15 بهمن 1396, 13:0
قال السّجّادُ(ع): «اتَّخَذَ اللَّهُ أَرضَ کَربَلاءَ حَرَماً قَبلَ أَن یَتَّخِذَ مَکَّهَ حَرَماً بِأَرَْبعَة وَ عِشرِینَ أَلفَ عَامٍ»
پس از افشاگری امام سجّاد(ع) در کوفه و شام و بازگشت اسرا به مدینه، یکی از کارها و ابعاد مبارزاتی امام سجّاد(ع)، زنده نگهداشتن حادثه کربلا بود؛ چراکه شهادت امام حسین(ع) و یاران با وفای آن حضرت، برای حکومت اموی بسیار گران تمام شده بود و مشروعیّت آنرا زیر سؤال برده بود. امام سجّاد(ع) با گریه و نالههای جانسوز، نوعی مبارزه منفی را با حکومت بهراه انداختند. بدون تردید، این نالهها و گریهها ریشه عاطفی داشت؛ زیرا فاجعه و مصیبت کربلا بهقدری بزرگ و دلخراش بود که هیچیک از شهود عینی آن حادثه، تا زنده بودند آنرا فراموش نمیکردند؛ امّا بیشک چگونگی برخورد امام سجّاد(ع) با این موضوع، اثر و نتیجه سیاسی داشت. یادآوری مکرّر چنین حادثهای نمیگذاشت ظلم و جنایت حکومت اموی از خاطرهها فراموش شود. امام هر وقت میخواست آب بیاشامد تا چشمش به آب میافتاد، اشک از چشمانش سرازیر میشد. وقتی علت این کار را میپرسیدند، میفرمودند: چگونه گریه نکنم در حالیکه [یزیدیان] آب را برای وحوش و درّندگان بیابان آزاد گذاشتند؛ ولی بهروی پدرم بستند [و او را تشنه کشتند].[1]
امام صادق(ع) در روایتی، بکّائین (بسیار گریهکنندگان) را پنج نفر معرّفی کرده است: حضرت آدم و یعقوب و یوسف و فاطمه زهرا و علىبنالحسین(ع). در قسمتی از روایت اینگونه از امام صادق(ع) نقل شده که: علىبنالحسین(ع) بیست یا چهل سال بر پدرش حسین(ع) گریست، هیچ خوراکى جلوش نمیگذاشتند جز آنکه مىگریست تا اینکه یکی از غلامانش عرض کرد: آقا من مىترسم شما خود را از بین ببرید، ایشان فرموند: من از غم و اندوه خود به خدا شکوه میکنم، من چیزى میدانم که شما نمىدانید، من هیچگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را بهیاد نمىآورم جز آنکه گریه گلویم را میگیرد.[2]
روزی خدمتگزار حضرت عرض کرد: آیا غم و اندوه شما تمامی ندارد؟ حضرت فرموند: وای بر تو، یعقوب پیامبر که تنها یکی از دوازده پسرش ناپدید شده بود در فراق فرزند خویش آنقدر گریست که چشمانش نابینا شد و از شدّت اندوه کمرش خم شد؛ درحالیکه پسرش زنده بود (و کاملاً از یافتن او ناامید نگشته بود)؛ ولی من ناظر کشته شدن پدرم، برادرم، عمویم و هفده نفر از بستگانم بودم که پیکرهایشان در اطرافم نقش زمین شده بود. پس چگونه ممکن است غم و اندوه من پایان یابد؟!
سهل بن شعیب یکی از بزرگان مصر میگوید: روزی به حضور علی بن الحسین(ع) رسیدم و گفتم: حال شما چگونه است؟ فرمودند: فکر نمیکردم شخصیّت بزرگی از مصر، مثل شما نداند که حال ما چگونه است؟ اینک اگر وضع ما را نمیدانی برایت توضیح میدهم: وضع ما در میان قوم خود مثل وضع بنیاسرائیل در میان فرعونیان است که پسرانشان را میکشتند و دخترانشان را زنده نگه میداشتند. امروز وضع بر ما بهقدری تنگ و دشوار است که مردم با سبّ و ناسزاگویی به بزرگ ما بر فراز منبرها به دشمنان ما تقرّب میجویند.[3]
امام سجاد(ع) علاوه بر گریه و نوحهسرایی برای تحقق این هدف یعنی زنده نگهداشتن یاد و خاطره عاشورا، از روشهای دیگری نیز استفاده میکردند. از جمله:
1.زیارت قبر پدر بزرگوارش در کربلا و توصیه و سفارش به آن؛ ابوحمزه ثمالی در مورد زیارت تربت امام حسین(ع) از امام سجاد(ع) سؤال کرد و حضرت در جوابش فرمود: هر روز او را زیارت کن و اگر نمیخواهی، هر جمعه و اگر نتوانستی هر ماه. چون هرکس قبر امام حسین(ع) را زیارت نکند، حق رسول خدا(ص) را سبک و خوار شمرده است.
2.نگهداری تربت ابیعبدالله؛ امام سجاد(ع) دستمالی از دیبای زرد داشت که تربت مطهر امام حسین(ع) در آن بود و بههنگام نماز بر آن سجده میکرد.
3. بر دست داشتن انگشتر امام حسین(ع)؛ آن بزرگوار انگشتر پدر را بر دست داشت و روی انگشتر خود نیز این جمله را حکّ کرده بود:
قاتل حسین بن علی(ع) خوار و بدبخت است.[4]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان