كلمات كليدي : اسلام، ايمان، تسليم، انقياد، اطاعت، اخلاص، شريعت
واژه اسلام مصدر باب افعال از ماده «س- ل- م»[1] به معناى صحت و عافيت و
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
واژه اسلام مصدر باب افعال از ماده «س- ل- م»[1] به معناى صحت و عافیت و دورى از هرگونه عیب و نقص و فساد[2] و در بابِ افعال به معانى زیر است: انقیاد[3]، اطاعت کلى و بى قید و شرط و تسلیم محض بودن[4]، اذعان به حکم الهى، اخلاص در عبادت[5].
این واژه مانند بیشتر اصطلاحات کلیدى قرآن پیشینهاى خاص در جاهلیت دارد این اصطلاح در آن دوران بهطور کلى به معناى ترک کردن و دست کشیدن بوده است و عربها هنگامى فعل «اسْلَمَ» را بهکار مىبردند که شخص از چیزى که براى او بسیار عزیز و گرانبها بود دست مىکشید و آن را به دیگرى که خواستار آن بود وا مىگذاشت و در صورتى که آن چیز خودِ شخصِ وى باشد که گرانبهاترین موجودى انسان است، در این حالت اسلام به معناى اطاعت کلى و بىقید و شرط و تسلیم محض بودن است[6].
برخی از اندیشمندان معتقدند ریشه «س ل م» در زبان عربی که واژهی اسلام از آن گرفته شده است دارای دو معنای صلح و تسلیم است. کسی که خویش را تسلیم خداوند میکند به صلح دست مییابد همچنین از دیدگاه اسلام انسان باید با استفاده از عقل – که میان مطلق و نسبی تشخیص میدهد- تسلیم اراده امر مطلق شود بنابراین اصطلاح مسلمان به معنای کسی است که با انتخاب خود پذیرفته است که ارادهاش را مطیع اراده الهی سازد[7].
معنای اصطلاحی
اسلام در اصطلاح به چهار معنا بکار میرود[8]:
1. هر کسی که نوعی وحی الهی را میپذیرد به عامترین معنای کلمه مسلمان است، خواه یهودی، مسیحی و یا زرتشتی باشد. به عبارت دیگر مسلمان در معنای نخست انسانی است که با استفاده از عقل و اختیار خویش یک شریعت وحیانی را بپذیرد.
2. مسلمان به معنای همه مخلوقات هستی است که شریعت و قوانین الهی را میپذیرند به این معنا که این مخلوقات تابع قوانینی تخلفناپذیرند که در اصطلاح قوانین طبیعت خوانده میشوند.
توضیح اینکه حضور حکمت و اراده الهی را که همه مخلوقات تابع آنند و در واقع جز انسان هیچ مخلوقی راهی جز تبعیت از آن ندارد مثلا سنگ هیچ اختیاری جز فروافتادن ندارد بنابراین نیروی جاذبه یکی از جلوههای اراده الهی در مرتبه عالم مادی است که سنگ از آن تبعیت میکند بنابراین سنگ به این معنا مسلمان است.
هر چیزی در عالم به این معنا مسلمان به معنای واقعی کلمه است به جز انسان که به دلیل اختیاری که به امانت به او داده شده است میتواند از تسلیم شدن به اراده خداوند سر باز بزند. گرگ همیشه گرگ، عقاب همواره عقاب و کرم همواره کرم است. تنها انسان است که میتواند بسان گرگ درندهخو، همانند عقاب با عظمت و یا بسان کرم خاکی پست و حقیر باشد.
3. مسلمان یک معنای والا نیز دارد که این معنا درباره اولیاء اطلاق میشود. همه موجودات به یک معنا به وجود خویش علم دارند و تنها انسان است که نسبت به علم خویش آگاه است و علم آگاهانه به وجود خویش دارد. ولیّ بسان طبیعت است از آن حیث که لحظه لحظه زندگیاش مطابق با اراده الهی، آگاهانه و فعالانه است در حالیکه مشارکت طبیعت در اراده الهی منفعلانه است. بر این اساس ولیّ همان همتای آگاهانه، فعالانه و عقلی مسلمان به معنای دوم، یعنی طبیعت است. او همانند طبیعیت همه لحظات زندگیاش را بر طبق ناموس و قوانین الهی به سر میبرد اما آگاهانه و به اختیار خویش چنین میکند بنابراین او حافظ طبیعت و همتای معنوی آن است.
4. به معنایی خاصتر اسلام آخرین شریعت الهی است که در حدود چهارده قرن پیش بوسیله پیامبر اکرم (ص) به مردم ابلاغ شد.
پس اسلام واقعیتی کلی است که انسان و عالم محیط بر او را شامل میشود و در حاق ذات موجودات نهفته است.
علت نامگذاری شریعت خاتم به اسلام این است که در این دین بنده تسلیم اراده خدای سبحان است.[9]
حقیقت اسلام
در بیان حقیقت اسلام و ویژگیهاى آن آراى گوناگونى از سوى مفسران ارائه شده که منشأ آنها در بسیارى از موارد برداشتهاى متفاوت از آیات یا مبانى خاص کلامى است. برخى حقیقت اسلام را صرفاً اظهار شهادتین و امرى صورى دانستهاند[10]:
« قالَتِ الاعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولکِن قولوا اسلَمنا ولَمّا یَدخُلِ الایمنُ فى قُلوبِکُم» (حجرات/ 14)
«عربهاى بادیهنشین گفتند: «ایمان آوردهایم» بگو: «شما ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید اسلام آوردهایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.»
برخى دیگر حقیقت اسلام را امرى فراتر از الفاظ و امور ظاهرى دانستهاند[11]. به عقیده این گروه اسلام عبارت است از اذعان عملى به شریعت نبىاکرم(ص) و این اذعان هنگامى اسلام صحیح و پذیرفته خداوند است که تصدیقى وجدانى و نفسانى بوده، ایمان به نبوت نبى اکرم صلى الله علیه و آله آن را همراهى کند. البته اذعان عملى به احکام اسلام، با ترک برخى واجبات، که گاهى بر اثر جهالت صورت مىپذیرد و پشیمانى و توبه را در پى دارد منافاتى ندارد[12]. در این میان علامه طباطبایی اسلام را امری ذومراتب میداند که عدم پذیرش برخی مراتب آن باعث خروج از جرگه مسلمین می شود[13].
مراتب و درجات اسلام
از دیدگاه علامه طباطبایی اسلام دارای چهار مرتبه و درجه است که در مقابل این مراتب، چهار مرتبه از ایمان قرار دارد[14].
مرتبه اول از اسلام پذیرفتن ظواهر اوامر و نواهى خدا است، به اینکه با زبان، شهادتین را بگوید، چه اینکه موافق با قلبش هم باشد، و چه نباشد. همانگونه که مفاد آیه 14 سوره حجرات است. عدم پذیرش این مرتبه موجب کفر است.
در مقابل اسلام باین معنا اولین مراتب ایمان قرار دارد، و آن عبارت است از اذعان و باور قلبى بمضمون اجمالى شهادتین، که لازمهاش عمل به غالب فروع است.
امام صادق (ع) در بیان این مرتبه از اسلام فرمود[15]: «اسلام آنست که بزبان شهادت دهى: که معبودى جز خدا نیست، و اینکه نبوت و رسالت رسول خدا (ص) را تصدیق دارى)، با همین دو شهادت است که خونها محفوظ میشود، و زن دهى و زن خواهى و نیز ارث جریان مییابد، و تشکیل جامعه اسلامى هم بر طبق همین ظاهر است، و اما ایمان به خدا عبارتست از هدایت یافتن، و ثبوت آثار اسلام در قلب.»
مرتبه دوم؛ تسلیم و انقیاد قلبى نسبت به نوع اعتقادات حقه تفصیلى و اعمال صالحهاى که از توابع آن است، هر چند که در بعضى موارد تخطى شود، و خلاصه کلام این که داشتن این مرحله منافاتى با ارتکاب بعضى گناهان ندارد.
« الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا، وَ کانُوا مُسْلِمِینَ» (زخرف/69)
یعنی: « آنان که به آیات ما ایمان آوردند، و مسلمان بودند»
در مقابل این اسلام مرتبه دوم از ایمان قرار دارد که عبارتست از اعتقاد تفصیلى به حقایق دینى که خداى تعالى در بارهاش مىفرماید:
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا، وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حجرات/15)
«مؤمنان تنها آنهایند که بخدا و رسولش ایمان آورده، و سپس تردید نکردند، و با اموال و نفوس خود در راه خدا جهاد نمودند، اینها همانها هستند که در دعوى خود صادقند»
علی(ع) فرمود[16]: «اسلام عبارت است از تسلیم، و تسلیم عبارتست از یقین»
مرتبه سوم؛ نفس آدمى وقتى با انجام اعمال صالح و متخلق شدن به اخلاق فاضله، خود بخود سایر قواى حیوانی و شهوانی براى نفس رام میشود به گونهای که نفس به آسانى مىتواند از سرکشى آنها جلوگیرى کند، اینجاست که آدمى آن چنان خدا را بندگى مىکند، که گویى او را مىبیند و یا یقین دارد که خدا او را مىبیند، چنین کسى دیگر در باطن و سر خود هیچ نیروى سرکشى که مطیع امر و نهى خدا نباشد، و یا از قضا و قدر خدا بخشم آید، نمىبیند، و سراپاى وجودش تسلیم خدا مىشود چنانکه مىفرماید:
«فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً » ( نساء/65)
«نه به پروردگارت سوگند ایمان نمىآورند: (یعنى ایمانشان کامل نمىشود) مگر وقتى که هم در اختلافاتى که بینشان پدید مىآید تو را حکم کنند، و هم وقتى حکمى راندى در دل هیچگونه ناراحتى از حکم تو احساس نکنند، و به تمام معنا تسلیم شوند.»
این اسلام در مرتبه سوم است که در مقابلش ایمان مرتبه سوم قرار دارد، و آن ایمانى است که آیه ذیل به آن اشاره می کند:
«إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» (بقره/131)
همچنانکه سخن امام صادق (ع) ناظر به این مرتبه است. فرمود[17]: «اگر مردمى خداى را- به یگانگى و بدون شریک- بپرستند، و نماز را بپاى دارند، و زکات را بدهند، و حج خانه خدا کنند، و روزه رمضان را بگیرند، ولى به یکى از کارهاى خدا و یا رسول او اعتراض کنند، و بگویند چرا بر خلاف این نکردند، با همین اعتراض مشرک میشوند، هر چند بزبان هم نیاورند، و تنها در دل بگویند...»
مرتبه چهارم؛ انسان در حالى که در مرتبه سابق از اسلام و تسلیم هست، اى بسا که عنایت ربانى شامل حالش گشته، این معنا برایش مشهود شود که ملک تنها براى خداست، و غیر خدا هیچ چیزى نه مالک خویش است، و نه مالک چیز دیگر، مگر آنکه خدا تملیکش کرده باشد، پس ربى هم سواى او ندارد، و این معنایى است موهبتى، و افاضهاى است الهى، که دیگر خواست انسان در بدست آوردنش دخالتى ندارد، و اى بسا که آیهی ذیل اشاره به همین مرتبه از اسلام باشد:
«رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، وَ أَرِنا مَناسِکَنا» ( بقره/128)
«پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده! و از دودمان ما، امتى که تسلیم فرمانت باشند، به وجود آور! و طرز عبادتمان را به ما نشان ده و توبه ما را بپذیر، که تو توبهپذیر و مهربانى»
و در برابر این مرتبه از اسلام، مرتبه چهارم از ایمان قرار دارد، و آن عبارت از این است که این حالت، تمامى وجود آدمى را فرا بگیرد، که خداى تعالى در باره این مرتبه از ایمان مىفرماید:
«أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا، وَ کانُوا یَتَّقُونَ» (یونس/63-62)
«آگاه باش، که اولیاء خدا نه خوفى بر آنان هست، و نه اندوهناک میشوند، کسانى که ایمان آوردند، و از پیش همواره ملازم با تقوى بودند»
از امام صادق(ع) در بیان این درجه از اسلام آمده است[18] که: «رسول خدا به حارثة بن مالک بن نعمان انصارى برخورد کرد و از وى پرسید:
حالت چطور است اى حارثه؟ عرضه داشت: یا رسول اللَّه (ص) مؤمنى هستم حقیقى، حضرت فرمود: براى هر چیزى حقیقتى و نشانهایست، نشانه اینکه ایمانت حقیقى است چیست؟ عرضه داشت یا رسول اللَّه (ص)! دلم از دنیا کنده شده، و در نتیجه شبها بخواب نمىروم، و روزهاى گرم را روزه میدارم، و گویى بعرش پروردگارم نظر مىکنم که براى حساب افراشته شده، و گویى به اهل بهشت مىنگرم، که در بهشت بزیارت یکدیگر مىروند، و گویى نالههاى اهل دوزخ را مىشنوم، حضرت فرمود: بندهاى است که خدا قلبش را روشن ساخته، (و سپس رو کرد بحارثه و فرمود): دیدهات باز شده، قدرش را بدان، و بر آن ثابت قدم باش.»
اختلاف شرایع
حقیقت اسلام به معناى انقیاد و گردن نهادن در برابر خداوند به عنوان حقیقتى مستمر در طول تاریخ شرایع همواره وجود داشته است و پیامبران الهى همگى داراى دین واحدى به نام اسلام بودهاند[19]. این حقیقت بهصورت یک اصل حاکم در تعالیم همه رسولان الهى وجود داشته اسلام به معناى انقیاد و تسلیم و فروتنى، صفت کلى شرایع است که در هر مرحله به شکلى خاص و به تناسب همان دوره تجلى یافته است[20]. برخى مفسران با اذعان به اینکه اسلام همان دین الهى است که همه انبیا بر اساس آن مشى کردهاند اختلاف شرایع را در فروع مىدانند. برخى دیگر مىگویند: گرچه ماهیت اسلام به معناى عام آن تسلیم شدن در برابر اوامر الهى در زمینه عقاید و اعمال یا معارف و احکام است که این حقیقت در همه شرایع یکى است؛ اما به لحاظ کمیت و کیفیت و نیز کمال و نقص در شرایع گوناگون متغیر است و در حقیقت اسلام دین واحدى است در همه شرایع که درجات آن به سبب استعداد قومهاى گوناگون متفاوت مىگردد. بر این اساس مىتوان تفاوت دین و شریعت را هنگامى که در تقابل با یکدیگر به کار رود این گونه بیان کرد که دین همان خطوط کلى اسلام و ثابت است[21].
« انَّ الدّینَ عِندَ اللَّهِ الاسلامُ» (آل عمران/ 19)
یعنی: « دین در نزد خدا، اسلام (و تسلیم بودن در برابر حق) است»
چون این دین «عنداللّه» است و هرچه «عنداللّه» باشد از دگرگونى و زوال مصون است: «ما عِندَکُم یَنفَدُ وما عِندَ اللَّهِ باقٍ» (نحل/ 96) و دینى غیر از آن از کسى پذیرفته نمىشود: «و مَن یَبتَغِ غَیرَ الاسلامِ دینًا فَلَن یُقبَلَ مِنهُ ...» (آل عمران/ 85)؛ ولى شریعت، همان فروع و جزئیاتى است که براى هر پیامبر بهطور مشخص بیان شده و نسبت به امتهاى مختلف متفاوت است. بنابراین، خطوط کلى دین ثابت و لایتغیر است و به همین سبب تعددناپذیر بوده، جمع و تثنیه در آن روا نیست. بنابراین مىتوان گفت دین الهى واحد و داراى مراتبى است که در هر زمانى به تناسب همان زمان مرتبهاى از آن ظهور پیدا کرده است.[22]
آموزه های اسلام
اسلام مکتبى جامع و واقعگراست که در آن به همه جوانب نیازهاى انسانى توجه شده است. مجموعه تعلیمات اسلام از یک لحاظ به سه بخش تقسیم مىگردد[23]:
1. اصول عقاید: یعنى چیزهایى که هر مسلمان باید بدانها معتقد شود .کارى که در این زمینه بر عهده انسان است از نوع کار تحقیقى و از اعمال جوانحى و قلبى است.
2. اخلاقیات: یعنى خصلتهایى که هر مسلمان باید خود را به آنها بیاراید و خویشتن را از اضداد آنها دور نگه دارد.
3. احکام: یعنى دستورهایى که به فعالیتهاى خارجى و عینى انسان، اعم از معاش و معاد و امور فردى و اجتماعى وى مربوط است.
رابطه اسلام با ایمان
درباره رابطه اسلام و ایمان و تساوی یا تفاوت این دو نظرات مختلفی از سوی اندیشمندان و متکلمین ارائه شدهاست. در میان خوارج و بعدها معتزله چنین رواج یافت که اسلام و ایمان وحدت مفهومی دارند.[24]
اما متفکران امامیه و گروهی از متکلمان اهل سنت با استناد به آیات قرآن به تغایر مفهومی این دو قائل شدهاند. باقلانی از حجرات/14 چنین نتیجه میگیرد که اسلام نسبت به ایمان عامتر است و جایگاه ایمان قلب است چنانکه جایگاه اسلام جوارح است[25]. همچنین ابن کثیر از قرار گرفتن وصف ایمان پس از اسلام در احزاب/35: « اِنَّ الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ» عمومیت اسلام نسبت به ایمان را نتیجه گرفته است[26].
علامه طباطبایى نیزافزون بر آیه 14سوره حجرات، آیه 35 احزاب را که وصف «مؤمنین و مؤمنات» را از عنوان «مسلمین و مسلمات» تفکیک کرده دلیل محکمى بر تغایر این دو وصف قلمداد مىکند[27].
البته در برخى آیات قرآن، اسلام و ایمان بهگونهاى آمده که بیانگر نوعى یگانگى میان آن دو است؛ اما چنان که برخى متکلمان اشعرى گفتهاند مضمون این آیات مىتواند تنها ناظر به وحدت مصداقى اسلام و ایمان باشد و لزوماً تساوى مفهومى را نمىرساند[28].
لازم به توضیح است که عمومیت اسلام نسبت به ایمان به این معناست که اسلام مرحله ابتدایی و ظاهری در پذیرش شریعت خاتم به وسیله اظهار شهادتین است اما ایمان علاوه بر این مستلزم اعتقاد قلبی و باطنی نیز هست[29]. به عبارت دیگر اسلام پذیرش و اطاعت زبانی و جوارحی است خواه همراه با اعتقاد قلبی باشد و خواه نه. اما ایمان انقیاد توام با اعتقاد قلبی است.[30]