بنابراین شاه و علم به این نتیجه رسیده بودند که این دو وزارتخانه (بازرگانی و صنایع و معادن) را یکی بکنند تا این تضاد و تعارض از بین برود. بعد هم به دنبال این بودند که چه کسی را بیاورند که این کار را انجام بدهد. شاه مایل بود یک نفر را بیاورند که تحصیلکرده آمریکا نباشد، زیرا در چهارچوب انقلاب سفید و برنامه اصلاحات اجتماعی میخواستند به دولت رنگ غیر آمریکایی بدهند. (ص4)
علم به دستور اعلیحضرت به آقای تفضلی (سرپرست دانشجویان در اروپا) مراجعه کرد که چه کسی بین دانشجویانی که در اروپا درس خوانده است را میشناسد که کار اقتصادی بداند و بتواند این کار را اداره بکند؟ او هم خیلی قاطع گفته بود که فلانی میتواند... (ص5)
در تهران بودم تا اینکه روزی احسان نراقی به من زنگ زد و گفت که امروز دولت استعفا داده. تنها واکنش من این بود که برای چه این کار را میکنند؟ (ص6)
او تلفنچی هم ساعت پنج و نیم بیدارم کرد. من به منزل تفضلی رفتم و از تفضلی پرسیدم که جریان چیست؟ گفت نمیدانم و باید دو نفری برویم نزد علم، برای اینکه دولت عوض شده... دیدم علم نشسته خیلی مؤدب با من صحبت کرد. گفت ما تصمیم گرفتیم وزارتخانههای بازرگانی و صنایع و معادن را یکی بکنیم و شما مسئول این دو وزارتخانه بشوید... پیش خودم گفتم شاید آنها برنامه خاصی دارند و میخواهند یک جوان جاهطلبی بیاید. 6 ماه یک کار عوضی را انجام بدهد. بعد هم کاسه کوزهها را سرش بشکنند.
یعنی شما مشکوک بودید به اینکه چرا آنجا هستید؟ بله... (ص7)
واقعاً هم خیلی کار داشتم. حالا در پرانتز باید بگویم در همان موقع دستگاه روابط عمومی،که زیردست امیرعباس هویدا بود، برنامه داشتند که آموزگاران و دبیران دبیرستانها را با صنعت نفت آشنا بکنیم، و از من خواسته بودند که نطق مفصلی درباره صنعت نفت ایران تهیه کنم و تقریباً آن را تنظیم کرده بودم... البته علم به من گفت که بعدازظهر باید برویم حضور اعلیحضرت. پرسید ژاکت دارید؟ گفتم نخیر. ژاکتم کجا بود. گفت شاید قواره دکتر علینقی کنی که قرار بود او هم معاون نخستوزیر شود به تو بخورد او یک ژاکت اضافی داشت و خودش هم باید میآمد. خلاصه با یک بدبختی یک چیزی تنمان کردیم... (صص9-8)
... بعد رفتم پهلوی باقر مستوفی و بعد هم به مرحوم عبدالله انتظام زنگ زدم و مطابق ادبی که در سنت ایرانی است برای پذیرفتن این سمت از او اجازه خواستم. این مرد واقعاً برای خیلیها آموزگار بود. به من گفت خیلی خوشحالم، مقداری تعارف کرد. بعد گفت من یک توصیه به تو میکنم. طوری رفتار بکن تا روزی که کار دولتی را ترک کردی مردم رفتارشان را با تو تغییر ندهند... (ص10)
... در جلسه با شاه صحبتهای دیگری هم پیش آمد. خاطرم هست که من به اعلیحضرت عرض کردم اینهمه که ما میگوییم صنعت داریم، صنعت نداریم، و گرفتاری دیگر این است که کشاورزی هم نداریم!... (ص15)
... البته یک دوران پیش از آن هم شاه محبوبیت فوقالعادهای پیدا کرده بود و آن زمانی بود که آذربایجان آزاد شد و شاه پس از آن بازدید تاریخی به تهران برگشت و بنده به عنوان یک دانشجو در برابر دانشگاه تهران، مثل بقیه، برایش تظاهرات میکردم... (ص16)
... از جمله در تمام املاک وقفی، میخواهم به شما بگویم که پس از انقلاب ملاها سعی کردند زمینهای وقفی را پس بگیرند، ولی کشاورز زمین میخواست و شاه درست دستش را روی رگ خواب کشاورزان گذاشته بود... همیشه گفتهام که رویهمرفته من وقتی به شاه فکر میکنم، از خود میپرسم اگر او پادشاه نبود و خانوادهاش یک خانواده معمولی ایرانی بود چه میکرد؟ میتوانم تصور کنم که قاعدتاً میرفت به دانشکده فنی، چون به مسائل فنی خیلی علاقمند بود و خوب هم میفهمید، میشد یک مهندس. بعد هم به احتمال قوی از اعضای حزب ایران میشد، چون یک نوع گرایش دست چپی سوسیالیستی در نهادش بود. ادا در نمیآورد... (صص18-17)
... یکباره ما در برابر خود مردی (شاه) را میدیدیم که آمده و میرود به قم و در آنجا اعلان میکند که میخواهد اصلاحات ارضی انجام بدهد و اظهارات او روی بسیاری از کسانی که من با آنها تماس داشتم اثر مثبت گذاشته بود روی طبقه جوان کشور... ولی حالا این صحبتها پیش آمده که آمریکاییها فشار آوردند و گفتند این کار را بکن. شاید هم اسناد و مدارکی در این زمینه وجود داشته باشد. ولی شاه خودش هم اعتقاد داشت و این کار را کرد... (ص19)
وقتی که شما به عنوان وزیر وارد کابینه شدید اسم (امام) خمینی را شنیده بودید؟
نخیر، اصلاً من نشنیده بودم، این یکی از دردهای نبود دمکراسی است. به عقیده من اگر آزادی گفتار و نوشتار داشتیم و دقیقاً طرز فکر ایشان و دیگران مانند او را نویسندگان آن روز آشکار میکردند، چشم بسیاری از افراد تحصیلکرده باز میشد و اصلاحات ارضی اثر منفی روی برخی از آنها نمیگذاشت... (ص20)
... ولی، خوب افکار و عقاید (امام) خمینی و امثال او را به اطلاع مردم نرساندند و در نتیجه نه فقط مردم معمولی بلکه طبقه روشنفکر که قاعدتاً میتوانست به این نوع مسائل علاقمند باشد و احیاناً بتواند خودش مبلّغ اصلاحات اجتماعی باشد در این اصلاحات فقط تماشاچی بود. (ص21)
من خوب به خاطر دارم که عباس آرام وزیر خارجه وقت که بسیار مرد خوبی بود، از من دعوت کرد که بروم به وزارت خارجه چون میخواستند با انگلیسها مذاکراتی درباره بحرین بکنند... من البته با آرام در مورد بحرین بارها صحبت کرده بود و شدیداً معتقد بودم باید ما از ادعای خودمان صرفنظر بکنیم برای اینکه خیلی مهمتر است که بتوانیم بر همه خلیجفارس از جمله خود بحرین چیرگی داشته باشیم. با پس گرفتن این ادعا، شیوخی که از عربستان سعودی، ناصر آن زمان، و غیره وحشت دارند، خواه ناخواه طرف ما میآیند... (ص22)
... بعد صدای تیراندازی بیشتر شد و تازه فهمیدم که اتفاق وسیعتری در شهر میافتد. از پنجره وزارت اقتصاد به خوبی میدیدم که به پارک شهر ریختند و کتابخانه پارک شهر را آتش زدند... (ص23)
... برای من و طرز فکر من، این حوادث فوقالعاده ناراحت کننده بود و فکر میکردم چطور در کشوری که چنین اصلاحاتی میکنند یک عده در خیابان میریزند و کار به اینجا میرسد، این بود که در هیئت وزیران گفتم که من نمیدانم ریشه این امر کجاست و خبر ندارم. خاطرم نیست همان روز گفتم یا در جلسه بعد، ولی گفتم به هر حال ما به عنوان دولت مسئولیم، برای اینکه نتوانستیم کاری بکنیم که این اتفاقات نیفتد... (ص24)
شاه و علم از جریانات اطلاع کامل داشتند. شاه از چند روز پیش دستور داده بود که دو لشکر تهران در اختیار علم باشد. به رئیس شهربانی و فرمانده گارد شاهنشاهی دستور داده بود دستورهایی را که علم میدهد اجرا کنند... (ص28)
... ولی سه مورد دیگر اینجا هست که یکی لایحه ملی کردن جنگلها و دو تای دیگر مربوط به کارگران و تقسیم سود سهام و فروش کارخانجات دولتی است. برداشت شما راجع به این دو سه مطلب چه بود؟
این کارها هیچ ایرادی نداشت. البته سهیم شدن کارگران در سود کارخانجات بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت و در عمل این سهیم شدن تبدیل شد به پرداخت یک ماه حقوق اضافی به کارگر، و هیچ نقش بزرگی بازی نکرد... (ص29)
... [جمشید] بهنام در مؤسسه علوم اجتماعی بود. درس میداد و در ضمن هم اصولاً خود مؤسسه با من نزدیکی زیادی داشت، برای اینکه احسان نراقی را سالها بود که میشناختم. اتفاقاً همان روزهای اولی که آنجا بودم احسان به دیدن من آمد. گفتم دنبال یک نفر میگردم که دفترم را اداره بکند و خیالم راحت باشد و به او اعتماد داشته باشم. او به من یادآوری کرد که یک جوانی است به نام ایرج علومی و او خیلی خوب است... (صص35-34)
... تنها گرفتاری که در آن اوایل پیدا کرده بودم این بود که کسانی که از طرف وزارت دارائی به عنوان ذیحساب وزارتخانه میآمدند سعی میکردند که هر کاری را بگویند که نمیشود، تا اینکه وزیر بیاید، بگوید که خوب آقای ذیحساب از شما خواهش میکنم راهحلی پیدا کنید و بعد ایشان این افتخار را به وزیر بدهند که کار را برایش درست انجام بدهند که آن هم مطلقاً مطابق سلیقه من نبود. من با تندی خیلی زیادی کسی را که مدتها همه کارها را در وزارت صنایع فلج کرده بود و بعد شده بود ذیحساب کل از دستگاه راندم... (ص36)
در بانک مرکزی دکتر پورهمایون رئیس بانک مرکزی بود که اصلاً نمیدانست چه خبر است. یعنی حتی نفهمید که تثبیت اقتصادی که بانک مرکزی عامل اصلیش بود چیست؟(ص37)
... پول کارگران ذغالسنگ عقب افتاده بود و کارگران 6-5 ماه بدون حقوق مانده بودند. یک ماه پس از اینکه من وزیر شدم شب عید، مدیر عامل شرکت معادن و ذوب فلزات آمد پهلوی من و برای خودش و اعضای هیئت مدیرهاش پاداش میخواست. گفتم نه فقط به شما پاداش نمیدهم، حقوقتان را نیز نمیدهم... (ص39)
... چند روز پیش از اینکه مدیرعامل شرکت معادن و ذوب فلزات درخواست پاداش بکند به من گفتند نماینده کارگران معادن ذغال شیرگاه میخواهد شما را ببیند. این شخص آمد، با لباس خیلی محقر و قیافه لاغر، نحیف، و رنج کشیده اسم این شخص آقای لفوتی نماینده کارگران ذغال شمال بود. وضع زندگیش، چطور بگویم، مثل زندگی کسانی بود که باید از بقال و کاسب محل نسیه بگیرند و زندگیشان را اداره بکنند... این آقای لفوتی که بخاطرم هست واقعاً از حقوق همکارانش، دفاع میکرد شد وکیل مجلس دوره آزادمردان و آزاد زنان پیش از تاسیس حزب ایران نوین. پس از مدتی، حقوق مجلسیها را بالا بردند و اتومبیل بهشان دادند. من دیدم آقای لفوتی دیگر آن لفوتی که به درد کسی بخورد نبود. این راه ضایع کردن آدمهای مفید در جامعهای است که نمیگذارد این طور آدمها واقعاً تحول صحیح پیدا بکنند... (ص40)
... مثلافیات را در ایران مونتاژ میکردند و علامت ساخت ایران هم پشتش بود، ولی حتی این علامت «ساخت ایران» را هم در ایتالیا ساخته بودند و آورده بودند... (ص42)
... البته وقتی در مرحله دوم اصلاحات ارضی آمدند زمینهای خرده مالکین را گرفتند، کار بیربطی بود، به اینکه ما بتوانیم کارمان را درست انجام بدهیم لطمه زد، بویژه از نقطه نظر تولید و از نقطه نظر راندمان در هکتار به همین دلیل راندمان در هکتار به صورت واقعاً شرم آوری پائین بود... (ص44)
این فقط به خاطر این بود که شاه مایل بود که بگوید آن کارهائی را که ارسنجانی انجام داد فقط مرحله اول اصلاحات ارضی بود و همه برنامههای من نبود. برنامه من مفصلتر است. ولی همانطور که گفتم من از همان اول مخالف مرحله دوم اصلاحات ارضی بودم.
شما در این زمینه صحبت کردید، موضعاتان را در دولت و نزد شاه مطرح کردید، که این کار احیاناً کار درستی نیست؟
نه، ببینید، مثلاً با ریاحی که صحبت میکردم، خوب، هر دو قبول داشتیم که شاه دارد زور میگوید اما در حضور شاه حرفی نمیزدیم... (ص45)
... با ایجاد شرکتهای سهامی زراعی مقدار هنگفتی از پولی را که میتوانستیم در بخش کشاورزی خرج بکنیم نفله کردیم. آن هم به زور به کشاورزان گفتیم که بیائید عضو شرکت سهامی زراعی بشوید. من خبر دارم، از سوی کسانی که برای من تعریف میکردند، در چندین مورد ماموران وزارت تعاون و امور روستاها ناچار شدند از راه تهدید ساواک و غیره روستائیان را بیاورند عضو کنند... (ص46)
... به عقیده من اگر او شاه نمیبود یک مهندس بود عضو حزب ایران با افکار سوسیالیستی، یعنی این نوع فکر شرکت سهامی زراعی و اینکه این هم خیلی شباهت دارد به کولخوز یعنی از آن دست از آن چیزهایی که باب طبعش بود... (ص47)
... یکی از مهمترین این تصمیمات، که امروز به نظر شاید خیلی عجیب بیاید ولی در آن زمان از بلاهای کشور و مربوط به شهرداریها بود که به جای اینکه از اهالی شهر خودشان مالیات بگیرند، برای هزینههای شهری از کامیونهای حامل کالایی که از شهر آنها عبور میکرد، در دروازه شهر عوارض میگرفتند، و نام اینگونه عوارض شده بود «عوارض دروازهای»... (ص51)
... من با اعضای اتاقهای بازرگانی، بخصوص در تهران تماس گرفتم و مسائلی را که در مقررات صادرات و واردات داشتیم توجیه کردم. به ویژه یک نکته را برای همه آنها روشن کردم و آن هم این بود که اگر گمان میکنید که باز هم میتوانید به روش سابق خودتان ادامه بدهید و صرفاً با واردات جنس از خارج و نمایندگی سازنده خارجی زندگیتان را ادامه بدهید، آن دوره دیگر گذشته است... (صص53-52)
... تا موقعی که توسعه صنعتی محدود بود. چیزی زیاد حس نمیکردیم، چون بهترین و با استعدادترین کارگران را میتوانستیم انتخاب کنیم. بعد خیال میکردیم که کارگر ایرانی خیلی با هنر و با استعداد است، غافل از اینکه ما بهترینها را انتخاب کردهایم. به مجرد اینکه ریتم توسعه اقتصادی و بخصوص توسعه صنعتی، افزایش یافت دچار بنبست و گرفتاری شدیم... (ص54)
... ولی واقعاً آگاه نبودیم محتوای این دانش فنی چیست و چه میباید باشد؟ نتیجه این شده بود که وقتی به جای کارخانه درست کردن میرفتند کارخانه میخریدند، سوء استفادههایی از این نادانی ما میشد. چه از نقطه نظر قیمت ماشین آلاتی که واقعاً مورد نیاز بود و چه از نقطهنظر تجهیزاتی که مطلقاً خریدش از خارج صرف نداشت. (ص55)
... مملکت ما امروز با تمام گرفتاریهائی که دارد از نقطه نظر آب آشامیدنی از ترکیه و بسیاری کشورهای دیگر خیلی جلوتر است. چرا؟ به خاطر اینکه حالا مهندس بهداشت را ما داریم که میفهمد چه باید بکند. موقعی که ابتهاج شروع کرد به این صحبتها ما هیچکدام از این امکانات را نداشتیم. جلو کشیدن این حرفها که ابتهاج شیفته کارشناسان خارجی بود یک مقدار در واقع به خاطر واکنش بیربطی بود که اشخاص نادان و یا متعصب از خود نشان میدادند... (ص63)
... من نسل خودمان را همیشه به عنوان بچههای رضا شاه میشناسم. یعنی معتقدم که ما در یک زمانی رفتیم به دبستان که این مرد بزرگ در ما این روحیه را ایجاد کرد که گمان داشتیم بزرگترین تاریخ دنیا مال کشور ما بوده و درخشانترین تمدن را ما داشتهایم... چون نسل پیش از ما نسلی بود که تنها ارتش متحدالشکلش را قزاقهای روسی اداره میکردند. دستور را از فرماندهی نظامی روسیه در قفقاز در تفلیس میگرفتند، نه از ستاد ارتش ایران، یعنی اصولاً ستاد ارتشی در کار نبود. (ص64)
... در ایران دوره قاجاریه درست است که کشور فوقالعاده عقب افتاده بود، ولی بطور یکسان عقب افتاده بود. در زمان رضاشاه، وقتی که حکومت مرکزی درست شد مقررات گذراندند برای سهمیه صادرات و سهمیه واردات و ارز. شما وقتی که ارز میخواستید بگیرید،باید میرفتید به تهران، از یزد یا کرمان اگر میرفتید چندین بار به تهران، دفعه دهم یا یازدهم تصمیم میگرفتیدکه تهران بمانید... (ص66)
... ما در دهه 60 یکی از کشورهای نادر سراسر جهان بودیم که تقدم را به بخش خصوصی داده بودیم، و این خیلی استثنایی بود. این تأکید را بیشتر از این نظر میکنم که ما درآمد اصلیمان از مالیات نبود، از درآمد نفت بود. به رغم اینکه درآمد اصلیمان از درآمد نفت بود، و این خودش یک قدرت بسیار زیادی در برابر بخش خصوصی به دولت میداد، با این همه ما رفتارمان نسبت به بخش خصوصی به مراتب آزادانهتر بود تا مثلاً ترکیهای که درآمد نفت نداشت... (ص71)
... بسیاری از همکاران و دوستان من یکی از ایرادهایی که به من میگرفتند این بود که میگفتند که شما بخش خصوصی را لوس میکنید. از این گونه حرفها خیلی زیاد میزدند. شاید هم بخش خصوصی را یک مقداری لوس میکردیم... باید به آنها امکان و فرصت بدهید. شما اسمش را ممکن است بگذارید حرص، ما در اقتصاد اسمش را میگذاریم انگیزه... (ص72)
بزرگترین پشتیبان شاه بود. به صورت اینکه این بخش خصوصی است، نمیگویم. همچنان که حضورتان عرض کردم شاه یک مقداری در برداشتهایش رنگ سوسیالیستی داشت یا میخواست بگوید که دارد و یا در واقع داشت... (ص73)
شانس بزرگ من تفاهم بیاندازه زیاد با سازمان برنامه بود. در مورد وزارت دارایی میتوانم بگویم رفتار بیطرفانهای نسبت به هم داشتیم، با تفاهم اساسی روی سیاستهای مالیاتی، ولی در مورد سازمان برنامه همکاری فعالانه هر دو دستگاه، یعنی سازمان برنامه و وزارت اقتصاد بود که بسیار به کار ما کمک کرد... (ص75)
... در ماههای اول صرفاً تصمیماتمان را کورمال کورمال میگرفتیم. بنابراین داشتن یک مرکز بررسیهای اقتصادی فوقالعاده اهمیت داشت. ولی میبایست کسی را پیدا بکنیم که صلاحیت لازم را برای این کار داشته باشد... بالاخره دوست من جهانگیر آموزگار به من یادآور شد که جوانی است در آمریکا به نام محمد یگانه و او برای بررسیهای اقتصادی مناسب است... (ص76)
... از جمله کسانی که در روز آشنایی با کارمندان وزارتخانه (صنایع) دور تا دور اتاق ایستاده بودند شخص خوش سیما و خوش هیکلی که تنها عیبش این بود که قدش از من بلندتر و دستش هم شکسته بود. این شخص، مهندس رضا نیازمند، رئیس سازمان مدیریت صنعتی بود... پس از یک سال کار، از او خواهش کردم که معاون صنعتی من بشود. او هم پذیرفت و نقش بسزایی در پیشبرد فعالیتهای صنعتی در کشور داشت... بانک مرکزی در آن ماههای اول که من سر کار بودم تقریباً بیصاحب مانده بود. همچنان که اشاره کردم، مرحوم پورهمایون وارد به کار نبود. دکتر مقدم، که به عنوان قائم مقام بانک را با کفایت اداره میکرد، تصمیم گرفته بود کنارهگیری کند... پس از چند ماه مهدی سمیعی را انتخاب کرد... (ص79)
... مهدی سمیعی شد رئیس بانک مرکزی و به عنوان قائم مقام خودش خداداد فرمانفرمائیان را آورد که خداداد را من از کودکی میشناختم. به شما اشاره کردم، وقتی که دنبال حزببازی میگشتیم و پیش از آنکه به بیروت برود و بعد هم به آمریکا، او هم در جرگه ما بود. بعد هم که به ایران برگشتیم همدیگر را میدیدیم. بنابراین او را خیلی بیشتر میشناختم و خود او هم با سابقهای که درسازمان برنامه داشت با مدیران سازمان برنامه نزدیک بود. در نتیجه، وضع به این صورت درآمد که سازمان برنامه و بانک مرکزی و وزارت اقتصاد یک مثلث خیلی جالبی شدند... (صص81-80)
... هیچ دلیل نداشت که وزارت اقتصاد در مشهد یا اصفهان کمپوت تولید بکند... از راههائی که برای خصوصیسازی پیدا کرده بودیم این بود که این واحدها را در اختیار بانک توسعه صنعتی بگذاریم و آنها این کارخانهها را به شرکتهای سهامی تبدیل بکنند و سهامش را بفروشند... (ص83)
یکی از گرفتاریهای اساسی ما در آن مرحله کارخانههائی بود که از بابت وامی که از محل ارزیابی پشتوانه اسکناس گرفته بودند تعطیل شده بودند، چون بدهی به دولت داشتند و بدهیشان را نمیتوانستند پس بدهند... (ص85)
...چندی بعد یک کارخانه فلز کاری بود متعلق به برادر یکی از شخصیتهای بالای کشور. این شخص هم در کار خودش وامانده بود. تقاضای کمک و پشتیبانی داشت. ما گفتیم هیچ کمکی به شما نمیتوانیم بکنیم، ولی حاضریم بیائیم بجای شما کارخانه را اداره بکنیم اعلیحضرت هم خیلی علاقمند بودند به برادر این شخص و بنابراین مایل بودند به او به نحوی کمک شود... (صص88-87)
عدهای بودند که فکر میکردند که شما بخش خصوصی را لوس میکنید یا پول دولت صرف کمک به افراد خاص میشود، خیلی شاید بودند که بخش خصوصی را به معنی بخش خصوصی از دیدگاه اقتصادی نمیدیدند، بلکه آدمها را میدیدند، افراد را میدیدند که به آنها کمک خاص میشود...؟
بله. همه این چیزهائی که میگوئید درست است و حتی ایرادی هم که میگرفتند خیلی بیمورد نیست. خواه ناخواه وقتی که شما دارید حمایت میکنید، حمایت را در هوا نمیکنید، حمایت را از یک آدمهای مشخصی میکنید... البته ما، پس از مدتی، متوجه این مسئله بودیم که یک مقداری حمایتهائی که میکنیم جمع شده در یک اسمهای بخصوصی... (صص89-88)
... اینجا بود که ما خودمان احساس کردیم که میبایست این صنعت را گسترش بدهیم، هم از نقطه نظر اینکه صنایع دیگری بیاوریم و صاحبان صنایع تازهای را در کشور ایجاد بکنیم، و هم اینکه اصولاً مالکیت صنعتی را گستردهتر بکنیم... ولی در آن فاز اول، شما در یک کشوری هستید که صنایعش همین است که هست، گرفتاریهایش همین است که دارید، کارخانهها بدهی دارند به بانکها و نمیدانند چه خاکی بر سرشان بریزند. و به هر حال یک روزی این پول را گرفتهاند... (ص90)
آیا صنایع ایران عبارت بود از سر هم کردن قطعاتی که تمامی آنها از خارج وارد و در داخل کشور سر همبندی میشد و برای «صاحبان صنایع» ثروتهای کلان میآفرید؟
شاه، گذشته از بازدیدی که از کارخانهها به مناسبتهائی میکرد جائی که توانست به صورت وسیعی با صاحبان صنایع کشور تماس بگیرد نمایشگاههای کشور بود. در سال 1344 تصمیم گرفته شد به مناسبت بیست و پنجمین سال سلطنت محمدرضا شاه یک رشته برنامههائی انجام بشود. از جمله آن برنامههائی که کمیسیون برنامهریزی جشنها پیشبینی کرده بود، یکی هم درست کردن یک نمایشگاهی بود... (ص95)
قبل از اینکه از بحث مربوط به بخش خصوصی خارج بشویم، به نکتهای شما اشاره کردید و دیگران هم به صورت مداوم راجع به مسئله صنعت در ایران در این زمان به آن اشاره میکنند، و آن هم مسئله مونتاژ است. خیلیها دولت ایران را متهم میکنند که صنایعی را که تشویق میکرد نوع صنایعی بودند که عمدتا براساس مونتاژ استوار بودند. نظر شما راجع به مونتاژ چه بود...؟
مونتاژ عبارت است از رویهم سوار کردن قطعات مختلف برای تولید کردن یک کالای معین؛ این میشود مونتاژ. بنابراین وقتی که ما میخواهیم مثلاً رادیو درست بکنیم، مقداری سیم و قطعات مختلف از جاهای مختلف میخریم و اینها را سر هم میکنیم و بعد در جعبه میگذاریم و به این میگوئیم رادیو. هیچ رادیوسازی همه این چیزها را خودش نمیسازد برای اینکه اصلاً صرف نمیکند... (ص100)
... بگیریم صنعت موتور دیزل، به طور متوسط یک موتور دیزل 35 تا 40 درصد بهای تمام شدهاش آن چیزی است که در کارخانه ساخته شده است و 60 تا 65 درصد ارزش این موتور قطعاتی است که از واحدهای دیگر خریده شده است... فرض بکنید آن 40 درصد را، از کارخانهای که موتور دیزل را میسازد میخرید. باقی قطعات دیگر را از کارخانههای دیگر میخرید و همه اینها را وارد میکنید. ولی آن قسمت آخری، که عبارت از این است که این قطعات را سر هم و مونتاژ بکنید و مقداری از ارزش کل این موتور بابت همین قسمت مونتاژ است، این را از خارج منتقل میکنید به داخل کشور. به عبارت دیگر، این تولید شما باعث یک ارزش افزودهای در کشور میشود... (صص102-101)
... در انگلستان یکی از افتخاراتشان این است که در مناطق نسبتاً محروم کشورشان به ضرب پول زیاد و با کمک اتحادیه اروپا سازندگان ژاپنی، کرهای و غیره را میآورند و اینها تلویزیون مونتاژ میکنند. بعد هم احتمالاً قطعات را از داخل کشور شروع میکنند خریدن، یک روزی هم شاید بیشتر قطعات را از داخل کشور بخرند، ولی مونتاژ میکنند. مثلاً در مرحله اول کارشان مونتاژ است و هیچ کسی عیب در این کار نمیبیند. (ص103)
... یا کارخانه فیاتی که درست شده بود، که پیش از این عرض کردم حتی قطعه (ساخت ایران) را هم که روی اتومبیل میگذاشتند، خود همین قطعه هم ساخت ایتالیا بود. شما شاید باور نکنید، ولی پروانه داده بودند برای مونتاژ بخاری، یعنی قطعات فلزی بخاری که فقط کافی است شما پرس بکنید و رنگ بکنید و سر هم بکنید. این را هم به صورت مونتاژ میآوردند که میتوانستند به قیمت گرانتر بفروشند و کوچکترین معنایی نداشت. مونتاژ این کار حتی احتیاج به کارخانه ندارد. شما این قطعات را به هر کسی بدهید توی خانه خودش میتواند سوار هم بکند. اینها خوب قابل ایراد بود. یا کارخانه جیپی که درست شده بود و شریفامامی پروانه آن را به یکی از دوستان صاحب صنعتش داده بود و خودش هم در کاری که او انجام میداد ذینفع بود. اینها البته قابل ایراد بود. (ص104)
... یک روز من دیدم که دو جوان آمدند به دفترم و پروانه برای ساختن اتوبوس میخواهند. اسم اینها احمد و محمود خیامی بود به اینها گفتم شا چه سابقهای دارید که میخواهید اتوبوس بسازید؟ گفتند ما در مشهد گاراژ داشتیم و آنجا مکانیکی میکردیم و این کار را یاد گرفتیم... (ص107)
... یا اینکه همین اتوبوس احتیاج داشت به رادیاتور. در همان اوان یک صاحب صنعت دیگری به نام نصیرپور پهلوی ما آمد و گفت من میخواهم رادیاتور درست بکنم، نصیرپور یکی از صاحبان صنایع بسیار خوب ما بود. او تا آن موقع واردکننده اتومبیل بود... مهندسان داخلی یا خارجی که با نصیرپور همکاری میکردند به او فهماندند که آقا، با توجه به ارتفاع ایران و تفاوت زیاد درجه حرارت بین تابستان و زمستان که شما تابستان در سایه 40 درجه گرما دارید و زمستان در همان منطقه حرارت ممکن است منهای 20 باشد، و ارتفاعتان به طور متوسط بالای هزار متر است، مشخصات این رادیاتور میبایست با رادیاتوری که کنار دریا در هوای ملایم اروپا کار میکند تفاوتهایی داشته باشد... (ص109)
... وزیر صنایع هند، که از دوستان من بود و بعد هم رئیس جمهوری هندوستان شد. وقتی که وزیر صنایع بود یک بار که به ایران آمده بود از من خواهش کرد که اگر ممکن است ترتیبی بدهیم که آنها بتوانند چند نفر را بفرستند و بیایند در کارخانههای ساخت لوازم خانگی ایران برای پرسکاری کارآموزی ببینند. این البته در زمانی بود که ما از آنها خیلی استفاده میکردیم در رشتههای مختلف فنی و کارشناسان فنی هندوستان را به ایران میآوردیم. من همیشه باید از آنها به خوبی یاد بکنم... (ص114)
... میخواستم سئوال بکنم. در سازمانهای تولیدی اقتصادی که در آن زمان موفق شدند، فرض کنید که ایران ناسیونال، با توجه به مطالبی که در ارتباط با مونتاژ فرمودید، کیفیت بخشهایی که فرآورده نهایی این کارگاهها را ایجاد میکرد از ابتدا تا آخر چه تحولی را سیر کرد. به عبارت دیگر، برداشتی که شما داشتید، که به تدریج که صنعتی جلو میرود بخشهای بیشترش در داخل ساخته بشود، در چه حدی توفیق پیدا کرد؟
مورد ایران ناسیونال و اتوبوسسازی، را بگیریم، اگر شما بخواهید به صورت منفی به جریان نگاه بکنید میگویید خوب، این ورق فولاد که ساخت خارج است، این لاستیک که ماده اولیهاش از خارج میآید، موتور را شما از خارج برمیدارید میآورید، و شاسی اتومبیل هم که عبارت از فولادی است که از خارج میآورید در ضمن تمام تجهیزاتی که احتیاج دارید که بتوانید این اتوبوس را سر هم نگهدارید و قالبهایی که احتیاج دارید همه اینها را در خارج برایتان ساختهاند و آوردهاند، در این صورت شما چه کاره هستید؟ یک برداشت است... (ص118)
واقعاً به شما بگویم، کشورهای پیشرفته، نه تنها کشورهای پیشرفته، صاحبان صنایع در کشورهای پیشرفته، هیچ خوششان نمیآمد که شما این جنسها را خودتان تولید بکنید. در چیزهای خیلی سادهتر ما دچار مشکل شدیم. ما به بانک توسعه صنعتی پروانه داده بودیم برای ساختن کارخانه شیشه، در سالهای اول، شریک خارجی یا کسی که پروانه این صنعت را بفروشد نمیتوانست پیدا بکند و ما هم به تنهایی نمیتوانستیم این صنعت را راه بیندازیم به خاطر اینکه کسی آگاهی نداشت که شیشه خوب را چه شکلی تولید بکند. (صص121-120)
قطبهای صنعتی و قطبهای توسعه اقتصادی را برای اولین بار ما در سال 1344 مطرح کردیم، وقتی که هیئت وزیران سفری به آذربایجان کرد. پیش از آن سفر، ما گزارش مفصلی درباره امکانات اقتصادی آذربایجان تهیه کردیم و پس از ورود هیئت وزیران به ریاست مرحوم هویدا این مطالعه را پخش کردیم بین اعضای هیئت دولت و همچنین اعضای اتاق بازرگانی ایران که در آنجا جلسه داشتند... (ص122)
حالا که صحبت کشاورزی به میان آمد باید در نهایت فروتنی حضورتان عرض بکنم که من به شدت با سیاست کشاورزی دولت مخالف بودم. در هیئت عالی برنامه هم به کرات میگفتم و معتقد بودم که سیاست کشاورزی ما درست نیست. اولاً تقسیم اراضی مرحله دوم که اراضی خرده مالکان را تقسیم میکردیم به تولید کشاورزی کشور ضربه اساسی زد. بعد هم آن کشت و صنعتی که در جنوب راه انداختیم و شرکتهای بزرگ خارجی را آوردیم مطلقاً صحیح نبود... (ص123)
... میگفتم که شما الان آمدید این اراضی را بین کشاورزان در روستاها تقسیم کردید و حالا یک وزارت اصلاحات ارضی درست کردید که شده ارباب اینها، ولی به مراتب بدتر از ارباب گذشته است. به خاطر اینکه ارباب گذشته به هر حال فردی بود که مسئولیتی در برابر روستائیان داشت، الان درآوردیمش به صورت یک مشت بوروکراتی که هیچ اهمیتی به کشاورز و تولید کشاورزی نمیدهند... نمیخواهم حالا وارد این بحث بشوم، چون در کادر بحثی که داریم نیست. اما نکتهای که میخواهم حضورتان بگویم این است که من اصلاً به قطبهای کشاورزی اعتقاد نداشتم...(ص124)
گفتید که این موضوع در کادر این بحث نیست. به نظر من میآید وقتی که شما سه وزارتخانه را ادغام میکنید تا وزارت اقتصاد ایجاد کنید، این وزارت اقتصاد قاعدتاً بایستی اشراف باشد به برنامههای جامع اقتصادی، از آن جمله مسائل کشاورزی، که یک عامل اساسیاش میشود...؟
به هر حال یک مقدار با هم رابطه داشتیم، برای اینکه حرفتان کاملاً صحیح است. یعنی از یک طرف ما به خاطر مسائل بازرگانی برایمان مطرح بود که چه چیزهایی را صادر میکنیم و گذشته از قالی بیشتر صادرات ما هم در آن زمان فرآوردههای کشاورزی بود... البته شما روی آمار اگر نگاه بکنید، بطور متوسط از آغاز دهه 60 کشاورزی ایران هر سال به قیمت ثابت بیش از 4 درصد رشد پیدا کرده و جالب است که حتی پس از انقلاب هم کشاورزی ضربهای ندیده و رشد خود را ادامه داده و امروز کشاورزی ایران یک تغییراتی به نسبت آن زمانها کرده. اما برای همکارانم و خود من روشن بود که ما خیلی بیشتر از این میتوانستیم کار بکنیم.(صص125-124)
توسعه کشاورزی ایران، همینطور که میگویید، بعد از انقلاب ادامه پیدا کرد. خیلیها میگویند بعد از انقلاب وضع کشاورزی ایران به مراتب بهتر شده. سئوال من این است که آیا علت این که پیش از انقلاب میگفتیم وضع کشاورزی آن قدر که باید و شاید پیش نرفته این بود که توسعه کشاورزی در مقایسه صنعتی خیلی عقب بود...؟
هر دو این چیزهایی که گفتید درست است. یعنی از یک طرف کشاورزی توانسته به توسعه خودش ادامه بدهد در حالی که صنعت کشور در حال سقوط آزاد بوده، ولی در ضمن هم این توسعهای که الان به چشم میخورد به خاطر تمام پایهگذاریهای دهههای 60 و 70 است. در این باره هیچگونه تردیدی نمیبایست داشت. گامهای اساسی اولیه در آن زمان برداشته شد این را هم بگویم که اکنون در بعضی از جاها متاسفانه کشاورزی دیگر آن عملکرد سابق را ندارد. مثلاً تولید نیشکر در هکتار به مراتب پایینتر از زمان گذشته است در مورد چغندر هم گمان نمیکنم خیلی بالا رفته باشد و خوب در یک جاهایی مثل گندم و غیره شاید بهتر شده، یا در فرآوردههای دیگر کشاورزی، بخصوص در باغداری، فوقالعاده خوب شده، اما بعضی جاها هم پایین رفته... (صص126-125)
مدتی که شما وزیر اقتصاد بودید وزرای کشاورزی چه کسانی بودند؟ با کدام یک بیشتر کار کردید؟
اول سپهبد ریاحی که نقش اساسی او این بود که مرحله اول اصلاحات اراضی را به پایان برساند و مرحله دوم را شروع و اجرا بکند. پس از رفتن سپهبد ریاحی متاسفانه وزارت کشاورزی را تجزیه کردند که به عقیده من از نقطهنظر صرف اقتصادی کار خطایی بود و بیشتر دلیل سیاسی داشت که وارد آن بحث نمیخواهم اینجا بشوم، یک وزارت اصلاحات ارضی درست شد که وزیرش عبدالعظیم ولیان بود، یک وزارت منابع طبیعی که ناصر گلسرخی وزیرش بود و وزارت کشاورزی که وزیرش حسن زاهدی بود. بعد هم اراضی زیر سد در اختیار وزارت آب و برق قرار گرفت چون آنجا میخواستند کشت و صنعت دائر شود و طرحهای بزرگ انجام دهند.(ص127)
... در دهه 50 میلادی، روابط ایران با آمریکا دارای اهمیت عمده بود. مثلاً اصل 4 در ایران نقش عمدهای نه فقط از نقطه نظر اقتصادی بلکه از نقطهنظر جای دادن افراد در مشاغل مختلف ایفا کرد. منظورم این نیست که آنها مستقیماً این کار را میکردند. ولی افراد مختلفی که از اصل 4 کارشان را شروع کردند بعداً در مقامهای مختلف قرار گرفتند که در سیاست آینده ایران دارای اهمیت است. شاید بد نباشد که از آمریکا شروع بکنید؟
... اصل 4، به عقیده من در کشور خدمت کرد، هم از راه چیزهایی که یاد داد در سطح روستا، شهرهای کوچک و حرفههای مختلف و هم در سطح تربیت کادر... شاید کسی به این نکته التفات نمیکند که در زمان ملی شدن نفت، که دولت مصدق از نظر مالی فوقالعاده زیر فشار بود، دکتر مصدق روی دستگاهی که خیلی حساب میکرد و از آنها فوقالعاده توانست کمک بگیرد همین اصل 4 بود... (صص129-128)
... نمایندگان اصل 4 در تربیت کادر، منحصر به فرد بودند به این معنی که برای جوانهای تحصیلکرده ایرانی این امکان را فراهم کردند که در مرحله اول به جای اینکه به سازمانهای اداری سنتی ایرانی بروند به اصل 4 بروند و در واقع با سبک اداری آمریکائی یا فرنگی آشنائی پیدا کنند... اینکه چه نتیجهای از این کار میتوانستند بگیرند، و آیا این کار به نفوذ آمریکا کمک میکرد یانه، جوابش این است که بله کمک میکرد. ولی اگر یک کشوری میآید دانش فنی خود را در اختیار شما میگذارد و پول میگذارد، در عین حال توقع دارد نسبت به آن کشور احترام و سمپاتی داشته باشید، من هیچ ایرادی در این کار نمیبینم... (ص130)
اما چیزی که این میان پیش آمد این بود که پس از 28 مرداد مقامهای آمریکائی یک غرور بیاندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است یا چه برایش بد است، و این خواهناخواه در هر ایرانی میهنپرستی واکنشی ایجاد میکرد... ولی خوب، باز هم من خودمان را مسئول میدانم خاطرم میآید، همان سالهای اولی که به ایران برگشته بودم یک دفعه عکسی دیدم که واقعاً زننده بود به من خیلی برخورد. ولی مثل اینکه مقامات مسئول توجهی به آن نمیکردند آن هم عکسی بود که یک عده سرباز ایرانی ایستاده بودند و شاه هم از آنها بازدید میکرد و معلوم بود لباسها را آمریکائیها به عنوان کمک نظامی دادهاند و روی کمربند علامت us armyبه چشم میخورد. خوب، این خیلی زننده بود... ارتش کشور که نمونه استقلال کشور است که به این صورت نباید باشد. خوب اینها غفلتهائی است و نمادی است از یک نوع بیتوجهی به مسائل، به هر حال یک مقداری حالت تبختر شاید در آمریکائیها ایجاد شده بود، ولی این امر به موازات چیزهای دیگر و کارهای مثبتی بود که آنها میکردند. (صص132-131)
... روزی که در دفترم دیدم دعوتنامهای آمده از کاردار سفارت آمریکا روی کاغذ خیلی معمولی و پلیکپی جوهری که به سختی خوانده میشد. نوشته بود آقای وزیر اقتصاد، ما از شما دعوت میکنیم یک ماه بیائید به آمریکا و از آمریکا بازدید بکنید. هر روزی که سفر میکنید 1000 دلار به شما هزینه سفر میدهیم... هزینه هتل و هواپیماتان جداگانه پرداخت میشود به من فوقالعاده برخورد، به خاطر اینکه هیچ کشوری حق ندارد به یک وزیر ایرانی صدقه بدهد... در ضمن باید بگویم که وزارت خارجه ما متاسفانه آن طوریکه من توقع داشتم دنبال این کار را نگرفت. ولی به هر حال آن طرف فهمید که دعوت او به من برخورده است، ولی به جای اینکه جبران اشتباه خود را بکند خیلی به او برخورده بود که چرا جوابش را ندادم...(صص133-132)
آمریکاییها این کار را کردند، ولی متاسفانه با خود ارمین مایر (سفیر آمریکا) رابطه من سرد بود. میدانستم که او از رابطهای که ما با دولتهای شرق ایجاد کردهایم خیلی ناراحت است. چندی پیش هم مدارکی از بایگانی ملی آمریکا به دستم رسید که نشان میداد پارهای از مقامهای سفارت آمریکا در ایران کاملاً یقین پیدا کرده بودند که من اصولاً تمایلات شدید دست چپی دارم... (ص134)
... من همیشه اعتقاد داشتم که ایدهآل ما باید این باشد که یک روز جامعهای درست بکنیم که شبیه جامعههای پیشرفته آمریکا یا اروپای غربی یا ژاپن باشد، بنابراین به رغم این برخوردهای فردی نظر کلی مثبتی نسبت به آمریکا داشتم.(ص135)
آمریکائیها فشار خاصی روی اینکه شما با آمریکا مبادلاتتان را افزایش بدهید نمیآوردند؟
... نه برای آنکه در آن زمان هنوز آن درآمد عجیب و غریب نفت پیدا نشده بود که آنها اولویتهای خودشان را در مورد اقتصاد آزاد و اقتصاد بازار و تعیین قیمتها و یا شیوه خرید و فروش بوسیله بازار فراموش کنند. در دهه 70 سهم نفتشان را میخواستند.در دهه 60 چنین چیزی وجود نداشت... (ص135)
شما صحبت کردید که ما از هندوستان کمکهای تکنیکی میگرفتیم ...؟
... آنها برایشان بازار ایران خیلی مهم بود. چون بازار ما آزاد بود. اینجا هم امکان بهرهبرداری تکنولوژی از کارخانههای هند باز محدود میشد، چون این نظام اقتصادی که در هند دنبال کرده بودند و اقتصاد بستهای که درش رقابت نبود، باعث شده بود که تکنولوژی آنها عقب بماند. در چنین شرایطی برای ما هیچ جالب نبود که فرض بکنید، یک موتور دیزلی که با مشخصات مثلاً پس از جنگ دوم ساخته بودند، و در عرض 20 سالی که ما داریم صحبتش را میکنیم تغییراتی ندیده بود، را از هندوستان بخریم، تا اینکه برویم نوع مدرنترین را از آلمان و انگلیس بخریم... (صص137-136)
... در دهه 60 ... ایران سخت در خاورمیانه تک افتاده بود. ترکیه خودش را اروپایی میدانست، عضو ناتو بود و به سمت غرب نگاه میکرد. شوروی به کلی بسته بود... با پاکستان رابطه خوبی داشتیم، ولی کافی نبود... این نتیجهاش رابطه نزدیک با استرالیا و نیوزیلند از یک طرف و با آفریقای جنوبی از طرف دیگر شد. درست کردن پالایشگاه در آفریقای جنوبی و سفرهایی که شاه به استرالیا و خاور دور کردند بر این اساس بود... (ص140)
... ولی در آن مرحله اول، چون ما تک افتاده بودیم کاملاً قابل فهم بود که ببینیم چه کشورهای دیگری در آن منطقه تک افتاده هستند و ما میتوانیم با آنها نزدیک بشوییم. ما در آفریقای جنوبی بهرهبرداری بسیار خوبی از موقع خودمان کردیم و امتیاز نفتی فوقالعادهای بدست آوردیم و پالایشگاهی که ساخته بودیم برایمان بسیار پرسود بود. متاسفانه نظام کنونی ایران چند سال پیش، درست آن موقعی که همه میدانستند که به زودی در آفریقای جنوبی تبعیضات نژادی هم از بین خواهد رفت و آفریقای جنوبی برمیگردد و میپیوندد به دنیای آزاد امروزی، درست پیش از این، سهام ایران را در آن پالایشگاه فروختند و یک بازار بسیار جالبی را که هنرمندانه به دست آورده بودیم، از دست دادیم.(ص142)
آفریقای جنوبی و اسرائیل، همینطور که شما میگوئید از نظر اقتصادی بازدهی بسیار خوبی داشتند، ولی از نظر سیاسی مسئلهانگیز بودند... به نظر شما این توجیه اقتصادی به اندازه کافی قانعکننده بود که آن بعد سیاسیاش را هم به اصطلاح توجیه بکند؟
رابطه ما با اسرائیل فقط اقتصادی نبود، جنبه سیاسی خیلی قوی هم داشت. به این معنی که اگر اسرائیل نمیبود، نظریههائی که عبدالناصر درباره ملت عرب، و تعیین مرزهای جغرافیایی این ملت عرب که موجب شده بود مدعی بخشی از ایران نیز بشود، داشت ما را دچار دردسرهای عجیبی میکرد... اگر اسرائیل نمیبود و این شخص با جاهطلبی فوقالعادهاش مانع گردن کلفتی در مقابل نداشت. خیلی مزاحم ما میشد... (صص143-142)
... ولی در جریان روز باید در برابر کسی که شما را تهدید میکند بایستید و با کشوری که با شما منافع مشترک دارد نزدیک باشید و این کشور اسرائیل بود. اسرائیل البته میتوانست یک منبعی برای انتقال تکنولوژی به کشورهای عربی بشود، اما آنها استفاده نمیکردند. ولی به خاطر نیازی که اسرائیل به پشتیبانی ایران داشت، حاضر بود بیش از شرایط معمولی به ما از هر نقطهنظری که احتیاج داشتیم کمک بکند... ولی ما با اسرائیلیها و ترکها هر سال کنفرانس سه جانبه داشتیم و به طور کلی...
یعنی کنفرانس سه جانبه استراتژیک در ارتباط مسائل سیاسی نظامی، اقتصادی؟
سیاسی، نظامی، اقتصادی البته خیلی محرمانه بود. اینها جزء آن کارهای اولیهای بود که در آخر دهه 50 شروع کردیم... (ص144)
اما رابطه ما، خارج از مسئله عبدالناصر، با بقیه اعراب هم زیاد تعریفی نبود... (ص145)
در زمینه صادرات به کشورهای همجوار ایران، وقتی که اکنون به صادرات ایران به طور کلی نگاه میکنید، به غیر از نفت، اقلام عمدهاش هنوز قالی و پسته و خاویار و بعضی مواد اولیه است. روندی که شما صحبتش را میکنید، آیا یک روند فزایندهای بود، یا در یک نقطهای اجباراً متوقف میشد؟
یک چیزی که به آن روند لطمه زد، و چارهای هم نداشت، افزایش ناگهانی درآمد نفت بود. برای اینکه به مجرد اینکه درآمد نفت بالا رفت مصرف داخلی هم بالا رفت و آن چیزهائی که صادر میکردیم، نه تنها دیگر بسیاری از آنها را نمیتوانستیم صادر بکنیم. چه بسا که میبایست همانند آن را هم وارد بکنیم. پس افزایش درآمد نفت خودش به آن صورتی که توضیح دادم، یک ضربهای بود به این توسعه صادرات غیرنفتی، از این گذشته، پارهای از سیاستهائی که در دهه 70 در پیش گرفته شد علیه بخش خصوصی بود... در دهه 70 رفتار ما با بخش خصوصی چندان تعریف نداشت، یعنی قابل ایراد هم بود. چه برنامه فروش اجباری بخشی از سهام شرکتهای صنعتی به کارگران و بقیه کسان- این کار به عقیده من معنی نداشت و من هیچ وقت به آن اعتقاد نداشتم- و چه مبارزه با گرانفروشی،در حالی که گرانفروشی در کار نبود. تورم جهانی و سیاست نامناسب اقتصادی خود ایران، باعث تورم شدیدی در داخل کشور شده بود،ولی دولت حاضر نبود به کوتاهیهای خود اذعان کند... (صص149-148)
سازمان عمران منطقهای در تابستان 1343 شمسی مطابق با 1964 میلادی برپا شد و عبارت بود از گونهای اتحادیه اقتصادی منطقهای میان پاکستان، ایران و ترکیه. در آن زمان پاکستان به خاطر نداشتن پشتیبانی از سوی آمریکا در زمینه اختلافی که سر کشمیر با هندوستان داشت، با جمهوری چین نزدیک شده بود و موجبات نارضایی آمریکاییها را فراهم کرده بود... (ص150)
... آمریکاییها سخت درگیر جنگ نافرجام ویتنام بودند. به هر تقدیر، پس از مذاکره میان نمایندههای سه کشور قرار شد که یک هیأتی از هر کدام از این کشورها، به ریاست وزیر دارایی پاکستان، وزیر دارایی ترکیه و وزیر اقتصاد ایران، در آنکارا گرد آیند و گزارشی تهیه کنند که چگونه میشود آن سه کشور با هم دستاندر کار تأسیس یک اتحادیه اقتصادی منطقهای بشوند؟... (ص151)
... در آن زمان در آنکارا هنوز آن هتل قدیمی آنکارا پالاس بود که تنها اهمیتش در این بود که آتاتورک شبها میرفت آنجا و تا پاسی از شب گذشته با دیپلماتهای آن روز مشروب میخورد و گفتگو میکرد... (ص152)
... بعد هم ایوب خان صحبت بسیار بیربطی کرد که خیلی باعث ناراحتی ترکها شد. ولی چیزی نگفتند. او گفت که من خوشحال هستم که این سازمان همکاری منطقهای درست میشود و سرانجام شما ترکها بیدار شدید و فهمیدند که به غرب نباید نگاه بکنید، برای اینکه اروپاییها شما را اروپایی قبول ندارند ولی ما شرقیها شما را شرقی میدانیم و به هر حال باید به سوی ما نگاه کنید. ترکها هیچ به روی خود نیاوردند و چیزی نگفتند. اما، بعد هم در عمل، وقتی که آر.سی.دی رسماً به راه افتاد، هیچگونه علاقهای در اینکه همکاری منطقهای بشود از خود نشان نمیدادند... (ص155)
... ولی به هر حال میان ایران و پاکستان حسن نیت وجود داشت که با هم همکاری بکنیم. اما ترکها مطلقاً هیچگونه نیتی به همکاری متقابل، که عبارت از بدهوبستان باشد نداشتند... (ص155)
به هر حال فعالیتی که با پاکستانیها کردیم خیلی محدود بود. اما اثر بزرگش بیشتر این بود که پاکستان قوت قلب پیدا بکند و بداند که ما در یک جبهه هستیم. بعد هم که آنها با هندوستان کارشان به زد و خورد نظامی کشید دولت ایران تا آنجا که توانست به پاکستان کمک نظامی کرد و آنها هم همیشه این کمک را یادآور بودند... (ص157)
... اعلیحضرت آمدند به من گفتند که میدانم شما علاقمند هستید افغانستان در این سازمان بیاید، من خودم هم علاقمندم، ولی مصلحت نیست، حرفشان کاملاً درست بود. بعداً که روی این مسئله فکر کردم دیدم یک علت اساسی که این سازمان درست شده این است که خیال غربیها را از پاکستان راحت بکند. ولی آمدن افغانستان برعکس، حالت این را داشت که اصولاً ترکیه، ایران و پاکستان گرایشی به بیطرفی دارند پیدا میکنند... (ص159)
... البته این وسط موفقیتی که به دست آوردیم مشارکت با اسرائیل بود برای لوله نفتی که از عیلات به بندر اشکلون کشیده شده و در مدت خیلی کوتاهی هزینه آن لوله نفت مستهلک شد و سود فوقالعاده زیادی برای ما داشت... (ص165)
راجع به کارخانه پتروشیمی که در شیراز درست شده بود و تا آنجا که من به خاطر دارم. این در زمانی انجام گرفت که آقای شریفامامی وزیر صنایع بود و تضاد خیلی شدیدی بین ایشان و ابتهاج درگرفته بود. ولی او این کار را کرد. چرا؟
اول اینکه ابتهاج معتقد بود که میبایست طرح دقیق کارخانه کود شیمیایی تهیه و به مناقصه بینالمللی گذارده بشود، هر کسی که برنده شد آن طرح را اجرا کند در مورد طرح شیراز، در پشت درهای بسته با فرانسویها و انگلیسیها صحبت کردند... مسئله دوم این است که هزینه سرمایهگذاری ایجاد این کارخانه در خوزستان به مراتب کمتر از فارس بود... (ص166)
... بنابراین ابتهاج صددرصد حق داشت. صددرصد کار خوبی کرد که استعفا داد و به عنوان اعتراض کنار رفت. یعنی هیچگونه نمیشود طرح کود شیمیایی شیراز را توجیه کرد. جز اینکه در آن چند سال واقعاً یک بیبند و باری عجیبی در کشور وجود داشت که یک مرتبه باعث شد کشور دچار گرفتاری برای پرداختهای ارزی و بازپرداخت وامهای خودش بشود... (ص167)
... پیمان بغداد را آمریکائیها پذیرفته بودند که زیر رهبری انگلستان باشد و انگلستان هم یک کشوری بود که امپراطوریش از بین رفته بود و پولی در بساط نداشت، ولی بهر قیمتی که شده میخواست نفوذ خودش را در خاورمیانه حفظ بکند. در نتیجه از این پیمان سعی میکرد بهرهبرداری بکند. ولی سنتو نقش بزرگی نداشت. خوب، یک کارهایی انجام دادند، ولی خیلی جزئی بود. اما پیمان همکاری دفاعی متقابل ایران و آمریکا بسیار معنیدار بود و کار درستی هم بود. یعنی میبایست ایران به یک صورتی بتواند پشتیبانی نظامی داشته باشد،... به همین دلیل هم تا حدودی اینکه ایران ارتش منظم و محکمی داشته باشد و تا اندازهای هم هزینه نظامی بکند یا هزینه برای نیروی دریائی بکند میتوانست قابل توجیه باشد، ولی نه به آن صورتی که انجام شد. من همیشه اعتقاد داشتم خطوط درشت سیاسی که شاه دنبال میکرد درست بوده است. (صص 169-168)
... روز بعد نزد آقای کاسیگین رفتم. البته او را پیش از آن هم دیده بودم. هم در شوروی و هم در ایران. او به من گفت که مایل است پیغامی را من به عرض اعلیحضرت برسانم که شوروی ها فکر میکنند که خیلی خوب خواهد بود که ایران با هندوستان و افغانستان و کشورهای دوست دیگر یک اتحادیه منطقهای داشته باشند...(ص171)
... در این زمان شما هیچ احساسی داشتید که در ایران، حسنعلی منصور برای این که دریک زمانی نخستوزیر بشود فعالیت میکند؟
کاملاً، اصولاً طرز رفتار منصور و سروگردنی که میگرفت مال کسی بود که میخواهد به مقامهای بالاتر برسد. به هر کسی که میتوانست عنوان میکرد که نخستوزیر خواهد شد. دوستان من که در کانون مترقی بودند همهشان مطمئن بودند که او درست میگوید... (ص178)
... این کانون برای این درست شده که یک روز افرادش بتوانند مسئولیتهای مهم دولتی را به عهده بگیرند، در دولت و در مجلس، و بعد هم رئیس این گروه که حسنعلی منصور است بشود نخستوزیر. البته، نظر دوم امیرعباس هویدا بود که هر آدم جدی احساس میکرد که او بکلی یک کالیبر دیگر و از نظر قدرت ذهن و کفایت در سطح بالاتری است.(ص179)
در تابستان سالی که من به دولت علم رفتم، انتخابات تازه دو مجلس صورت گرفت و پیش از آن کنگره آزاد مردان و آزاد زنان تشکیل شد و قرار شد که اینها یک فهرستی از نامزدهای خودشان را تهیه بکنند. یعنی روشن بود که این کنگره آزاد مردان و آزاد زنان بعداً تبدیل میشود به حزبی که آن حزب را حسنعلی منصور اداره خواهد کرد. دولت آینده را از راه این حزب میبایست تشکیل بدهند... (ص179)
بعد هم منصور اضافه کرد که لازمه عضویت شما در دولت آینده این است که عضو حزب نوین ایران بشوید. این به من یک بهانه خوب داد که به او بگویم معذورم. به او گفتم من نمیخواهم وارد هیچ گونه فعالیت حزبی بشوم...(ص181)
... مستقیم رفتم پهلوی اعلیحضرت پس از گزارشات معمولی خودم. به عرض اعلیحضرت رساندم که یک چنین دیداری با منصور داشتم... ناگهان اعلیحضرت برگشتند گفتند نخیر. منصور که سرخود این حرفها را نمیزند، ما به او گفته بودیم و شما هم میبایست در این حزب و در دولت آینده باشید. دیگر هیچگونه جای گفتگو نبود.(ص183-182)
... وقتی هم که او (منصور) خواست سرکار بیاید شاه کاملاً به او فهمانده بود که چند تن از وزیران دولت علم باید در دولت او سرکار خودشان باشند. علاوه بر وزیران امور خارجه و جنگ، یکی معینیان بود، یکی خسروانی وزیر کار، یکی سپهبد ریاحی وزیر کشاورزی و یکی هم من، که اینها باید کارشان را ادامه بدهند... هویدا چندین بار سعی کرد در برنامههایی که من دارم مقداری جای تردید بگذارد... یکی از دلایل این برخوردها این بود که اصولاً او خیلی بیشتر از من به مداخله دولت در کارها اعتقاد داشت. از این گذشته آن حالت اعتقاد، به بخش خصوصی را که من داشتم او نداشت... (صص188-187)
... من بارها با هویدا برخورد داشتم و مرتب به او میگفتم که شما بگذارید که قیمت فرآوردههای کشاورزی داخلی را بازار معین کند. شما به چه دلیل گندمکاران را وادار میکنید به یک نرخی که معین میکنید موظف باشند بخشی از گندم خود را به قیمت ارزان به شما بفروشند، در حالی که به قیمت گرانتر خودتان صدها هزار تن گندم وارد کشور میکنید... (ص190)
...حرف من این بود که ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟ هویدا رسماً به من گفت، نه من اول دولت شهرنشینان هستم به خاطر اینکه آنجایی که شلوغ میشود شهرهاست گاهی وقتی هم در کارهای صنعتی همین برخورد را پیدا میکردم. از جمله در مورد قیمتگذاری، هویدا از طرفداران قیمتگذاری بود و من از مخالفانش و این موضوع برای ما برخورد ایجاد کرده بود... (ص191)
من یک سال پس از اینکه به ایران برگشتم با منصور آشنا شدم و چند بار هم از من خواست که در زمینههای مشخصی مطالعاتی بکنم و برای او گزارش تهیه بکنم که این کار را کردم... بعد هم از من خواست همراه او به استرالیا بروم و در نخستین جلسهای که ایران در کمیسیون اقتصادی آسیا و خاور دور شرکت کرد با او باشم. بنابراین رابطه مداوم با او داشتم ولی پس از مدتی متوجه شدم که مرد سطحی و فوقالعاده جاهطلبی است و اصولاً برداشتهای او و دید او چندان به سلیقه من جور نمیآمد... (ص192)
... وقتی هم که میخواست کانون مترقی را درست بکند یک روز به من گفت که چطور است با هم حزب درست بکنیم. من احساس کردم میخواهد یک چیزی راه بیندازد... بعد، کانون مترقی که راه افتاد، دوستان مشترکمان رفته بودند آنجا عضو شده بودند. بیشترشان کارشناسان دبیرخانه شورای اقتصاد بودند. ولی عدهای هم از سازمان برنامه و دستگاههای دیگر، ولی من حاضر به همکاری سیاسی با او نبودم و سطحی بودنش، کم سوادیش... اهمیتی بود که بخصوص به آمریکاییها میداد و همه جا یادآور میشد که با فلان مقام سفارت آمریکا ناهار یا شام خورده یا او را دیده... (ص193)
به هر صورت، تماسی که پیش از اینکه کار به حزب ایران نوین برسد با هم داشتیم در زمانی بود که او رئیس شرکت بیمه شد، یعنی وقتی که امینی دبیرخانه شورای اقتصاد را بهم زد، کارشناسائی را که در دبیرخانه بودند فرستاد به وزارت بازرگانی، که یادآور شدم دوستان من بودند. و خیلی هم در آغاز امر کمک کردند. خود منصور هم پس از مدتی دست و پا کرد شد رئیس شرکت بیمه ایران... (ص194)
... وقتی من به بروکسل رفتم برای مذاکره با بازار مشترک... کسی از سوی یکی از شرکتهای آلمانی در بروکسل به من مراجعه کرد و شکایت کرد که میخواهند خاویار از ایران بخرند ولی شرکت شیلات این امکان را در اختیار آنها قرار نمیدهد که در مزایده شرکت بکنند و خاویار بخرند. من هم از همه جا بیخبر، به او گفتم که به مجردی که به تهران بروم اقدام خواهم کرد... ولی پیش از این که من اقدامی کنم یک روز علم از من خواست به دفترش بروم و او را ببینم و در آن جا با کمال تعجب همان سرپرست شرکت شیلات را دیدم. علم به من گفت که به هم زدن روش مزایده برای شیلات خیلی کار سختی خواهد بود و بهتر است وزارت اقتصاد در این کار مداخله نکند، مسئولان شیلات دارند کار خودشان را میکنند و وزارت دارائی هم از کاری که انجام میشود راضی است، شما بگذارید آنها به همان صورت کار خودشان را ادامه بدهند. من هم کاملاً فهمیدم که در این کار نباید مداخله بکنم... (صص199-198)
... یک دلیل موفقیت علم این بود که از همکاران و وزیران خودش پشتیبانی میکرد، و میگذاشت آنها کار خودشان را انجام بدهند، بنابراین رویهم رفته موفق بود، البته در ضمن، مشخصات خودش را داشت. به تمام معنا «خان» بود. و البته در پارهای مقاطعهکاریها یا خریدهای دولتی ذینفع بود، ولی من هیچگاه با او در این زمینهها برخوردی نداشتم. (صص201-200)
... در این جلسهها چند نفر از سوی دولت آینده بودند. یعنی خود حسنعلی منصور، هویدا و دو سه نفر از همکاران او هم شرکت میکردند. اما خوب خاطرم نیست چه کسانی بودند. از این طرف، علم که نخستوزیر وقت بود، عطاءالله خسروانی و سپهبد ریاحی و من که قرار بود در دولت آینده باشیم، هر چند هفتهای یک بار، درست توالی تاریخش در نظرم نیست. جلساتی حضور اعلیحضرت داشتیم. کانون مترقی و سپس حزب ایران نوین، آن زمان برنامههایی تهیه کرده بودند که در دولت آینده چه کارهایی را به چه صورتی میخواهند بکنند، که از این نظر فوقالعاده خوب بود... (ص202)
... البته، سالیان بعد که با او (علم) خیلی نزدیکتر شدم، فهمیدم که در واقع این تحویل و تحول برای او خیلی تلخ بود. چرا که احساس میکرد در حالیکه وظایف خودش را بخوبی انجام داده چرا شاه باید او را از کار برکنار بکند؟ ولی به ظاهر همه با هم خیلی رفتار گرم و دوستانهای داشتند. (ص203)
... چیزی که باید یادآور بشوم این است که شریفامامی که رئیس مجلس سنا بود و اقبال که آن موقع رئیس شرکت ملی نفت بود خیلی با بیاعتنایی با منصور رفتار میکردند. این کمی حالت زننده داشت... (ص207)
... ولی او (منصور) مایل بود که این کار را بکند و اصرار داشت که رادیو هم بگوید که جلسه هیئت وزیران در 2 بامداد تمام شد. این کار اصلاً ارزشی نداشت... بعدها شنیدم که شاه خیلی تحت تأثیر این تظاهر منصور قرار گرفته و میگفته عجب دولت پرکاری است که به این صورت کار میکند. در حالی که این تظاهر بود... (ص208)
... قیافهای میگرفت حاکی از این که مسائلی را که من میگویم چیزهایی است فنی و علمی که شما نمایندگان نمیدانید و بهتر است به حرفهای من گوش بکنید... نمایندگان مجلس هم از این حالت تبختر منصور ناراحت بودند. ولی او همچنان این رفتار را با کسانی که میتوانست داشته باشد داشت... (ص209)
یکی از مسائلی که به صورت مسئله سیاسی عمده در این زمان درآمد و بعد هم به قتل منصور منجر شد، آوردن ماده مربوط به حقوق دیپلماتیک برای نظامیان آمریکایی بود. آیا این موضوع وقتی که شما در کابینه بودید در دولت و مجلس مورد بحث قرار گرفت؟
وقتی که لایحه را به هیأت وزیران آوردند و بعد به مجلس بردند من حضور نداشتم. زمان علم که این جریان برای اولین بار مطرح شد، من در آنجا خیلی تعجب کردم و مخالفت نمودم که این کار صحیح نیست. فکر میکردم که لایحه کنار گذاشته شده. نمیدانستم که این را به عنوان یک تصویبنامه نگهداشتهاند که بعد به تصویب برسانند... (ص209)
... این یکی از آن دفعاتی بود که منصور مورد حمله یکی از نمایندگان قرار گرفت. گمان میکنم، تا آنجایی که شنیدم، توسط زهتابفرد، نماینده آذربایجان که خیلی صریح و با شهامت بود، او رسماً به منصور گفته بود که سرهنگ یاتسویچ، رئیس CIAدر ایران، خانه پدر شما را اجاره کرده و بنابراین شما با آمریکائیها مربوط هستید، یک چنین حرفهایی زده بود... منصور در مورد این امتیازی که به آمریکاییها دادند هیچ تقصیری نداشت. یعنی همه گمان میکنند او بود که به آمریکائیها این مصونیت را داد. ولی در واقع آمریکاییها به شاه فشار آورده بودند که اگر میخواهید کمک نظامی ما ادامه پیدا بکند میبایست این کار را بکنید و او هم در برابر فشار آمریکاییها تسلیم شده بود. شاید اگر یک نخستوزیر دیگری بود مقاومت میکرد. ولی منصور مقاومت نکرد...(ص210)
جریان دیگری که به تضعیف منصور انجامید. افزایش ناگهانی قیمت فرآوردههای نفتی بود. توضیح این که اعلیحضرت ناگهان تصمیم گرفتند که بودجه ارتش را به مقدار هنگفتی بالا ببرند. این تصمیم در وسط سال که برنامههای عمرانی سوم میبایست شروع بشود باعث تعجب همه شد... (ص211)
... هر چند یک بار، همه را غافلگیر میکردند و طرحهای تازه برای ارتش میآوردند، که هیچ با برنامهریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمیآمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که میبایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تامین کند... (ص212)
خوب به خاطر دارم که دکتر اقبال، مدیر عامل شرکت ملی نفت ایران، خیلی صریح و دلسوزانه به ما گفت که در عالم دولتخواهی من به شما توصیه میکنم این کار را نکنید. این کار خطاست. شما شب زمستان نمیتوانید نرخ فرآوردههای نفتی را به این صورت بالا ببرید. این تحمیل خیلی بزرگی است برای مردم معمولی، که نفت هم وسیله گرمای آنهاست و هم وسیله پختوپز. از این گذشته، بهای بنزین از طریق تأثیر بر نرخ کامیون و اتوبوس در رفت و آمد مردم نقش بزرگی را بازی میکند... استدلالی که ما میکردیم، از نظر تئوری خیلی بیربط نبود. ولی دو برابر شدن قیمت فرآوردههای نفتی از نظر روانی روی مردم خیلی اثر میگذاشت.(صص214-213)
... دکتر اقبال در آن روز واقعاً آخرین نصیحت دلسوزانهای را که یک مقام بالای دولتی میتوانست بکند به ما کرد، ولی به آن توجه نکردیم، البته پشت سر آن واکنش خیلی شدیدی در همه جا بود. قیمتها به صورت غیرمعقولی گرایش به سوی بالا رفتن پیدا کرد و تظاهراتی شد و اعتصاباتی بین تاکسیرانان و غیره شروع شد. دولت در وضع بحرانی خیلی بدی قرار گرفت و یکی دو هفته بعد ناچار شدیم قیمتها را برگردانیم تقریباً به نرخ پیشین خودش... (ص214)
... به عبارت دیگر به دموکراسی اعتقاد ندارید یا نظام شما نظام دموکراتیک نیست، باید متوجه باشید که واکنش مردم واکنش معمولی نیست. واکنش خیلی تندی خواهد بود. ما گمان میکردیم که چون اعلیحضرت قدرت دارند، هر کاری را میتوانند بکنند... (ص215)
... بعداً، بارها من در این باره فکر کردم که اگر ما میآمدیم و مثلاً در همان موقع بنزین سوپر را در بازار، که صحبتش هم بود، به نرخ هر لیتر یک تومان میفروختیم و بعد بنزین معمولی را کمکم نایاب میکردیم. هیچکس حرفی نمیزد. یعنی در عرض 6 ماه یا یک سال به تدریج بنزین معمولی کم میشد. بنزین سوپر جایش را میگرفت... ولی خارج از این داستان چیزی که به منصور شدیداً لطمه زد، لایحه مربوط به جرایم سربازان آمریکایی بود و البته هم بالا بردن جریان نفت و بنزین، اما واقعاً در هر دو مورد او تنها نبود. کاسه و کوزه سر او خراب شد... (ص216)
... ولی شاه به هیچوجه به مسأله ارشدیت توجهی نکرد و بسیار تصمیم صحیحی گرفت. به این معنی که از نقطه نظر شاه میبایست کسی را بیاورد که از وزیران دیگر به منصور نزدیکتر بود و همه او را با منصور در واقع همتا و یکسان میدانستند. صرفنظر از اینکه حالا این شخصی که دارای این مشخصات است کفایت اداره دولت را دارد یا ندارد... (ص218)
... زمان رضاشاه شاگرد به فرنگ فرستادند، بعد شاگرد در داخل ایران تربیت کردند، و حالا یک طبقه تحصیلکرده به وجود آمد و نوبت منصور بود که به قدیمیها بگوید دیگر نوبت کسانی است که حرفهاشان را کم و بیش بلد هستند. به هر حال، به نسبت پیشینیان خودشان خیلی بهتر میدانند که دارند چه کار میکنند. (ص220)
... از یک طرف برای من باعث تعجب بود که هر دفعه گرفتاری مالی پیش میآمد، بیشترش به خاطر برنامههای شاه و مرتب توپ زدن به بودجههای عمرانی بود، هویدا هم هیچ مقاومتی نشان نمیداد و زود تسلیم میشد... (ص225)
... اصولاً کشوری که به درآمد دولتش متکی باشد، و آن هم اگر مالیات نباشد، گرایش غیر دموکراتیک پیدا میکند. چه بخواهید چه نخواهید، این راهنمای یک نظام غیر دموکراتیک است و این حالتی بود که کشور ما داشت... (ص227)
... هویدا یک مقدار تحت تاثیر دوره جوانی خودش که گرایش چپی داشت، و ادبیات مارکسیستی را هم خوب خوانده بود و خوب میفهمید و خیلی خوب میدانست، قرار گرفته بود... (ص230)
... از این گذشته هویدا از این که ما در کارها مداخله بکنیم، و خارج از اصول، اگر زیر فشار باشیم و به سود شخص معینی کار بکنیم ابایی نداشت. یعنی ایرادی در این کار نمیدید و گاهی واقعاً ما را در محظور میگذاشت. او البته از نقطهنظر، سیاسی خودش به مسئله نگاه میکرد... اما یک مقدار از آن مسائلی که در دهه 70 کاملاً رو شد و گرفتاری ایجاد کرد، ریشهاش در همان دهه 60 بود که من با آن مخالفت میکردم. یعنی همین نرخها و نرخگذاریها که حضورتان عرض کردم... (ص232)
... اعلیحضرت هم که سر نرخگذاری خیلی حساسیت داشتند و مایل بودند که قیمتها بالا نرود، با استدلال هویدا قانع شدند و قرار گذاشتند که اصولاً یک مقررات تازهای تهیه بکنند که اگر کسی گران فروشی بکند بتوانند او را زندانی و حتی اعدام بکنند و ارتش هم مامور اجرای این مقررات باشد... (صص235-234)
... بخصوص استدلالی کردم و گفتم که با توجه به اینکه در بودجه تغییراتی دادهایم، البته اشاره نکردم که تغییرات بیشتر برای کارهای ارتشی بوده. و با توجه به اینکه وضع تولید کشاورزیمان هم هیچ در آن سال روشن نیست، اگر بخواهیم کم و بیش میزان رشد اقتصادی سالهای پیش را داشته باشیم تنها راهی که داریم این است که بخش خصوصی را تشویق بکنیم که فعالیت بیشتری بکنند... این از آن چیزهایی بود که شاه هیچ حاضر نبود بشنود و به فکر فرو رفت... (ص236)
میخواهم بگویم به هیچ وجه فشاری بر ما وارد نمیآمد. یعنی اگر شما از خودتان مایه میگذاشتید، کسی مانع کار شما نمیشد. آن کسانی که میگویند به ما فشار میآوردند، ممکن است که راست بگویند که فشار میآوردند، فشار را هم شاید تا یک مقداری میتوانستید تحمل بکنید... (ص241)
... من نزدیک هفت سال در وزارت اقتصاد بودم و توانستم با استقلال کار بکنم. فشارهایی به من وارد میآمد. شاید بعدها هم موردی پیش آمد که دربارهاش صحبت میکنم، اما به هیچ وجه شخصاً با چیزی روبرو نشدم که نتوانم با آن مقابله کنم. (ص242)
امیر هوشنگ مورد توجه اعلیحضرت همایونی است و اعلیحضرت میدانند که او یک چنین کمکی را درخواست کرده که ببینم کجا میتوانیم واردات کالایی را در انحصار او قرار دهیم. گفتم نمیشود. هویدا همچنان اصرار میکرد... گفت پس خودت هر چه میخواهی بنویس و بیا برویم حضور اعلیحضرت. گفتم این کار را میکنم. نامه مفصلی نوشتم که به چه دلیلی این کار را نمیتوانم بکنم و رفتم کاخ نیاوران و نخستوزیر هم آمد آنجا. وقتی هویدا به پیشخدمت گفت ما دو نفر منتظر هستیم که شرفیاب بشویم، کاملاً برایم روشن بود که شاه، چون آدم محجوبی است حاضر نیست با من روبرو بشود در این مورد، فرمودند فقط هویدا بیاید و هویدا هم نامه مرا به شاه نشان داد. ایشان هم پذیرفتند. دیدم خیلی شاد و خرم هویدا از دفتر آمد بیرون و گفت دیدی موفق شدیم، که البته من موفقیت را به حساب ایشان نمیگذاشتم. آن روز یکی از روزهایی بود که من متوجه شدم بهتر است دیگر از وزارت اقتصاد بروم... (ص243)
...چند مورد دیگرش هم خاطرم میآید مثلاً این که یک بار نخستوزیر چند وزیر را جمع کرد فقط به خاطر اینکه سفارش شده که به فلان آقا یا فلان خانم کمکی بشود. این اصلاً زننده بود. یعنی با همه حرفهایی که ما در آن زمان میزدیم جور نمیآمد. خوب نبود. ولی هویدا که روز اول خیلی ایدهآلیست بود، در عین حال یک پراگماتیسم غیرعادی هم داشت. او در عمل متوجه شده بود که اگر میخواهد سرکار بماند لازمهاش اینهاست و این است که این تعارضها به وجود میآمد. (ص244)
... مورد اول عبارت بود از این که ما میخواستیم یک کارخانه برای ساخت دستگاههای مخابرات تلفنی بگذاریم. چون سیستم مخابراتی ایران بر پایه روش زیمنس بود، قطعات ساخت این کارخانه نیز با همکاری آنها ساخته میشد... مقداری بررسی کرده بودیم و جای مناسبی برایش در رشت پیدا کرده بودیم. به عرض شاه رساندم، چون میدانستم مورد حساسی است و مورد توجه شاه است. شاه هم کاملاً موافق بود. استاندار گیلان هم که این را شنیده بود به من تلگراف کرد ... بعد شاه به من گفتند که این کارخانه را ببرید شیراز. گفتم شاه از شما اجازه گرفتم و خیلی بد است و ناراحت کننده است برای من. گفت میدانم. اما شما اصرار نکنید. برای اینکه شریفامامی هم زیاد اصرار میکند و من ناچارم به او بگویم خیلی خوب. البته شریفامامی ... با مهدی نمازی و زیمنس گویا قرارهای خصوصی نیز داشت... (ص245)
مورد بعدی که برایم پیش آمد، در واقع یکی از دلایل رفتن من از وزارت اقتصاد شد. در همان سال آخر که من در وزارت اقتصاد بودم یک روز تلگرافی از سوئیس آمد که شما یک پروانه سیمان بدهید به بنیاد پهلوی که در آبیک کارخانه سیمان بگذارند. در ضمن شاه خیلی با مهربانی این تلگراف را برای من فرستاده بود، به امضای ایادی، که من متوجه مقرراتی که شما دارید که در فاصله 120 کیلومتری تهران نباید صنعت تازه ایجاد کرد هستم، ولی این کار را بکنید... من پیش خودم فکر کردم که اقلاً شاه به من اجازه بدهد وقتی که بر میگردد توضیح بدهم و اگر سر تصمیمش باقی است این کار را بکنم... به هر حال وقتی میخواهیم این مقررات مربوط به 120 کیلومتر حریم را بشکنیم باید تکلیف من روشن باشد، که بتوانم با شاه صحبت بکنم که خیلی خوب، پس بگذارید من اصولاً مقررات را تغییر بدهم... یعنی همه را به یک چوب برانیم. نگوئیم که این چون بنیاد پهلوی و آقای بهبهانیان رئیس املاک پهلوی است اجازه دادیم. بنابراین کاری نکردم ... (ص249)
... وقتی جریان را به عرض شاه میرسانند، فوقالعاده عصبانی میشود و تلگراف خیلی تندی برای هویدا میفرستد، بطوریکه وقتی من از هلند آمدم، هویدا گفت چه شده، چه کار کردی که اعلیحضرت یک چنین تلگرافی کردهاند؟ من تلگراف را به شما نشان نمیدهم، ولی بدان که خیلی بد شده، فوری تصویبنامه را بیاور. گفتم چشم. تصویبنامه را بردم، ولی هیچ نتوانستم صحبت بکنم. اعلیحضرت فوقالعاده سر آن جریان دلگیر شده بودند. (ص250)
چرا ایادی با شما نظر خوبی نداشت؟
به خاطر اینکه چندین بار کوشش کرد برای منافع شخصی خودش کاری بکند و با مخالفت من روبرو شد. همچنین بعضی از کارهای او مورد انتقاد من بود. او ماهیگیری جنوب را که با نیت خوبی ایجاد شده بود، در دست گرفته بود، ولی برخلاف توقع ما به هیچوجه به ماهیگیران جنوب این امکان را نداد که بتوانند در آنجا فعالیت خودشان را بهبود بدهند. فقط برای او محل درآمدی شده بود که ماهیگیری جنوب را در اختیار شرکتهای خارجی بگذارد... (ص251)
مسئله دیگر این بود که او مسئول اتحادیه تعاونی کارکنان ارتش بود که به نام کوتاه شده «اتکا» شناخته میشد، که البته همیشه یک مدیرعامل ظاهراً مستقلی داشت ولی تمام کارها را ایادی میکرد و معاونان مدیر مسئول اتکا همیشه دستورات ایادی را گوش میکردند نه چیزی که مدیر عامل میگفت.(ص252)
به نظر میرسد که ایادی شخصاً آدم مادی نبود. ولی دلیل این که این پولها را میگرفت، چه بود؟
دلیلش هیچوقت برای من روشن نشد. برای اینکه هم پولها را میگرفت هم زمین میخورد... (ص252)
بعضیها میگویند شاید این پولها را برای کمک به جامعه بهائی در ایران و در خارج میگرفت. شما اطلاع خاصی در این باره دارید؟
به هیچوجه اطلاعی ندارم و واقعاً هم نمیخواهم تهمتی در این مورد بزنم. (صص254-253)
شما چطور رفتید و مسئله را آغاز و مطرح کردید. واکنش شاه چه بود؟ به نظر میآید از نظر تاریخی مهم است که وارد این جریان بشویم.
عاملهای مختلف یکی پس از دیگری در آن سال آخر پیش آمده بود که کاملاً برای من روشن کرده بود که نه فقط با هویدا برخورد دائمی دارم، بلکه احتمالاً هویدا واسطهای است میان اعلیحضرت همایونی و من و این برخورد در حقیقت با اوست و بجایی رسیدهام که باید کنار بروم، و شاه هم دیگر آن رضایت پیشین را از من ندارد... (ص261)
... به من گفت اعلیحضرت با استعفای تو موافقت کردند و گفتند که یکی از این سه پست را انتخاب کنی، یا سفیر ایران در فرانسه بشوم و یک دفتر اقتصادی خیلی قوی برای اروپای غربی درست بشود که زیر نظر من باشد، آن چنانکه در آمریکا یک دفتر اقتصادی وجود داشت که جهانگیر آموزگار آن را اداره میکرد. یا این که بشوم رئیس دانشگاه پهلوی، یا رئیس دانشگاه تهران، که البته من ریاست دانشگاه تهران را انتخاب کردم... (ص262)
نقد و نظر
خاطرات آقای عالیخانی به عنوان کسی که مسئولیت اقتصاد کشور را در عمده سالهای دهه 40 برعهده داشته است، میتواند تا حدودی جهتگیریهای اقتصادی کشور را بعد از کودتای آمریکایی 28 مرداد روشن سازد. در بازگویی این خاطرات، هرچند آقای عالیخانی تلاش دارد تا از حد طرح انتقادات سطحی فراتر نرود، اما در برخی فرازها به عنوان یک کارشناس اقتصادی ناگزیر از موضعگیری نسبت به برخی ناهنجاریهای آشکار در دوران حاکمیت آمریکا بر ایران بوده است. همین اظهارنظرها نیز وی را با نوعی پارادکس مواجه میسازد. آقای عالیخانی از یک سو عدم موافقت و همراهی خود را با برخی سیاستهای مخرب کشاورزی در کشور اعلام میدارد، اما از سوی دیگر ادعایی را تکرار میکند که یک جریان خاص برای تطهیر چهره آمریکا مطرح میسازد و آن وارونه ساختن واقعیتها در مورد وضعیت کشاورزی در دوران پهلوی و طرح ادعای رشد این بخش است.
نیاز به توضیح نیست که ایران به لحاظ تولیدات کشاورزی، قبل از حاکمیت پهلویها علاوه بر تأمین نیاز خود در شمار کشورهای صادر کننده به حساب میآمد، اما در انتهای این دوره برای نمونه تبدیل به بزرگترین وارد کننده گندم از ایالات متحده شد. علیرغم چنین واقعیتهایی، طرح ادعای رشد کشاورزی در دوران پهلوی اولین بار توسط دستاندرکاران دایرهالمعارف ایرانیکا مطرح شد. این جماعت که سالهاست با حمایتهای مالی ویژه در آمریکا به کاری اساسی یعنی تدوین یک مجموعه مرجع پرهزینه برای ایران مشغول گشتهاند، بیش از دیگران معنای سیاست تخریب کشاورزی را در ایران میدانند. لذا آقای احمد اشرف (معاون احسان یارشاطر در مجموعه ایرانیکا) اولین بار طی مقالهای مدعی رشد سالانه 6 درصدی کشاورزی در دوران پهلوی شد. این مقاله در ایران نیز در مجله «گفتگو» به چاپ رسید. هرچند آقای عالیخانی در خاطرات خود این درصد را تقلیل داده و رشد 4 درصدی را برای کشاورزی در دوران پهلوی مدعی شده است، اما همین میزان از رشد ادعایی نیز براساس اعترافات وی در همین خاطرات بهطور جدی مورد چالش قرار میگیرد.
علاوه بر جمعبندی حاصل از تجزیه و تحلیل اظهارات آقای عالیخانی، مستندات تاریخی بیشماری نیز در این زمینه در دو بخش پیش روی ماست: 1- اعترافات صریح دستاندرکاران کشور در دهه 50 به عدم نیاز به کشاورزی 2- آمار و ارقام هولناک و فاجعهآمیز در مورد واردات محصولات کشاورزی از آمریکا.
اما از آنجا که در این مختصر بنا نداریم دایره بحث را چندان فراتر از مطالبی که آقای عالیخانی مطرح ساخته ببریم صرفاً به بیان یک نمونه برای هر مورد بسنده میکنیم. در سال 1355 آقای امیرعباس هویدا (نخست وزیر وقت) در مصاحبه با یک گروه تلویزیونی فرانسوی در پاسخ به این سؤال که با سیاستی که در پیش گرفته شده در آینده نزدیک ایران تبدیل به کویری میشود که در نقاطی از آن شهرهای بزرگی قرار دارد به صراحت اعلام داشت که سیاست صنعتی شدن ایران دنبال میشود. بنابراین نیاز به کارگر صنعتی است. لذا تصمیم بر آن است که نیازهای کشاورزی وارد و کشاورزان بعد از آموزش، در کارگاههای صنعتی به کار گرفته شوند.
این گروه تلویزیونی حاصل گزارش مستند خود را از شرایط اقتصادی ایران، تحت عنوان «ترقی» از تلویزیون فرانسه پخش کرد و محافل دانشجویی ایرانی نیز این فیلم را با ترجمه فارسی با صدای آقای بنیصدر در سراسر اروپا به نمایش درآوردند. بعد از انقلاب نیز این فیلم مستند از تلویزیون ایران پخش شد.
هویدا در مصاحبه با این گروه تلویزیونی هرگز منکر برنامه خود برای برچیدن بساط کشاورزی از ایران نشد و به صراحت اعلام کرد که ما بین کشاورزی و صنعت، صنعت را برگزیدهایم و در پی تبدیل شدن به یک قطب صنعتی هستیم.
در مورد واردات محصولات کشاورزی نیز آقای شاپور بختیار در خاطرات خود ضمن انتقاد از واردات لجام گسیخته محصولات کشاورزی از آمریکا که در ایران به سهولت قابل کشت بود میگوید بهتر آن بود به جای این اقلام، کالاهای پیشرفته صنعتی و تکنولوژی وارد کشور میشد: « ... ما از آن روزی که این اصلاحات (اراضی) را کردیم، هی محصول (کشاورزی) ما پاپین آمد. هی محصول ما پایین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم. من این را نمیخواستم حالا هم نمیخواهم. ما از آمریکا میتوانیم «رآکتور» بخریم. ما میتوانیم طیاره جت بخریم. ما میتوانیم این چیزها را در صورت لزوم و در حدود لزوم باید و میخریم. ولی دیگر لپه و نخود و لوبیا معنا ندارد که بخریم. چه شد که این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود.» (خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی ایران، ص81)
از آنجا که در این مقاله درصدد تقاطع دادن اظهارات آقای عالیخانی با سایر دست اندرکاران رژیم پهلوی برنخواهیم آمد و علیرغم وجود مطالب بیشمار مشابه، دو نمونة مورد اشاره، سیاست آمریکا را در قبال کشاورزی ایران مشخص میسازد. لذا بر این باوریم که اظهارات آقای عالیخانی در این کتاب به تنهایی نیز میتواند وجود سیاستی مبتنی بر نابودسازی کشاورزی را روشن نماید، هرچند باید گفت وی به دلیل ملاحظات قابل درکی نخواسته پا را از طرح انتقادات سطحی فراتر گذارد و جمعبندی جامعی نسبت به سیاستهای آمریکا در ایران عرضه دارد.
بنابر اظهار آقای عالیخانی، وی در اولین ملاقات با شاه به عنوان کاندیدای وزارت اقتصاد، به صراحت نظر خود را در مورد وضعیت کشاورزی و صنعت در کشور اینگونه اعلام میدارد: «اینهمه که ما میگوییم صنعت داریم، صنعت نداریم و گرفتاری دیگر این است که کشاورزی هم نداریم.»(ص15)
این قضاوت آقای عالیخانی که تمامی عملکرد رضاخان و بخشی از دوران حکومت محمدرضا پهلوی را به طور جدی زیر سؤال میبرد، نمیتوانسته صرفاً یک سخن بیپایه و اساس بوده باشد. در صورتی که این موضوع یک امر کاملاً بیّن و آشکار نبود با توجه به انتقادپذیر نبودن شاه هرگز ایشان جرئت طرح آن را در چنین جلسهای و در حضور اعلیحضرت!! نداشت.
آقای عالیخانی در ادامه خاطرات خود وضعیت کشاورزی را در دوران بعد از عضویتش در کابینه این چنین توصیف میکند: «حالا که صحبت کشاورزی به میان آمد باید در نهایت فروتنی حضورتان عرض بکنم که من به شدت با سیاست کشاورزی دولت مخالف بودم. در هیئت عالی برنامه هم به کرات میگفتم و معتقد بودم که سیاست کشاورزی ما درست نیست. اولاً تقسیم اراضی مرحله دوم که اراضی خرده مالکان را تقسیم میکردیم به تولید کشاورزی ضربه اساسی زد. بعد هم آن کشت و صنعتی که در جنوب راه انداختیم و شرکتهای بزرگ خارجی را آوردیم مطلقاً صحیح نبود.» (ص123)
بنابراین آقای عالیخانی با سیاستهای کشاورزی آن هنگام مخالف بوده است، زیرا از یک سو انجام اصلاحات ارضی را (دستکم مرحله دوم آن را) ضربه زننده به کشاورزی کشور اعلام میدارد و از سوی دیگر ایجاد واحدهای بزرگ کشت و صنعت را در مناطق حاصلخیز کشور و به ویژه در حاشیه سدها، اقدامی نادرست ارزیابی میکند. البته ایشان همچنین معترف است آنچه به نام اصلاحات ارضی صورت گرفت و منجر به تخریب ارکان کشاورزی شد سیاستی دیکته شده توسط آمریکاییها بوده است: «ولی حالا این صحبتها پیش آمده که آمریکاییها فشار آوردند و گفتند این کار را بکن. شاید هم اسناد و مدارکی در این زمینه وجود داشته باشد، ولی شاه خودش هم اعتقاد داشت و این کار را کرد...» (ص19)
آقای عالیخانی در ادامه، انتقاداتی را نیز متوجه مدیریت امور کشاورزی کشور نموده و دوران قبل از اصلاحات ارضی را به مراتب در این زمینه بهتر ارزیابی میکند: «میگفتم که شما الان آمدید این اراضی را بین کشاورزان در روستاها تقسیم کردید و حالا یک وزارت اصلاحات ارضی درست کردید که شده ارباب اینها، ولی به مراتب بدتر از ارباب گذشته است به خاطر اینکه ارباب گذشته به هرحال فردی بود که مسئولیتی در برابر روستائیان داشت، الان درآوردیمش به صورت یک مشت بوروکراتی که هیچ اهمیتی به کشاورز و تولید کشاورزی نمیدهد... نمیخواهم حالا وارد این بحث بشوم، چون در کادر بحثی که داریم نیست. اما نکتهای که میخواهم حضورتان بگویم این است که من اصلاً به قطبهای کشاورزی اعتقادی نداشتم...» (ص124)
آقای عالیخانی هرچند به دلایل مشخص، عدم تمایل خود را از پرداختن به بحث در مورد وضعیت کشاورزی بیان میدارد، اما همین مقدار اشارات نیز میتواند زمینههای بسیار مناسبی برای تاریخ پژوهان باشد. به ویژه در مورد علت مخالفت وی با قطبهای کشاورزی لازم به یادآوری است که رژیم پهلوی زمینهای حاصلخیز کشور به ویژه اراضی حاشیه سدها را از پوشش وزارت کشاورزی خارج ساخت و به ظاهر در اختیار وزارت نیرو قرار داد تا از این طریق زمینهای مستعد از دست کشاورزان ایرانی خارج و به سرمایه گذاران خارجی واگذار شود. شرکتهای بزرگ خارجی نیز بدون توجه به بازار داخلی، از این زمینهای حاصلخیز محصولات خاصی را برداشت میکردند و مستقیماً به خارج از کشور انتقال میدادند که به این ترتیب درآمدهای کلانی متوجه دلالان ایرانی و شرکتهای کشت و صنعت خارجی میشد. آخرین نکتهای که میتوان در مورد سیاستهای دولت در این زمینه مورد تأمل قرار داد عدم توجه به 70 درصد جمعیت ایران بود که در روستاها ساکن بودند. به اعتراف آقای عالیخانی اصولاً در برنامهها و بودجه عمرانی دولت، به روستاها که پایگاه تولیدات کشاورزی بودند هیچگونه توجهی نمیشد: «حرف من این بود که ما دولت شهرنشینان ایران هستیم یا دولت همه مردم ایران؟ هویدا رسماً به من میگفت، نه من اول دولت شهرنشینان هستم.» (ص191)
این صراحت آقای هویدا دقیقاً همان چیزی است که در مصاحبه با خبرنگاران فرانسوی نیز نمود پیدا میکند و به عبارت بهتر اصولاً در صورتی که دولت قصد تقویت کشاورزی را داشت میبایست برای قشر عظیم روستانشین کشور جاده، بهداشت، برق، آب بهداشتی، حمام و... ایجاد میکرد، اما 70 درصد جمعیت کشور در روستاها از ابتداییترین مواهب محروم بودند، زیرا دولت اعتقادی به حفظ روستاها نداشت و تحت شعار فریبنده صنعتی شدن آنها را به شهرها فرا میخواند. بدین ترتیب سیاستهای ضدکشاورزی رژیم پهلوی را به شرح زیر میتوان بیان داشت:
1- خرد کردن اراضی به قطعات کوچک به نوعی که برای کشاورز به هیچ وجه کار در آن قطعات مقرون به صرفه نباشد، به ویژه آنکه خرده مالک توان اجاره تراکتور و... را نداشت لذا نتیجه این سیاست فقر روزافزون کشاورزان و نهایتاً ترک روستاها بود.
2- برقراری یک نظام بوروکراتیک در رأس کشاورزی کشور که هیچگونه دلسوزی نسبت به بخش کشاورزی کشور نداشت، در حالی که دستکم در نظام ارباب و رعیتی، ارباب به دلیل ذینفع بودن، بذر، آب و ماشین آلات را فراهم میساخت تا رعیت بتواند محصول بیشتری برای او تولید کند.
3- خارج ساختن اراضی حاصلخیز کشور از دسترس کشاورزان و واگذاری آنها به خارجیان
4- عدم تضمین خرید محصولات کشاورزان داخلی و خریدهای کلان محصولات کشاورزی از خارج کشور با ارز سوبسیدی که به طور طبیعی موجب ایجاد یک رقابت نابرابر برای تولید کنندگان داخلی میشد.
5- عدم توجه دولت به نیازهای اولیه هممیهنان روستایی و محرومیت آنان از هر آنچه شهرنشینان از آن برخوردار بودند. روستاییانی که دارای جاده نبودند تا محصولات خود را عرضه کنند در زمستانها به دلیل نداشتن خانه بهداشت حتی قادر نبودند بیماران خود را به شهر انتقال دهند، لذا بر اثر ابتلا به بیماریهای بسیار ساده محکوم به مرگ دردآوری بودند و... نتیجه سیاست «دولت شهرنشینان» کوچ روستاییان به شهرها بود تا از مواهب شهرها بهره گیرند، یعنی همان سیاست آقای هویدا که کشاورزان تبدیل به کارگران واحدهای صنعتی شوند! اما کدام صنعت میتوانست خیل عظیم مهاجران از روستا به شهر را در خود جای دهد؟ این ادعای آقای هویدا بحث جداگانهای میطلبد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
حال که آقای عالیخانی خود به اینگونه سیاستهای ضدکشاورزی معترف است و در این خاطرات علاوه بر منفی ارزیابی کردن سیاستهای پهلویها قبل از وزارت خود، با سیاستهای دولت هویدا مخالفت و آن را بدتر از گذشته اعلام کرده است، چگونه میتواند ادعا کند که کشاورزی در این ایام به طور متوسط سالانه 4 درصد رشد داشته است؟ و ادعای بزرگتر آنکه علت بهبود وضعیت کشاورزی در بعد از انقلاب ناشی از سیاستهایی بوده که در دهههای 60 و70 (میلادی) پایهگذاری شده است!! پاسخ به چنین معمایی که چگونه از مجموعهای از عوامل منفی و سیاستهای غلط میتوان نتیجه مثبت گرفت البته کاری بس دشوار است. اما آقای عالیخانی که به همه سیاستهای تخریبی اذعان دارد و خود را به عنوان منتقد آنها قلمداد میکند، نتیجه این سیاستها را رضایتبخش ترسیم مینماید تا هم به تعهدات کارشناسانه خود پایبند مانده و هم سایر تعهدات را نادیده نگرفته باشد.
لذا در پاسخ به این سؤال که: «خیلیها میگویند بعد از انقلاب وضع کشاورزی ایران به مراتب بهتر شده... آیا علت این که پیش از انقلاب میگفتیم وضع کشاورزی آن قدر که باید و شاید پیش نرفته این بود که توسعه کشاورزی در مقایسه صنعتی خیلی عقب بود...؟» میگوید: «هر دو این چیزهایی که گفتید درست است. یعنی از یک طرف کشاورزی توانسته به توسعه خودش ادامه بدهد در حالی که صنعت کشور در حال سقوط آزاد بوده، ولی در ضمن هم این توسعهای که الان به چشم میخورد به خاطر تمام پایهگذاریهای دهههای 60،70 (میلادی) است. در این باره هیچ گونه تردیدی نمیبایست داشت. گامهای اساسی اولیه در آن زمان برداشته شد.» (ص125)
اگر بواقع پایههای پیشرفت چشمگیر کشاورزی در بعد از انقلاب در دهههای 60و70 گذاشته شده بود، آیا براستی خواننده خاطرات با این سؤال جدی مواجه نخواهد شد که چرا در چندین فراز این کتاب آقای عالیخانی میگوید: «من به شدت با سیاستهای کشاورزی دولت مخالف بودم. در هیئت عالی برنامه هم به کرات میگفتم و معتقد بودم که سیاست کشاورزی ما درست نیست»؟ براستی در صورتی که آن سیاستها، پایه و اساس شکوفایی کشاورزی در دوران بعد از انقلاب محسوب میشوند، آیا منطق حکم نمیکرد که آقای عالیخانی به تعریف و تمجید از آنها بپردازد و نه انتقاد و بلکه تخطئه آن سیاستها و سیاستگذاران؟
بنابراین ادعای گزاف رشد سالانه 6 درصدی کشاورزی توسط معاون دایرهالمعارف ایرانیکا و 4 درصدی آقای عالیخانی در دوران پهلوی چگونه و بر چه مبنایی میتواند مطرح شود در حالی که متولیانی چون هویدا بصراحت سخن از عدم نیاز به کشاورزی در کشوری که میخواهد به سرعت صنعتی؟! شود به میان میآورند. تنها احتمالی که در این زمینه به ذهن متبادر میشود میتواند در ارتباط با فعالیتهای واحدهای کشت و صنعت باشد، هرچند بر گسترش فعالیتهای چنین مجتمعهایی که ظلم مضاعفی بر کشاورزان بیپناه کشور بود نمیتوان عنوان رشد کشاورزی ایران را داد، زیرا دستاندرکاران رژیم پهلوی در چارچوب برخی تبانیها ضمن محروم کردن کشاورزان کشور از زمینهای حاصلخیز بویژه اراضی زیر سد، آنها را به شرکتهای خارجی واگذار میکردند. به طور قطع محصولات کشاورزی این واحدهای کشت و صنعت دارای رشد بوده است زیرا تمامی امکانات از قبیل آب، برق، جاده، وسایل حمل و نقل و تلفن برای آنان فراهم بود (در حالی که90 درصد روستاهای کشور علاوه بر محرومیت از این گونه مواهب از آب، بهداشت، آموزش و سوخت نیز بهرهمند نبودند).
بنابراین هر عنصر مبتدی در زمینه اقتصاد میتواند درک کند که چنین رشدی صرفاً رشد میزان چپاول منابع طبیعی کشور توسط بیگانگان و تنها ارتباط آن با کشاورزی کشور تضعیف بیشتر کشاورزان بومی به نفع سرمایهداران خارجی بود. البته آقای عالیخانی از این واقعیت نیز غافل نیست و در زمینه این سیاست تخریبی هم نظر منفی خود را اعلام میکند: « بعد هم آن کشت و صنعتی که در جنوب راه انداختیم و شرکتهای بزرگ خارجی را آوردیم مطلقاً صحیح نبود.» اما بحق به آقای وزیر میبایست دست مریزاد گفت که با تردستی، حاصل اینگونه سیاستهای تخریبی را به یکباره مثبت جلوهگر میکند!
حال بیمناسبت نیست به برنامه صنعتی شدن کشور که قرار بود به بهای نابودی کشاورزی به دست آید، نظری افکنیم. متاسفانه باید اذعان داشت جناب وزیر اقتصاد در این زمینه نیز دچار تناقض گوییهای فاحش شده است. از یک سو وی با اشاره به مواردی از مونتاژ در کشور این عملکرد را به باد انتقاد میگیرد، اما در تداوم بحثهای خود از آنجا که صنعت در دوران پهلوی اصولاً یک صنعت وابسته بود، لذا ناگزیر میشود بحث «ارزش افزوده» را به میان آورد و از این منظر به دفاع از صنایع وابسته مونتاژ بپردازد: «... یا کارخانه فیاتی که درست شده بود که پیش از این عرض کردم حتی قطعه (ساخت ایران) را هم که روی اتومبیل میگذاشتند، خود همین قطعه هم ساخت ایتالیا بود. شما شاید باور نکنید، ولی پروانه داده بودند برای مونتاژ بخاری، یعنی قطعات فلزی بخاری که فقط کافی است شما پرس بکنید و رنگ بکنید و سر هم بکنید. این را هم به صورت مونتاژ میآوردند که میتوانستند به قیمت گرانتر بفروشند... یا کارخانه چینی که درست شده بود و شریف امامی پروانه آن را به یکی از دوستان صاحب صنعتش داده بود و خودش هم در کاری که او انجام میداد ذینفع بود. اینها قابل ایراد بود.» (ص104)
اما همین جناب وزیر در جای دیگری از خاطرات خود در مورد کارخانه دیگری که لابد روابط پشت صحنهاش به گونهای دیگر بوده است، به امر سرهم بندی کردن قطعات خریداری شده در ایران بدون توجه به نادیده گرفته شدن اصل انتقال تکنولوژی، اهمیت میدهد و به دفاع از آن میپردازد: «گیرم صنعت موتور دیزل، به طور متوسط یک موتور دیزل 35 تا 40 درصد بهای تمام شدهاش آن چیزی است که در کارخانه ساخته شده است و 60 تا 65 درصد ارزش این موتور قطعاتی است که از واحدهای دیگر خریداری شده است... فرض بکنید آن40 درصد را، از کارخانهای که موتور دیزل را میسازد میخرید. باقی قطعات دیگر را از کارخانههای دیگر میخرید و همه اینها را وارد میکنید. ولی آن قسمت آخری، که عبارت از این است که این قطعات را سر هم مونتاژ بکنید و مقداری از ارزش کل این موتور بابت همین قسمت مونتاژ است، این را از خارج منتقل میکنید به داخل کشور. به عبارت دیگر، این تولید شما باعث یک ارزش افزودهای در کشور میشود.» (ص2-101)
البته اگر آقای عالیخانی در کنار این بحث ضرورت تشویق صنعتگران را به تولید قطعاتی از محصولات مونتاژ شده در داخل کشور به همراه ایجاد مراکز تحقیقاتی و پژوهشی برای انتقال تکنولوژی مطرح میساخت انتقادی به این نگاه نبود، اما واقعیت آن است که در دوران پهلوی همه صنایع به همین ترتیب صددرصد وابسته بود و کمترین تلاشی برای انتقال تکنولوژی صورت نمیگرفت. به طور کلی دو عامل در تحمیل این شرایط بر ملت ایران مؤثر بود:
نقش اول را در این زمینه واسطه ها و دلالان که عمدتاً از درباریان یا وابستگان آنان بودند، ایفا میکردند. سود این جماعت نه در تولید داخلی توسط صنعتگران ایرانی، بلکه در واردات هرچه بیشتر بود. اصولاً ثروت عظیم نفت وارد شبکه فسادی میشد که حیات خود را در پیوند بیشتر اقتصادی و سیاسی با خارج کشور می دید. دومین عامل در این زمینه دول غربی بودند که بازار پرسود ایران را کاملاً در قبضه خود گرفته بودند. برای نمونه اتومبیل پیکان برای ده سال در دوران پهلوی در ایران مونتاژ شد، اما حتی جهت خواب برف پاکنها که در مقابل صورت راننده بود (چون سیستم انگلیس به عکس است) عوض نشد و کمترین تلاشی برای انتقال تکنولوژی هیچگونه اتومبیلی به ایران صورت نگرفت بلکه ایران صرفاً تبدیل به یک بازار مصرف گستردهای شده بود که هم منافع صادر کننده و هم سود بادآورده ایادی وابسته به آنها در بالاترین حد ممکن تأمین میشد.
بنابراین اقتصاد زیر سلطه ایران در واقع مبتنی بر چیزی جز رشد صدور ثروت ملی کشور نبود. برنامه شاه در صادرات نفت، همین بود که تولید آن را به 8 میلیون بشکه در روز برساند. این شیوه استخراج که به عمر ذخایر نفتی کشور به شدت لطمه میزد از اقتصاد چیزی جز فساد و غارت و تخریب کشاورزی باقی نگذاشت.
آقای عالیخانی در خاطرات خود با افتخار سخن از پیشتازی ایران در امر خصوصی سازی به میان میآورد، اما توضیحات بعدی وی مشخص میسازد که عنوان «از آنِ خودسازی»، بر آنچه صورت میگرفته است، بیشتر تطبیق پیدا میکند. البته جناب وزیر صرفاً به مواردی از دخالت محمدرضا برای واگذاری انحصارات مونتاژ به وابستگان دربار اشاره میکند حال آنکه در تمامی چنین پروژههای عظیمی عضوی از خانواده پهلوی مستقیماً سهیم بود. آقای عالیخانی برای روشن نشدن ماهیت خصوصیسازی صرفاً به پارهای از تخلفات دو نفر که با آنها مشکل شخصی داشته (یعنی ایادی و شریفامامی) اشاراتی دارد.
البته باید اذعان داشت در سالهای قبل از اجرا شدن برنامه افزایش قیمت نفت توسط آمریکا، اتکا به منابع داخلی در ایران بیشتر بود و همین امر نیز ضمن محدود ساختن زمینه فساد داخلی، طمع چپاولگران خارجی را نیز چندان برنمیانگیخت، اما افزایش قیمت نفت و صعود غیراصولی میزان تولید آن، شرایط ایران را برای سلطهگران و دلالهایشان به کلی تغییر داد.
آقای عالیخانی در رابطه با شرایط قبل از افزایش قیمت و تولید نفت در پاسخ به این سؤال که: «آمریکابیها فشار خاصی روی این که شما با آمریکا مبادلاتتان را افزایش بدهید نمیآوردند؟» میگوید: «نه، برای آنکه در آن زمان هنوز آن درآمد عجیب و غریب نفت پیدا نشده بود. در دهه 70 سهم نفتشان را میخواستند، در دهه 60 چنین چیزی وجود نداشت...»(ص135)
البته باید توجه داشت این ادعا که در آن زمان آمریکاییها به ایران هیچگونه فشار خاصی وارد نمیساختند دستکم با سخن دیگر ایشان در مورد نوع عملکرد آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد در تعارض است: «اما چیزی که در این میان پیش آمد این بود که پس از 28 مرداد مقامهای آمریکایی یک غرور بیاندازه پیدا کردند و دچار این توهم شدند که آنها هستند که باید بگویند چه برای ایران خوب است یا چه برایش بد است. و این خواه ناخواه در هر ایرانی میهنپرستی واکنشی ایجاد میکرد...» (ص131)
بنابراین میتوان گفت بعد از افزایش درآمدهای نفتی در ایران نوع برخوردها کاملاً متفاوت شده بود تا حدی که بیگانگان رسماً سهم خود را از نفت ایران مطالبه میکردند. این موضوعی است که آقای عالیخانی به صورت سربسته اشارهای به آن میکند.
این موضوع از یک سو کاملاً روشن میسازد که افزایش قیمت نفت برنامه حساب شده آمریکا برای ایجاد توان خرید تسلیحاتی در کشورهای وابسته به خود بوده و علاوه بر آن به خاطر این افزایش، سهم مستقیم دریافت میداشته است.
در اینجا لازم است برای سنجش و محکزدن ادعاهای آقای عالیخانی در مورد استقلال رأی و وطن پرستی به چند نکته اشاره کنیم. در مورد استقلال رأی به عنوان پدیدهای که در کلیت ایران آن روز معنایی نداشت ایشان مدعی است: «میخواهم بگویم به هیچ وجه فشاری بر ما وارد نمیآمد، یعنی اگر شما از خودتان مایه میگذاشتید کسی مانع کار شما نمیشد.» (ص241)، « اما به هیچ وجه شخصاً با چیزی روبرو نشدم که نتوانم با آن مقابله کنم» (ص242)
حال این ادعاهای بسیار زیبا را قرار دهید در کنار واکنش آقای عالیخانی در مورد تخلف شرکت شیلات در مورد خاویار: «من هم کاملاً فهمیدم نباید در این کار مداخله کنم.» (ص199)، یا چگونگی تسلیم شدن وی در مورد تخلف «ایادی» در مورد کارخانه سیمان: «گفتم چشم. تصویبنامه را بردم. ولی هیچ نتوانستم صحبت بکنم.» (ص250)، و در نهایت نوع دیکتههای دستهجمعی تخلفات به وزیران: «یک بار نخست وزیر چند وزیر را جمع کرد فقط به خاطر اینکه سفارش شده که به فلان آقا یا فلان خانم کمکی بشود. این اصلاً زننده بود... ولی هویدا که روز اول خیلی ایدهآلیست بود، در عین حال یک پراگماتیسم غیرعادی هم داشت. او در عمل متوجه شده بود که اگر میخواهد سرکار بماند لازمهاش اینهاست.» (ص244)
تسلیم محض بودن آقای عالیخانی در برابر تخلفات عناصر دست چندم وابسته به دربار میتواند روشن سازد که وی با تخلفات برادران و خواهران شاه و سایر خویشاوندان فرح و ... چه تعاملی داشته است. البته ایشان برای تطهیر خود مدعی است بعد از 7 سال وزارت به دلیل مقاومت در برابر تخلفات، از این پست کنار رفته است که این ادعا علاوه بر تعارضی که با طولانی شدن وزارتش دارد با شرح حال مندرج از وی در برخی کتب تاریخی تطبیق نمیکند. (شرح حال رجال سیاسی، نظامی معاصر ایران- جلد دوم- باقر عاقلی، ص983)
دفاع صریح آقای عالیخانی از اقدام تأثربرانگیز جداسازی بحرین از ایران توسط انگلیس ضمن اینکه میزان وطنپرستی وی را به نمایش میگذارد نوع روابط وی با بیگانگان را نیز تا حدودی روشن میسازد. زمانی که این موضعگیری وی در کنار این نقل قول قرار میگیرد که «شاه مایل بود یک نفر را بیاورند که تحصیلکرده آمریکا نباشد، زیرا در چارچوب انقلاب سفید و برنامه اصلاحات اجتماعی میخواستند به دولت رنگ غیرآمریکایی بدهند.» (ص4) بخوبی روابط ویژه وی با انگلیس مشخص میشود. اصرار شاه برای پیدا کردن عنصری که در آمریکا تحصیل نکرده باشد مفهومی روشن برای هر پژوهشگر دارد. تلاش شاه برای دادن امتیازاتی به انگلیس زمانی که در چارچوب اصلاحات آمریکایی همه چیز در اختیار واشنگتن قرار میگرفت نوعی تدبیر سیاسی تلقی میشود.
جالب اینکه آقای عالیخانی برای پوشانیدن روابط سیاسی خود با لندن حتی لازم نمیبیند انتقادات مشابه و سطحیای را که از آمریکا به عمل میآورد نسبت به لندن روا دارد. ایشان از عملکرد انگلیس در نقض تمامیت ارضی ایران دفاع به عمل میآورد، از مولود انگلیس در خاورمیانه یعنی اسرائیل به شدت دفاع میکند و همچنین مدافع جدی ارتباط گسترده شاه با رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی است که در واقع نماینده انگلیس بر آن حکومت میکرد و وجدان عمومی جهانی علیه جنایات ضد بشری آن به پا خاسته بود. از طرف دیگر، در حالی که سایر عناصر وابسته به آمریکا همچون عبدالمجید مجیدی فشار آمریکا را برای کاهش بودجههای عمرانی کاملاً نفی میکنند، آقای عالیخانی بصراحت برنامههای نظامی دیکته شده توسط آمریکا به شاه را مخل برنامههای عمرانی کشور اعلام میدارد: «هر دفعه گرفتاری مالی پیش میآمد، بیشترش به خاطر برنامههای شاه و مرتب توپ زدن به بودجههای عمرانی بود، هویدا هم هیچ مقاومتی نشان نمیداد و زود تسلیم میشد...» (ص225)، «هرچند یک بار، همه را غافلگیر میکردند و طرحهای تازه برای ارتش میآوردند، که هیچ با برنامهریزی دراز مدت مورد ادعا جور درنمیآمد. در این مورد هم یک باره دولت خودش را مواجه با وضعی دید که میبایست از بسیاری از طرحهای مفید و مهم کشور صرفنظر نماید تا بودجه اضافی ارتش را تأمین کند.» (ص212)
چنین اعترافاتی از سوی عناصر مرتبط با آمریکا کمتر در تاریخ کشورمان به ثبت رسیده است، زیرا مشخص میسازد فقر و محرومیت حاکم بر روستاها و شهرهای کوچک تماماً متاثر از فشار واشنگتن برای کاهش بودجه عمرانی کشور و به جای آن خرید تسلیحات در راستای برنامههای نظامی کاخ سفید بوده است.
آخرین فراز از این مکتوب را به نکتهای در مورد رضاخان اختصاص میدهیم. دفاع ویژه آقای عالیخانی از رضاخان هرچند به دلیل اشتراک در نوع قدرتیابی هر دو - رضاخان و عالیخانی - کاملاً قابل درک است اما نکته جالب، تاثیر وابستگیها حتی در نوع برخورد با پهلوی اول و دوم است. در حالی که جناب وزیر مواردی را از دفاع آشکار محمدرضا پهلوی از تخلفات اطرافیان خود به ثبت میرساند، به دنبالهروی از رضاخان مباهات میورزد: «من نسل خودمان را همیشه به عنوان بچههای رضاشاه میشناسم. یعنی معتقدم که ما در یک زمانی رفتیم به دبستان که این مرد بزرگ در ما این روحیه را ایجاد کرد که گمان داشتیم بزرگترین تاریخ دنیا مال کشور ما بوده و درخشانترین تمدن را ما داشتیم... چون نسل پیش از ما نسلی بود که تنها ارتش متحدالشکلش را قزاقهای روسی اداره میکردند، دستور را از فرماندهی نظامی روسیه در قفقاز در تفلیس میگرفتند، نه از ستاد ارتش ایران یعنی اصولاً ستاد ارتشی در کار نبود.» (ص64)
آقای عالیخانی ضمن اینکه فراموش کرده است که رضاخان خود قزاقی بود که از قفقاز به ایران آمد و مراحل رشد را در قشون قزاق طی کرد، مشخص نمیسازد بزرگی و عظمت در کدامیک از ابعاد شخصیتی وی متجلی بوده است؛ در عدم برخورداری از سواد خواندن و نوشتن، اعتیاد مفرط وی به افیون و مشروبات الکلی، مدیریت وی، دفاع از ایران به هنگام مورد هجوم واقع شدن یا...
به دلیل پرهیز از مطول شدن بحث صرفاً به چند روایت بسنده میکنیم: «اینطور که آلمانها اطلاع میدهند قوای متفقین نقشه دارد به ایران حمله کند، گفتم اگر چنین بود ماموران سرحدی ما مطلع میشدند. آلمانها گفتند ماموران شما معتاد به افیون هستند و در خواب غفلت به سر میبرند. اگرچه خودم را از این حرف ناراحت نشان دادم اما از شهامت و راستگویی اعضای سفارت آلمان خوشم آمد. این حرف درست است.» (از یادداشتهای رضاشاه در کتاب ملکه پهلوی، ص290)
«رزمآرا و سرتیپ عبدالله هم با شدت و حرارت استدلال میکنند که ارتش ایران حتی نمیتواند یک ساعت مقاومت کند. رضا کمی بحث و تحقیق و سؤال و جواب میکند و متوجه میشود که فرماندهان ارتش در تمام این سالها برای اینکه اسلحهها کثیف نشوند و یا معیوب نشوند و مهمات خرج و حیف و میل نشود چوب دستی به جای تفنگ به دست سربازها میدادهاند و سربازها با چوپ دستی و تفنگهای بدلی مشق میکردهاند.» (خاطرات خانم تاجالملوک، کتاب ملکه پهلوی، ص293). به این ترتیب مدیریت رضاخان بر کشور با توجه به اینکه دستکم در امور نظامی تجربه داشت تا حدودی مشخص میشود و بعینه میتوان دید که وی بیست سال بعد از جدا شدن از سپاه قزاق، چه ارتشی را برای ایران سامان داده بود.
اما در مورد تعلق خاطر ایشان به ایران: «روزی موقع خروج دیدم که سرگرد لئالی، معاون پلیس راهآهن، در ایستگاه راهآهن یک گوشی تلفن به دست راست و گوشی تلفن دیگر را به دست چپ گرفته و مطالبی را (که) از یک طرف شنید به طرف دیگر بازگو میکند. چند دقیقه ایستادم دیدم میگوید که روسها از قزوین به سمت تهران حرکت کردهاند و ایستگاه بعد نیز مطلب را تایید کرده و بدون (تحقیق) موضوع را به رئیس شهربانی با تلفن اطلاع میدهد و او موضوع را به هیئت وزیران و از آنجا به دربار و به اعلیحضرت خبر میدهند که روسها به سمت تهران سرازیر شدهاند. ایشان (رضاشاه) دستور میدهند که فوراً اتومبیلها را آماده کنند که به طرف اصفهان حرکت کنند... زودتر رفتم به منزل ولی از آنجا به راهآهن تلفن کرده و خط قزوین را گرفتیم، پس از بررسی و پرسش از ایستگاهها، معلوم شد چند کامیون عمله که بیلهای خود را در دست داشتند به طرف تهران میآمدهاند و چون هوا تاریک بود، نمیشد درست تشخیص دهند، تصور کردهاند که قوای شوروی است که به طرف تهران میآیند. لذا بلافاصله مطلب را به اعلیحضرت گزارش (دادم تا) از حرکت خودداری شود.» (خاطرات جعفر شریفامامی، طرح تاریخ شفاهی ایران، ص52)
چنین روحیهای را در دفاع از ایران در برابر بیگانگان که با کمترین شایعه حتی درنگی برای تحقیق را جایز نمیشمرد و فرار را بر قرار ترجیح میدهد، لابد باید جزو ابزار بزرگی تلقی کرد!!