26 آذر 1390, 0:0
ارسطو و اخلاق نيكوماخوسي
نسرین علویان
ارسطو یکی از بزرگترین فرزانگان عهد باستان بود. آثار او با وسعت و عمق شگفت آوری همه شناختهای فلسفی و علمی عصر خود را فرا میگیرد.
ارسطو در فلسفه، منطق، فیزیک، ستاره شناسی، علم زیستی، روانشناسی، اخلاق، زیبایی شناسی و بالاخره سخنوری و دانشهای اجتماعی، نوشتهها و کتب ارزنده ای از خود به جا گذاشته است. وی مدت بیست سال شاگرد افلاطون بوده و در برخی از اندیشهها و گرایشهای فلسفی و اجتماعی خویش تکمیل کننده
نظریات استاد خود بوده و در برخی دیگر نظریات تازه ای را بیان نموده است. فلسفه ارسطو محل تقاطع ماتریالیسم و ایده آلیسم و برخورد اندیشههای دموکریت و افلاطون است. در این فلسفه گرایشهای تجربی و حسی که در پژوهش علمی دموکریت مشاهده میشود و مکاشفه افلاطونی با یکدیگر در آمیخته و ترکیب تازه ای پدید آوردهاند.
ارسطو نیز همانند افلاطون نفس انسان را به دو قسمت بخرد و غیر بخرد تقسیم کرد. بعد عقلانی، هدایت اصلی و نقش مهم تر را بر عهده دارد، ولی بعد غیرعقلانی انسان را به سوی تمایلات و امیال هدایت میکند. این بعد، میباید تحت سلطه و هدایت عقل باشد تا راه به خطا نرود. همین مسئله باعث شد تا ارسطو در سطح اجتماعی برای دولت وظیفه ای خاص قائل شود، یعنی دولت آموزشهای لازم را برای هدایت عقلانی شهروندان تدارک بیند. از این رو جامعه زمانی در مسیر اخلاقیات و فضایل، تعهد و مصلحت اندیشی و خیر عمومی قرار میگیرد که فعالیتهای اجتماعی شهروندان تحت هدایت بعد عقلانی قرار گیرد.
ارسطو این مسئله را در اخلاق نیکوماخوسی و سیاست تجزیه و تحلیل کرده و وضعیت واقع گرایانهتری از این مسئله را، نسبت به افلاطون در کتاب خود بیان نموده است.
افلاطون در کتاب جمهوری خود، جامعهای را ترسیم میکند که هر یک از گروههای جامعه، اعم از کارگران، فیلسوفان، جنگجویان و... تلاشی همه جانبه و در عین حال کار ویژه مستقلی را بر عهده داشتند و تنها در اثر کناکنش آنها بود که جامعه عدالت پیشه افلاطون شکل میگرفت. افلاطون از طبیعت این گروه بندی و اینکه چرا بعضی از انسانها در نقشهای خاصی قرار میگیرند، بحثی به میان نکشید؛ جز آنکه به حکم طبیعت هر کس در نقشی خاص قرار میگیرد. در واقع، با این بیان تمامی مکانیسم یا چگونگی عمل را در هالههایی از ابهام رها کرد.
هر چند مکانیسم عمل بر ارسطو نیز پوشیده ماند، اما وی با طرح «فضیلت دوستی»، بحث قابل قبول تری را نسبت به افلاطون پیش کشید. به این ترتیب، با ایجاد فرایند دوستی، محصول کار در مدینه، عادلانه میان شهروندان تقسیم میشد. به نظر میرسد با طرح مسئله دوستی، هر کس به کار و شغلی میپردازد که با علایق و مهارتهای او متناسب باشد. زیرا با وجود مشارکت عادلانه و توزیع دوستانه منابع ثروت، اندیشه مدینه فاضله نیز در عمل حاصل بود. از این رو، ارسطو نقش فضیلت دوستی را مهم ترین عامل در مدینه میداند. چرا که دوستی باعث میشود که شهروندان بدون هیچ گونه نگرانی، نقش و کارکرد خود را در اجتماع، اجرا نمایند. در واقع فضیلت دوستی اساس فلسفه ارسطو را در مسئله مدینه تشکیل میدهد.
ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی بر مبنای اجزای نفس، فضایل عقلی را نیز مبتنی بر دو عقل یا استعداد میداند. یکی عقل شناسنده یا استعداد علمی و دیگری عقل حسابگر یا استعداد عملی که از آنها بر اساس تاملات انسان دو بستر معرفتی یعنی حکمت نظری و حکمت عملی شکل میگیرد. حکمت نظری یا سوفیا در جستجوی موضوعات همیشگی و جاودان و تباهی ناپذیر است که شامل الهیات، طبیعیات و ریاضیات میباشد. حکمت عملی نیز با محوریت انسان به عنوان موضوع بحث به اخلاق، تدبیر منزل و سیاست میپردازد که مباحثی چون روابط اجتماع، خانواده و مسائل روحی را شامل میشود. در واقع فضایل علمی، مباحث، مبنا و کلیات نظری و تاملاتی انسان فاضل را شامل میشود، ولی در فضایل عملی، جنبه عملی بودن و فعل انسانی مورد نظر است.
به این ترتیب، به وسیله فضایل علمی میتوان حقایق هستی و دلایل وجودی آن را کشف کرد و به کمک فضایل حسابگری میتوان به کارایی آن پی برد و به وسیله این فضایل، پرده از حقایق و واقعیات جهان برداشته، میتوان به نظریه پردازی و پیش بینیهای منطقی و علمی پرداخت.
بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که پدیدههای مربوط به عالم انسانی و مبتنی بر شرایط منحصر به فرد انسان دائماً در حال تغییر است و اگر هم قواعد ثابتی وجود داشته باشد، کشف و فهم آنها مشکل است. مطالعه روابط اجتماعی که موضوع علوم انسانی و علم سیاست است، نشان میدهد که روش ثابت و لایتغیری برای پیش بینی رفتارهای فردی و انسانی وجود ندارد. گرچه از طریق مطالعه و تعمق، بتوان چارچوب کلی و قواعد خاصی برای هدایت مدینه به سوی خیر عام به دست آورد ولی این قوانین نیز نسبی و کلی است. بنابراین، افراد انسانی با عنایت به فضایل حسابگری در جستجوی آن هستند که «خیر اعلی را به طریقی کارآمد از قوه به فعل درآورند.» به عبارت دیگر، از دید ارسطو، جهان دائماً در حال تغییر و حرکت است و قصد آن را دارد که از نقطه عزیمت «بالقوه بودن» به سوی «بالفعل شدن» حرکت کند. ماده محض بدون صورت، فقر مطلق است و هر چه ماده به صورت نزدیک میشود، غنی تر میشود. پس جهان حرکتی لاینقطع و دائمی از ماده به صورت و قوه به فعل است که هر یک در سطح نوع انجام میشود. لذا کل هستی نوعی صیرورت است. به این ترتیب، دنیای بی حرکت افلاطون که با نظریه مثل از حرکت افتاده بود به جنبش در میآید. ارسطو به محسوس مقام میدهد و جهان واقع را به درون محسوس میبرد. پس هر چقدر که بتوانیم از قوه به فعل نزدیک تر شویم، سعادت بیشتری نصیب خود کرده ایم، حال آنکه با اعتقاد به مثل افلاطونی رسیدن به چنین سعادتی برای انسان ممکن نبود. به نظر میرسد اعتقاد ارسطو به نبود قانون ثابت و لایتغیر در جهان هستی خود نوعی قانون ثابت به حساب میآید، از سوی دیگر این نظریه، دیدگاه ارسطو را در باب وجود قوانین و چارچوبهای کلی نقض میکند. اصل تبدیل قوه به فعل و نیل انسان به سعادت زمانی میسر میشود که انسان سعی در فعال ساختن فضایل اخلاقی و صفات نیکو و سنجیده خود داشته باشد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان