نویسنده: گفتگو از آرش طهماسبی
اشاره:
رابطه میان سنت و مدرنیته یکی از دغدغههای اساسی روشنفکران ایران طی صد سال اخیر بوده است با این حال غالب روشنفکران ایرانی تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی با نگاه تحقیر آمیز سنت را طرد میکردند و توسعه را تنها از دریچه غرب مدرن محقق میدانستند. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی جریان روشنفکری اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) توانست بار دیگر حقانیت و کارآمدی سنت مبتنی بر وحی و عصمت را به اثبات برساند. اما متاسفانه هنوز هم آنچنان که باید و شاید اندیشههای روشنفکری اسلامی در جامعه علمی کشور جریان و سریان پیدا نکرده است و همچنان دانشگاههای ایران اسلامی زیر سلطه جریانی است که مدرنیته را محور حرکت میداند و دم از به پایان رسیدن دوران وحی و عصمت میزند!
خوشبختانه طی چند سال اخیر با رهبری داهیانه مقام معظم رهبری خیزشی در این حوزه آغاز شده است که هدف آن تولید و تکوین تمدنی مبتنی بر ارزشهای الهی است که بتواند نیازهای انسان قرن 21 را نیز پاسخ دهد. آزاد اندیشی و ایجاد تحول در حوزه علوم انسانی از جمله راهکارها برای پی ریزی زیربنای این تمدن بزرگ است که وظیفه آن بر دوش جامعه علمی فعلی کشورمان است. از این رو و برای بررسی بیشتر مفهوم آزاد اندیشی و همچنین الزامات آن گفتگویی با حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی فلاح رفیع استاد حوزه و دانشگاه، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید عباس پور و رئیس مرکز هم اندیشی استادان و نخبگان دانشگاهی انجام دادیم که شرح آن در ذیل از مد نظرتان خواهد گذشت.
جناب دکتر ! به نظر شما چه نسبتی بین آزاد اندیشی و تولید علم میتواند برقرار باشد؟ و چنانچه ممکن است، به نصاب علمی آزاد اندیشی در این رابطه اشاره کنید. به این معنا که شرایط تحقق آزاد اندیشی در جامعه چیست؟
اساساً از شاخصههای مهم جامعه پویا تولید مستمر دانش در آن است. تولید دانش نیز مستلزم فراهم آمدن مقدماتی است که آزاد اندیشی از مهمترین آنهاست. به یک معنا میتوان گفت آزاد اندیشی شاهراهی است که تولید دانش از آن میگذرد؛ اما این شاهراه خالی از موانع و آسیبها نیست. زمانی میتوان انتظار داشت که رهروان این شاهراه به سلامت و با موفقیت به مقصد برسند که اولابر موانع و نبایسته هایش واقف شوند، ثانیاً به لوازم و بایسته هایش آگاهی یابند و ثالثاً چنان طی طریق کنند که بر موانع آن فائق آمده،بایستههایش را به عمل درآورند.
مفهوم آزاد اندیشی در نگاه اول بسیار ساده و واضح به نظر میرسد، اما با تعمق در آن بزودی عمق معنایی آن که همراه با پیچیدگی است رخ مینماید. برای فهم بهتر آزاد اندیشی بازگشت به خاستگاه اصلی و کاربرد اولیه آن مفید به نظر میرسد. بعضی طرح مسئله آزاد اندیشی و اساساً اصطلاح آن را از قرن هجدهم در مغرب زمین میدانند. واژه آزاد اندیشی معادل Freethinker برای نخستین بار در انگلستان توسط آنتونی کالینز ( 1729-1678 ) به کار رفت. وی در مهمترین کتابش به عنوان «گفتاری در باب آزاد اندیشی»(A Discourse of free Thinking ) که در سال 1713 منتشر کرد به تفصیل درباره مفهوم و مصادیق آزاد اندیشی سخن گفت. کالینز در قلمرو اندیشه رابطه نزدیکی با جان لاک فیلسوف تجربه گرای انگلیسی داشت. گویا مسلک تجربه گرایی لاک در وی و رویکردش به این موضوع بی تاثیر نبود؛ چرا که وی آزاداندیشی را رهایی از سنتهای دینی میدانست و بر آنها میتاخت. از نظر این دسته از فیلسوفان سنتهای دینی به دلیل اینکه به معیارهای تجربه حسی چندان اتکا ندارند، نمیتوانند مبنای خوبی برای اندیشه آزاد باشند.
کشور فرانسه بعد از انگلستان دومین کشوری است که پا به عرصه گفتمان آزاد اندیشی گذاشت. در سال 1756 «دنیس دیدرو»، «ژان لروند دالامیر» و« ولتر» مقالهای را منتشر کردند به نام آزاد اندیشی (Libre penseur ). محتوای این مقاله نیز عمدتاً باور مندی به خدا را مورد حمله قرار میداد و آن را مانعی برای آزاد اندیشی میپنداشت.
چنانچه جامعهای همچون جامعه علمی در ایران خواهان قدم نهادن به وادی آزاد اندیشی باشد، به جد میبایست به چگونگی تحقق شایسته آزاد اندیشی آگاهی یابد و آن را به دقت آسیب شناسی کند، در غیر این صورت نه میتواند آزاد اندیشی کند و نه ورود به این عرصه برای آن سودمند خواهد بود. با این وصف میبینیم که آزاد اندیشی مطرح شده در مغرب زمین از ابتدا به معنای واقعی آزاد اندیشی نبود یعنی این اصطلاح یا واژه با یک نوع پارادوکس مواجه بود؛ چرا که اساساً با اتخاذ موضع در مقابل دین همراه شد. به این معنا که تولد پدیدهای به نام آزاد اندیشی در غرب از موضع گیری طراحان اولیه آن در مقابل تفکر دینی خبر میدهد. گویا همین امر موجب گردید تا عدهای - چه مدافعان دین و چه مخالفان آن - سخن از آزاد اندیشی را در جامعه ایرانی – اسلامی معطوف به خاستگاه اولیه آن دانسته و بر همان اساس بر کرسی داوری و قضاوت بنشینند؛ مدافعان اندیشه دینی بر آزاد اندیشی بتازند و مخالفان به پندار باطل خود، آزاد اندیشی را چماقی بر علیه دین تلقی کنند.
تعریف شما از آزاد اندیشی چیست؟ آیا آزاد اندیشی به معنای واقعی قابل تحقق است؟ نکته مهم و کلیدی همین جاست، آزاد اندیشی اصولاً به معنای رهایی اندیشه از پیش فرضها و باورهایی است که بر ذهن آدمی احاطه دارد و مانع از پرواز اندیشه در آسمان کران ناپیدای واقعیتها و حقایق میشود. هرچند این رها سازی فکر بسیار لازم و امری مبارک به نظر میرسد، اما سئوال اصلی در همین جا مطرح میشود که آیا چنین چیزی ممکن و دست یافتنی است؟ آیا واقعاً اندیشهها آزاد میشوند ؟ آیا به فرض تصور آزادی اندیشه، این تصور تصدیقی را در پی میتواند داشته باشد؟
نگاه واقع بینانه در پاسخ به این سئوال میطلبد که ابتدا به تعریف واژه « آزادی » بپردازیم. کلمه «آزادی» همواره چه پیدا و چه ناپیدا در محاوره و نوشتار همراه با حرف اضافه «از» به کار میرود. بنابراین «آزادی از» میبایست متعلِق به چیزی باشد تا به واسطه آن چیز معنای خود را بیابد، که در اصطلاح « آن چیز » میشود متعلق آزادی. در واژه « آزاد اندیشی » متعلق هر آن چیزی است که قرار است اندیشه از آن آزاد باشد. ابتدا ذکر این نکته ضروری است که « آزادی اندیشه » به معنای آزادی از اندیشیدن نیست، بلکه آزادی اندیشه یک واژه به هم پیوسته ای است که حرف اضافه «از» متعلق به کل این واژه است. به عبارت دیگر این ترکیب به معنای «آزادی اندیشه در اندیشیدن از .... » میباشد. در اینجا سئوال مهم این است: آزادی اندیشه از چه چیزی؟ آیا آزادی اندیشه به طور مطلق از هر متعلقی منظور است یا از بعضی متعلقها؟
اگر پاسخ این سئوال آزادی اندیشه از هر متعلقی باشد، سئوال دیگری مطرح میشود که آیا آزادی مطلق برای اندیشه از هر گونه متعلق مطلوب و ارزشمند است؟ آن گاه پاسخ این خواهد بود که نه؛ زیرا چنین ادعایی شامل آزادی اندیشه از منطق و روش شناسی اندیشه نیز میشود و به دلیل اینکه چنین اندیشهای نتیجه درست و مطابق با منطق را در پی ندارد نمیتواند مطلوب و ارزشمند باشد. همین استثنا کافی است که بگوییم آزادی اندیشه نمیتواند به معنای آزادی از هر متعلقی باشد.
بنابراین پاسخ صحیح این است که «آزادی اندیشه از» بعضی متعلقها منظور است. اکنون سئوال این است که آن بعضی متعلقها کداماند؟ معیار آزاد شدن اندیشهها از آن متعلق چیست؟ چه کسی میتواند بگوید، اندیشه میبایست از کدام متعلق آزاد باشد و از کدامین متعلق نه؟ طرح این گونه سئوالات و دقت در پاسخ آنها ما را به این نظر رهنمون میشود که چیستی آزاد اندیشی آن قدرها هم ساده نیست که در ابتدای امر به نظر میرسید.
بنابراین آیا شما معتقدید که آزاد اندیشی نسبی است؟ اینکه میگویید اندیشه از کدام متعلق آزاد باشد و از کدام آزاد نباشد منظور شما چیست؟
به نظر میرسد آزادی اندیشه نسبی است، اما نسبیت آن به باورها و اعتقادات و ارزشهای فرد اندیشه ورز وابسته است. اگر آن باورها خود بر اصول و پایههای منطقی و عقلانی استوار بوده باشند، اندیشههای مبتنی بر آنها نیز به شرط پرهیز از مغالطات میتوانند به نتیجه درست منجر شوند و چنانچه آن باورها و سنتها مستند به دلایل محکم و مستدل نبوده باشند، اندیشههای مبتنی بر آنها نیز از اعتبار چندانی برخوردار نخواهند بود.
بنابراین تحقیق را باید به مرحله پیشین برد و باورها را در آنجا به محک عقلانیت زد، به عنوان مثال یک فرد مسیحی کاتولیک نمیتواند با نادیده گرفتن اصول مسیحیت همچون تثلیث، فدیه و تجسد، اندیشه ورزی کند. انسان متدین به مسیحیت رایج، در قلمرو باورهای خود میاندیشد و دیگری که پیرو آیین بودایی است در حوزه باورهای دینی خود اندیشه میکند و متدینان به ادیان دیگر نیز به همین نحو در قلمروهای اعتقادی خود اندیشه ورزی میکنند.
خرد پذیری (Rationality ) و خرد ستیزی (Antirationality) باورهای زیرین است که معیاری برای سنجش اندیشههای رویین میشود. با فرض خردپذیری باورهای زیرین میتوان از موانع دیگر در آزاد اندیشی سخن گفت. علاوه بر این، روش شناسی، رویکردهای فلسفی و معرفت شناسی فیلسوفان در نوع تفکر آنان از جهان و تفسیرهای مختلف از هستی تعیین کننده است.
آیا رویکردهای هستی شناسی و معرفت شناسی به طور دقیق قابل شناخت هست؟آیا انسانها با گرایشهای متفاوت دینی – فرهنگی همواره به آن رویکردهای بنیادین توجه دارند؟
البته پاسخ منفی است، همه انسانها همواره و به طور پیوسته و مدام به مبانی هستی شناسی و معرفت شناسی التفات ندارند. اما اگر افکار و ایدههای آنها را کالبد شکافی کنیم به یک سلسله بنیانهای هستی شناسی و معرفت شناسی میرسیم. حال نکته مهم این است که اگر به آن مبانی برگردند و آنها را مورد مطالعه قرار بدهند آیا میتوانند به طور آزاد درباره آنها بیندیشند و از نو انتخابی دیگر داشته باشند. این آن سئوالی است که پاسخ به آن راحت نیست. اینکه چه کسی آن مبانی را واکاوی کند با چه روش و چه هدفی و چگونه؟ این مهم است. اگر واقعاً آن مبانی بر اساس اصول عقلی پذیرفته شده و خرد پذیری و عقلانیت آنها مورد بررسی قرار گرفته باشد، عقل سلیم اقتضا میکند که به نتایج آن باید گردن نهاد و چاره ای غیر از این نیست. اما اینکه این کار چقدر در طول تاریخ محقق شده و یا میشود بحث دیگری است که به نظر من خیلی کم اتفاق افتاده است.
شما نقش دانشگاهها و مراکز علمی را در این زمینه چگونه ارزیابی میکنید ؟پژوهشها و تحقیقات و حتی آموزشهای دانشگاهی چه سمت و سویی را میبایست داشته باشند؟
به مطلب خوبی اشاره کردید. به نظر میرسد رسالت اصلی دانشگاهها شناسایی و پاسخگویی به نیازهای موجود در جامعه است. شما میدانید در سالهای اخیر بحث ارتباط صنعت با دانشگاه مطرح شده است. این بحث یعنی پاسخ به نیاز جامعه در بخش صنعت و تکنولوژی. البته باید عرض کنم که تنها موضوع صنعت و دانشگاه نیست. متاسفانه در این زمینه کم لطفی شده است و دانشگاه فقط مسئول بخش صنعت معرفی شده در حالی که این طور نیست، بلکه دانشگاه مسئول بخشهای دیگر نیز هست. چرا که نیازها فقط به بخش صنعت منحصر نمی شود. دانشگاه هم باید در زوایای مختلف ورود پیدا کند، لذا ما باید از موضوع ارتباط و نحوه تعامل دانشگاه با بخش کشاورزی، دانشگاه با بخش هنر، دانشگاه و عرصه اخلاق، دانشگاه و عرصه سیاست، دانشگاه و عرصه امنیت در ابعاد مختلف و غیره هم بحث کنیم. اساساً تمدن با این کار بنیانگذاری میشود و شکل میگیرد و دانشگاه پویا، فعال و کارآمد دانشگاهی است که در همه عرصهها خود را مسئول و متولی بداند حتی در مرحله بعد از تولید دانش یعنی انتقال آن خود را متولی فرزندی بداند که آن را متولد کرده و رشد داده است ؛ به این معنا که باید این فرزند را سرو سامان ببخشد، سرو سامان بخشیدن به فرزند علم و دانش برای یک دانشگاه مولد به این است که رسالت خود را در بخش کاربرد و مصرف دانش و تبدیل آن به تمدن نیز به خوبی انجام دهد. یکی از وجوه انجام این رسالت ارائه سیاستهای راهبردی و برنامههای عملیاتی به موسسات درگیر با نیازهای سخت افزاری جامعه و هدایت سازمان یافته آنهاست. البته این راه به نوبه خود پر پیچ و خم بوده و استقامت و درایت خاص خود را میطلبد که امیدواریم با برنامه ریزی صحیح و جدیت همه جانبه بتوانیم در آینده ای نه چندان دور شاهد آن باشیم. آزاد اندیشی میتواند در تحقق این مراحل و نظارت بر حسن اجرای آن کمک کند، اگر با رعایت شرایط آن انجام پذیرد.
منظور شما از مصرف دانش توسط دانشگاه چیست؟ ارتباط مصرف دانش با تمدن را چگونه ارزیابی میکنید؟
منظور این است که جامعه علم تولید شده خود را در جای درست و متناسب آن به کار بگیرد. به عنوان مثال اگر در زمینه صنعت به دانشهای بنیادی دست یافته است آن دانشها را به سیستمها و ماشینهای صنعتی نیز تبدیل کند. و یا در زمینه پزشکی اگر به توفیقاتی دست یازیده است آن دستاوردها را به تجهیزات پزشکی تبدیل کند و سلامتی را برای افراد جامعه خود در عینیت جامعه به ارمغان بیاورد و جامعه ای سالم بسازد. در بخشهای شهر سازی و کشاورزی و غیره نیز به همین نحو عمل کند، یعنی دانش خود را از سینه عالمان و دانشمندان خود و از کتابخانهها و آرشیوها و صندوقها و قفسهها به صحنه حیات اجتماعی، بازارها، کوچهها، خیابانها، داخل منازل، زندگی خصوصی و عمومی، فضای طبیعی، آداب و رسوم رفتاری، اخلاق جامعه، کلاسهای درس، میدان کار و تلاش و همه عرصههای حیات فردی و اجتماعی وارد کند. اگر این کار صورت پذیرفت ما در آن جامعه شاهد تمدن خواهیم بود. در امر علوم دینی هم به نحو اکمل همین اتفاق باید بیفتد تا ما شاهد یک جامعه متمدن دینی باشیم. یعنی قوانین، دستورات، احکام، ارزشها و اخلاق دینی میبایست در عینیت رفتار افراد متمدن و همه زوایای جامعه آنها جلوه گر شود و این کاری بسیار اساسی و مهم است که به نظر من در جامعه ما مغفول واضع شده است و مراکز علمی – دانشگاهی ما اعم از حوزه و دانشگاه، پژوهشگاهها بیشتر و یا تنها به بخش اول پرداخته اند و برای این بخش اخیر فکر چندانی نشده است.
تقویت عملی و جدی بخش پژوهش بویژه پژوهشهای بنیادی است. به این معنا که توجه به تحقیقات کاربردی که امروزه خوشبختانه وجود دارد نباید ما را از اهتمام به بخش تحقیقات بنیادی باز دارد. تحقیقات کاربردی بیشتر مسئله محور است در حالی که در تحقیقات بنیادی بیشترین توجهها بر روی اطلاعات و دادههای علمی و سازماندهی و تفسیر آنها متمرکز میشود که اثبات و رد علمی آنها به معنای تولید دانش است. بنابر این با کار روی تحقیقات بنیادی ما میتوانیم به نظریه جدیدی دست بیابیم.