كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، فرهنگ، سياست، آوينيون، بازگشت به رم
نویسنده : محمد صادق احمدي
در تاریخ کلیسا، قرن چهاردهم را نمیتوان دنباله و ادامه قرن سیزدهم دانست و به هیچوجه با مطالعه و کاوش در قرن سیزده نمیتوان به نتیجهای مطلوب در قرن چهاردهم دست یافت. این امر بدان سبب است که در قرن چهاردهم، دستگاه پاپی نه تنها دیگر آن قدرت سابق خود را نداشت، بلکه از اوج عزت به کنه ذلت رسیده بود و در اوایل قرن چهارده کلیسا به جایی رسید که همان عنوانی که یهودیان برای اسارت بابل برگزیده بودند (جلای بابل)، کلیسا برای سرگردانی پاپهای خود در آوینیو برگزید و عنوان اسارت بابلی را برای این سرگردانی انتخاب کرد.[1]
از طرف دیگر کلیسا باید تاوان سرکوبی که در قرن گذشته آن را با نهایت شدت شروع کرده بود و در این قرن نیز ادامه داشت را میداد؛ بنابر این اعتراضهایی که در قرن گذشته به برخی آیینها بود، در این قرن قصد داشت که تیشه به ریشه کلیسا بزند و از مجازات هم هراسی نداشت.
کلیسا این را هم فراموش نکرده بود که طی دو قرن هم امپراتوری بیزانس را بر هم ریخته بود و هم مزاحم حکومت اسلامی شده بود،بنابر این از این ناحیه هم خطرهایی موجودیت کلیسا را تهدبد میکرد.
البته کلیسا در برابر همه این تهدیدها سعی برآن داشت تا مکتب مدرسهای که پیشتر بسیاری از اندیشهها و اندیشمندانش را کوبیده بود، احیا کند تا بتواند از موجودیت خود دفاع کند که البته این همان نوشداروی پس از مرگ سهراب بود؛ زیرا این مکتب دیگر همان مکتب قرن سیزدهم نبود و فقط برای حفظ خود با حرکت کندی تقلا میکرد.
برای آشنایی بیشتر با تاریخ کلیسا در این قرن و بررسی تفصیلی حوادثی که کلیسا با آن رو در رو شد، به واکاوی تاریخ و فرهنگ کلیسا در این دوره میپردازیم.
فرهنگ عمومی و وضعیت اجتماعی مسیحیت
در قرن چهاردهم، نظام فئودالی رو به افول بود و نظام سرمایهداری داشت به تدریج جای آن را میگرفت. این یکی از نشانههای ضعف و افول کلیسا و مسیحیان تابع آن بود؛ زیرا از اوایل قرون وسطی تا کنون کلیسا به بزرگترین فئودال تبدیل شده بود و تجمیع سرمایهها در صنعت و شهرها و رکود سرمایههای ساکن ،کلیسا را به لحاظ مالی ضعیف ساخت.
جدای از بحث اقتصادی، به لحاظ اجتماعی نیز سؤالاتی اساسی، اذهان عموم جامعهی مسیحی را بخود مشغول کرده بود: حق حکومت با کیست؟ آیا حکومت باید در دست یا تابع متولیان دینی یعنی پاپ و روحانیون مسیحی باشد یا غیر روحانیون؟ آیا حکومت اصلا غیر دینی به معنای عدم دخالت روحانیون مسیحی در آن است؟
در کنار همهی اینها، کلیسا خود را با چالش دیگری مواجه میدید؛ زیرا کلیساهای محلی میخواستند بدانند که باید از پادشاهان حوزه خود تبعیت کنند یا از پاپ که در رم نشسته است؟ به تبع این چالش و با کمرنگ شدن مرجعیت نهایی پاپ، امپراتوران انگلیس و فرانسه جنگی صد ساله را شروع کردند که از سال 1346 تا سال 1453 ادامه داشت. با گسترش جنگها فقر و فساد دامنگیر جامعه شد و بیماریهای واگیردار بخصوص طاعون شیوع پیدا کرد.
شهرهای بسیاری با فرار سکنه از ترس بیماری و مرگ عده ای بر اثر فقر و بیماری خالی شد و نظامهای اجتماعی، سست شدند. در این زمان، مردم بسیاری به تصور اینکه آخرالزمان است پیرامون کسانی که ادعای پیامبری میکردند جمع شدند.
با این همه، انحطاط اجتماعی و فرهنگی را نمیتوان به تمام اروپای مسیحینشین، نسبت داد. سه منطقه، مسیحینشین بود که از بینظمی و رکود فرهنگی در امان مانده بود. مهمترین این مناطق شمال ایتالیا و بلژیک و جنوب انگلیس بود که پایه گذار رنسانس قرون بعدی شدند.[2]
البته علت اصلی این امر را میتوان با نیمنگاهی به جنگهای صلیبی دریافت. زیرا در این زمان با ورود محصولات تجملی مسلمانان به غرب، راه برای فعالیتهای هنری ایتالیای رنسانس فراهم شد و اندیشمندان نیز با مطالعه آثار عمدتا عربی مسلمانان با فلسفه و علوم تجربی اسلامی آشنا شدند.[3]
سیاست و مسیحیت
با آنچه در مقدمه گفته شد میتوان پی به رابطه منفی بین دولتمردان و آیین مسیحیت برد. در ابتدای قرن، هنوز بویی از اقتدار پاپ در سراسر اروپا به مشام میرسید، که به سبب فساد فراگیر کلیسا و در برخی موارد شخص پاپ این اقتدار کم شد. شدت فسادها به حدی بود که یک اسقف اسپانیایی که به پاپ هم وفادار بود در گلایه نامهای مینویسد: «
هر بار که به اطاقهای کشیشان دربار رفتم صرافان و روحانیون را دیدم که سرگرم شمارش پولهایی بودند که جلوی آنها روی هم انباشته شده بود... گرگهایی بر کلیسا حکومت میرانند که از خون گله مسیحیان تغذیه میکنند».[4]
در نتیجه مردم مسیحی از اطاعت کلیسا سرباز زدند و احساس قومیت و ملیت در آنها زنده شد. این امر خصوصا در فرانسه و انگلیس به اوج خود رسید.
پادشاهان این دو کشور که در قرن گذشته بیشترین تعامل مثبت را با کلیسا تجربه کرده بودند و در جنگهای صلیبی هم گوش به فرمان کلیسا بودند، اکنون به سرسختترین دشمنان کلیسا تبدیل میشدند.
این امر بویژه در مورد پادشاه فرانسه و انگلستان کاملا مشهود بود. هنگامی که اختلافی بین پاپ بونیفاس هشتم و فیلیپ ،پادشاه فرانسه، درگرفت و فیلیپ اجازه نداد که طبق روال همه ساله، پولهایی که طی سالها برای رم جمع آوری میشد، به دربار پاپ فرستاده شود. کشیشان فرانسه در این نزاع از میان پادشاه و پاپ اولی را انتخاب کردند. مجلس ملی فرانسه که به تبع انگلیس تشکیل شده بود حق را به پادشاه داد. در نتیجه پاپ که از این امر ناخرسند شده بود فرمانی صادر کرد که بعدها بنام "اونام سانکتام" شهرت یافت.[5] در این فرمان پاپ اعلام کرد که بر همه مخلوقات واجب است که برای نجات روحانی خود تابع پاپ رم باشند.
در ادامه پاپ به فیلیپ هشدار داد که در صورت نافرمانی او را از مقام سلطنت خلع خواهد کرد.
در واکنش به این فرمان پاپ، فیلیپ بار دیگر شورای ملی را تشکیل داد و در آن با همکاری نمایندگان مردم بیانیهای صادر کرد و در آن مدعی شد که پاپ شخصی فاسد و جانی است. او به این هم بسنده نکرد و از تمام عالم مسیحیت دعوت کرد که شورایی تشکیل دهند و پاپ را محاکمه کنند. پاپ که حاضر نبود تن به این ذلت دهد به معارضه با او برخاست، اما قدرت نظامی فیلیپ بر قدرت معنوی از دست رفته بونیفاس فائق آمد و پاپ در کمال خفت و خواری به زندان افتاد و در آنجا سربازان، نهایت بیحرمتی را در حق او روا داشتند.[6]
در انگلستان نیز ادوارد ششم ،پادشاه انگلستان، به کلمنس ششم یادآور شد که: جانشین حواریون مسیح مأمور شده است که گوسفندان مسیح را به چراگاه رهبری کند، نه اینکه پشم آنها را بچیند.[7] در نتیجه پارلمان انگلیس برای جلوگیری از قدرت وصول مالیات توسط پاپ در جزایر بریتانیا قوانینی وضع کرد.
در آلمان نیز سیاست با کلیسا رابطه خوبی نداشت. در برخی مواقع در آلمان تحصیلداران[8] پاپ را دستگیر میکردند و به زندان میافکندند و اعضای بدنشان را میبریدند و گاهی نیز ایشان را خفه میکردند.
در نتیجه میتوان تصور نمود کلیسایی که در قرن سیزدهم بر تمام اروپا فرمانروایی میکرد اکنون که با گستاخی و استقلالطلبی سیاستمداران و مسیحیان روبرو شده بود، چه وضعیتی داشت. در نتیجهی این شرایط، در این قرن، آلمان عواید ارسالی به کلیسای رم را به نصف کاهش داده بود و فرانسه که عملا صاحب اختیار کلیسا بود عواید کلیسا را برای امور غیر مذهبی خرج میکرد و علاوه بر این از خزانه پاپ وامهای سنگین میگرفت و انگلستان از ارسال پول برای کلیسایی که متحد و تحت نفوذ فرانسه بود خودداری میکرد.
اسارت بابلی: نتیجه قرنها امپراتوری کلیسا و دخالت در امور سیاسی
با رفتن بونیفاس هشتم به فرانسه راه برای رفتن مقر پاپی از رم باز شد. اما تنها علت رفتن مقر پاپ از رم به آوینیون اجبار فیلیپ نبود، بلکه علت مهمتر وجود تنها شش کاردینال ایتالیایی در میان بیست و سه کاردینال موجود بود. از طرفی پاپهای غیر ایتالیایی هم وقتی انتخاب میشدند نمیتوانستند در شهر رمی که حس ناسیونالیستی مردمش همانند دیگر مردم اروپا رو به فزونی بود اقامت کنند.
این حس ناسیونالیستی به حدی بود که وقتی کاردینالها در کارپنتراس (جایی نزدیک آوینیون) شورا تشکیل دادند مردم فریاد میزدند: مرگ بر کاردینالهای ایتالیایی.[9] در ادامه خانههای ایشان را نیز آتش زدند و کاردینالها مجبور شدند دیوار خانه را سوراخ کرده و فرار کنند. با این وضعیتی که بوجود آمده بود میتوان تصور کرد که رفتن پاپهای غیر ایتالیایی از رم به آوینیون تا چه حد توجیهپذیر است.
بنابر این از سال از سال 1305 تا سال 1378 پاپها فرانسه را برای اقامت برگزیدند و در آنجا سازمانی برای پاپ تشکیل دادند که در همین مدت کوتاه پا به پای مقر پاپی در رم تشکیلات اداری و قدرت نفوذ پیدا کرده بود.
اما این به معنای محبوبیت و اقتدار پاپهای آوینیون نبود. زیرا در همین زمان، فساد کلیسا خاطرات کلیسای قرنهای نهم و دهم را زنده میکرد. مثلا در پروجا یکی از برادرزادههای نماینده پاپ، زن شوهرداری را چنان حریصانه دنبال کرده بود که زن در تلاش برای گریختن از چنگ او از پنجره به بیرون پرتاب شده، جان باخت. اما نماینده پاپ حاضر نشد در برابر این جنایت غرامت داده و یا عذرخواهی کند. شاهدان عینی آن روزگار، وضعیت کلیسای کاتولیک را در رم و آوینیون گزارش کردهاند. گیوم در گزارشش آورده است:
«اگر کلیسای رم، کار تهذیب را با راندن الگوهای فساد از خود آغاز کند چه بسا که تمامی کلیساها اصلاح شوند... ضیافتهای این روحانیون از بزمهای شاهزادگان و پادشاهان با شکوه تر است...»
پترارک نیز در وصف آوینیون چنین روایت میکند:
« بابل بیدین، دوزخ روی زمین، منجلاب فساد و گنداب دنیا، در آن نه از ایمان اثری مانده است و نه از تقوا و مذهب و ترس از خدا... همه ناپاکیها و شرارتهای دنیا در اینجا گرد آمده است... زنبارگی، زنا با محارم، تجاوز به عنف و شهوت پرستی تنها سرگرمی کشیشها شده است.»[10]
بازگشت به رم
اما کلیسای کاتولیک نتوانست دوری از جایگاه سنتیاش را تاب بیاورد و در نهایت در همین قرن به رم بازگشت. اما مقدماتی فراهم شد تا پاپها توانستند دوباره به رم بازگردند. قدیسه کاترین و پترارک چنان روی پاپ تأثیر گذاردند که برخی از وابستگان پاپ بر آنها خشم گرفتند. از طرفی انگلستان دشمن سنتی فرانسه بر آنها غالب شده بود و دیری نمیپایید که آوینیون نیز در تسخیر پادشاه انگلیس در میآمد.
بنابر این "اوربان پنجم" برای در امان ماندن از خطرات احتمالی که از جانب انگلیسیها او را تهدید میکرد و با توجه به نصایح کاترین و پترارک و علاقه زاید الوصف رمیها که در نوع خود بیسابقه بود تصمیم به بازگشت به رم گرفت.
اما با مرگ او و وقوع جنایاتی از طرف برخی نمایندگان پاپ در ایتالیا، شورشکردن متحدان سنتی مثل فلورانس و برگزیده شدن گریگوریوس یازدهم دوباره مقر پاپی به آوینیون بازگشت. اما گریگوری نیز از نصایح کاترین بینصیب نماند و با توجه به خطرات احتمالی گذشته در سال 1377 تصمیم به بازگشت به رم رفت تا دستگاه پاپی را از این وضعیت نجات دهد. او که علایم مرگ خود را به چشم میدید مقدمات انتخاب جانشین خود در رم را فراهم کرد تا باقیمانده عمر خود را در فرانسه سپری کند؛ اما هشت روز پس از انتخاب جانشین در آرزوی دیدن فرانسه چشم از جهان فرو بست.