قال رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم):
اَربَعٌ مَنْ کنّ فیه کان فى نور الله الاعظم مَنْ کانَتْ عِصْمَةُ أمرِه شهادة أن لا اِله إلاّ الله وأنّى رسولُ الله، ومنْ إذا أصابَتْهُ مصیبةٌ قال إنّا لله وإنّا إلیه راجعون وإذا أصابَ خیراً قالَ الحمد لله ربّ العالمین وَإذا أصاب خطیئةً قال أستغفِر الله وأتوبُ إلیه.
بحار/ ج 74/ ص 134.
ترجمه
چهار صفت اگر در انسان با شد او در فضای نور اعظم خدا می باشد کسی که شعار زندگیاش شهادت دادن به یگانگی خدا و رسالت من باشد و زمانی که او را مصیبتی می رسد بگوید ما از خداییم وبه سوی او می رویم و زمانی که خیری به او می رسد شکر خدا را بگوید و زمانی که خطا کند استغفرالله واتوب الیه بگوید.
توضیح
ارکان زندگی انسان مهذّب
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، که اسوه سالکان کوی نزاهت است، قبل از هر کسی خود، متخلّق به قرآن شد و آنگاه راهیان کوی تطهیر و تزکیه را به این اصل، رهبری کرد. در جوامع روایی از برخی همسران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که خُلق آن حضرت قرآن بود: "وکان خُلْقُه القرآن"[1] و از آن جهت که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، اسوه امّت است: "لَقَدْ کان لکُم فی رسول الله اسوَةٌ حَسنَةً[2]"، تلاش آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) در این است که سالکان کوی خود را متخلّق به قرآن کند.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی که خطوط اصلی زندگی انسانی مهذب را ترسیم میکند میفرماید: "اَربَعٌ مَنْ کنّ فیه کان فى نور الله الاعظم": اگر این چهار اصل اعتقادی و اخلاقی در یک انسان وارسته راه یابد، او در فضای "نور اعظم" خدا زندگی میکند و روشن است که اگر کسی در فضای نور اعظم خدا، زندگی کند، محیط زیست او روشن است. نه خود او تیره است، نه اطراف او و کسانی که با او مربوطند در تیرگی به سر میبرند. چنین شخصی نه تنها روشن است بلکه روشنگر جامعه و مصداق کامل "وجعلْنا له نوراً یمشی بِه فی الناس"[3] است. اگر ما به این امور، متخلّق شویم، هنگامی که مردم ما را ببینند به یاد خدا میافتند. گر چه ما با دیدن برخی انسانها به یاد خدا می افتیم و این، برای ما کمال است؛ ولی چرا ما چنین نباشیم که مردم با دیدن ما به یاد خدا بیفتند که آن کمال برتر است؟
آن ارکان چهارگانه چنین است: "مَنْ کانَتْ عِصْمَةُ أمرِه شهادة أن لا اِله إلاّ الله وأنّى رسولُ الله، ومنْ إذا أصابَتْهُ مصیبةٌ قال إنّا لله وإنّا إلیه راجعون وإذا أصابَ خیراً قالَ الحمد لله ربّ العالمین وَإذا أصاب خطیئةً قال أستغفِر الله وأتوبُ إلیه"[4].
رکن اول: این که شخص، در پناه توحید و نبوّت، زندگی کند و معصوم از گزند الحاد و آسیب شرک باشد. عصمت بر دو گونه است: عصمت اصطلاحی که مخصوص انبیا و ائمه و مانند آنهاست و عصمت عام که بهره مؤمنان ناب است. کسی که در قلعه توحید و نبوّت به سر ببرد، از خطر مهمّ، معصوم و محفوظ است. کلمه "لا اِله الّا الله" قلعه و حصن حصین خداست و موحّد معتقد در این قلعه اَمْن به سر میبرد. اگر نگهبان قلعهای، خدا باشد، چه چیزی میتواند به متحصّن در آن آسیب برساند؟ این رکن، به منزله زیربنا و سه رکن دیگر مبتنی بر این اصل زیربنایی است.
رکن دوم: این که اگر رویداد ناگواری متوجّه او شود، متاثّر نباشد بلکه کلمه استرجاع را بر زبان آورد: "الّذینَ إذا أصابَتهم مُصیبة قالوا إنّا لله وإنّا إلیه راجعون"[5] و اجرای این دستور، به این معناست که منطق آنان این است که مبدأ و معاد همه اشیا، خداست. در محاورات وقتی میگوییم: حرف فلان گروه این است؛ یعنی منطقشان این است، عقیده و منطق مومن بدون اختصاص به حالِ مصیبت،"استرجاع"استالبته این منطق در حال مصیبت ظهور میکند و میگوید جا برای تاسف نیست؛ تاسف در این نیست که امانت را به صاحب اصیلش دادیم، اگر افسوسی هست از جهل خود ماست که چرا نشناخته بودیم که این شخص یا این شیء، امانت است و به آن دل بسته بودیم.
رکن سوم: این که اگر کار خیری از دست او نشئت گرفته یا نیّت پاکی از قلب او گذشته و قدم خیری برداشته است آن کار خیر علمی یا عملی را به خود اسناد ندهد و نگوید من کردم، بلکه بگوید: خدا را شکر که توفیق آن علم یا عمل را به من ارزانی داشت. آنگاه انجام این کار خیر زمینه موفقیّت او را فراهم میکند و دیگر راهزن او نیست. چون او حمد خدا میگوید نه حمد خود و ذات اقدس اله هم میفرماید: هر نعمتی به شما رسیده است، از ناحیه خداست؛ "ومابِکمْ منْ نِعمةٍ فَمِن الله"[6]. این اصل کلّی، ایجاب میکند که انسان شکر "منعم" کند؛ نه شکر "متنعّم". کسی که ثناگوی خود است، غافل است و به جای این که ولیّ نعمت را بستاید، متنعّم را ثنا میکند.
رکن چهارم: انسان گاهی اشتباه میکند و مانند انبیا و ائمه (علیهم السلام) معصوم نیست،امّا اگر مومن، اشتباهی مرتکب شود، فوراً استغفارمیکند،و"أستغفراللهُ ربى و أتوبُ إلیه" میگوید. خلاصه آن که سخن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که میفرماید: عصمت امر و نگهدار حیات هر کس اعتقاد به توحید و رسالت است، با تحلیل عقلی کاملاً قابل تبیین است، چون عقیده، حافظ معتقِد است.
از سوی دیگر، یک عالم و متفکّر، جان خود را به محصول آن قضیّه، گره میبندد و به مطلبی که علمی بودن آن مسلّم است، معتقِد میشود. پس "عقد"، از آنِ قضیّه و "اعتقاد"، آن گره خاصّی است که بین جان متفکّر و نتیجه آن قضیّه برقرار میشود.
از سوی سوم، بینِ هستی و حیات انسان و بین عقیده، گره خاصّی برقرار است که این پیوند، آثار اخلاقی را به همراه دارد و تهذیب و تزکیه، از این عنصر سوم شروع می شود؛ اگر کسی به امری معتقد باشد، آن عقیده، او را به خود میبندد و گره میزند و رها نمیکند و به دست وسوسه ابلیس، از درون و دسیسه گران، از بیرون نمیسپارد و هم از این رو کلمه "لااِلهالّاالله" قلعه است؛ قلعهای که در درون خود ماست و صیانت اعتقاد که عنصر سوم است مانع هر گونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نیست آسیب نخواهد بود زیرا منشا هر آفتی که از بیرون، دامنگیر ما میشود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسیبی به ما نمیرسد، چون: "هر آن غافِل زِیَد، غافل خورد تیر".
در روایات،از امام صادق (علیهالسلام) آمده است که هیچ پرندهای در حال "ذکر" تیرنمیخورد وهرتیری که به هر پرنده درمیدان شکار میرسد در حال غفلت اوست[7]!امثال این روایات گذشته از جنبه علمی و اعتقادی، برای ما اثری تربیتی دارند.
منبع: برگرفته از تفسیرموضوعی قرآن کریم – مبادی اخلاق در قرآن –تالیف : آیت الله جوادی آملی صص211-212-213-214
پی نوشت:
-
[1] - محجة البیضاء، ج 4، ص 120.
-
[2] - سوره احزاب، آیه 21.
-
[3] - سوره انعام، آیه 122.
-
-
[5] - سوره بقره، آیه 156.
-
-
[7] - ما من طیرٍ یُصاد فى برٍّ ولا بحر ولا یُصاد شىء من الوحوش إلا..."(بحار، ج 61، ص 24)