیچ آیینی انسان مومنی نبود و این نکته از داشتن پنج فرزند نامشروع فهمیده میشود.[14]
روسو همانند بسیاری از معاصرانش معجزات کتاب مقدس را زیر سوال برد. او در این زمینه میگفت: «... چگونه میتوان پیبرد که چنین معجزات اصیلی واقعا از جانب خداست؛ حال آنکه کتاب مقدس متقاعدمان میسازد که شیطان نیز بر انجام معجزات قادر است».
روسو با تالیف کتابهایش تاثیر شگرفی بر سیاست و الهیات مسیحی گذاشت تا جایی کهانقلاب فرانسه را نیز از پیامدهای افکار سیاسی او میدانند. در بعد دینی نیز روسو با کشف احساس، دین را با رویکرد جدیدی تفسیر کرد و دینی که به تجربه درنیاید را بیارزش خواند. در نتیجه در بعد دینی او پیشوای مذهبی شد که آن را رمانتیسیسم نامیدند.
روسو یکبار از فرانسه گریخت و پس از بازگشت در سال 1778 درگذشت.
*امانوئل کانت
کانت در کونیگسبرگ در خانوادهای مسیحی از پیروان پیتیزم لوتری زاده شد. خانواده او ۹ فرزند داشتند و او فرزند چهارم آنان بود. امانوئل در ۸ سالگی به اصرار پدر به دست کشیشی به مدرسه کونیگسبرگ رفت. او تا دانشگاه در این مدرسه سخت و خشک مذهبی درس خواند. پس از چند سال تدریس خصوصی به دانشگاه رفت و شروع به سخنرانیهای متعدد نمود. در این سالها کتابهایی در زمینههای ریاضیات و دینامیک نوشت و منتشر کرد و پس از انتشار کتابهایی در زمینه کیهان شناسی به فلسفه روی آورد.
وی در ۱۲ فوریه ۱۸۰۴ میلادی درگذشت.
علاوه بر این اندیشمندان دیگری نیز در این قرن حضور داشتند که الهیات مسیحی را متاثر از خود کردند.
وضعیت آشفته فرهنگ دینی
در قرن هجدهم،مشاجرات دینی غالبا بین یک کلیسا و کلیسای دیگر واقع نمیشد، بلکه بیشتر این کلیساها اعضایی داشتند که برخی از مسلمات اساسی مسیحیت را به چالش میطلبید.به دین قدیمی این انتقاد میشد که مغلق و خرافی است و بجای اینکه ازادی انسان را تقویت کند آن را محدود میکند. در واکنش به این وضعیت برخی حالت دفاعی گرفتند و توان خود را صرف انکار مشروعیت این چالشها کردند و برخی دیگر با فنون تحقیق فراروشنگری سعی داشتند که از مسیحیت دفاع کنند.
علاوه بر این و در نتیجه همین اوضاع به نام مسیحیت جنگهایی براه افتاده بود؛ کاربرد سازمانیافته شکنجه توسط گروههای مسیحی بر ضد یکدیگر و رهبری کلیساها در شناسایی و سوزاندن زنان ساحره موجب شد که بسیاری از مردم از دین رسمی به کلی دست بکشند. این وضع در حکومتهای مسیحی نیز بروشنی قابل مشاهده بود.[15]
در فرانسه،"لویی چهاردهم"که پیش از این، اقتدار پاپ را محدود کرده بود، عواید اسقفنشینهای بدون متصدی را بخود اختصاص داده بود و از کشیشها و اسقفها خواسته بود که از آزادیگالیایی خود استفاده کنند.در نتیجه همین امور در سال 1789 انقلاب فرانسه روی داد و نهضت ضدروحانیون و کشیشها در آن به حدی شدت یافت که تا مدتی مسیحیت در فرانسه رسما منسوخ شد.[16]
در آلمان نیز که پس از جنگهای مذهبی سی ساله و صلح وستفالی نهضت رمانتیسیسم روی کار آمده بود، کلیسای کاتولیک هرروز ضعیفتر از دیروز میشد. آیین پروتستان در این کشور چنان تاثیری گذاشت که فقط در سال 1773 سه هزار نویسنده دست درکار نوشتن داشتند و این تعداد 5 سال بعد، دوبرابر شد.
در انگلیس نیز که مهد اندیشههای دئیستی بود و سرکردگان این نهضت چون هربرت در آنجا پرورش یافته بودند، الهیات سنتی به شدتتهدید میشد و همین امر موجب بروز نهضتهای بیداری در این سرزمین شد.
آمریکا نیز که تحتتاثیر مهاجرت دئیستهای انگلیسی بود به همراه آلمان و انگلستان و فرانسه به محلی مناسب برای ویران شدن اعتقادات مسیحیت سنتی توسط دئیسم تبدیل شدند.[17]
در ادامه به جنبشهایی که در برابر روشنگری ظهور کردند، عرفان مسیحی و نهضت بیداری در قرن هجدهم میپردازیم.