پاپ، سرگیوس، کاتولیک شورای ترولا، ناپاپ
در جهان مسیحیت، اندیشمندان و بزرگان این دین از هر فرقه و گروهی که باشند نقش پررنگی در حیات دینی جوامع مسیحی دارند. شاهد گویای این امر در رجوع به دستههای مختلف مسیحی، رخ مینماید. مثلا در یک گروه مسیحی، نان و شراب، نماد حضور مسیح است و در گروه دیگر، نان و شراب، حقیقتا وجود مسیح دانسته میشود و این نیست مگر بخاطر تعالیم بزرگان این دین.
کلیسای کاتولیک نیز از این قاعده مستثنی نیست و بزرگان این کلیسا همواره باورها و آموزههای این کلیسا را متأثر از خود کردهاند. در کلیسای کاتولیک، پاپ در رأس هرم سلسله مراتب کلیسایی میباشد و فرامین او در شرایط خاصی بدون خطا تلقی شده و انجام آن برای مومنان الزامی است. بنابر این، شناخت شخصیت پاپهای کلیسای کاتولیک دارای اهمیت بسیاری است.
هشتاد و چهارمین پاپ در کلیسای کاتولیک، پاپ سرگیوس است. در این نوشتار به بررسی مختصر اندیشههای او و فضایی که در آن کلیسای کاتولیک را رهبری کرد، میپردازیم.
تولد سرگیوس
پاپ سرگیوس در سال 650 در یک خانواده سوریهای اهل انطاکیه که در پالرمو زندگی میکردند متولد شد. او در زمان زمامداری پاپ آدِئداتوس دوم به رم رفت و برای ادامه زندگی در آنجا ماندگار شد. در اینجا ذکر این نکته ضروری است که بنابر باورهای کلیسای کاتولیک در این زمان، "آدِئداتوس" پاپ بود، اما بسیاری از پروتستانها معتقدند که در همین زمان بجای پاپ آدِئداتوس، "پاپ دئوسددیت دوم" بر مسند پاپی نشسته بود.
در هر صورت، سرگیوس در زمان زعامت "پاپ لئوی دوم" به لقب افتخاری "قدیس سوسانا" دست یافت و با این عنوان باقی بود تا اینکه پس از مرگ "پاپ کنون[1]"، به عنوان نفر سوم، برای خاتمهدادن به دعوای دو ناپاپ یعنی پاسکال که معاون اسقف بود و تئودور که کشیش بزرگی بود؛ برگزیده شد و توانست با کمی التفات که به او شده بود این غائله را ختم کند.
در حقیقت این یکی از مشکلات بزرگ سرگیوس بود، زیرا مسیری که سرگیوس در پیش گرفته دارای سختیهای فراوانی بود. سرگیوس در دوران زعامتش همزمان با چالشهای الهیاتی، سیاسی و نیز بحران مشروعیت مواجه بود. نخستین مشکلی که او با آن رودررو شد، بحران ناپاپهایی بود که ادعای پاپی داشتند. مشکل دوم که سیاسی بود، چالش بین دستگاه پاپی و امپراتوری بود و مشکل سوم، اختلاف الهیاتی در مورد شخصیت مسیح بود که از سه قرن پیش شروع شده بود و هنوز پایان نیافته بود.
شورای ترولان
در مورد مشکل نخست و با وجود فتنه ادعای پاپی ناپاپها، سرگیوس توانست قدرت و مشروعیت خویش را تثبت کند. در نتیجه، تئودور به این انتخاب گردن نهاد و اعتراضی نکرد، اما پاسکال به راحتی زیر بار نرفت و در نهایت پنج سال بعد در زندان مرد.
نایب السلطنه، "جان پلاتین"، از پاسکال در صورت انتخابشدنش وعدههایی گرفته بود و سرگیوس نیز مجبور شده بود که بهای این قول پاسکال را بپردازد. اما پس از انتخاب شدن از پذیرش توافقات بین پاسکال و جان پلاتین سرباز زد و اصلاحات مورد نظر پلاتین را در احکام شورای ترولان اعمال نکرد.
مشکل از اینجا ناشی شده بود که در شورای ترولان در سال 692 برخی از احکامی تصویب شده بود که در تضاد آشکار با اصول و قوانین امپراتوری روم بود و بسیاری از شعایر رومی را زیر سوال میبرد: مواد 3 و 13 و 30 ازدواج روحانی را تحریم میکرد؛ ماده 36 نیز در مورد تجلیل و ستایش از قسنطنیه بود به علت اینکه شوراهای قسطنطنیه اول و کالسدون در آن برگزار شده بود؛ ماده 52 و 55 نیز با اعمال و آیینهای روزه غربی به شدت اختلاف داشت.
نمایندگان پاپ در قسطنطنیه این اعمال را پذیرفته و امضا کرده بودند، اما سرگیوس این کار ایشان را نپذیرفت. در نتیجه "امپراتور ژوستینیان دوم" دو نمایندهی پاپ در شورا را بازداشت کرد و علاوه بر این در تلاش بود تا خود پاپ را نیز دستگیر کند. اما جنگجویان غیر نظامی "راونا" از این اقدام ممانعت به عمل آوردند.[2]
تفرقه سبب اتحاد
در این هنگام یک اختلاف در سطح امپراتوری سبب نزدیکی پاپ به شاه شد. تفرقه "آکوییلا" سبب شد که اختلافات در این سه محور عمده فراموش شود و همه چیز برای اتحاد دوباره شاه لومبارد، کانیپرت، و پاپ فراهم شود. این اتحاد تا جایی پیش رفت که پاپ با غسل تعمید دادن پادشاه، نام او را "کدوالا سکسونی" نهاد. سرگیوس از لحاظ چگونگی رابطه با پادشاهان فرانک در یک دوره خوب میزیست و تا حد زیادی، خوش شانس بود.
در حقیقت اتحاد بین پاپ و پادشاه از قرن پنجم شروع شده و یک اتحاد استراتژیک برای کلیسا به شمار میرفت. پاپها که پس از اواخر قرن پنج مدعی قدرت و اختیارات دنیایی فوق العادهای برای خود شده بودند، همواره فشارها و تهدیدهایی را بر علیه خود احساس میکردند. از طرفی امپراتوران در قسطنطنیه معتقد بودند که کلیسا باید تابع حکومت باشد و به همین دلیل همواره به حقوقی که اسقف رم متعلق به خود میدانست دست اندازی میکردند و از طرف دیگر لومباردها در طول این مدت بارها رم را مورد تهاجم قرار دادند.
یکی از بارزترین موارد اختلاف بین دستگاه پاپی و پادشاه نیز جریان یک اراده داشتن و یا دو اراده داشتن مسیح بود که در آن پاپ مارتین توسط "امپراتور کنستانس دوم" به جرم خیانت، محکوم به مرگ شد که بعدا با تخفیف در مجازات، به تبعید او بسنده کردند.[3]
مسائلی از این دست پاپها را برآن داشت تا به جستجوی یک متحد نیرومند برآیند تا از اقتدار روحانی و داراییهای ایشان حفاظت کند. بهترین متحد برای پاپها در این زمان، فرمانروایان غیر رومی بودند. این فرمانروایان از هر قبیلهای که بودند؛ چه فرانک و چه لومبارد، برای کلیسا موهبتی محسوب میشدند. بنابر این این سرگیوس از این اتحاد استقبال کرد تا بتواند با تمام قوا مشکلات الهیاتی را حل کند. زیرا شکافهای الهیاتی درونی نیز کلیسای زمان سرگیوس را تحت فشار قرار داده بود. یکی از بزرگترین این نزاعها درست هفت سال پیش از به قدرت رسیدن سرگیوس سبب تشکیل ششمین شورای جهان مسیحیت، یعنی شورای سوم قسطنطنیه شده بود، شورایی که گرچه سرگیوس در آن هنوز عنوان پاپی را دارا نبود؛ اما به طور کامل در جریان روند آن قرار داشت.
شورای قسطنطنیه: پایان داوری کلیسای کاتولیک بر جدال در مورد شخصیت مسیح
پس از سه شورای جهانی در مورد طبیعت مسیح، نه تنها در این مورد اتفاق نظر حاصل نشد؛ که اختلاف بیش از پیش شد. زیرا گروه هایی بودند که بر خلاف نظر مصوب در شوراها معتقد بودند که مسیح یک طبیعت دارد (مونوفیزیتها) و گروههای دیگری هم میگفتند که مسیح یک اراده دارد (مونوتلیتها).[4]
بنابر این در قرن هفتم تلاشی حداقلی برای یک دست کردن رأی کلیساهای غربی در این زمینه صورت گرفت. در همین مسیر، سرگیوس اسقف انطاکیه که مونوفیزیتی میانهرو بود، راه حل دیگری را برای ریشهکن کردن نزاع پیشنهاد کرد. طبق این راه حل، مسیح دارای یک انرژی بود که بوسیله آن اعمال الهی و انسانی خویش را انجام میداد. با ارائه این پیشنهاد مونوفیزیت های تندروی مصر، مجددا با قسطنطنیه آشتی کردند، اما همین امر اعتراضاتی را از سوی اسقف اورشلیم برانگیخت. از این رو سرگیوس نظریهای ارائه کرد که طبق آن، مسیح، دارای یک اراده بود.
این پیشنهاد مورد قبول پاپ هونوریوس واقع شد و موجب شد که در سال 638 بیانیه مشترکی با سرگیوس صادر کند که به بیانیه ایمان مشهور گشت.این بیانیه به مباحث مربوط به یک انرژی یا دو انرژی در وجود مسیح پایان داد و اعلام کرد که مسیح صاحب یک اراده الهی واحد است.
مخالفت ماکسیموس و پاپ یوحنا
ماکسیموس که به شدت با آموزه یک اراده بودن مسیح مخالف بود با اسقف تبعیدی قسطنطنیه به بحث و مناظره پرداخت و موجبات مطرح شدن این نزاع در غرب امپراتوری را فراهم کرد. پاپ یوحنای چهارم نیز پس از طرح این مسائل در غرب به آن حساسیت نشان داد و این دیدگاه را که مسیح دارای یک اراده است، محکوم کرد.
سرانجام در سال 649 ماکسیموس به روم رفت و در شورایی که پاپ مارتین برای بررسی این موضوع تشکیل داده بود،شرکت کرد و رهبری گروهی را بر عهده گرفت که طرفدار آموزه دو اراده بودند.
پس از برگزاری این شورا پاپ مارتین تبعید شد و ماکسیموس نیز دستگیر شد و در سال 653 به قسطنطنیه باز گردانیده شد. مونوفیزیتها به او فشار آوردند که آموزه وجود یک اراده در مسیح را بپذیرد،اما او از پذیرفتن این مساله سرباز زد و باز تبعید شد.در سال 661 مجددا ماکسیموس را به قسطنطنیه آوردند و فشار بیشتری بر او وارد کردند تا جایی که حتی روایت شده که زبان و دست راست وی را قطع کردند.[5]
تشکیل شورا
با توجه به تعصبات بیش از حد مونوفیزیتها و اعمال خشونتهای ایشان، کلیسای روم همواره با نگرش یک ارادهای با مماشات رفتار میکرد، تا اینکه در سال 678، "پاپ آگاتو" امپراتور روم را ترغیب کرد تا شورایی دیگر را در قسطنطنیه برپا کند.
سرانجام در سال 680 شورا تشکیل شد. آگاتو نامهای برای شورا نوشت تا در ابتدای شورا خوانده شود. او در نامه ادعا کرده بود که کلیسای روم هرگز از سنت رسولان منحرف نشده است.
اما این ادعای آگاتو با مخالفت روبرو شد،زیرا او باید میپذیرفت که پاپ هونوریوس بدعت کار است. مخالفان میگفتند :«اعتقاد ما این است که هونوریوس یکی از پاپ های کلیسای روم در گذشته، باید از کلیسای مقدس خدا منفصل انگاشته شده و ملعون باشد!»[6]
سرانجام شورا پس از تأیید پنج اعتقادنامه و شوراهای جهانی پیشین و نقل کامل بیانیه شورای کالسدون،متنی را به این شکل تصویب کرد:
«ما نیز مطابق با تعلیم پدران مقدس اعلام میداریم که در عیسی مسیح دو اراده ذاتی و دو عملکرد ذاتی[7] بدون انشقاق، تغییر، و در هم آمیزی وجود دارد. این دو اراده ذاتی، آنگونه که بدعتکاران ناپاک، ادعا میکنند با یکدیگر متضاد نیستند؛ بلکه اراده انسانی مسیح با همه توان از اراده الاهی پیروی میکند؛ در برابر آن مقاومت نمینماید و نسبت به آن بیتفاوت نیست، بلکه مطیع آن است... ما ایمان داریم که خداوند ما، عیسی مسیح، یکی از سه اقنوم تثلیث بوده، حتی بالاتر از آن خدای حقیقی ماست.
ما میگوییم، دو طبیعت وی در اقنوم و ذات یگانه وی متجلی میشوند و او در تجسم خود در این ذات،معجزهها انجام میداد و رنجها متحمل میشد. به سبب تمایز دو طبیعت که باید آن را در ذات یگانه در نظر گرفت، وجود دو اراده، امری واقعی است، نه مجازی .
اگر چه دو طبیعت با هم پیوند دارند اما هر طبیعت، دارای ارادهی خاص خود است و عملکردی متناسب دارد. این دو اراده از یکدیگر منفصل نبوده، دچار در هم آمیزی و امتزاج با یکدیگر نیز نمی شوند. بنابراین،ما به وجود دو اراده و دو عملکرد اعتراف میکنیم که برای نجات و رستگاری نژاد بشری،با هم ترکیب و اتحاد یافته اند.»[8]
در این شورا بیان شد که درست همان طور که دو طبیعت متمایز در مسیح وجود دارد،همچنین دو اراده متمایز بشری و الهی نیز در او موجود است.
بنابر این سرگیوس وارث وضعیت آشفتهای بود که از گذشتگان خود به ارث رسیده بود. اما پیش از آنکه او بتواند مسائل و مشکلات الهیاتی را حل و فصل کند دوره زمامداریاش پایان پذیرفت و او تنها توانست شورای ترولان را برپا کند که البته برای او دردسرهای سیاسی داشت.
ظهور اسلام: کمک به اقتدار سرگیوس و مسیحیت غربی
یکی از خصوصیات دوره زمامداری سرگیوس، تغییر ناگهانی شرایط سیاسی –اجتماعی و دینی جهان بود. زیرا در اواسط قرن هفت حادثهای رخ داد که تمامی اتفاقات در عالم مسیحیت را از آن زمان تاکنون تحتالشعاع قرار داده است. این حادثه ظهور اسلام بود.
مسلمانان با نیرویی که از اعتقادات و ایمان جدید خود یافته بودند برای ارشاد بیایمانان، به سرعت از عربستان به سوی شمال آفریقا و آسیا و اروپا پیشروی کردند. در نتیجه، مسیحیت از شمال آفریقا رخت بربست و در اروپای شرقی نیز کلیساهای شرقی فقط مشغول به حفظ موجودیت خویش در برابر نیروی جذاب اسلام بودند.
البته تأثیر فرهنگی و مذهبی اسلام، آنچنان بود که علاوه بر مسلمانشدن بسیاری از مسیحیان، متألهان مسیحی نیز مقهور آن واقع شدند. مهمترین نمود این قضیه را میتوان در ورود فلسفه به الهیات مسیحی مشاهده کرد. علاوه بر این در این زمان ضعف کلیسای شرق برای رشد کلیسای رم، مزید بر علت شد و به قدرت پاپ در رم کمک شایانی کرد[9] و پاپ سرگیوس نیز طبیعتا از این وضع خشنود به نظر میرسید، زیرا بحثهای الهیاتی بین شرق و غرب در نتیجه ضعف کلیسای شرق به آسانی به سود غرب تغییر کرده بود.
سرانجام پاپ سرگیوس
اما پاپ سرگیوس عمر بلندی نداشت و نتوانست مدت زیادی در منصب رهبری کلیسای کاتولیک باقی بماند. وی پس از زعامت کلیسای کاتولیک به مدت چهارده سال، در نهایت در سال 701 و در حالی که 51 سال بیشتر نداشت چشم از جهان فرو بست و جای خود را به پاپ یوحنای ششم داد.