كلمات كليدي : دوم سموئيل، كتاب مقدس، عهد عتيق، عهد قديم، انبياي متقدم
نویسنده : هادی جهانگشای
به ادعای محققان، کتابهای اول و دوم سموئیل، کتاب واحدی هستند و تقسیم این کتاب به دو کتاب مجزا در ترجمه سپتواجنت(ترجمه یونانی عهد عتیق) انجام گرفته و بعد از آن، این تقسیمبندی توسط جروم(ترجمه لاتین ولگیت) و در ترجمه جدید ادامه یافت.[1]
نویسنده
همانطوریکه در اول سموییل گذشت، نویسنده این دو کتاب ناشناخته است؛ گرچه طبق روایات یهودی به سموئیل نسبت داده میشود، اما احتمال آن به دلیل ذکر نام داود و دلیلهای دیگر بعید بوده و به زمان دیرتری مربوط میگردد.[2] باروخ اسپنوزا میگوید: «کتابهای اول و دوم سموئیل با عباراتی که آنرا به ما قبل خود ربط میدهد شروع میشود: «و مردی بود از رامه»، «وبعد از وفات شائول»؛ سپس مورخ قبل از اتمام تاریخ داود به همین نحو به کتاب اول پادشاهان و بعد از وفات او به کتاب دوم پادشاهان پرداخته است. لذا این کتب در مجموع و با ترتیبی که بین آنها وجود دارد، نشان میدهد که آنها را مؤلف واحدی به خاطر هدف معینی نوشته است».[3]
برخی از محققان جدید میگویند: این کتاب باید از دو منبع شبیه منبع «یهوهای» و «الوهیمی» استفاده کرده باشد. منبع اول، که از آن، مطالب مربوط به داود و شائول نقل شده است، تاریخش به عهد سلیمان برمیگردد و دومی، که مطلب مربوط به سموئیل از آن نقل شده، تاریخش به قرن هشتم قبل از میلاد برمیگردد و قریب یک قرن بعد از این مجموعه، جمعآوری شده است.[4]
محتوا
کتاب دوم سموییل، با خبر یافتن داود از مرگ شائول و عزاداری او آغاز میگردد. در باب دوم میخوانیم داود، پادشاه بخشی از کشور اسرائیل، یعنی یهودا میشود و پسر شائول بخش دیگر را تجزیه کرده و پادشاه آنجا میشود. بین این دو پادشاه جنگ درگرفت و پسر شائول کشته شد و کشور اسرائیل بار دیگر یکپارچه گردید و داود، پادشاه همه بنیاسرائیل شد. البته ناگفته نماند که ضیافت ابنیر فرمانده سپاه پسر شائول بیتأثیر نبود. علت ضیافت ابنیر را کتاب مقدس چنین مینویسد:
«و هنگامی که جنگ در میان خاندان شائول و خاندان داود میبود، ابنیر خاندان شائول را تقویت نمود و شائول را کنیزی مسمی به رصفه دختر ایّه بود، ایشبوشَت(پسر شائول) به ابنیر گفت: «چرا به کنیز پدرم درآمدی؟! ... ابنیر گفت ... و حال آنکه امروز به خاندان پدرت شائول و ... احسان نمودم و تو را به دست داود تسلیم نکردهام که به سبب این زن، امروز گناه بر من اسناد میدهی؟ پس انبیر در آن حین قاصدان فرستاده گفت ... من با تو عهد میبندم تا تمامی اسرائیل را به تو برگردانم».[5]
رهبری داود قطعی و موثر بود، او اورشلیم را از دست یبوسیها خارج ساخته و آن را تبدیل به شهر سلطنتی ومرکز سکونت خود ساخت.[6] مدت کوتاهی پس از آن، تابوت عهد را از خانه ابیناداب به اورشلیم آورد. جریان خوشحالی داود(ع) در کتاب مقدس چنین آمده است: «و چون تابوت خداوند، داخل شهر داود میشد، میکال دختر داود از پنجره نگریسته، داود پادشاه را دید که به حضور خداوند جست و خیز و رقص میکند، پس او را در دل خود حقیر میشمرد».[7] در ادامه، داود پادشاه میخواهد برای خدا خانهای بنا کند؛ ولی خداوند از طریق ناتان نبی(پیشگو) به او میگوید: «این کار توسط فرزند تو انجام خواهد شد».
داستان تجاوز داود به زن اوریا
باب هشتم پیروزیهای داود را میگوید که بر همه دشمنان خارجی غلبه میکند و آنان را نابود میسازد و حکومت مقتدری را ایجاد میکند. در این بین که داود در اوج اقتدار بود، به همسر یکی از سربازان وفادار خودش به نام بتشبع تجاوز میکند! این عمل ناشایست در کتاب مقدس با چشمچرانی آغاز میشود: «و واقع شد در آن وقت عصر که داود از بسترش برخاسته و بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن را شستشو میدهد و آن زن بسیار نیکو منظر بود ... تا اینکه داود قاصدان را نزد او میفرستد و آنها او را گرفته و نزد داود میآورند و با او همبستر میشود و این زن حامله میشود و چون رسوایی به بار آمد داود میخواهد تا این رسوایی از بین ببرد و کسی را نزد یوآب میفرستد تا اوریا(شوهر این زن) را نزد داود بفرستد و چون اوریا نزد داود میآید به او میگوید، داود به او میگوید به خانهات برو و پایهای خود را بشو اما اوریا به خاطر اینکه فرماندهاش یوآب و دیگر سربازان در جنگ بودند به خانه نمیرود و میگوید: آیا من به خانهام بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟ تا اینکه نقشهای دیگر میکشد برای او و او را شبانه مست میکند تا به این طریق به خانه خود برود، ولی باز هم موفق نمیشود؛ تا اینکه فردایش نامهای به یوآب نوشته که اوریا را در خط مقدم جنگ سخت بگذارد و پشتش را خالی کند تا به این طریق کشته شود که چنین هم میشود و ضیافتی بزرگ به این سردار شجاع میشود. و وقتی که زن اوریا کشته شدن او را در جنگ میشنود برای شوهر خود ماتم میگیرد و و قتی که ایام ماتم تمام شد داود کسی را فرستاد تا او را به خانه خودش بیاورند و او زن داود میشود و برایش پسری بدنیا میآورد.[8] به خاطر این کارهای داود (ع) خداوند او را چنین عقاب میکند «خداوند چنین میگوید: اینک من از خانه خودت بدی را بر تو عارض خواهم کرد و زنان تو را پیش چشم تو گرفته به همسایهات خواهم داد و او در نظر این آفتاب، با زنان تو خواهد خوابید».[9]
باب سیزدهم داستان امنون پسر داود و تامار دخترش را میگوید: که تامار دختری نیکو سرشت بود، امنون برادر تامار نظر بدی به وی میکند؛ چنان گرفتارش میشود که بیمار میشود.
کتاب مقدس مینویسد: «چون تامار باکره بود به نظر امنون دشوار بود که با وی کاری بکند، تا اینکه نقشهای میکشد و خود را به مریضی میزند و در زمانیکه خواهرش از وی پرستاری میکرد، نظر پلید خود را از وی خواهد و با زور با او خوابیده و کارش را انجام میدهد!» در باب پانزدهم جریان فرار داود از دست سپاه ابشالوم را میگوید.
خلاصه؛ توطئه دیگری مملکت را به سوی جدایی و تجزیه میبرد؛ که باز، داود پیروز شد و مملکت به سوی آرامش و آسایش رفت.
کتاب دوم سموییل، با گفتار پرسشآمیز داود نسبت به خدایی که او را از دست تمامی دشمنانش رهایی داده و با کلماتی حاکی از انتظار او از خدا برای انجام وعدهاش یعنی پادشاهی از خاندان داود به اواخر خود میرسد: «خداوند گفت: آنکه بر مردمان حکمرانی کند، عادل باشد و با خداترسی سلطنت نماید و او خواهد بود مثل روشنایی صبح، وقتی که آفتاب طلوع نماید، یعنی صبح بیابر، هنگامی که علف سبز از زمین میروید، به سبب درخشندگی بعد از باران».[10]
کتاب، با دستور سرشماری مردان جنگی، در 24 باب به پایان میرسد.