13 مهر 1394, 13:51
او از شهرت دورى مى کرد. از این رو، در موقع مسافرت نمى خواست کسى او را بدرقه کند. هنگامى که مى خواست به حج مشرف شود، بعضى از شاگردان اصرار کردند که او را طى مراسمى مشایعت نمایند و پیش از سفر مجلسى برپا کنند، ولى او قبول نکرد و گفت: من چنین چیزهایى را دوست ندارم.
اوهمیشه سعى مى کرد ساده وبدون تشریفات مسافرت نماید. وى در ایّام عید، مجلسى نداشت و تشریفات ظاهرى را نمى پسندید. او دوست داشت تنها باشد. رفتار او به گونهاى بود که اگر کسى او را نمى شناخت، خیال مى کرد او یکى از طلبه هاى فقیر حوزه است.
روزى در بین راه، یکى از زائران جلو آمد و از او پرسید: آیا نماز وحشت مى خوانید؟ (یعنى وجهى بگیرد و نماز وحشت بخواند) و او گفت: نه. سادگى در پوشاک نشانگر نهایت زهد و تقواى او بود.
او خود را از طلبه ها جدا نمى کرد و همان لباس را مى پوشید که یک طلبه ساده مى پوشد. زندگى زاهدانه اش بود که او را محبوب دلها کرده بود. شاگردانش به او عشق مى ورزیدند و با احترام خاصى از او یاد مى کردند کسانى که او را از نزدیک مى دیدند، شیفته اخلاق و رفتار او مى شدند. و به همین جهت بود که سخنانش به دل مى نشست.
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان