نویسنده: یوسف فرهادی بابادی
(گفت وگو با محسن حکیمی درباره پروژه قرآن سوزی و اسلام هراسی در امریکا)
ماجرای قرآن سوزی و پروژه اسلام هراسی نه پروژهای جدید است و نه حقهای تازه بلکه تنها قربانیان جدیدی دارد، و برای کسانی که حافظه تاریخی سیاسی دارند آشکار است که خلاهای موجود در جهان امریکایی – غربی شده ایجاب میکند در فقدان جنگ سرد دشمنی نو خلق شود تا کماکان منطق سلطه و انقیاد پا برجا بماند. البته این ماجرا در نمودی قدیمی و با یک استراتژی جدید رخ میدهد. نمود ستیزه جویانه آن اگر چه ممکن است در ادامه جنگهای تمدنی قلمداد شود اما هدف آن چیزی نمیتواند باشد جز رام کردن اسب سرکش ضدسرمایه داری ملتهایی که همچنان که بودهاند مورد سوء استفاده، استثمار و استضعاف پیدا و پنهان واقع شده اند. آنچه میخوانید قسمتی از مصاحبهای است از محسن حکیمی پژوهشگر و مترجم پرکار کشورمان که در پی میآید.
- گروهی مسیحی در امریکا اعلام کرده بودند در 11 سپتامبر 2010 به مناسبت نهمین سالگرد حمله به برجهای دو قلوی سازمان تجارت جهانی در نیویورک قرآن را به آتش خواهند کشید. به دنبال این اعلام، هم دولتمردان امریکا و هم دولتهای اسلامی منطقه این عمل را محکوم کردند. این اقدام را چگونه ارزیابی میکنید و مخالفتها با این اقدام از چه زاویه ای قابل ارزیابی است؟
این جنگ عقیدتی ادامه همان جنگ قدرتی است که از 11 سپتامبر 2001 شروع شد. در این روز در یک حمله انتحاری به وسیله هواپیما توسط القاعده به رهبری اسامه بن لادن برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی مورد حمله و انهدام قرار گرفت و بنا بر آمار ارائه شده توسط دولت امریکا نزدیک به سه هزار نفر کشته شدند. دولت امریکا در واکنش به این حمله، لشگر کشی عظیمی به افغانستان تدارک دید و با به توبره کشیدن خاک این کشور، نیروهای طالبان را که با حمایت مستقیم خود امریکا و با هدف مقابله با اشغال افغانستان توسط شوروی سازماندهی شده بودند، با شعار مبارزه با تروریسم از قدرت پایین کشید و یک دولت دست نشانده را در این سرزمین حاکم کرد که سلطه آن تا به امروز نیز ادامه دارد. با اشاره به واقعه 11 سپتامبر میخواهم بگویم توحش کشیش «تری جونز» زاییده توحش دیگری است که در حمله 11 سپتامبر و واکنش نظامی دولت امریکا به آن شکل گرفت. اقدام به قرآن سوزی صرفاً یک اقدام فردی از سوی یک کشیش یا یک فرقه 50 نفری نیست بلکه این توحش زاییده سلطه نظام سرمایه داری در سراسر دنیا و جنگ قدرت ناشی از آن است.
- در اینجا ممکن است این سوال به وجود آید که پس چگونه است که این اقدام با محکومیت رئیس جمهوری امریکا، وزیر امور خارجه او و حتی فرمانده نیروهای نظامی امریکا در افغانستان مواجه شد؟
باید گفت دولت امریکا صرفاً با افراط در جنگ عقیدتی مخالف است و با نفس آن مخالف نیست. در واقع دولت اوباما معتقد است نوع افراطی این توحش آن را به ضدخودش تبدیل میکند. به نظر من، همان گونه که دولت سرمایه داری امریکا با نفس لشگر کشی نظامی و آدمکشی در افغانستان و عراق هیچ مشکلی ندارد، با جنگ و توحش عقیدتی نیز مخالف نیست. مشکل دولت امریکا با اقداماتی نظیر اقدام کشیش جونز این است که این گونه اقدامات افراطی امنیت نیروهای امریکایی در منطقه خاورمیانه را بیش از پیش در معرض خطر قرار میدهد.
این را همه دولتمردان امریکا به صراحت بیان کردند. اصولاً دولتهای سرمایه داری، اعم از اینکه به دست کدام بخش از طبقه سرمایه دار اداره میشوند، نمی توانند با جنگ عقیدتی مخالف باشند. سرمایه داری به جنگ عقیدتی نیاز دارد، زیرا این نظام از فرودستی و تبعیض، و طبعاً جنگ ناشی از آن، در هر زمینه ای تغذیه میکند و سود میبرد. مثلاً از نظر نژادی طبقه سرمایه دار امریکا و دولت او از فرودستی کارگر سیاهپوست و به طور کلی کارگر رنگین پوست نسبت به کارگر سفید پوست سود میبرد زیرا این فرودستی باعث ارزانی و بی حقوقی نیروی کار کارگران رنگین پوست نسبت به کارگران سفید پوست میشود و بدین سان با پایین آوردن بهای نیروی کار کل کارگران، سود سرمایه داران را افزایش میدهد. به همین سان، تبعیض و فرودستی زنان نسبت به مردان به سود نظام سرمایه داری است. در مورد تبعیض عقیدتی نیز وضع چنین است.
فرودستی کارگر مسلمان نسبت به کارگر مسیحی به سود سرمایهدار امریکایی است، همان گونه که فرودستی اقلیت مسیحی در کشورهای اسلامی به سود طبقه سرمایه دار این کشورهاست. ممکن است گفته شود در قوانین امریکا مردم مستقل از عقاید، نژاد و جنسیت شان دارای حقوق برابر هستند و نسبت به یکدیگر فرودست نیستند. اما باید توجه داشت که برابری در قانون ضمن آنکه از نابرابری قانونی بهتر است اما به هر حال یک برابری صوری است نه واقعی. به طور واقعی طبقه سرمایه دار امریکا در جهت اهدافش اهرمهای بسیاری را برای اعمال تبعیض و فرودستی بر اقلیتهای عقیدتی و نژادی و... به کار میگیرد.به عنوان نمونه میتوان به ایجاد هراس و نفرت از پیروان عقاید و مذاهب دیگر اشاره کرد، به طوری که مثلاً به یک مسلمان به چشم کسی نگریسته شود که مجرم و تروریست است و جامعه امریکا را در معرض خطر قرار میدهد. بدیهی است چنین فضای ناروایی، زمینه را برای اعمال تبعیض و بی حقوقی و بهره کشی بیشتر از کارگران مسلمان در امریکا به سود طبقه سرمایه دار این کشور آماده میکند. توحش عقیدتی امثال کشیش جونز پیامد و ادامه چنین سیاستی است، اگرچه افراطی گری آن موافق طبع دولت کنونی امریکا و تمام بخشهای طبقه سرمایه دار این کشور نیست. در اینجا لازم است تاکید کنم که توده مردم امریکا مستقل از عقیده و مذهب شان در کنار هم و به گونه مسالمت آمیز زندگی میکنند و به هیچ وجه موافق این جنگ عقیدتی نیستند. به عبارت دیگر، نفس امریکایی بودن نیست که این توحش را ایجاد میکند. این طبقه سرمایه دار است که تنور این جنگ را گرم میکند آن هم به این دلیل که از آن سود میبرد.
- به رغم عقب نشینی کشیش جونز، گروهی دست راستی از جنبش «تی پارتی» در یازدهم سپتامبر به این عمل مبادرت کردند. این را چگونه تحلیل میکنید؟
البته پیش بینی هم میشد که آن کشیش نژادپرست با آن سابقه خراب و خشونت آمیزش عقب نشینی کند! در واقع او با سوء استفاده از وجود آزادی نسبی بیان در امریکا بیشتر میخواست خود را در رسانهها مطرح کند. اما عقب نشینی او به این معنی نبود که در روز 11 سپتامبر دیگر قرآن سوزی انجام نمی شود. کمااینکه این عمل توسط افراد گروه دست راستی «تی پارتی» انجام شد، که خانم سارا پیلن نامزد معاونت مک کین، رقیب جمهوریخواه اوباما در انتخابات اخیر ریاست جمهوری امریکا از رهبران آن است. اتفاقاً اقدام این جریان ادعای من را اثبات میکند که در پاسخ به سوال اول آن را مطرح کردم. این اقدام نشان میدهد که چه جریان هایی و با چه اهدافی از این جنگ عقیدتی منتفع میشوند و به آن دامن میزنند. از جمله مواضع نژادپرستانه، ارتجاعی و جنگ طلبانه این گروه میتوان به خواست ادامه جنگ در عراق و افغانستان تا پیروزی نهایی، ایجاد نفرت و هراس از اقلیتهای نژادی و مذهبی به عنوان «دشمن»، مخالفت با اصلاحات و تعدیل اقتصادی در امریکا به نفع طبقات محروم و اقلیتهای نژادی، مخالفت با اخذ مالیات تصاعدی از سرمایه داران، مخالفت با برنامههای حداقلی حمایت از کارگران، مخالفت با سقط جنین و... اشاره کرد؛ مواضعی که همه نشان میدهد این گروه اندک شمار از جمله گروههای افراطی، دست راستی و جنگ طلب طبقه سرمایه دار امریکاست. طرفداری این جنبش ارتجاعی از نظام سرمایه داری تا به آن حد است که بر اساس یک نظرسنجی تازه از اعضایش 92 درصد این اعضا معتقدند اوباما امریکا را به سوی «سوسیالیسم» میبرد! خلاصه آنکه عملکرد و مواضع این گروه به خوبی نشان میدهد که قرآن سوزی و راه اندازی جنگ صلیبی توسط امثال این گروهها دقیقاً با هدف حمایت از طبقه سرمایه دار و تشدید استثمار بیش از پیش کارگران صورت میگیرد.
- شما معتقدید طبقه سرمایه دار امریکا محتاج اسلام هراسی و نفرت پراکنی عقیدتی است. حال سوال اینجاست که در عراق، افغانستان، پاکستان و برخی دیگر از کشورهای منطقه نیز در مواردی شاهد همین نوع نگاه تندروها هستیم. شما این یکسانی برخورد و نوع عمل را چگونه توضیح میدهید؟
مایکل مولن رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا گفته است «سوزاندن قرآن به معنای سوختن هزاران سرباز امریکایی است.» این جمله ضمن آنکه زاویه مخالفت ژنرالهای ارتش امریکا با قرآن سوزی را نشان میدهد، بیانگر وحشت بی حد و مرز و هولناک طرف مقابل در جنگ قدرت جاری نیز هست. این رابطه در خاورمیانه نیز همچون غرب همان سرمایه یعنی رابطه خرید و فروش نیروی کار است، با این تفاوت که برخلاف ساختار سیاسی «دموکراتیک» در سرمایه داری غربی در اینجا ساختار سیاسی یک ساختار استبدادی است وگرنه تا آنجا که به نفس خرید و فروش نیروی کار مربوط میشود، ارزان نگه داشتن قیمت این نیرو تا حد شبه رایگان کردنش همان عاملی است که نیروهای طرفدار سرمایه داری در منطقه حاضرند برای آن دست به هر کاری بزنند، حتی اگر این کار دامن زدن به جنگ عقیدتی از طریق مسیحی ستیزی، شیعی ستیزی و سنی ستیزی باشد. به عبارت دیگر، در منطقه هم آن زمینه ای که نیروهای ارتجاعی از جمله سلفیها و وهابیون را متقابلاً به جنگ و توحش عقیدتی و ستیز با پیروان ادیان و مذاهب دیگر وامی دارد، نظام سرمایه داری است. تفاوت فقط در شیوه دفاع و حفظ این نظام است. امریکا و متحدانش با لشگرکشی نظامی در لوای صدور دموکراسی نئولیبرالی و مبارزه با تروریسم میکوشند به این هدف برسند.
- آقای حکیمی! سراسر تاریخ گواه آن است که جنگ عقیدتی همزاد طبقات اجتماعی است و طبقات مسلط با حربهها و عناوینی همچون ملحد، جادوگر و... به تکفیر مخالفان خود پرداخته اند. برای نمونه فرعون با ملحد خواندن موسی ادعا میکند که او آمده است تا دین شما را بگیرد! لطفاً با تبیین این «شیوه سلطه» تفاوتها و شباهتهای آن را در دنیای کهن و امروز بیان کنید.
جنگ عقیدتی یا ایدئولوژیک انسانها قدمتی به درازای عمر خود ایدئولوژی دارد. از زمانی که کار فکری انسان از کار دستی او جدا شد، شاخه ای از کار به تولید اندیشه توسط کسانی اختصاص یافت که در واقع بخشی از طبقه حاکم جامعه بودند. این بخش از طبقه حاکم بی آنکه هیچ نقشی در تولید مادی جامعه داشته باشد، با نظریه پردازی در قالب فلسفه (متافیزیک) با هدف حفظ رابطه تولیدی بین انسانها به سود طبقه حاکم، نقش ایدئولوگ این طبقه را ایفا کرد. از این زمان به بعد، جنگ طبقاتی بُعد ایدئولوژیک نیز پیدا کرد. بنابراین، همان گونه که شما میگویید، جنگ عقیدتی همزاد سلطه طبقه فرادست اجتماعی بر طبقه فرودست است و عمر آن بسی طولانی تر از عمر سرمایه داری است. پس شباهت دنیای کهن و دنیای کنونی در این است که در هر دو مورد جنگ ایدئولوژیک برای حفظ رابطه اجتماعی بین انسان برپا میشود. تفاوت آنها نیز در این است که در دنیای کهن، جنگ عقیدتی برای اعمال سلطه بخشی از جامعه بر بخش دیگر بر نظامهای تولیدی غیرسرمایه داری مبتنی بود. حال آنکه اکنون دوام و بقای جنگ عقیدتی مدیون نظام سرمایه داری است و این نظام است که جنگ عقیدتی را، به دلایلی که در پاسخ به پرسشهای پیشین به آنها اشاره کردم، برای تضمین سودآوری خود سرپا نگه میدارد و در تنور آن میدمد.
- در کنار برخورد دولتها، گاه شاهد موضع گیریهای متفاوتی از سوی نهادهای غیر دولتی بودهایم که نظیر آن را در اعتراض اتحادیه بین المذاهب با عنوان «آزادی مذهب» میتوان دید. حال با وجود جنبشهای اینچنینی پروژه «گفت وگوی تمدنها» تا چه حد میتواند امیدوار کننده باشد؟
لازم میدانم ابتدا نظر خودم را درباره مبحث «گفت وگوی تمدن ها» بگویم. واقعیتش این است که من با این مبحث و این اصطلاح اگر به معنی گفت وگوی دولتهای سرمایه داری باشد، کاملاً مخالفم. من نه تنها در عملکرد کشورهای سرمایه داری نشانی از تمدن نمیبینم بلکه توحش در عریان ترین شکل آن در این کشورها حکمفرماست. بنابراین ابتدا باید مشخص کنیم گفت وگو بین چه کسانی قرار است صورت بگیرد. در این شکی نیست که اکثریت مطلق مردم دنیا خواهان استقرار یک جامعه متمدن و آزاد هستند که از جمله دستاوردهای آن، آزادی مذهب است؛ آزادی مذهب به این معنا که پیروان مذاهب گوناگون اعم از رسمی یا غیررسمی آزادند به آداب و رسوم خودشان عمل کنند. ولی متاسفانه حاکمیت رابطه اجتماعی سرمایه مثل یک ترمز جلوی پیدایش و تولد این جامعه را گرفته است. هنگام حمله امریکا به عراق در سال 2003 ، 40 میلیون نفر در سراسر دنیا به خیابانها آمدند و مخالفت شان را با این جنگ اعلام کردند. این نمونه عظیمی از تمایل مردم متمدن دنیا برای برپایی چنین جامعه ای بود. عظمت این نمونه چنان بود که روزنامه نیویورک تایمز مجبور شد به آن اعتراف کند و در شماره 16 فوریه 2003 خود از آن به عنوان ظهور یک «ابرقدرت جدید» در صحنه سیاست نام برد. اگر قرار است بین تمدنها گفت وگویی صورت گیرد، باید توسط چنین جمعیتی و از طریق چنین انسانهایی باشد. این جمعیت عظیم انسانها متاسفانه جز همین اعلام نارضایتی از جنگ کار دیگری نتوانست بکند و هم اکنون به شکلی رقت انگیز اسیر حمله گازانبری دو سوی توحش و بربریت جنگ طلبانه دنیای سرمایه داری است.
- آیا فکر نمی کنید سرمایه داری لیبرال با غیر سیاسی کردن روابط طبقاتی سعی دارد با دامن زدن به تقابل سنت و مدرنیته و خلق بحرانهای اینچنینی با جابه جایی و انتقال بحران از عرصه اقتصاد به عرصه فرهنگ انحراف و تضاد ایجاد کند؟
این سخن شما در مورد کشورهای سرمایه داری غرب کاملاً درست است. در آنجا طرح مباحثی چون تضاد بین سنت و مدرنیته به معنای خلق بحران کاذب با هدف منحرف کردن توجه از عرصه اقتصاد به عرصه فرهنگ است. اما در کشورهایی که سابقاً از آنها به عنوان کشورهای تحت سلطه نام برده میشد، استبداد مانع تحقق فرهنگ مدرن شده است و از همین رو مبارزه برای مدرنیته و ارزشهای مدرن به مبارزه علیه سرمایه داری گره خورده است و بخشی از این مبارزه را تشکیل میدهد. در این کشورها، در صورت تضمین افق ضدسرمایه داری بر جنبش اعتراضی مردم و فقط و فقط در صورت تضمین این افق، تحقق فرهنگ و ارزشهای مدرن توان مادی و فکری کارگران برای مبارزه با سرمایه داری را افزایش میدهد. بر تضمین افق ضدسرمایه داری بر جنبش اعتراضی مردم باز هم تاکید میکنم زیرا در این کشورها تصور استقرار سرمایه داری دموکراتیک به جای سرمایه داری استبدادی هیچ چیز جز توهم صرف نیست.
- در پایان پرهیز از این جنگ عقیدتی و ایدئولوژیک را در گرو چه اقداماتی میدانید؟
اگر ما این را بپذیریم که آن زیربنایی که جنگ ایدئولوژیک روی آن سوار است، نظام سرمایه داری و اساس این نظام یعنی رابطه خرید و فروش نیروی کار است، به طور طبیعی به این نتیجه میرسیم که آنچه بشریت را از انواع مصائب و ستمها از جمله جنگ عقیدتی بین ادیان و مذاهب مختلف حفظ میکند، امحای نظام سرمایه داری است. در پاسخ به یکی از پرسشهای شما در بالاگفتم که اعتراض و تظاهرات 40 میلیون انسان در سراسر جهان علیه لشگرکشی امریکا به عراق یک اقدام ضدسرمایه داری بشریت متمدن بود. اما همان جا به ناکافی بودن و در واقع ناکارآمد بودن این اقدام اشاره کردم. به نظر من، علت این ناکارآمدی فقدان افق آگاهانه ضدسرمایه داری بر این جنبش بود. خوب یادم هست سخنی را که جرج بوش پسر- که آن هنگام رئیس جمهوری امریکا بود- در مورد این حرکت میلیونی مردم جهان به زبان آورد.
او گفت: دموکراسی یعنی همین که میلیونها نفر در سراسر جهان مخالفت خود را با جنگ اعلام میکنند. او درست میگفت. اما «فراموش کرد» اضافه کند که «ما هم به کار خود ادامه میدهیم». دموکراسی سرمایه داری یعنی همین که مردم به سرمایه داری اعتراض کنند و سرمایه داری هم کار خودش را بکند بی آنکه اعتراض مردم کمترین تاثیری در آن داشته باشد. تا زمانی که مبارزه علیه سرمایه داری در افق دموکراسی صوری و لیبرالی و افقهایی نظیر این افق انجام میگیرد حتی اگر با شورانگیزترین جانفشانیهای انسانها صورت گیرد راه به جایی نخواهد برد. تضمین افق ضدسرمایه داری در جنبش انسانیت متمدن علیه توحش سرمایه داری در گرو حضور خودآگاهی و تشکل در این جنبش است.
منبع: روزنامه شرق ، شماره 1067، 30/6/89، صفحه 8