كلمات كليدي : حال منتقله و ثابته، حال مشتق و جامد، حال واحد و أكثر، حال مقارنه و مقدّره، حال مؤسِّسه و مؤكِّده، حال مقصوده و موطِّئه، حال حقيقيّه و سببيّه
"اقسام حال"، از مجموعه مباحث "حال" است که به صورت جداگانه مورد بررسی قرار میگیرد از این رو به خوانندهی محترم توصیه میشود جهت فهم مطالب این نوشتار و شناخت جایگاه و اهمیت عنوان آن به مدخل "حال" و مطالب مذکور در آن مراجعه کند. این نوشتار اقسام حال را به هفت اعتبار مورد بررسی قرار میدهد:
اعتبار اول
"حال" به اعتبار ثابت بودن معنای آن برای صاحبحال و عدم آن بر دو قسم است:
1. حال منتقله
معنای "حال" در این نوع برای صاحبحال ثابت نبوده بلکه عارضی و زایل شدنی است؛[1] مانند: «جاءَ زَیدٌ ضاحکاً»؛ در این مثال "ضاحکاً" حال منتقله است؛ زیرا خندیدن، همیشه برای "زید" ثابت نبوده بلکه عارضی و زایل شدنی است.
2. حال ثابته
معنای "حال" در این نوع برای صاحبحال ثابت بودهو تا زمان وجود صاحبحال، وجود خواهد داشت؛[2] از این رو بین آن دو ملازمه وجود دارد که در ادامه به مواردی از تحقق این ملازمه اشاره میشود:
الف. در صورتی که عامل "حال" بر تجدّد[3] "صاحبحال" دلالت نماید؛[4] مانند: «خَلَقَ اللهُ جلدَ النمرِ مُنَقَّطاً»؛ در این مثال "خَلَقَ" عامل حال (منقّطاً) بوده که بر تجدّد (ایجاد امثال و استمرار ایجاد) صاحب حال (جلد النمر) دلالت دارد.
ب. در صورتی که "حال" مؤکِّده باشد؛[5] در اعتبار پنجم به حال مؤکِّده و اقسام آن به همراه مثالها اشاره میشود.
اعتبار دوم
"حال" به اعتبار اشتقاق از مصدر و عدم آن بر دو قسم است:
1. حال مشتقّ
در این نوع، حال از مصدر گرفته شده است؛[6] مانند: «جاءَ زَیدٌ راکِباً»؛ در این مثال "راکِباً" حال مشتقّ شده از مصدر "رکب" بوده و "زید" صاحبحال است.
2. حال جامد
در این نوع، حال از مصدر گرفته نشده است؛[7] مانند: «رغبتُ فی الخاتمِ ذهباً»؛ در اینمثال "ذهباً" حال جامد و "الخاتم" صاحبحال است.
حال جامد به اعتبار امکان تأویل به مشتق و عدم آن بر دو گونه است که در ادامه به مواردی از این دو اشاره میشود:
الف. حال جامد قابل تاویل به مشتق
1. در صورتی که"حال" بر تعیین قیمت دلالت نماید؛[8] مانند: «بِعهُ مُدّاً بِکَذا»؛ در این مثال اگر صاحبحال ضمیر مرفوعی ("أنت" مستتر در "بعه") باشد، حال جامد در تأویل "مُسَعِّراً" و اگر صاحبحال ضمیر متّصل منصوبی ("هاء" در "بِعه") باشد، حال جامد در تأویل "مُسَعَّراً" میباشد.
2. در صورتی که "حال" بر "مفاعله" دلالت کند ( بر چیزی دلالت کند که حاصل شدن آن متوقّف بر شرکت باشد)؛[9] مانند: «سلّمتُ البائعَ نقوده مقابضةً»؛ در این مثال "مقابضةً" حال جامد و در تاویل "مقابضَین" بوده و فاعل (ضمیر متصل "تاء" در "سلّمت") به همراه مفعولبه (البائع) صاحب حال هستند.[10]
3. در صورتی که "حال" بر تشبیه دلالت کند؛[11] مانند: «کرَّ زَیدٌ أَسَداً»؛ در این مثال "أسَداً" حال جامد، مشبّهبه و در تأویل "شُجاعاً" بوده و "زیدٌ" مشبّه و وجه شباهت آن دو، شجاعت است.
4. در صورتی که "حال" بر ترتیب دلالت کند؛[12] مانند: «ادخلوا الغرفةَ واحداً واحدً»؛ در این مثال از تعبیر "واحداً واحداً" حال مؤوّل (مرتّبین) که بر ترتیب دلالت دارد استفاده شده که صاحب حال، ضمیر متصل مرفوعی ("واو" در "ادخلوا") است. البته باید دقت داشت که "واحداً" اول، حال و "واحداً" دوم، تاکید لفظی است.[13]
ب. حال جامد غیر قابل تاویل به مشتق
1. در صورتی که"حال" موصوف باشد؛[14] مانند: «فَتَمَثّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً»؛[15] در این آیه شریفه"بَشَراً" حال جامدی است که به "سَوِیّاً" توصیف شده و "هو" مستتر در "تَمَثّلَ"، صاحبحال است.
2. در صورتی که "حال" بر عدد صاحبحال دلالت کند؛[16] مانند: «وَ واعدنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتمَمناها بِعَشرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَربَعِینَ لَیلَةً»؛[17]
در این آیه شریفه "أَربَعِینَ" حال جامدی است که بر عدد صاحبحال (میقاتُ) دلالت دارد.[18]
3. در صورتی که "حال" بر تفضیل و برتری دلالت داشته باشد؛[19] مانند: «هذا بُسراً أَطیَبُ مِنهُ رُطباً»، در این مثال دو لفظ "بُسراً" و "رُطباً" حال واقع شدهاند که بر تفضیل و برتری (برتری خرمای رسیده و نرم شده بر خرمای نرسیده) دلالت دارد.
4. در صورتی که "حال" نوعی از انواع متعدد صاحبحال باشد؛[20] مانند: «رأیتُ مالَکَ ذهباً»؛ در این مثال "ذَهَباً" حال جامد و نوعی از انواع متعدد صاحب حال (مالَک) است.
5. در صورتی که صاحبحال نوعی معیّن بوده و "حال" از افراد آن باشد؛[21] مانند: «رغبتُ فی الذهبِ خاتماً»؛ در این مثال "الذهب" صاحبحال و نوعی معیّن از افراد حال (خاتماً) است.
6. در صورتی که صاحب حال فردی معین از افراد نوع حال باشد؛ مانند:[22] «رغبتُ فی الخاتمِ ذهباً»؛ در این مثال "الخاتم" صاحب حال و فردی معین از افراد نوع حال (ذهباً) است.
اعتبار سوم
"حال" به اعتبار تعدّد حال و عدم آن در کلام بر دو گونه است:
1. واحده
در مواردی حال، واحد بوده و صاحب حال نیز واحد است؛[23] مانند: «یقف الشرطیّ متیقظاً»؛ در این مثال حال (متیقظاً) و صاحب حال (الشرطی) واحد هستند.
2. متعدده[24]
در این نوع حال متعدد بوده که به اعتبار تعدّد صاحبحال و عدم آن بر دو گونه است: [25]
الف. حال متعدّد و صاحب حال واحد است؛ مانند: «جاء زیدٌ راکباً ضاحکاً»؛ در این مثال حال ("راکباً" و "ضاحکاً") متعدّد و صاحب حال (زیدٌ) واحد است.
ب. حال متعدّد و صاحب حال نیز متعدّد است؛ مانند: «لقی التَرجمانُ جماعةَ السیّاح باحثاً عنهم سائلةً عنه»؛ در این مثال دو لفظ "باحثاً" و "سائلةً" حال واقع شدهاند و صاحب حال آن دو به ترتیب "الترجمان" و "جماعة السیّاح" میباشند؛ از این رو حال و صاحب حال متعدد هستند.
اعتبار چهارم
"حال" به اعتبار زمان تحقق معنای آن، نسبت به زمان تحقق معنای عامل بر دو قسم است:
1. حال مقارنه
در این نوع، معنای حال در زمان تحقق معنای عامل آن تحقق مییابد؛[26] مانند: «ذهب البریء فرحاً»؛ در این مثال "فرحاً" حال مقارنه است؛ زیرا معنای آن (فرح و شادی) در زمان تحقق معنای عامل (ذهاب و رفتن) محقق شده است.
2. حال مقدّره
در این نوع معنای حال بعد از تحقق معنای عامل آن محقق میشود؛[27] مانند: «لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَ الحَرامَ إِن شاءَ اللهُ آمِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُم وَ مُقَصِّرینَ لا تَخافُونَ»؛[28] در این آیه شریفه "آمِنینَ" و "مُحَلِّقینَ" حال مقدّره هستند؛ زیرا معنای آن دو (ایمن بودن و تراشیدن سر) بعد از تحقّق معنای عامل (دخول و وارد شدن) تحقّق مییابند.[29]
اعتبار پنجم
"حال" به اعتبار ایجاد حال جدید و عدم آن بر دو قسم است:
1. حال مؤسِّسه
در این نوع بدون وجود حال، معنای آن از کلام دانسته نمیشود؛[30] مانند: «جاءَ زیدٌ ضاحِکاً»؛ در این مثال "ضاحِکاً" حالی است که با عدم وجودش معنای آن از کلام دانسته نمیشود.
2. حال مؤکِّده
در این نوع بدون وجود حال، معنای آن از کلام دانسته میشود از این رو معنای جدیدی را نرسانده بلکه معنایی را که قبل از آمدن حال در جمله موجود بوده تقویت میکند؛[31] این نوع از حال به اعتبار نوع مؤکَّد (تاکید شده) بر سه گونه است: [32]
الف. حال، عامل خود را تاکید میکند؛ این نوع از حال مؤکّد به اعتبارتأکیدعامل در لفظ و معنا بر دو گونه است:
1. حال تنها در معنا، مؤکِّد عامل خود است؛ مانند: «لا تَعثَ فِی الأَرضِ مُفسِداً»؛ در این مثال، حال (مُفسِداً) در معنا، عامل خود (لا تَعثَ) را تأکید میکند.
2. حال در لفظ و معنا، مؤکِّد عامل خود است؛ مانند: «و أَرسَلناکَ لِلنّاسِ رَسُولاً»؛[33] در این آیه شریفه "رَسُولاً"، حال واقع شده و در لفظ و معنا عامل خود (أرسَلنا) را تاکید میکند.
ب. حال، صاحبحال را تاکید میکند؛[34] مانند: «وَ لَو شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَن فِی الأَرضِ کُلُّهُم جَمِیعاً»؛[35] در این آیه شریفه "جَمِیعاً" حال بوده و "مَن" صاحبحال است که به جهت دلالت هر دو بر عمومیت، حال تاکید کننده صاحبحال به شمار میرود.
ج. حال، مضمون جملهای را که از دو اسم جامد و معرفه تشکیل شده تاکید میکند.[36] مانند: «زیدٌ أبوک رحیماً»؛ در اینمثال جمله "زید أبوک" به نحو ضمنی بر رحیم بودن "زید" به عنوان پدر دلالت دارد؛ زیرا پدر بودن اقتضای رحمت و شفقت داشته و از آن جدا نیست؛ از این رو در مثال "رحیماً" حالی است که مضمون جمله تشکیل شده از دو اسم جامد و معرفه ("زید" و "أب") را تاکید میکند.[37]
اعتبار ششم
"حال" به اعتبار مقصود بودن حال و عدم آن بر دو قسم است:
1. مقصوده
در این نوع خود حال قصد شده است؛[38] مانند: «جاءَ زیدٌ ضاحکاً»؛ در این مثال "ضاحکاً" حالی است که خود آن قصد شده است.
2. موطِّئه
در این نوع خود حال قصد نشده بلکه به عنوان مقدّمهای برای بعد خود ذکر میشود؛[39] «فَتَمَثّلَ لَها بَشَراً سَوِیّاً»؛[40] در این آیه شریفه "بَشَراً" حال موطِّئهای است که خود آن قصد نشده بلکه به عنوان مقدّمهای برای بعد خود (سویّاً) که مقصود اصلی است ذکر شده است.
اعتبار هفتم
"حال" به اعتبار تعلق آن به صاحبحال یا متعلّق آنبر دو قسم است:
1. حقیقیّه
حال در این نوع، هیات صاحبحال را بیان میکند؛[41] مانند: «جِئتُ فَرِحاً»؛ در این مثال "فَرِحاً" حال حقیقیّه بوده و هیات صاحبحال (ضمیر مرفوعی "ت" در "جئت") را بیان میکند.
2. سببیّه
حال در این نوع، هیات آنچه را که به صاحبحال تعلّق دارد بیان میکند؛[42] مانند: «رَکِبتُ الفَرسَ غائباً صاحِبُهُ»؛ در این مثال "غائباً" حال سببیّه بوده و هیات "صاحب الفرس" را که به صاحبحال (الفرس) تعلّق دارد، بیان میکند.