13 مهر 1394, 13:51
وصال
نوشته اند: زمانى شیخ بهایى به همراه گروهى از شاگردانش براى خواندن فاتحه به قبرستان رفت. بر سر قبرها مى نشست و فاتحه اى نثار گذشتگان مى کرد، تا اینکه به قبر بابارکن الدین([1]) رسید. آوایى شنید که سخت او را تکان داد. از شاگردانش پرسید: شنیدید چه گفت؟ گفتند: نه.
شیخ بهایى پس از آن، حال دیگرى داشت. همواره در حال دعا و گریه و زارى بود. گر چه او هیچ گاه از عبادت غافل نبود ولى اکنون بیش از پیش، به مناجات و دعا اهمیت مى داد. مدتى بعد شاگردانش از او پرسیدند آن روز چه شنیدى؟ او گفت: به من گفتند آماده مرگ باشم.
شش ماه گذشت. دوازدهم شوّال 1030 ق. (یا 1031 ق.) فرا رسید. مرگ به پیشواز شیخ بهایى آمد. او نیز سبکبال به سوى معبود پر کشید. بیش از پنجاه هزار نفر مردم اصفهان در تشییع جنازه او شرکت داشتند. اصفهان پایتخت صفویه غرق در ماتم بود. ملا محمد تقى مجلسى بر وى نماز گزارد و سپس پیکرش را به مشهد مقدس برد و بنابر وصیتش او را در خانه اش که نزدیک حرم امام رضا(علیه السلام)قرار داشت، به خاک سپردند. اکنون آرامگاه شیخ بهایى در یکى از رواقهاى حرم مطهّر امام رضا(علیه السلام)قرار دارد.([2])
[1]- وى یکى از عرفاست.
[2]-الکنى و الالقاب، شیخ عباس قمى، ج2، ص101.
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان