لبنان پیشینه تشیّع و وضعیت امروز
--------------------------------------------------------------------------------
در گفتوگو با علاّمه سید جعفر مرتضی
اشاره
علامه سیدجعفر مرتضی حسینی عاملی فرزند مرحوم علامه سیدمصطفی مرتضی در تاریخ 1364/2/25 ه. ق / 1945/1/6 م در منطقه جنوب لبنان، مکانی به نام دیرقانون رأسالعین به دنیا آمد. وی مدتی در آن منطقه زندگی کرد، سپس به اتفاق پدر و مادر خود به شهر عیثا الزط که بعدها عیثا الجبل نامیده شد نقل مکان نمود و در آنجا مستقر گردید.
در اوان کودکی تحصیلات ابتدایی را در محضر والد شریف خود گذراند، سپس در سال 1382 ق / 1962 م برای ادامهء تحصیل به نجف اشرف منتقل شد. پس از شش سال تحصیل و تدریس در نجف، در سال 1388 ق به حوزه علمیه قم عزیمت نمود.
علامه سیدجعفر مرتضی به منظور حفظ آثار پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و برای اینکه این آثار از هرگونه شائبه و پیرایهای به دور باشد به حوزهء علم تاریخ کتاب و نیز تألیف مکتوبات تخصصی در این زمینه روی آورد.
وی از اوان کودکی قریحه و ذوق شعری داشت و شعر میسرود تا جایی که پدر بزرگوارش به ایشان فرمود که من تو را برای عالم شدن فرستادم نه شاعر شدن!
ایشان در حوزه علمیه قم مدارس علمیهای را تأسیس کرد و در بسیاری از سمینارها و کنفرانسهای تخصصی در ایران مشارکت نمود.
کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم(ص)> تألیف علامه سیدجعفر مرتضی در سال 1992 م برنده ممتاز کتاب سال شد. وی در سال 1993 به جبل عامل برگشت و در لبنان مدرسه علمیه الامام علی بن ابیطالب(ع) را تأسیس نمود. ایشان اکنون در بیروت دروس عالی حوزه را تدریس مینماید. از ایشان کتبی به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.
با تشکر از فرصتی که در اختیار نشریهء اخبار شیعیان> قرار دادید، لطفاً پیشینهء تشیّع در لبنان را بیان نمایید.
پیدایش تشیّع در لبنان، به صدر اول ظهور اسلام برمیگردد. برخی آن را به دورهء خلفای چهارگانه و شماری به دوران معاویه رسانده و معتقدند: تشیّع در سرزمین شام مانند جبل> لبنان و حلب> چهره نمود. همچنین ممکن است عامل پیدایش تشیّع در این منطقه، سفر صحابهء پیامبر(ص) به این سامان بوده باشد; چنانکه در متون تاریخی، میخوانیم: سلمان فارسی به بیروت آمد و در آن به بیان حدیث میپرداخت. کتاب اخبار اصبهان> (اثر ابونعیم اصبهانی) از شخصی راوی نقل میکند که گفت: سلمان فارسی در بیروت مرا حدیث گفت.>
این سخن بدان معناست که سلمان در بیروت حضور داشته است. سلمان قریب بیست سال پس از ارتحال رسول اکرم(ص) از دنیا رفت. وی در روزگار عثمان به سرزمین لبنان وارد شد. ابوذر غفاری دیگر صحابی بود که به لبنان آمد و مناطق آن را درنوردید.
بیتردید، تشیّع از اسلام اصیل و ناب جدا نبوده، بلکه عین اسلام پیراسته است. در مقابل، دیگر مذاهب اسلامی به کوشش حاکمان وقت به ظهور رسیدند. هدف آنان این بود که بدیلها و جایگزینهایی برای اهل بیت(ع)، یعنی امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و دیگر امامان این خاندان به وجود آورند تا خطی در برابر خط اهل بیت(ع) به مردم ارائه دهند. این حرکت در زمان امویان آغاز شد تا با تمام گفتارها و رفتارهای امیرالمؤمنین علی(ع) مخالفت کنند. این روند ادامه یافت تا آنکه گرایشهای اختراعی مذهب> نام گرفتند.
اما در مورد تشیّع، وضع به گونهء دیگری است; چراکه زودهنگام و تقریباً با آغاز ظهور اسلام در لبنان ظاهر شد که در واقع، همان اسلام اصیل است و دیگران از این خط منحرف شدند تا با امیرالمؤمنین(ع) در هر چه انجام میدهد و میگوید، عَلَم ناسازگاری و مخالفت بر افرازند. علیرغم اینکه اسلام با جنگهایی مواجه شد و به ضعف گرایید و دچار واژگونی و انحطاط شد، اما در این منطقه (لبنان)، همچنان سرزنده و پایا بوده و این امر از آن روست که این منطقه از دسترس دیگران دور و در امان بوده است; همانهایی که میخواستند حاکمان را تأیید کنند، در سایهء آنان بیارامند و از داشتههایشان متنعّم شوند و البته اینان در لبنان حضور نداشتند. کسانی هم در جبال> (کوههای) لبنان پناه گرفته بودند که میخواستند از نیرنگ و ستمگری سلاطین و حاکمان در امان باشند [و از دین اصیل خود محافظت کنند.]
کوهستانی بودن منطقه و پرهیز ساکنان از ادعای عظمت و قدرتمند بودن، حاکمان را از پرداختن و طمعورزی نسبت به آن دور میداشت، به ویژه اینکه سرزمین لبنان در برابر و در تیررس فرنج>ها قرار داشت و به همین دلیل، از نظر حاکمان هماره با مشکلات و دردسرهایی دست به گریبان بود و از اینرو، مورد توجه حاکمان قرار نداشت; [چه اینکه از نظر آنان، در اختیار داشتن لبنان، یعنی: به جان خریدن رویارویی با فرنج>ها که این حالت برای آنان مطلوب نبود.]
تمام این عوامل دست به دست هم داده، سبب شدند تا بذر اسلام اصیل در آن سرزمین به ثمر بنشیند و شکوفا شود. این را نیز نباید فراموش کرد که هرگاه حاکمان کسی را [به جرم اعتقادات پاکش یا به دلیل اعتراض نسبت به رفتار حاکم] مورد خشم قرار میدادند، او را به مناطقی دوردست، مانند لبنان و حلب تبعید میکردند و البته این تبعیدیان و مغضوبان دستگاه حاکمان جبّار در محل تبعید خود، بیکار نمینشستند. معاویه که از عثمان خواست ابوذر را از شام دور کند از آن رو بود که ابوذر دلهای مردم آن سامان را بر ضد معاویه میشوراند; او مردم را با مبانی اسلام اصیل آشنا میکرد و آموزههای صحیح آن را [، که برگرفته از منش و روش علوی بود،] به آنان میآموخت و این امر بر معاویه سخت گران میآمد.
عثمان نیز پیروان امیرالمؤمنین(ع) را به این مناطق تبعید میکرد و البته حاکمان عراق هم از این قافله عقب نماندند. از اینرو، تشیّع در این گستره، مانند حلب، طرابلس، جبال و جز آن گسترش یافت، هرچند در سدههای اخیر، شیعیان ساکن این مناطق را تحت فشار قرار داده، آنان را به ترک سرزمین خود مجبور کردند و آنان در قرنهای متوالی، تحت فشارهای شدید قرار گرفتند; از جمله فشار فتواهای [ضد شیعی] ابن تیمیه> و جنگهای سهگانهای که او بر ضد شیعه در جبال لبنان به راه انداخت. با تمام این احوال، مهاجمان نتوانستند شیعیان را از پای درآورند و سرانجام، با فریبکاری و امان دادن به ایشان و با ادعای اینکه میخواهند با شیعیان گفتوگو کنند، آنان را مورد حمله قرار داده، از دم تیغ گذراندند و عدهء زیادی از ایشان را از سرزمینشان آواره کردند و بیرون راندند. در نتیجه، تنها تعداد اندکی از شیعیان، که خود را مسیحی یا پیرو دیگر ادیان معرفی کردند، اجازه یافتند در سرزمین خود بمانند. وضعیت منطقهء جبال لبنان سبب شد تا دشمنان تشیّع و شیعه نتوانند در آن سرزمین رخنه و اعمال غرض کنند; اما چنانکه گفتیم تهاجم بر شیعیان در روزگار جزّار> و پیش از آن در دوران ابن تیمیه> بر شیعیان ادامه داشت. البته تمام این تهاجمها و دیگر جنگهایی که با این انگیزه علیه شیعیان به راه میافتادند، به آن دلیل بودند که تشیّع و شیعیان را از میان برداشته، نابود کنند. شیعیان آن مناطق پایداری و مقاوت کردند و حملههای دشمنان تشیّع تأثیر چشمگیری بر شیعیان نداشتند.
چالشهای پیش روی شیعیان در منطقهء جبال لبنان به همین اندازه محدود نبود; چه اینکه درگیریها و مشکلات قابل توجهی با گروهها و گرایشهایی که در آن منطقه زندگی میکردند، رخ میدادند که بحمدالله شمار قابل توجهی از شیعیان جان به سلامت بردند و تا به امروز، در سرزمین خود، وجودی ملموس دارند. این چکیدهای از اوضاع شیعیان منطقهء جبال لبنان بود.
• آیا سیر تشیّع اثناعشری در لبنان، که در طول تاریخ ادامه داشته، همان است که حضرت سلمان و جناب ابوذر آن را پی نهادند؟
همانگونه که عرض کردم، تشیّع حقیقت اسلام است و هنگامی که جناب سلمان یا ابوذر به اینجا آمدند تا دین اسلام را در میان مردم بگسترانند، مردمی که به این دین گرویدند، به رسول خدا(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و تمام ارزشهای برآمده از مبانی دین و اعتقاداتی که از طریق امیرالمؤمنین(ع)، که حقیقت اسلام بود و به ایشان رسید، علاقهمند میشدند و طبیعی است که آن را به دیگران نیز منتقل میکردند و در نشر آن میکوشیدند; چراکه میدیدند امیرالمؤمنین(ع) مورد ستم قرار گرفت و حقش غصب شد. نسل دوم نیز همین اعتقادات و دریافتهها را از نسل قبل از خود میگرفت و به طور طبیعی و بر اساس درک صحیح خود، پی میبرد که چه کسی غاصب است و متجاوزان به حق آن حضرت، کیانند و این دانستهها دست به دست و سینه به سینه میگشتند و حقیقت امر بر همگان روشن میشد تا اینکه نوبت به حضور دیگر امامان(ع) میرسید و این پیروان اهلبیت(ع) همچنان بر دوستی خود نسبت به اهلبیت(ع) پافشاری میکردند; خاندانی که امامت و جانشینی رسول خدا(ص) حق مشروع آنان بود و بیتردید، این نیز حقیقت اسلام است.
باید روشن باشد که کسی ما را به شیعه شدن یا پذیرفتن مذهب تسنّن فرانخواند و اصولاً ما به این فراخوان نیاز نداشتیم، بلکه واکنش و موضعگیری امیرالمؤمنین(ع) نسبت به حکومت و دیدگاههای آن حضرت دربارهء وظایف حاکمان، دلها را جذب خود کرد و دوستی حق گرایان و گریز از مبطلان را در دل مردم نشاند. پس از امیرالمؤمنین(ع)، ماجرای [صلح] امام حسن(ع) حقیقت را بر همهء حقجویان آشکار کرد و پس از ایشان، امام حسین(ع) و ماجرای کربلا بود که حضرتش با آن جریان، خط امامت را ماندگاری و استواری بخشید.
روزگاری لبنان مرکزیت و شخصیتهای علمی فراوانی داشت; مراکزی مانند طرابلس، جبل عامل، و شخصیتهایی مانند شهید اول و شهید ثانی، محقق کرکی و...; ولی امروزه در طرابلس با تمام شهرتش [به داشتن شیعیان بیشمار] ، حتی یک شیعه وجود ندارد. شاهد این مدعا کتابی است به نام مسائل الطرابلسیه> که اهل طرابلس از سید مرتضی(ره) سؤال نمودند.
این را بیان کردم و گفتم که جنگهایی که بر ضد تشیّع به راه افتادند، از جمله فتوا و جنگافروزی ابن تیمیه علیه شیعیان، سبب شدند تا آنان شهرها و محل سکونت خود را ترک کنند یا با پیش گرفتن تقیّه، خود را پیرو دین یا مذهبی دیگر معرفی نمایند; زیرا در غیر این صورت، کشته یا آواره میشدند، و گاهی صد یا صدها سال میگذشت و کسی از آنان نمیتوانست سخنی که بر شیعه بودنش دلالت داشته باشد، بر زبان بیاورد. البته در مناطقی از جمله منطقهء جُبَیل> اندک شیعیانی وجود دارند که در محیط مسیحی زندگی کردهاند و نمیتوانند مراسم دینی و مذهبی خود را برگزار کنند و از حقوق مدنی خویش نیز محرومند; چیزی که بر کسی پوشیده نیست. قضیهء محروم نگاه داشتن شیعیان در همین حد نیست; زیرا از زمانی که فرانسه (سال 1943 میلادی) لبنان را مستقل اعلام کرد چنانکه مدعی هستند تا به امروز، بنا بر محروم نگاه داشتن شیعیان بوده است.
میبینیم که قانون اساسی لبنان نیز حقوق این بخش از جامعه را نادیده گرفته است. شایان توجه است که از میان مسلمانان، تنها شیعیانند که با استعمارگران فرانسوی و دیگر استعمارگران مبارزه کرده و جنگیدهاند. آنان نیز دریافته بودند که نمیتوانند با شیعیان وارد معامله شده، کنار بیایند و شیعیان از اعتقادی برخوردارند که با ستمگری و زیر سلطهء استعمار رفتن سازگاری ندارد و اصولاً تن دادن به ظلم و کرنش در برابر ظالم در فرهنگ شیعه جایگاه و مقبولیتی ندارد. مقولهء جبر> نیز دیگر باوری است که شیعه آن را نمیپذیرد تا بر اساس آن بخواهد تسلیم وضعیت موجودِ آمیخته به جبر باشد. این روشن است که شیعیان اعتقاداتی خاص دارند و امام حسین(ع) و قیام حضرتش را در جان خود جای داده، ستمگریهای ظالمان را نسبت به اهل بیت(ع) فراموش نکردهاند. پس از چهارده قرن، همچنان تن به ظلم نمیدهند و بیمناک، هر لحظه در انتظار حادثهای از سوی دشمن هستند. آنان در انتظار امامی از امامان شیعه هستند که معتقدند: خدا به وسیلهء او، جهان فرورفته در تاریکی ظلم و تجاوز را سرشار از عدل و قسط خواهد کرد; امامی که سیرهء صالحان را در پیش خواهد گرفت و سنّت خدا را در میان خلق جاری و حاکم خواهد ساخت.
این باور و دیدگاه نشاندهندهء آن است که شیعیان هر حکومتی جز حکومت عدل معصومان(ع) را نپذیرفته، آن را غاصب، متجاوز و ستمگر میدانند. این دیدگاه و تن ندادن شیعیان به مقولهء جبر>، از دیدگاه حاکمان استعمارگر پوشیده نبود و به خوبی از آن آگاه بودند و نیک میدانستند که صاحبان این اندیشه حاکمیت، نفوذ و همکاری با آنان را نمیپذیرند. بر همین اساس، هنگام تدوین قانون اساسی لبنان، استعمارگران با نقاب آزادیخواهی و استقلال، اما با روح استعمارگری، درصدد تحقق اهداف خود برآمدند. به دلیل آنکه لبنان کشوری کوچک، ولی با طوایف گوناگون و متعدد است، قدرت و امتیازهای قانونی (قانون اساسی) را نه به تمام مسیحیان، که به بخش کوچکی از آنان، یعنی مارونیها> دادند. شایان توجه است که مارونیها> جمعیتی کوچکی از مسیحیان هستند که در لبنان، قبرس و اندکشماری از آنان در سوریه زندگی میکنند و دیرینهء تاریخی ندارند. آنان را نمیتوان با کاتولیکها، که سابقهای طولانی دارند، یا مسیحیان ارتدکس همسنگ دانست. به دیگر سخن، این جماعتْ کاملاً محدود و فاقد پراکندگی جهانیاند. از اینرو، استعمارگران امتیازات قانونی را تا شصت درصد به این گروه دادهاند.
اگر میخواستند امتیازات قابل توجهی به اهل سنّت لبنان بدهند، ضرورتاً به سنّیان منطقه که جمعیت بزرگی را تشکیل میدهند میپیوستند و قدرت بزرگی را به وجود میآوردند و در نهایت، از استعمارگران فرمانبرداری نمیکردند. وانگهی، نمیتوانستند آنان را نادیده بگیرند. به همین دلیل، ضروری میدیدند تا رضایت ایشان را فراهم کنند، با آنان از در تعامل و [به ظاهر] همزیستی مسالمتآمیز درآیند. از اینرو، بخش بزرگ و قابل توجهی از امتیازات قانون اساسی را به ایشان دادند و آنان را در مرحلهء پس از مارونیها قرار دادند. این نحوهء واگذاری امتیازات به آن دلیل بوده که مارونیها به دلیل اندک بودنشان و اینکه نیازمند حمایت بیگانگان استعمارگر هستند، از چنان امتیازهایی برخوردار شدند و سنّیان را از آن رو از امتیازهای قابل توجهی برخوردار کردند که بر ایشان خشم نگیرند و به جامعهء سنّی منطقه نپیوندند.
در مورد شیعیان لبنان، وضع اینگونه نبوده; چرا که از نظر استعمارگران، آنها ناچیزند و از حمایت هر قدرتی بیبهرهاند و البته اگر قدرت بگیرند، خطرناک میشوند و برای آنان مشکل میآفریند و اعتقاداتشان آنان را از تسلیم شدن به ظالمان بازمیدارند. پس میبایست آنان را در تنگنای سیاسی و اقتصادی قرار داد تا هماره در پی یافتن لقمهء نانی برای گذران زندگی باشند. از نظر استعمارگران، اگر شیعیان دغدغهء زندگی خود را داشته و به امور معیشتی خود دلمشغول باشند، آنان از گزندشان در امان خواهند بود. با همین انگیزه، استعمارگران کمترین امتیاز قانونی را برای شیعیان در نظر گرفتند.
بر اساس همین طرح استعماری، تا به امروز، از تشکیلات اساسی و زیربنایی محرومند و حتی کار برقرسانی به ما و مناطق شیعی، ناقص است و از نعمت برق و راههای مواصلاتی و دیگر امکانات لازم برای زندگی محرومیم. هماره تلاش این بوده است که به گونهای شیعیان را از سرزمین خود در لبنان بکوچانند تا بدینسان، موقعیتشان رو به سستی و ضعف بگذارد و با سیاستهای روزمرّگی خود، دست به گریبان باشند. شیعیان لبنان نیز راه رهایی از تنگنای پیش روی خود و امکان ادامهء زندگی را در هجرت میدیدند و از اینرو، از لبنان به آفریقا، آرژانتین و جز آن مهاجرت کردند.
شایان توجه است که بنا به گفتهها و آمارها، صدها هزار لبنانی به آرژانتین مهاجرت کردند و متأسفانه در آن سامان برخیشان چشم از جهان فروبستند و نتوانستند به میهن خود بازگردند و جمعی به آیین مسیحیت گرویدند و عدهای نیز خود را با محیط جدید سازگار کرده، به تدریج، هویّت اسلامی شیعی خود را از دست دادند. اما آن بخش از لبنانیهایی که به آفریقا هجرت کردند، توانستند هویّت خود را خفظ کرده، از مواهب مادی و معنوی برخوردار شوند و این بخش از مهاجران وضعیتی به مراتب بهتر از مهاجران به آمریکای لاتین داشتند. یکی از مهاجران به آمریکای لاتین در همسایگی ما زندگی میکرد، اما تمام دستاورد او از این هجرت شصت ساله، فقط اندوختهء ناچیزی بود که توانست با آن به لبنان بازگردد و پس از مدتی خود و همسرش مردند.
• به یاد دارم که حضرتعالی دربارهء مهاجران به آرژانتین اظهار داشتید که در میان مهاجران لبنانی به آمریکای لاتین، افرادی زیاد وجود دارند که نام پدر و مادرشان مثلاً علی و زینب است، اما نام خودشان جرج> و امثال آن است. آیا این دگرگونی نتیجهء همین مهاجرت است؟
حقیقت همین است; زیرا جمعیت میلیونی مهاجران به آرژانتین، در آن سرزمین هویّت و دین خود را فراموش کرده خواسته یا ناخواسته همرنگی با محیط را به جان خریدند و این رخداد مصیبت و اندوهی است بزرگ.
• آیا پدیدهء مهاجرت در اقشار دیگر لبنانیها مانند مارونیها و سنّیها هم رواج دارد؟
سنّیهای مهاجر در هجرتگاه از آسایش بیشتری برخوردارند بودند. وانگهی، مجبور به هجرت به مناطق دوردست نبودند و در حالی که هجرت به کشورهای حوزهء خلیج فارس [برای شیعیان] سخت بود، آنان به راحتی به آنجا میرفتند و زمینهء اشتغال مناسب برایشان فراهم بود; ولی شیعیان به ندرت، به کویت یا دیگر کشورهای خلیج فارس هجرت میکردند. خلاصه اینکه مسئلهء مهاجرت همگان را دربر میگرفت، اما برای ما شیعیان به مراتب سختتر بود.
• در طول تاریخ، حوزههای علمیهء لبنان چه وضعیتی داشتهاند؟ دربارهء وضعیت کنونی حوزهء علمیه در لبنان توضیح دهید.
آگاهی و دانش به مذاق بسیاری از پیروان دیگر ادیان و نیز حاکمیت خوش نمیآید و چنانکه میدانید [و به گواهی تاریخ] پیروان و سران دیگر ادیان طی صدها سال علمای [شیعه] را میکشتند و روزگارانی تیره و تاریک با این وضع وجود داشتهاند. این فضای خفقانآلود به مذاهب اسلامی نیز رخنه کرد، به گونهای که بزرگانشان پیروان خود را به طور مطلق از خواندن آثار و کتب دیگر مذاهب منع میکردند، در حالی که تشیّع و شیعیان اینگونه نیستند و [جدای از عالمان و فرهیختگان شیعی،] افراد عادی نیز آثار و کتب دیگر فرق و مذاهب و حتی کتابهای مسیحیان و یهود و خوارج را در کتابخانههای شخصی خود دارند. در بازار کتاب نیز هر نوع نوشتهای در اختیارشان قرار داده میشود.
مسلّم است که ما از چنین وضعیتی بیم و هراس نداریم، بلکه افزایش آگاهی و دانش مایهء خرسندی ماست; زیرا قوّت و قدرت علمی ما را ثابت میکند و اینکه ما بر صراط مستقیم هستیم و آنچه را میگوییم مقبول وجدان و عقل است و با تمام حقایق و واقعیتهای زندگی انسجام دارد. از اینرو، فرصتِ دانستن را به همگان میدهیم و از گفتهء دیگران باکی نداریم. از دیگر سو، علمای ما از صدر تا به امروز، پذیرای دیگران بودهاند. برای مثال، شهید اول با تمام مبانی و اصول فقهی دیگر مذاهب اسلامی آشنا بود و بر آن احاطه داشت و در پاسخ به مسائل فقهی افراد، بر اساس مذهبشان فتوا میداد، خواه حنفی بودند یا شافعی یا غیر آن.
علمای شیعه همانگونه که از محضر استادان خود کسب دانش میکردند نزد عالمان برجستهء دیگر مذاهب نیز به تحصیل علم میپرداختند و در آن مذاهب به مراتب والای علمی میرسیدند و این حرکت، بسیار بزرگ و درخور تأمّل است. راستی آیا چنین چیزی در میان دیگر مذاهب وجود دارد؟ بیتردید، این ویژگی فقط در میان عالمان شیعی سابقه داشته است. تاریخ به خوبی و راستی بر این سخن، گواه است. نگاهی به حیات علمی شهید اول و شیخ طوسی این واقعیت را آشکار میکند. برای مثال، کتاب الخلاف> شیخ طوسی، که تمام مسائل اختلافی فقهی مذاهب اسلامی را در خود گرد آورده، خود گواهی صادق بر این سخن ماست. انگیزهء او در تألیف کتاب الخلاف>، رساندن موارد اختلافی فقهی دیگر مذاهب اسلامی به علمای شیعی است تا به خوبی و به طور کامل، با مبانی فقهی دیگران آشنا و از آن مطّلع شوند.
این روند به صدر اسلام برمیگردد; چراکه اصحاب امامان معصوم(ع) با ارباب فِرَق به مباحثهء علمی و طرح مسائل میپرداختند و مسائل و دیدگاههای آنان را با امامان معصوم(ع) در میان گذاشتند. در مقابل، دیگران پیروان خود را از آگاهی یافتن از دیدگاه امامان معصوم(ع) و از رسیدنشان به آن پاکان، همنشینی با اصحاب آنان و خواندن آثارشان بازمیداشتند و این روند از آن روزگار تا به امروز ادامه دارد. این واقعیت را امروزه نیز میتوان به طور محسوس مشاهده کرد; به این معنا که اگر عالم و پیشوای دیگر مذاهب کتابی از شیعه را در دست یکی از پیروان مذهب خود ببیند، بر آشفته، جهان را به چشم او تیره و تار میکند و اقدامش را در خواندن کتابی شیعی نکوهش مینماید، به گونهای که اگر کسی از پیروان آنان بتواند در خفا و دور از چشم رقیبان، کتابی از شیعه بخواند، گویی به رستگاری بزرگی دست یافته است; ولی ما به لطف خدا اینگونه نیستیم و این امر کاملاً عیان و آشکار است.
من دربارهء فرقه یا مذهبی خاص سخن نمیگویم، بلکه به تمام ادیان اشاره دارم. برای مثال، حتی مسیحیت پیروان خود را به طور مطلق، از مطالعهء کتب مسلمانان و آگاهی یافتن از مبانی اسلام و گفتههای اهل حق بازمیدارد. البته برخی از فِرَق اسلامی نیز همینگونه عمل میکنند که این حرکتها تماماً بر ضعف [و سستی بنیان علمی] آنان دلالت دارد. ما بر این اعتقادیم که علم و آگاهی یافتن حقّانیت دیدگاهها را به اثبات میرساند و از همین رو، مردم را به تعلیم و تعلّم ترغیب و تشویق میکنیم. وانگهی، معتقدیم: عقاید ما با تقلید پذیرفتنی نیست، بلکه باید با تحقیق و تدقیق همراه باشد. در مقابل، دیگران خلاف باور را در پیش گرفته، افکار و عقاید خویش را بر پیروان خود تحمیل میکنند و حق مناقشه و اعتراض را از آنان میگیرند و پیرو باید بیچون و چرا، دادههای فکری آنان را بپذیرد.
این شیوه، در مسیحیت، یهودیت، نزد دیگر ادیان و حتی در دیگر فِرَق اسلامی موجود و مشهود است. ارباب فِرَق اسلامی پیروان خود را وامیدارند تا حدیثی را بیچون و چرا بپذیرند، بی توجه به اینکه حدیث چه ماهیتی و چه مضمونی دارد. برای مثال، عقل ما تجسیم> (جسم خواندن خدا) را نفی میکند و نمیپذیرد، اما آنان با استناد به روایاتی بیاساس و مجعول میگویند: از پیامبر(ص) روایت شده است که خدا جسم و دست و پا و جز آن دارد; پای خود را در دوزخ میگذارد و میگوید: قط قط>، و اینکه خدا میخندد... و اینکه هر شب جمعه [به زمین] فرود میآید و جز آن. تمام این باورها با وجود حدیث و نص [البته از نوع مجعول آن] به وجود آمده و پیرو، ناچار به پذیرفتن آنهاست; چیزی که مقبولیت عقلی ندارد و روشن است که ملاک در پذیرفتن هر امری، عقل سلیم [و پیراسته از هوا و هوس] است; چه اینکه در چنین مواردی حدیث باید با عقل سنجیده شود، اما در مواردی که عقل مدخلیت ندارد، تعبّدی آن را میپذیریم و تسلیم آن هستیم.
دربارهء حوزههای علمیه، هم از دیرباز و از زمان شهید اول و شهید ثانی، حوزه وجود داشته و آن دو بزرگوار حوزهء علمیه داشتند و کسی برای دانشاندوزی از لبنان هجرت نمیکرد و این وضعیت تا به امروز وجود دارد. البته پس از آنکه مدارج و مراتب علمی در حوزههای علمیهء لبنان رو به سستی نهادند، هجرت به نجف اشرف و در مرحلهء بعد به قم، برای تحصیل علم بسیار عالی بود; ولی از حوزههای لبنان، تأسیس مدارس حوزوی و تشویق مردم به دانشاندوزی در کشور غفلت نشد. آنان که توان مالی برای هجرت نداشتند به این مدارس روی میآوردند. البته هجرت به مراکز علمی و حوزههای علمیه برای دانشاندوزی، در روزگار ما بهتر و سودبخشتر است; چراکه دلمشغولیهای فراوانی در موطن وجود دارند.
باید توجه داشت که در گذشته نیز جویندگان علم دلمشغولیهایی داشتند که در به دست آوردن لقمهای نان و ادارهء زندگی، محدود بودند و به همین اندازه، از تحصیل دانش دور میماندند; اما امروزه عوامل بازدارنده، مانند مسائل اجتماعی سیاسی فراوان هستند و جویای علم را از هدف اصلیاش، که همان تحصیل دانش است، بازمیدارد.
با توجه به شرایط، بهتر است طالب علم از سرزمین و کشور خود هجرت کند تا از این فضا و شرایط دور باشد; چه اینکه در این صورت، میتواند فارغالبال به تحصیل بپردازد. البته با فراهم آوردن فضا و شرایط و تعیین برخی مقرّرات، میتوان طالب علم را از دلمشغولی به مسائل غیردرسی دور داشت و او را در چارچوب برخی ضوابط، به امور درسی محدود کرد و از محیط اطرافش دور نگه داشت.
قابل توجه است که حوزههایی در اینجا وجود دارند که طلبه را برای حضور در مراکز علمی بزرگ مانند حوزهء قم و حوزهء نجف اشرف آماده میکنند تا پس از طی مراحلی، به حوزههای یاد شده بروند و مراتب علمی را درنوردند. فراموش نشود که حوزهء علمیهء قم امروز محوریت دارد و حوزهء نجف اشرف به دلایل گوناگون سیاسی، اجتماعی و جز آن، که بر کسی پوشیده نیست، از قریب چهل سال قبل (1969) تا به امروز، موقعیت خود را از دست داده است; زیرا در سال 1970، که علمای حوزهء نجف را از آن بیرون کردند، کشتند و به زندان افکندند، این حوزه دچار رکود علمی شد و توجهها به سوی حوزهء قم معطوف گردید و بسیاری از بزرگان حوزهء نجف به قم رفتند. البته من پیش از این رخداد، از نجف خارج شدم.
• آیا به همین نسبت، از کشورهای دیگر برای تحصیل به لبنان میآیند؟
در سالهای اخیر، برخی افراد از شمال آفریقا، تونس، الجزایر و جز آن برای تحصیل به لبنان آمدهاند; اما شرایط ناپایدار امنیتی، سیاسی و اجتماعی لبنان، که از سال 1975 چهره نموده، چنین اجازهای نمیدهد. یادآوری میشود که در سال 1958 جنگ داخلی در لبنان به وجود آمد و پس از مدتی فروکش کرد و در سال 1975 مجدداً شعلهور شد و همین امر زمینه را برای حضور طلّاب خارجی ناامن میکند. البته طلّاب خارجی علاقهمندند برای تحصیل به اینجا بیایند، ولی ما به دلیل پیش گفته، از پذیرش تقاضای آنان خودداری میکنیم; چراکه نمیتوانیم حفظ جان و امنیت آنان را بپذیریم.
• در سالهای گذشته، افراد مؤثری در جامعهء لبنان مانند امام موسی صدر، برای حل معضل بیکاری، مؤسسات آموزشی و خیریهای را به وجود آوردند. به نظر شما، اکنون برای ارتقای سطح فرهنگی و معیشتی مردم، چه باید کرد؟
حقیقت این است که تحت شرایط امنیتی و سیاسی حاکم بر لبنان و تأثیرگذاری آن، در زمینهء امور معیشتی کاری از دستمان بر نمیآید. وانگهی، پاسخگویی به این نیازها از عهدهء ما خارج است و دولت باید پاسخگوی آنها باشد و مسئولیت سامان دادن به امور را بپذیرد. همچنین برای این کار، باید کشورهای دیگر از جمله ایران مشارکت کنند; مثلاً، ایران با داشتن کارشناسان و متخصصان، میتواند با تأسیس نهادهای اجتماعی و اقتصادی در این زمینه تأثیرگذار باشد. ولی این پرسش مطرح است که با وجود تحوّلات پیاپی سیاسی در لبنان، آیا چنین طرحی عملی است؟ و در صورت علمی بودن، آیا میتوان از آن حفاظت کرد؟ از دیگر سو و با توجه به شرایط موجود در لبنان، ممکن است وجود برخی نهادها، روابط شیعیان لبنان با دیگر شهروندان لبنانی را تیره کند و تأثیر منفی بر آنها داشته باشد. بنابراین، باید این موضوع را با در نظر گرفتن واقعیت موجود، راهکارها، فراگیر بودن آن و اینکه چه کاری میتوان انجام داد و چه باید کرد، مورد بحث و مداقّه قرار داد. همچنین نباید غافل بود که ممکن است چنین دخالتهایی آثار منفی داشته باشند و البته ممکن است آثار مثبت نیز بر جای بگذارند. باید توجه داشت که در جنگ اخیر، خانههای شیعیان ویران شدند. اما ایران اجازه نیافت همپای دیگر کشورها، در امر بازسازی ویرانهها و اقدامهای مشابه مشارکت کند و هرگاه برای بازسازی شهر یا منطقهای پیشقدم شده، این پاسخ را شنیده که فلان کشور بازسازی آن را بر عهده گرفته است. وقتی هم برای بازسازی مدارس خراب شده اعلام آمادگی میکند، همان پاسخ را میشنود. جان سخن اینکه دولت لبنان، ایران را از هر اقدامی برای شرکت در بازسازی ویرانههای لبنان منع کرده است. فراتر از این، کمکهای نقدی ایران را اینگونه وانمود کردهاند که به انگیزهء سلب آزادی و استقلال ما بوده و بهای حیثیت و کیان و استقلال ماست.
دولت لبنان همچنین هدف ایران را از دادن کمکهای نقدی به مردم لبنان، کشاندن کشور به ناکجا آباد و به منظور ویران و تجزیه کردن و چیره شدن بر آن اعلام میکند. بنابراین، تحقیقات میدانی میتوانند طرحهای بازسازی اجتماعی ایران را برای بازسازی لبنان پیش ببرند و اینکه چگونه باید کمکهای نقدی را به نیازمندان رساند که این امر باید با لحاظ کردن چارچوب سیاسی، موقعیت جغرافیایی، منطقهای و روابط سیاسی عملی شود. به دیگر سخن، پاسخ به این پرسش تنها پس از مطالعهء تمام جوانب قضیه و روشن شدن چگونگی کمکرسانی ممکن است. دلیل این مدعا آن است که تا به امروز، ایران نتوانسته و اجازه نیافته است تا در کمکرسانی به صدمه دیدگان از جنگ مشارکت کند و در واقع، از هر اقدامی در این زمینه بازداشته شده است.
• آیا از متمکّنان و تجّار شیعی ساکن در لبنان، برای مشکل بیکاری، که منجر به مهاجرتهای بیرویه نشود، کمک گرفته شده است؟
برای احداث هر سازهای با مشکلات فراوانی روبهرو هستیم و دولت لبنان هزار مانع پیش روی آنان میگذارد تا مانع عملی شدن طرحشان شود و از هر سو، در راه پیشگیری از اقدامشان مشکل میآفریند. شما میدانید که شیطنتهای گوناگون و عجیب و غریب دارند.
• برای حاکمیت دینی و مظاهر اسلامی، با توجه به اینکه لبنان مهد علمای بزرگی بوده، چه راهکاری اندیشیده شده است؟
باید توجه داشت که لبنان کشوری است مشترک میان گرایشهای گوناگون و مذاهب و ادیان فراوان. هجده طایفه، که از سوی قانون اساسی به رسمیت شناخته شده، در آن زندگی میکنند; مانند: مسیحی، یهودی، مسلمان سنّی، مسلمان شیعی، دروزی و حتی بهائی و جز آن که پیروان هر دین، خود گرایشهای متعددی دارند. تحت تأثیر این شرایط است که نمیتوان تمام زنان بیحجاب لبنان را به رعایت حجاب واداشت و بیحجابی را منع کرد. از اینرو، باید در جهت ساختن ذات و شخصیت ایمانی نزد زنان، آنان را باحجاب کرد. وانگهی، مردان این جامعه خود در ترویج و شیوع بیحجابی دخیلند; چراکه بسیاری از مردان هنگام گزینش همسر، شرط میکنند که همسرشان حجاب را کنار بگذارد، و اگر هم شرط نکنند پس از ازدواج با او، بر سر حجاب به مناقشه و منازعه پرداخته، با تهدید به طلاق و دیگر شگردها، همسرشان را به ترک حجاب وامیدارند. از اینرو، بسیاری از زنان از وضعیت خود و مشکلشان با همسرانشان در مورد حجاب نزد ما شکایت میکنند که با داشتن سه یا چهار فرزند، همسرانشان آنان را میان انتخاب زندگی مشترک و قبول بیحجابی یا طلاق مخیّر کردهاند. از اینرو، باید غیرت و تعصّب مردان را نسبت به همسرانشان برانگیخت و البته برای هر دو جنس مرد و زن، کار فرهنگی کرد.
این حالت نتیجهء شیوع اینترنت و گیرندههای ماهوارهای در لبنان است; چه اینکه پدیدهء ماهواره بیشتر خانهها را تسخیر کرده و دروازههای فساد را پیش روی آنان گشوده است و از این روزنهء فراخ، بر تمام فساد درهم شکنندهء رایج در اروپا مطّلع میشوند. بنابراین، باید مبارزهای بیامان علیه این دو پدیدهء شوم، که مایهء تمام فسادهاست. شروع کرد.
مطلب دیگری که نباید از آن غافل شد، وجود بسیاری از افراد متدیّن صاحب رسانه [دیداری] و فعّال در عرصهء سیاست است. اینان بر اساس برخی فتواها به این باور رسیدهاند که اموری از این قبیل حلال هستند; چه اینکه برخی [از علما] در مورد برخی مسائل و امور قایل به جواز هستند، با این بیان که دلیلی بر حرمت آن نیافتهاند. آنان با استناد به این فتواها، اموری را حلال میخوانند، سپس به جواز آن نظر میدهند و بعدها آن را به مرحلهء نماز رسانده، واجب میدانند. این حرکت، بسیار بد و نامطلوب است واز رخصتهای شرعی، اصلی ساخته و واجب میآفرینند. در نهایت، تمام کارهای رسانهای خود را بر اساس این باور و یافته، پی مینهند. برای مثال، موسیقی را در نظر بگیرید; اگر فرستندههای ماهوارهای تمام کشورهای اسلامی و غیر اسلامی، از شبکهء المنار> گرفته تا دیگر شبکههای ماهوارهای را ببینید، شاهد خواهید بود که موسیقی را حلال میشمرند. راستی چرا باید چنین تعاملی با موسیقی داشت؟ باید این باور آنان را اصلاح کرد و حقیقت را به ایشان گفت. چرا باید این رخصت را برگزینیم و آن را زیربنای زندگی خویش قرار دهیم؟ ما با اموری دیگر دلمشغولیم و نیازی به موسیقی نداریم.
برای مثال، به فلان مناسبت، قریب پنجاه تن از علما حضور مییابند که دیگر اقشار هم در آن حضور ندارند اما در عین حال، موسیقی جزئی از آن مناسبات و گردهمایی است، مانند مناسبتهای میهنی و بزرگداشت انقلاب، و هیچیک از حاضران به آن اعتراض نمیکنند. یا اینکه بانوان با انواع گریمها و پوششهای دلربا و شهوتانگیز در تلویزیون حضور مییابند و به اجرای برنامه میپردازند. ما با این برنامهها، در تشویق دختران و زنان به گرایش به این نوع پوشش و آرایش، سهیم هستیم و در واقع، دستهای از مجریان تلویزیونی حجاب دارند، اما حجابشان به دلیل رنگآمیزی و ظرافت و ترکیب، بیشتر جلب توجه و فریبایی میکند، به حدّی که در مواردی گفته میشود که ای کاش بیحجاب بودند! مسلّم این است که باید این وضعیت اصلاح شود و این موارد در حال ضرورت و در حدّ رخصت به کار روند. مصاحبه با یهودیان، دروزیها و هر فاسق و فاجری، توسط زن صورت میگیرد و مصاحبهگر چنان بیمحابا، به خوش و بش با طرف خود میپردازد که گویی همسر اوست. راستی چرا اینگونه است، در حالی که مصاحبهگر و مصاحبهشونده هر دو زیبا و جذّابند؟!
در این زمینه، ما نیز سهیم هستیم. با این تفصیل، چگونه میتوانیم از زن بخواهیم که حجاب را رعایت کند و عبا (چادر عربی) بپوشد؟ و در فتوا، موسیقی را حرام بدانیم، حجاب را واجب بدانیم، در حالی که در تلویزیون، زیباترین دختران با دلرباترین آرایش و فریباترین پوشش به نمایش گذاشته میشوند؟! بیتردید، آن رفتار و این کردار پذیرفته نیستند. در تبلیغات برای کالاها (پیامهای بازرگانی)، از موسیقیهای محرّک استفاده میشود. اگر به تلویزیون نگاه کنید، شگفتیهای فراوانی خواهید دید! آنچه باید مورد توجه قرار داد این است که با یورش بزرگ و همهجانبهء [فرهنگی] روبهرو هستیم و این مسئله درخور چشمپوشی نیست. وقتی به خیابانهای خودمان میرویم، آن را نمایشگاه انواع فساد مییابیم. این پدیده با افزودن بر حجم دروس دینی اصلاح نمیشود، بلکه باید باورها را اصلاح کنیم. باید با تحریک غیرت مردان و تقویت بنیهء دینی آنان، ارزشها را به جامعه بازگردانیم; زیرا مرد زن را به این وادی کشانده، به او اجازهء بیحجابی و مانند آن میدهد.
وانگهی، چرا با این حجم گسترده، زنان در کنار مردان به کار مشغولند؟ مگر مردان از عهدهء کار و تأمین زندگی خانواده برنمیآیند که باید زنان، آنها را همراهی کنند؟ این روش درست نیست. توجه داشته باشیم که زن نیز همانند مرد، شهوات و تمایلاتی دارد. مصیبت آنجاست که گاهی دو جنس مخالف، اما همکار در جایی و اتاقی خلوت، مشغول کارند! حقیقت این است که باید برای حل این مشکل همّت گماشت.
از دیگر سو، اشتغال زن در صورتی پذیرفته است که نیازمند کار و تأمین مایحتاج زندگی باشد، اما اشتغال زنی که همسرش درآمد کافی دارد و ماهانه 1000 تا 1500 دلار یا بیشتر حقوق دریافت میکند و بدین صورت، زندگیاش اداره میشود، رکود بازار کار را به همراه دارد و فقط به انگیزهء درآمد بیشتر است. همچنین حضور غیر ضروری زن در ادارات، خیابانها و تلویزیون، لزوماً برخورد با مردان و در نهایت، تحریک آنان را در پی دارد. بنابراین، باید با اصلاح این وضعیت، از فساد کاست و به تدریج، آن را از میان برد.
با تشکر که صمیمانه در گفتگوی ما شرکت کردید.