كلمات كليدي : سيمونز، آناباپتيست، مونستر، تعميد اطفال
نویسنده : محمد صادق احمدي
با شروع نهضت اصلاح دینی در قرن شانزدهم میلادی که به رهبری سه تن از برجستهترین افراد به نامهای لوتر، کالون و تسوینگلی انجام شد پیروزیهای نسبی نصیب اصلاحات گردید.
اما این وضع دیری نپایید و گروههای بسیاری از رهبران خود جدا شدند و علت این امر را پایبند نماندن رهبران جنبش به اصول خود عنوان کردند. مثلا از طرفداران مارتین لوتر تعداد زیادی به دو علت پراکنده شدند یک گروه به این علت که او همواره طرفدار قشر مرفه جامعه بود و در پی تقویت نظام فئودال بود و گروه دیگر از این روی که میدیدند با اینکه لوتر شعارش را بازگشت به کتاب مقدس قرار داده، اما با این حال قسمتهایی از آن را قبول ندارد.[1]
در مورد دیگر رهبران نیز، چنین وضعی صادق بود. یکی از این مخالفتها که سرانجام به تشکیل گروهی مستقل از رهبر خود انجامید مخالفت با تسوینگلی بود.
تسوینگلی گرچه شعار فقط کتاب مقدس را برای خود برگزیده بود اما به اصولی مانند تعمید کودکان که در کتاب مقدس نیامده بود پایبند بود و همین امر سبب شد که او با چالشی جدی در برابر هواداران سابقش که اکنون آناباپتیست خوانده میشدند، مواجه شود.
جنبش آناباپتیست در مقایسه با دیگر نهضتها، متکلمان کمتری پرورش داد که از مهمترین ایشان میتوان به منو سیمونز اشاره کرد. [2]
کشیش مردد
منو سیمونز در سال 1496 در شهری بنام فریزلند که در شمال هلند واقع شده دیده به جهان گشود. با توجه به علایق دینی در همان سالهای نخستینی که به خدمت کلیسا در آمد به کشیشی منصوب شد و این در حالی بود که او تا کنون کتاب مقدس مسیحی را یک بار هم نخوانده بود.
پس از مدتی با توجه به اینکه در مورد آموزه تبدل جوهری در عشای ربانی دچار شک و تردید شده بود تصمیم به مطالعه کتاب مقدس گرفت تا حقیقت را دریابد.
اما نتیجهای که پس از تحقیق به آن رسید اشتباه کلیسای کاتولیک در این مساله بود؛ زیرا او در هیچ جای کتاب مقدس با این مساله روبرو نشده بود.
این مساله گذشت تا اینکه خبر کشته شدن یک آناباپتیست به دست کلیسا به گوشش رسید و او را سخت متاثر کرد. زیرا نه در آثار پدران کلیسا و نه در کتاب مقدس با مساله تعمید اطفال نیز روبرو نشد و بنابراین به این نتیجه رسید که «در مورد تعمید دادن اطفال ما فریب خوردهایم.»[3]
قتل عام مونتسر(Munster)
البته این تنها نکتهای نبود که سیمونز با آن برخورد کرده بود بلکه خبر تاسف انگیز دیگری روح او را به شدت آزرد.
در سال 1534گروههای آناباپتیست شهر مونتسر آلمان را به تصرف خود در آوردند و اوضاع اجتماعی و مذهبی آنجا را در کنترل خود گرفتند. پس از این واقعه رهبران ایشان همانند جانیان و گناهکاران محکوم به قتل شدند و در برخی شهرها نیز زنده در آتش سوزانده شدند.[4]
شدت عمل نسبت به آنها در این مرحله متوقف نشد و کار بجایی رسید که کاتولیکها و لوتریها به همراهی هم علیه آنها اقدام کرده و ایشان را با اسلحه و انواع عذاب به قتل رساندند.[5]
مختصری از عقائد آناباپتیستها
ایشان با دیگر گروههای پروتستان در مورد کلیسا اختلاف نظر داشتند و معتقد بودند که کلیسا یک نهاد مرتبط با دولت نیست بلکه اجتماع گروهی از مومنان پاک است که به دنیا پشت پا زدهاند. [6]
آناباپتیستها به تعدد زوجات نیز عقیده داشتند و خصوصیت بارز ایشان مخالفت با تعمید خردسالان بود؛ زیرا علاوه بر این که در کتاب مقدس تعمید کودکان ذکر نشده بود ایشان میگفتند کسی که خود مسیحیت را با عقل و اختیار انتخاب نکرده نمیتواند تعمید یابد.
در اعترافنامه اشلیت هیم (1527) هفت اصل که از همه قوانین ایشان اساسیتر است و در میان خودشان نیز اختلافی بود، آمده است:
1-اطفال نباید تعمید داده شوند و مراسم تعمید برای کسانی است که آگاهانه تصمیم گرفتهاند مسیحی باشند.
2- برای مسیحیان قسم خوردن جایز نیست.
3- شبانان کلیسا باید از کسانی انتخاب شوند که در جهان خارج، از شهرت خوبی برخوردارند و از سوی اعضای کلیسا حمایت میشوند.
4-حاکمان از سوی خدا مقرر شدهاند تا شمشیر خود را برای مجازات شریران بکار گیرند. در کلیسا تنها سلاحی که باید به کار گرفته شود اخراج فرد از کلیساست...
5- ایمانداران باید از جهان شریر حاضر خود را جدا سازند.
6- ایماندارانی که تعمید گرفته و گناه میکنند از شرکت در مراسم کلیسایی ممنوع هستند.
ایشان به اشتراک در داراییها و برخی عقاید دیگر نیز معتقدند که همین سبب جدایی پروتستانها از ایشان شد. [7]
بازگشت سیمونز ریاکار!
منو سیمونز تاثیرات واقعه مونتسر و جفا و آزاری که بر آناباپتیستهای فاقد رهبر میرفت را مشاهده کرد. وجدان وی او را به سبب زندگی ریاکارانهاش که مطابق با معیارهای کلیسای کاتولیک بود شدیدا آزار میداد تا اینکه بالاخره در مورد چیزی که بدان معتقد بود آشکارا شروع به موعظه کرد و پس از گذشت نه ماه و در سال 1536خانه را ترک گفت و به یک واعظ سیار آناباپتیست تبدیل شد.
سیمونز هجده سال در حال مسافرت بود و همیشه و در همه جا خطر مرگ او را تهدید میکرد تا اینکه در سال 1554 این فرصت را یافت تا در املاک اشراف زادهای که نسبت به آناباپتیستها احساس همدردی میکرد در هولستاین(Holstein) در شمال آلمان ساکن شود و به مطالعه و تحقیق بپردازد.
سیمونز در کمال آرامش در هولستاین آثار خود را به نگارش در آورد و به چاپ رساند تا اینکه در سال 1561 چشم از جهان فرو بست.
منونیتها (Mennonites) و آمیشها (Amish)
جنبشی که منو سیمونز در شمال آلمان و هلند بوجود آورده و رهبری کرد سبب ظهور جمعیتهای کلیسایی مستقلی در مناطق مختلف شد. پس از گذشت مدت زمان اندکی، این گروهها از آن رو که به پیروی از سیمونز معروف بودند منونیت خوانده شدند.
اما پس از چند قرن دیگر فقط پیروان سیمونز نبودند که به این نام خوانده میشدند بلکه برخی دیگر از گروههای آناباپتیست نیز به ابن نام شهره شدند. [8]
منونیتها که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست به شدت از سوی دیگر مسیحیان مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند برای کسب حداقل رفاه مجبور به مهاجرت به آمریکای شمالی و روسیه شدند.
هم اکنون در سرتاسر جهان حدود هفتصد هزار نفر منونیت زندگی میکنند.
سیمونز گر چه یک واعظ آناباپتیست محسوب میشود ولی رهبر فرقه آمیش نیز هست. پیروان فرقه آمیش کماکان بر اساس روشهای قدیمی نیاکانشان مانند استفاده از اسب برای کشاورزی و حمل و نقل، روش پوشش سنتی و ممنوعیت استفاده از برق و تلفن در خانه زندگی میکنند. آمیشها به ارتش نمیپیوندند، از مزایای تامین اجتماعی بهره نمیگیرند، بیمه نمیشوند و هیچگونه کمک مالی دولت را نمیپذیرند. برخی گروههای آمیش، محدودیتهای کمتری دارند، بعضی اجازه استفاده از اتومبیل و برق را دارند و حتی ممکن است تشخیص آنها از میان جمعیت انگلیسی زبانها دشوار باشد.
آثار و اندیشههای سیمونز
آثار سیمونز از این رو در خور توجه است که در هنگام طلوع نهضت اصلاح دینی جنبش بزرگی را رهبری کرد و این جنبش نه تنها در میان کاتولیکها بلکه در میان پروتستانها نیز مخالفان بسیاری را برانگیخت. اکنون به معرفی برخی از مهمترین نوشتههای سیمونز و بعد به نظریات مهم او میپردازیم:
1- بنیان آموزه مسیحی: در این کتاب سیمونز به تشریح برخی دیدگاههایش مثل ممنوعیت تعمید اطفال و اینکه در کتاب مقدس و سنت رسولان اثری از این مطلب به چشم نمیخورد، پرداخته است.
2- اعتراف نامه مسیحیان ستم کشیده: سیمونز در این کتاب بیشتر به مسائل و مشکلات مسیحیان و کلیسا پرداخته و در قسمتی از آن درباره فساد و عدم امیدواری به کلیسای موجود میگوید: «خورشید سالهاست که دیگر فروغی ندارد... اما در این واپسین روزها... کلام مقدس و آیینهای خداوند بار دیگر از میان خاکسترها سر بر میآورد.»[9]
3- تعمید مسیحی: همانگونه که از نامگذاری این کتاب پیداست در مورد یکی از مهمترین عقاید آناباپتیستها به نگارش در آمده و کسانی که تعمید اطفال را به مسیحیان میآموزند به شدت توبیخ کرده است. سیمونز در مورد تعمید اطفال میگوید: «... این باور (تعمید کودکان) جز فریب و نیرنگ نیست... اما اینکه در اطفال چه ثمراتی را میتوان مشاهده کرد خواننده عزیز میتواند بر اساس تجربه هر روزه خود در این مورد قضاوت کند.»
آراء
1- مرجعیت کتاب مقدس و عدم احترام به آثار پدران کلیسا:
سیمونز همانند دیگر اصلاحگران بر این باور بود که تنها مرجع و معیار برای هر آموزهای کتاب مقدس است اما بر خلاف برخی اصلاحگران که برای آثار پدران کلیسا احترام زیادی قائل بودند او برای این آثار احترام زیادی قائل نبود.[10]
2- عیسی و مریم:
سیمونز بر این باور بود که عیسی مسیح تنها «در» وجود مریم است که انسانیت خود را یافته است و «از» وجود مریم انسانیت خود را نگرفته است و در واقع مریم حکم یک صاحبخانه را دارد. [11]
3- کلیسا:
سیمونز معتقد بود که کلیسا مجمعی از پرهیزگاران است و با دنیا و آنچه در آن است هیچ گونه سنخیتی ندارد. این دیدگاه قرنها قبل توسط دوناتیان ارائه گشت و همان زمان نیز به عنوان یک بدعت محکوم شد. [12]
4- اشتباه آموزه تبدل جوهری:
سیمونز از همان ابتدای جوانی و هنگامیکه هنوز به منصب کشیشی نرسیده بود در مورد این آموزه شک و تردیدهایی داشت. اما پس از نخستین مطالعه کتاب مقدس به این نتیجه رسید که این آموزه که در شورای ترنت تصویب شده، رنگی از واقعیت ندارد. [13]