13 مهر 1394, 13:51
مولوى به جهت محبّت به معصومانعلیهم السلام یاران و شاگردان آنان را نیز دوست مىداشت:
«23 سال قبل در کربلا بودم. در آن ایام به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا شدم. دوستان مرا براى تفریح و تغییر هوا به سمت قبر جناب حر بن یزید ریاحى بردند. قدرت ایستادن نداشتم. در گوشهاى نشستم و زیارت نامه مختصرى خواندم. در همین زمان دیدم، بانویى که از اعراب بیاباننشین بود، وارد حرم شد و نزدیک ضریح مقدّس نشست. انگشت خود را در حلقه ضریح گذاشت و این دعا را خواند:
«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَولانَا الْحُسینِعلیه السلام، اِکْشِفْ لَنَا الْکُرَبَ الْعِظامَ بِحَقِّ مَولانَا الْحُسَینِ»
آنگاه انگشت خود را برداشت و در حلقه بعدى نهاد و همان ذکر را خواند. همین طور مىخواند و دور مىزد. در دور پنجم و یا ششم بود که منهم آن جمله را حفظ کردم و تصمیم گرفتم مانند آن زن، آن ذکر را بخوانم و طلب شفا کنم. خواستم از جا بلند شده از قسمت بالاى ضریح شروع به دور زدن کنم؛ ولى توان ایستادن نداشتم. به ناچار خودم را کشان کشان به ضریح رساندم. انگشتم را به حلقه پایین ضریح مقدّس گذاشتم و همان جمله را خواندم. هدفم این بود که از حلقه به حلقه دیگر منتقل شوم و در آن حال دور ضریح طواف کنم. در حلقه سوم، احساس کردم گرماى مختصرى از داخل ضریح به انگشتان دستم رسید و مانند آمپول، در تمام رگهاى بدنم جریان یافت. حس کردم مىتوانم برخیزم. برخاستم و در حال ایستاده آن ذکر را زمزمه کردم و از حلقهاى به حلقه دیگر، دور زدم. با همان گرمى، تمام مرضها از بدنم برطرف شد و دیگر، اثرى از آن باقىنماند.»
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان