كلمات كليدي : پاپ، پطرس، هنري چهارم، خطاناپذيري، كليساي كاتوليك
نویسنده : محمد ضياء توحيدي
کلمه پاپ واژهای انگلیسی، برگرفته از کلمه پاپا در زبان لاتین است. اصطلاح پاپا نیز از اصل پاپاس[1] در زبان یونانی گرفته شده که به معنی پدر میباشد.
این عنوان ابتدا به عنوان یک لقب احترامی در مورد تمامی اسقفها به کار میرفته است اما از قرن ششم میلادی به بعد به عنوان لقب خاص اسقف اعظم رم شناخته گردید.[2]
پاپ، جانشین پطرس
از نگاه کاتولیکها، پاپ جانشین پطرس است و به همین دلیل بر تمامی جهان مسیحیت تفوق دارد.کلیسای کاتولیک با استناد به سخنان مسیح، پطرس را بزرگترین حواری و نمایندهی مسیح میداند و از وی به عنوان نخستین پاپ تاریخ مسیحیت یاد میکند.[3]بر این اساس، سایر اسقفهای رم نیز همان جایگاه پطرس را دارا میباشند.
تاریخ پر فراز و نشیب مقام پاپی
مقام پاپی، در طول 20 قرن، دستخوش تحولات فراوانی بوده است؛ گاه در اوج عظمت و اقتدار و گاهی در سراشیبی انحطاط و ذلت.
در قرنهای اولیه میلادی، اسقفهای رم که بعدها به نام پاپ شناخته شدند، زندگی بسیار سختی را تجربه میکردند.آنان همواره از سوی حکومتها، تحت آزار و اذیت قرار داشتند. سرنوشت پاپها در سه قرن نخست میلادی برای همگان شناخته شده بود. آنان یا در میادین ورزشی طعمه حیوانات وحشی میشدند و یا در همان میادین سوزانده میشدند و متحمل مرگی دردناک میگردیدند.
این وضعیت در قرن چهارم کاملا تغییر یافت.کنستانتین، امپراطور روم با زیرکی خاص خویش، دریافته بود که سیاست قتل عام و فشار بر کلیسا نمیتواند موفقیت آمیز باشد.وی بر آن شد تا از در دوستی با رهبران مسیحی در آید.به همین دلیل، اسقف رم را طلبیده و با احترام فراوان، شنل روحانی معبد رم را بر دوش وی انداخت.همچنین به دستور وی، اسقف رم از این پس میبایست به جای زندگی در خانهی محقر خویش به قصری در بالای تپه لتران نقل مکان کند.[4]
به زودی، اسقفهای رم از پشتوانهی حکومت برخوردار شدند و روز به روز بر قدرت آنان افزوده گردید.
اوج اقتدار پاپی را در میانهی قرون وسطی میتوان جست؛ آنجا که پاپ گریگوری هفتم، در پی سرپیچی هنری چهارم، اقدام به تکفیر وی نمود. امپراطور نگونبخت، هرگز تصور نمیکرد که پاپ تا به آن اندازه قدرت داشته باشد که تمام مردم را بر علیه وی بشوراند.
در نهایت هنری چهارم در مقابل فشارهای مردم، مجبور گردید تا سر تسلیم فرود آورد و در زمستان سال 1077در لباس یک فرد پشیمان به قصر کانوسا[5] آمده و تقاضای عفو پاپی بنماید.وی با پای برهنه، سه روز در میان برفها ایستاد تا نهایتا پاپ از گناه وی صرف نظر کرد و او را به مقام خویش بازگرداند. [6]
فساد در دستگاه پاپی
قدرت روز افزون پاپ، نتایج ناخوشایندی را نیز در بر داشت. مقام پاپی دچار فسادهایی غیر قابل تصور گردید.
افشای روابط جنسی برخی پاپها، برگهایی سیاه را در تاریخ کلیسای کاتولیک رقم زد. روابط پاپ سرگیوس سوم[7] با زنی به نام ماروسیا[8] بر همگان آشکار گشت و بدتر آنکه پاپ بعدی یعنی ژان یازدهم فرزند نامشروع همین زن بود.[9]
پاپ اینوسنت سوم، پا را از این هم فراتر گذاشت.وی فرزندان نامشروعی داشت که علنا شناخته شده بودند.او بدون هیچ واهمهای مراسم ازدواج آنها را با شکوه و عظمت در واتیکان برگزار میکرد و بدینسان هیچ حرمتی را برای جایگاه و موقعیت رهبری کلیسای رم نگاه نمیداشت.[10]
البته نباید فراموش کرد که در همین دوران، برخی افراد نیکسرشت نیز به مقام پاپی رسیدند و با تمام قوا به زدودن فساد از کلیسا و رهبران آن همت گماشتند. لئوی نهم را میتوان یکی از برجستهترین شخصیتهای اصلاحگر قرون وسطی قلمداد نمود.
وی با همتی مثالزدنی به مبارزه با مفاسد کلیسا و در رأس آن فسادهای اسقفان عالیمقام پرداخت.او خرید و فروش مناصب دینی را که امری رواج یافته بود ممنوع نمود و کشیشهای فاسد را مجبور نمود تا همخوابههای خویش را رها سازند.تلاشهای بیوقفهی وی تأثیر قابل توجهی در رخت بستن مفاسد از کلیسای مسیحی را در پی داشت و تا حدود زیادی، وضعیت کلیسا را سامان بخشید.[11]
مناقشات الهیاتی در مورد جایگاه پاپ
از دیرباز، کلیسای رم با استناد به آیهای از انجیل متی[12]، اظهار میداشت که پطرس دارای مقام رهبری کلیسا بوده است.به اعتقاد کاتولیکها، مقام رهبری کلیسا پس از پطرس از آن اسقفهای رم یعنی جانشینان پطرس خواهد بود و پاپها نیز دارای شأن و مقامی همچون پطرس در زعامت کلیسا هستند.
در مقابل این ادعا، ابتدا کلیسای شرق و بعدها اصلاحگران به رهبری مارتین لوتر برخاستند. آنان با استناد به شواهد متعددی، منکر هرگونه برتری پطرس بر سایر رسولان بودند و از این رهگذر، جایگاه پاپی را بیپایه میدانستند.[13]
عصمت پاپ از خطا؛ مناقشه ای دیگر
با ادعای خطاناپذیری پاپ از سوی کلیسای کاتولیک، نزاع بر سر جایگاه پاپ، بار دیگر اوج گرفت.
خطاناپذیری پاپ، در شورای اول واتیکان (1870.م)تصویب گردید و جزء اصول ایمانی کلیسا مقرر گردید.بر این اساس، پاپ در مقام رسمی خود و زمانی که در موضوعات ایمانی و اخلاقی سخن میگوید کاملا از خطا مصون است و به تأیید از سوی یک شورای عمومی یا بخشهای دیگر کلیسا نیازی ندارد.[14]
البته باید به این نکته توجه داشت که خطاناپذیری پاپ تنها به این معنی است که پاپ در تعالیم و آموزههای ایمانی مرتکب خطا نمیشود.از نگاه کاتولیکها، این تصور عامیانه که پاپ دارای مقام عصمت از گناهان است، توهمی بیش نیست.[15]
کلیسای کاتولیک برای اثبات خطاناپذیری، به آیاتی چند از انجیلها استناد نموده است.جمله معروف مسیح[16]، خطاب به پطرس که مهر صحت بر کردارها و سخنان او مینهد از جمله این دلایل است.همچنین مسیح، به حواریون خویش وعده داد که تا پایان جهان همراه آنان خواهد بود.[17]
البته از سویی دیگر، مخالفان کلیسای کاتولیک، صرف نظر از دلایل الهیاتی، با استناد به برخی شواهد تاریخی هر گونه خطاناپذیری پاپ را مردود شمرده اند.
هانس کونگ، الهیدان بزرگ معاصر که خود زمانی سمت مشاور پاپ را دارا بود از شدیدترین مخالفان این عقیده به شمار می آید.
از نگاه کونگ، با مراجعه به تاریخ به روشنی میتوان خطاهای الهیاتی پاپها را بر ملا ساخت.[18]
به عنوان نمونه، میتوان به پاپ ویگیلیوس [19] اشاره نمود. وی با پشتیبانی از دیدگاههای بدعتکارانه اعتبار خویش را از دست داد و حتی پس از مرگش در سنت پیتر دفن نشد.پاپ هونوریوس نیز دارای وضعیتی به مراتب بدتر بود.وی در شورای قسطنطنیه (681م)به جرم بدعتگذاری محکوم و حتی ملعون خوانده شد.[20]
همین شواهد تاریخی، مسأله خطاناپذیری پاپ را با مشکل روبرو ساخته است و این عقیده حتی در میان کاتولیکها نیز از اعتبار چندانی برخوردار نیست.[21]
پاپ در جهان امروز
اگرچه پاپها، از سوی پیروان دیگر کلیساها به شدت مورد انتقاد قرار دارند اما باید به این نکته توجه داشت که مسیحیان کاتولیک، همچنان از پاپ به عنوان نمایندهی خاص مسیح یاد میکنند و به فرامین وی گردن مینهند.
از دیگر سو، پاپها نیز معمولا با درک شرایط جدید، سعی در برقراری پیوند با سایر کلیساها داشته و دارند و همین مسأله تا حدودی از حساسیت کلیساهای ارتدوکس و پروتستان نسبت به پاپ کاسته است و امروزه روابط (حداقل به ظاهر)دوستانه میان پاپ و رهبران سایر کلیساها برقرار گردیده است.