نویسنده: یدالله حاجیزاده
چکیده
این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نمودهاند. در این بخش به بررسی یکی دیگر از ادعاهای وقیح و نادرست نویسندگان ضد دین، یعنی ادعای تعصب امام علی(ع) علیه ایرانیان و ضدیت آن حضرت با آنان میپردازیم.
مقدمه
در بخش گذشته تحت عنوان «علی(ع) و رابطه او با خلفا» به برخی از سخنان نادرست نویسندگان ضد دین پرداخته شد. ایشان در ادامه ادعاهای خود به ضدیت حضرت علی(ع) با ایرانیان و تعصب شدید عربی او اشاره کردهاند و از این ناراحت و متعجب هستند که چرا ایرانیان اینقدر به آن حضرت علاقه دارند؟
علاقه ایرانیان به علی(ع)
علاقه ایرانیان به حضرت علی(ع) به این علت است که آنان همواره در طول تاریخ، عاشق حقیقت، پاکی و صداقت بودهاند و علی(ع) را مظهر واقعی آنها دیدهاند. در حدیثی از پیامبر اکرم(ص) آمده که به علی(ع) فرمود: «جز مؤمن کسی تو را دوست ندارد و جز منافق کسی دشمن تو نیست».[1] این مضمون در منابع اهل سنت نیز وجود دارد.[2]
حضرت علی(ع) همواره در فرامین خویش به کارگزاران حکومتی، بر رعایت اصل انصاف و عدالت نسبت به تمام انسانها تاکید دارد. آن حضرت در فرمان خویش به مالک اشتر فرمود: «چون به مصر رسیدی بکوش به انصاف و عدل حکم نمایی و قلبت را از محبت به خلق و لطف و رحمت به رعیت انباشته ساز، چه ایشان دو دسته هستند: گروهی برادر تو در دین هستند (یعنی مسلمانند) و گروهی در خلقت مانند تو هستند (یعنی انسانند)».[3] حضرت علی(ع) والیان را به رعایت انصاف با مردم سفارش میکند و عدم اجرای انصاف را مساوی با ظلم تلقی نموده، معتقد است: «نتیجه ظلم به بندگان چیزی جز خصومت الهی نیست و در نهایت به حالت محاربه با خداوند میانجامد؛ مگر آنکه جبران کند و راه توبه در پیش گیرد».[4] حضرت علی(ع) در دوره خلافتش به صورت مرتب با عاملان خود در بلاد مختلف ارتباط و از وضع آنان آگاهی کامل داشت. آن حضرت طی نامههایی که به حکمرانان میفرستاد ایشان را به خیر و صلاح دعوت مینمود و از دامهای شیطان و اسیر شدن در چنگال هوای نفس و بدرفتاری با مردم، برحذر میداشت. همانند نامههایی که برای "علی بن قیس" عامل آذربایجان و "نعمان بن عجلان" عامل بحرین، "یزید بن قیس ارحبی" عامل مدائن و "مصقلة بن هبیره" فرماندار اردشیر خوره و… ارسال کرده است.[5] مشاهده این امر نشان میدهد برای آن حضرت تفاوتی نداشت افراد تحت حکومتِ کارگزارانش عرب باشند یا عجم.
از بارزترین مظاهر عدالت و بیتعصبی امام علی(ع) حضور آن حضرت در دادگاه و در کنار یک یهودی است که حضرت از او بابت زرهی متعلق به خود که در دست آن یهودی بود، به محکمه شکایت برد. جالب است که اولاً: این اتفاق در زمانی میافتد که آن حضرت خود حاکم جامعه است و ثانیاً: قاضی به نفع یهودی حکم صادر میکند و امیرالمؤمنین به این حکم احترام میگذارد. آن یهودی چون میدانست حق با علی(ع) است و زره مورد نزاع، برای اوست، تحت تأثیر رفتار عادلانه آن حضرت قرار گرفت و مسلمان شد.[6]
حضرت علی(ع) حتی در دادن عطایا و بخششها افراد را برابر قرار میداد و کسی را بر دیگری برتری نمیداد. به موالیان (ایرانیان) همانند اعراب عطا مینمود. در سنن بیهقی آمده است: «دو زن - یکى عرب و دیگرى از موالیان - به نزد علی(ع) رفتند و چیزى خواستند. حضرت دستور داد به هر یک از آن دو، یک پیمانه خوراکى و چهل درهم دادند. فردی که از موالى بود، سهم خود را گرفت و رفت و آن زن عرب گفت: اى امیر مؤمنان! من عرب هستم و او از موالى بود و آنگاه تو به من همان اندازه مىدهى که به او دادى؟ على(ع) به او فرمود: من در کتاب خدا نگریستم و در آن براى فرزندان اسماعیل هیچ برتریای بر فرزندان اسحاق ندیدم».[7] یعقوبی نیز مینویسد: «على مردم را در عطا برابر نهاد و کسى را بر کسى برترى نداد و موالى را چنان عطا داد که عرب اصلى را، و در این باب با او سخن گفتند. پس در حالىکه چوبى از زمین برداشت و آن را میان دو انگشت خود نهاد گفت: تمام قرآن را تلاوت کردم و براى فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق به اندازه این چوب برترى نیافتم».[8] "ابن ابیالحدید" از "فضیل بن جعد" نقل میکند: «مهمترین دلیل دست برداشتن اعراب از حمایت علی(ع) مسائل مالی بود؛ زیرا امام، اشراف را بر غیر اشراف و عرب را بر عجم برتری نمیداد».[9] پس از جنگ جمل عدهای از یاران امام به ایشان گفتند: یا علی! اشراف عرب و قریش را بر موالی و سایر اعراب برتری بده و این اموال را به کسانی اعطا کن که بیم مخالفت و پیوستنشان به معاویه میرود. حضرت فرمود: مرا فرمان میدهید تا با ستم کردن بر کسی که والی اویم پیروزی بجویم!؟ ... اگر این اموال برای خودم نیز بود همگان را برابر میداشتم چرا که چنین تقسیمی سزاوار است، چه رسد به این که مال خداست».[10]
کسی که حاضر نیست کوچکترین معصیت الهی را حتی در مورد مورچهای که دانهای را به دهان گرفته انجام دهد،[11] چگونه متهم به بیعدالتی میشود؟ مواردی که ذکر شد، تنها گوشهای از عدالت آن حضرت را به تصویر میکشد. موارد بسیار زیاد دیگری نیز در این رابطه وجود دارد که ذکر آنها در این مختصر نمیگنجد. از مشاهده این امور بهخوبی میتوان فهمید چرا ایرانیان به علی(ع) و خاندان او علاقهمند شدند و تا پای جان به ایشان مهر ورزیدند.
اتهامی ناشایست
چگونه نویسندگان ضد اسلام، حضرت علی(ع) را متهم به طرفداری از اعراب و ضدیت با ایرانیان میکنند در حالیکه آن حضرت پایبندترین انسانها به دستورات اسلامی و قرآن کریم بوده است؛[12] قرآنی که ملاک برتری را تقوا دانسته نه چیز دیگر!؟[13] شخصیتی که حتی بهخاطر همراهی چند ساعته با یکی از اهل ذمه، برای او حقی بر گردن خود قائل است، چگونه متهم میشود که تعصب عربی داشته است!؟ در حدیثی که مرحوم کلینی آنرا در کافی آورده است، میخوانیم: «حضرت علی(ع) در مسیر کوفه با مردی از اقلیتهای مذهبی همراه شد و چون به دو راهی رسیدند آن مرد با کمال تعجب دید که امام علی با اینکه مقصدش کوفه بود از راه کوفه نرفت و به مصاحبت خویش با او ادامه داد. با شگفتی پرسید: چرا به اینسو میآیی. مگر مقصدت کوفه نیست!؟ حضرت پاسخ داد: بلی! اما میخواهم قدری تو را مشایعت کنم. پیامبر ما فرموده است: هرگاه دو نفر در راهی با یکدیگر مصاحبت کنند حقی بر یکدیگر پیدا میکنند».[14]
شیخ مفید مینویسد: «حضرت علی(ع) پس از حمله سپاه معاویه به فرماندهی "سفیان بن غامدی" به شهر «انبار» فرمود: به من خبر رسیده که یکی از دشمنان به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمانی که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشوارههای آنان را بیرون آورده؛ در حالیکه آنان هیچ وسیلهای برای دفاع جز گریه و التماس نداشتهاند... اگر به خاطر این حادثه مسلمانی از تأسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است».[15] چنین کسی چگونه متهم به قومگرایی میشود!؟[16]
در منابع تاریخی آمده است: «پس از آنکه "عمر بن خطّاب" به دست "ابو لؤلؤ" کشته شد، پسرش "عبداللّه" به خونخواهى پدر شمشیر کشید و "هرمزان" ایرانى را که مسلمان بود کشت. عبیداللّه را حاضر کردند و عثمان براى تصمیمگیرى درباره او نظر خواست. على(ع) گفت: باید او را به سبب قتلى که مرتکب شده، قصاص کنى و او را بکشى. عثمان گفت: اکنون من زمامدار مسلمانان هستم و چون هرمزان وارث و خونخواهى ندارد و من وارث و خونخواه او هستم، از خون عبداللّه مىگذرم و دیه هرمزان را از دارایى خود مىپردازم. على(ع) گفت: او حرمتهاى الهى را دریده و تو نمىتوانى از او بگذرى و باید کشته شود. عثمان حق و عدل را زیر پا گذاشت و عبداللّه را رها کرد. على(ع) به عبداللّه گفت: اى فاسق! اگر روزى بر تو دست یابم به جرم خونى که ریختهاى، تو را خواهم کشت. زمانى که پس از کشته شدن عثمان، مردم با على(ع) بیعت کردند، آن حضرت در صدد بر آمد که حق و عدل را درباره عبداللّه اجرا کند. عبداللّه از ترس جان به شام گریخت و به معاویه پیوست و در جنگ صفین به دست سپاهیان امیر مؤمنان(ع) کشته شد».[17] آیا این با تعصب عربی سازگار است.
حمایت امام علی(ع) از اسیران ایرانی که در مناقب "ابن شهرآشوب" نقل شده است نیز مؤید دیگری بر حمایت امام علی(ع) از ایرانیان است.[18] در همین رابطه روایت دیگری در «الغارات» آمده است: «"عباد بن عبدالله اسدی" میگوید: روز جمعهای بود که علی(ع) بر بالای منبری آجری خطبه میخواند. من و "ابن صوحان" نشسته بودیم که "اشعث" وارد شد و گفت: ابن حمراء (ایرانیان)[19] به خاطر تو بر ما چیره شدهاند. حضرت علی(ع) ناراحت و غضبناک شد و فرمود: آیا میگویی که آنها را خوار شمارم و از ظالمین باشم. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید از محمد(ص) شنیدم که میفرمود: به خدا قسم! همانگونه که در ابتدا شما، با ایرانیان جنگیدید تا به دین اسلام روی آورند، ایرانیان با شما به خاطر اسلام خواهند جنگید».[20] در سفینة البحار نیز آمده است: «"مغیرة" همیشه در مقایسه میان على و عمر مىگفت: على مهربانى و تمایلش نسبت به موالى (ایرانیان) بیشتر بود و عمر برعکس از آنها خوشش نمىآمد».[21]
دخالتهای امام علی(ع) در جنگ با ایرانیان
یکی از اتهامات اصلی این دست از نویسندگان شبههگر به امام علی(ع) شرکت داشتن وی در قتلعام مردم استخر و نیشابور است و بهطور کلی آن حضرت و پیامبراکرم(ص) را اهل شمشیر و خشونت معرفی کردهاند.
شورش استخر و دخالت امام علی(ع)
در بخشی از آن مقالات آمده است: «بعد از کشته شدن عثمان باز اهل استخر سر به شورش بر آوردند و عبدالله بن عباس به فرمان علی(ع) عصیان آنها در خون فرو شست». آنها این مطلب را به نقل از دکتر "زرینکوب" در کتاب «تاریخ ایران بعد از اسلام» نوشتهاند. دکتر زرینکوب هم این مطلب را از «فارسنامه» "ابن بلخی" نقل کرده است.
باید توجه داشت که مطلب مذکور، در هیچیک از منابع دست اول، اعم از تاریخ طبری، فتوح البلدان، الفتوح، اخبار الطوال و غیره نیامده است. در این منابع به شورش «استخر» در دوره عثمان اشاره شده، نه در دوره امام علی(ع).
"دینوری" پس از ذکر عنوان «فتوحات روزگار عثمان» مینویسد: «سپس جنگ شاپور و گشودن آن شهر در منطقه فارس صورت گرفت و فرمانده آن عثمان بن ابىالعاص بود و در سال بیست و نهم، فتح افریقیه به فرماندهى عبدالله بن ابىسرح بود و سپس جزیره قبرس به فرماندهى معاویة بن ابىسفیان گشوده شد. در این هنگام مردم استخر از اطاعت دست کشیدند و سرپیچى کردند و یزدگرد شاه با گروهى از ایرانیان آنجا آمد. عثمان بن ابىالعاص و عبدالله بن عاص به جنگ ایشان رفتند و پیروزى از مسلمانان بود».[22] با توجه به اینکه در سرکوبی این شورش فردی به نام عبدالله بن عاص وجود دارد احتمالاً "ابن بلخی" نام او را با "عبدالله بن عباس" اشتباه گرفته است. علاوه بر این، سرکوبی این شورش در دوره عثمان بوده است نه در دوره امام علی(ع) .
طبری در ذکر حوادث سال 27 هجری مینویسد: «در این سال فتح دوم استخر به دست عثمان بن ابىالعاص انجام گرفت».[23] این عبارت مؤید این امر است که شورش در استخر و سرکوبی آن در دوره عثمان بوده است.
وی در حوادث سال 29 هجری مینویسد: «عثمان، "عبدالله بن عامر" را بخواند و عامل بصره کرد و... فارس بشورید و بر ضد "عبیدالله بن عمرو" قیام کرد و مردم در استخر بر ضد او فراهم شدند و عبدالله کشته شد و سپاه او هزیمت شد و خبر به عبدالله بن عامر رسید که مردم بصره را به حرکت دعوت کرد و مردم با وى روان شدند، مقدمه وى با عثمان بن ابىالعاص بود. در استخر با آن جمع تلاقى شد و بسیار کس از آنها بکشت».[24]
ابن اثیر نیز در حوادث سال 29 هجری (دوره عثمان) مینویسد: «اهل پارس نقض عهد کرده و بر "عبیدالله بن معمر" شوریدند. او هم براى سرکوبى آنها لشکر کشید. طرفین در دروازه استخر با هم روبرو شدند. عبیدالله کشته شد و مسلمین گریختند. خبر به "عبدالله بن عامر" رسید. او اهل بصره را دعوت و تجهیز کرد و لشکر کشید. مردم (سپاه) را سوى پارس سوق داد. طرفین در پیرامون استخر با هم مقابله نمودند. فرمانده میمنه او "(عبدالله) ابو برزه اسلمى" و قائد میسره او "معقل بن یسار" بودند. فرمانده سواران هم "عمران بن حصین" بود. آنها همه یک نحو یارى (با پیغمبر) داشتند. جنگ واقع و ایرانیان منهزم شدند. بسیارى از آنها کشته و شهر استخر با قوة گشوده شد».[25] در منابع تاریخی سخنی از شورش استخر در دوره امام علی(ع) ذکر نشده است.
کشتار مردم نیشابور
یکی از نویسندگان مقالات ضد دین آورده است: «در زمان علی(ع) اهل نیشابور پیمان شکستند و از پرداخت جزیه و خراج امتناع کردند. علی(ع) لشکری فرستاد و نیشابور را گرفت و مرو را به صلح گشود». همانگونه که مشاهده میشود در این کلام که بهعنوان اعتراض بر امام علی(ع) بیان شده، سخنی از خشونت فرستاده علی(ع) به چشم نمیخورد. طبری این خبر را اینگونه آورده است: «شعبى گوید: وقتى على از صفین بازگشت "جعدة بن هبیره مخزومى" را سوى خراسان فرستاد که تا اَبَر شهر [نیشابور] رفت که مردم کافر شده بودند و مقاومت کردند. جعده پیش على باز آمد که "خلیدة بن قره یربوعى" را فرستاد. خلیده مردم نیشابور را محاصره کرد تا به صلح آمدند، مردم مرو نیز با وى صلح کردند».[26] در این کلام هیچ سخنی از قتل و خونریزی وجود ندارد.
"ابن اعثم کوفی" ذیل عنوان «فتوحات در دوره عثمان» در خصوص فتح نیشابور به دست "عبدالله بن عامر"، مینویسد: «عبدالله سوگند خورد که شهر را فتح کند یا بمیرد... . "اسوار" حاکم نیشابور چون از سوگند عبدالله خبر یافت فردی را فرستاد و از او امان خواست، بدان شرط که اگر او را امان دهد، دروازههاى شهر بازگشاید تا از هر درى که خواهد در آید. عبدالله بدان راضى شده، او را امان داد و از جانبین شرایط سوگند مؤکّد گشت. دیگر روز به وقت طلوع صبح "اسوار" دروازه شهر بگشاد و عبدالله و لشکر اسلام، خویشتن را در شهر افکندند. همه مسلمانان به یک نوبت به آواز بلند تکبیر گفتند و چون به اهل شهر کینه داشتند، دست به کشتن و غارت کردن برآوردند. آن روز از وقت صبح تا نماز شام مىکشتند و غارت مىکردند. "کنارنک" امیر طوس، پیش عبدالله آمد و گفت: اى امیر المؤمنین! ظفر یافتى و غالب آمدى عفو از انتقام و کینه اولىتر باشد. عبدالله شفاعت "کنارنک" قبول کرد و اهل شهر را امان داده، منادى فرمود تا لشکر از کشتن و غارت کردن دست بداشتند و مردم را امان دادند. پس عبدالله "کنارنک" را امیر نیشابور گردانید و آن شهر را بدو سپرد».[27] بنابراین اولاً این عملیات در دوره عثمان اتفاق افتاده نه امام علی(ع) و ثانیاً کشتار ابتدایی، با وساطت امیر طوس، به پایان رسیده است و صلح برقرار شده است.
ادعای خشونتطلبی امام علی(ع)
در بخشی دیگر از مقالات ضد دین برای اثبات خشونت حضرت علی(ع) احادیثی از آن بزرگوار نقل شده است؛ احادیثی همچون: «ما آرمانهایمان را با شمشیرهایمان حمل میکنیم».
در پاسخ باید گفت: اولاً این حدیث نادرست نقل شده است؛ حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه و در خطبه 150، در خصوص مسلمانان صدر اسلام میفرماید: «وَ حَمَلوا بَصائِرَهُمْ عَلى اسْیافِهِمْ؛ مسلمانان صدر اسلام بینشهاى روشن خویش را بر شمشیرهاى خویش حمل مىکردند».[28] همانگونه که مشاهده میشود در این کلام سخن از آرمان و ایدئولوژی است. شهید مطهری در توضیح این سخن مینویسد: «بعضى از جنگها و مبارزهها، جنبه اعتقادى و ایدئولوژیکى دارد و چون حامل یک فکر و عقیده و ایدئولوژى است، مىخواهد مانع را از سر راه عقیدهاش بردارد یا اینکه مىخواهد راهى پیدا کند تا عقیدهاش را در دنیا تبلیغ کند. على(ع) تصریح مىکند که جنگهاى صدر اسلام ماهیّت ایدئولوژیکى داشت: «و حملوا بصائرهم على اسیافهم» آنها بصیرتها و درکها و آگاهیهاى خود را روى شمشیرهایشان حمل مىکردند. یعنى مىخواستند با این شمشیرها به مردم آگاهى بدهند نه چیز دیگرى. از مردم چیزى نمىخواستند بگیرند، مىخواستند بدهند. آنچه را هم مىخواستند بدهند بصیرت و آگاهى بود»[29] و در جای دیگری در خصوص مسلمانان صدر اسلام مینویسد: «سخنانى که در مواقع مختلف در مقام تشریح هدفهاى خود گفتهاند، نشان مىدهد که صددرصد آگاهانه گام برمىداشتهاند و هدف مشخص و معینى داشتهاند و واقعاً به تمام معنى نهضتى را رهبرى مىکردهاند، واقعاً آن چنان بودهاند که على(ع) توصیف مىکند: «وَ حَمَلوا بَصائِرَهُمْ عَلى اسْیافِهِمْ» همانا بینشهاى روشن خویش را بر دوش شمشیرهاى خویش حمل مىکردند. اما جیرهخواران استعمار، ناجوانمردانه نهضت اسلامى را در ردیف حمله اسکندر و مغول قرار مىدهند».[30]
این نویسندگان گاه از خشونت پیامبر اسلام سخن گفتهاند و امام علی را دنبالهرو همان خشونت پنداشتهاند. در مورد پیامبر این حدیث نقل شده است که فرمود: «بُعِثتُ بالسیف حتى یُعبَدُ اللّه لا شریک له»؛[31] اما آیا منظور آن حضرت این بوده که من با زور شمشیر دین اسلام را گسترش خواهم داد؟ نادرستی این برداشت با مشاهده رفتار آن حضرت در جنگها کاملاً روشن میشود؛ چرا که مورخان مجموع کشته شدگان در جنگهای دوره پیامبر را حدود 1306 نفر نوشتهاند. "طبری" مجموع کشتهها در همه جنگهای پیامبر را 1405 نفر، «بحار الانوار» 1557 نفر، "ابن سعد" در «طبقات» 1274 نفر، "یعقوبی" 940 نفر و «سیره ابن هشام» 1344 نفر نوشتهاند که میانگین آنها همان عدد 1306 نفر میشود.[32] حال اگر ما حداکثر کشتهها که 1557 نفر است را در نظر بگیریم، آیا این آمار با آمار مقتولان جنگهای صلیبی و دیگر سردمداران جهان، قابل مقاسیه است؟ با این وجود آیا میتوان گفت که حضرت محمد(ص) بهوسیله شمشیر، اسلام را در قلب مردم جای داد؟[33] اگر پیامبر میخواست به زور شمشیر کارش را به پیش َبَرد میبایست در فتح مکه، قریش را که سرسختترین دشمنان آن حضرت بودند، قتلعام میکرد؛ اما آن حضرت پس از پیروزی، رحمت خویش را نشان داد و فرمود : «بروید که شما را بخشیدم و آزاد کردم»[34] و فرمود: «هم اکنون به شما چنان مىگویم که برادرم یوسف گفت: امروز سرزنشی بر شما نیست».[35]
نتیجهگیری
در زندگی امام علی(ع)، موارد بسیار زیادی وجود دارد که نشان از پایبندی جدی آن حضرت به امر عدالت و عدم تعصب عربی در وی دارد. دستورات امام علی(ع) به کارگزاران خویش در برپایی عدالت، حضور در دادگاه در کنار یک یهودی که حضرت از وی شکایت داشت، تقسیم بیتالمال بین موالی و اعراب بهطور یکسان، دفاع از حقوق ایرانیان در موارد متعدد و... همگی مؤید این مطلب است. به نظر میرسد اتهام تعصب عربی به آن حضرت یکی از اتهامات نادرستی است که نشانگر مظلومیت امام علی(ع) است. مظلومیتی که از 1400 سال پیش تاکنون همچنان ادامه دارد. دخالت آن حضرت در شورش استخر و کشتار مردم نیشابور و نسبت هرگونه خشونتطلبی به امام علی(ع) و رسول اسلام(ص) نیز نادرست است. این ادعا را میتوان با مشاهدهی رفتار و سیره آن بزرگواران و نگاه جامع به گفتارشان اثبات نمود.
فهرست منابع
- قرآن
- نهجالبلاغه
- 1) ابن ابیالحدید؛ شرح نهجالبلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385.
- 2) ابن اثیر، عزالدین؛ اسد الغابه فی معرفة الصحابه، بیروت، دار الفکر، 1409.
- 3) ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371.
- 4) ابن اعثم کوفى؛ الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفى هروى، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372.
- 5) ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374.
- 6) ابن شهر آشوب؛ مناقب، نجف، مطبعه الحیدریه، 1376.
- 7) ابن عبد البر؛ الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412.
- 8) ابن عساکر؛ تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دار الفکر، 1415.
- 9) ابن منظور؛ لسان العرب، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414.
- 10) ابن هشام؛ السیرة النبویه، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، کتابچی، چاپ پنجم، 1375.
- 11) بیهقی، احمد بن حسین؛ سنن الکبری، بیروت، دار الفکر، بی تا.
- 12) ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ الغارات، تحقیق: سید جلالالدین المحدث، بی جا، بی تا.
- 13) دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، قم، رضی، 1368.
- 14) شیخ مفید؛ الارشاد، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413.
- 15) صالحی شامی؛ سبل الهدی و الرشاد، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414.
- 16) طبرسی؛ اعلام الوری، تهران، اسلامیه، چاپ سوم، 1390.
- 17) طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375.
- 18) عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415.
- 19)کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1429.
- 20) لکهنوی، میر حامد حسین؛ عبقات الانوار، اصفهان، کتابخانه عمومی امام امیر المونین علی(ع)، چاپ دوم، 1366.
- 21) مجلسی، محمدباقر؛ بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403.
- 22)مصری، ابن منظور؛ مختصر تاریخ دمشق، بیروت، دار الفکر، 1989.
- 23) مطهرى، مرتضی، نبرد حق و باطل، تهران، صدرا، 1385.
- 24) مطهری، مرتضی؛ خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، صدرا، چاپ سی و دوم، 1385.
- 25) نصیری، محمد؛ تاریخ پیامبر اسلام، قم، نشر معارف، چاپ نوزدهم، 1383.
- 26) نمازی، شیخ علی؛ مستدرک سفینة البحار، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1419.
- 27) یعقوبى، ابن واضح؛ تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بی تا.