امام کاظم(ع)
امام کاظم(ع) هفتمین پیشوای شیعایان است. آن بزرگوار، «موسی» نام داشت. ابوابراهیم از کنیههای آن حضرت است؛ ولی «ابوالحسن» کنیۀ مشهور ایشان است. وی را «صابر» و «صالح» لقب دادهاند و مشهورترین لقب آن مرد آسمانی، «کاظم» است. پدر آن جناب، «امام صادق(ع)» و مادرش «حمیده» نام داشت. وی بانویی بافضیلت و باتقوا بود.[1]
خلفای زمان امام
آن امام همام، در دورۀ عمر خویش، ستمهای چهار خلیفۀ عباسی را تحمل کرد. این چار نفر عبارتند از:
ابوالعباس سفاح، منصور دوانیقی، مهدی و هارون. خلافت ابوالعباس سفاح، پیش از امامت آن بزرگوار بود. از سال 148 که امام صادق(ع) به شهادت رسید، دوران امامت امام کاظم آغاز شد. این در حالی بود که منصور دوانیقی به حکومت ستمکارانۀ خویش ادامه میداد.
منصور، در طول حکومتش از زجر، حبس، مصادرۀ اموال و قتل علویان دریغ نکرد. او مردی خونریز، حسود و بیوفا بود. حتی اطرافیان و دوستانش نیز از آسیبهای او در امان نبودند؛ برای مثال او ابومسلم خراسانی را کشت؛ در حالی که او برای به خلافت رساندن منصور بسیار کوشش میکرد.[2] او برای تثبیت پایههای حکومت خود هر مخالفی را آزاد و زندانی میکرد.[3]
حضرت کاظم(ع) مدت 10 سال، آزارهای منصور را تحمل کرد. وقتی منصور به هلاکت رسید پسرش «مهدی» به حکومت رسید. او شخصی مکار بود. وقتی به حکومت رسید، زندانیان بسیاری را آزاد کرد که بیشتر آنها، شیعیان امام کاظم (ع) بودند؛ اما همچنان به شدت مراقب آنان بود. سرانجام وی نتوانست محبوبیت امام کاظم (ع) را تحمل کند. به همین دلیل، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد بیاورند و زندانی کنند.[4] پس از او نیز فرزندش هارون، سالها آن مرد بزرگ را زندانی کرد و با این کار نشان داد که از اجدادش چیزی کم ندارد.[5]
ویژگیهای امام
اکنون برآنیم تا دربارۀ صفات امام هفتم مطالبی را بیاوریم. بیشک هر چه با ویژگیهای شخصیتی ایشان آشناتر شویم، ستمکاری دشمنان ایشان را بهتر درمییابیم.
الف) گفته شد که لقب آن امام، «کاظم» است. کاظم، یعنی «خاموش» و «فروبرندۀ خشم». دربارۀ علت شهرت آن گرامی به این لقب، لازم است بدانید که آن حضرت، در برابر ستمهای دشمنانش، شکیبا بود و با آنان تندی نکرد؛ حتی در ایام زندان، چندین بار مأموران در کمین بودند؛ ولی از آن حضرت، یک کلمه سخن خشمآمیز نشنیدند. ابناثیر که از اهل سنت است، گفته است که به آن حضرت، کاظم لقب دادند؛ چون عادتش این بود که به بدرفتاران با خود، احسان میکرد.[6]
ب) امام، قلبی مهربان و پرعاطفه با مردم داشت. او در حل مشکلات مردم از هیچ کوششی دریغ نمیکرد. یکی از افرادی که آن حضرت، از وی حمایت کرد، درماندهای از «ری» بود. او بدهیهای بسیاری به یکی از رؤسای حکومت آن شهر داشت ولی نمیتوانست آنها را بپردازد. او در مراسم حج به محضر حضرت کاظم (ع) رسید و از ایشان، کمک خواست. آن حضرت نامهای نوشت به این مضمون:« آگاه باش! در تحت عرش الهی سایهای وجود دارد. در آن، افرادی آرامش پیدا میکنند که نسبت به برادران ایمانی خود، خیر و نیکی انجام داده باشند یا گروهی از مشکلات آنان را بگشایند یا سرور و شادی به قلب او وارد سازند. حامل نامه هم برادر تو است. سلام و رحمت الهی بر شما باد.»
بر اثر نامۀ امام، تمامی بدهیهای آن مرد، بخشیده شد. آن مرد در مراسم حج سال بعد، شرکت کرد و ماجرا را برای آن والا مقام توضیح داد و پرسید:« آیا این واقعه، شما را خوشحال کرد؟» امام فرمود:« به خدا قسم ! او مرا شادمان ساخت...»[7]
ج) آن حضرت پس از فراغت از کارهای اجتماعی، عاشقانه به عبارت روی میآورد. وی هیچ کاری را با عبادت هم شأن نمیدانست و آن را هدف خلقت انسان میدانست. آن حضرت، قرآن را بسیار خوش میخواند؛ چنان که هر کس صدایش را میشنید، میگریست. آن جناب، آن چنان با اشتیاق به عبادت شبانه میپرداخت که به « زینت شب زنده داران» مشهور شده بود.[8]
د) پیشوای هفتم شیعیان، آن چنان از دنیا و لذتهایش دور شده بود که هر کس در آن باره مطلبی از ایشان میشنود، جز ستایش و تمجید چیزی بر زبان نمیآورد. او نه برای تبلیغات که به سبب اعتقادی راستین، از دنیا چشم پوشیده بود و همین امر بود که دیگران را تحت تأثیر قرار میداد؛ برای مثال، روزی هارون الرشید، کنیزی ماه چهره را برای خدمتکاری آن حضرت به زندان فرستاد؛ اما قصد اصلی هارون این بود که اگر امام به او تمایلی نشان دهد، از این طریق بر ضد ایشان تبلیغ کند و ایشان را بیاعتبار سازد؛ اما امام به آورندۀ کنیز فرمود:« شما به این هدیهها دل بستهاید و بدانها مینازید؛ من به این هدیه و امثال آن نیازی ندارم.»
هارون پس از شنیدن ماجرا، خشمگین شد و دستور داد که کنیز را به زندان ببرند و به امام بگویند که حضور این کنیز در زندان، اجباری است. بعد از آن، مأموران به صورت پنهانی، مراقب ارتباط کنیز و امام بودند. چیزی نگذشت که جاسوسان خبر آوردند که آن کنیز، بیشتر اوقات در حال سجده است. هارون بیدرنگ، کنیز را نزد خود خواند و از او بازجویی کرد؛ ولی او جز نکویی از امام نگفت. هارون به مأمور خویش دستور داد که با کسی از این ماجرا چیزی نگوید. کنیزک پیوسته در عبادت بود تا چند روز پیش از وفات امام از دنیا رفت.[9]
هـ) آن بزرگوار، از پلیدیها دوری میجست همواره اهل عبادت به صورتهای گوناگون بود؛ با این حال؛ این دعا را بسیار میخواند: «خداوندگارا! از تو آسایش هنگام مرگ و گذشت و بخشایش، هنگام حساب را میطلبم.»[10]
آنچه خواندید، گوشههایی از زندگی آن معصوم بود. فضایل و مناقب آن جناب، آن قدر زیبا است که شنیدن آن تا مدتها جانهای پاکیزه را سرمست میسازد؛ اما خلفای عباسی، در دوران آن امام، چگونه بودند. آنان به جای رسیدگی به حال مردم، سرگرم فساد و عیاشی بودند. در مراسم بسیاری از آنان، هوسرانی و نوشیدن شراب، اموری عادی بود با آنکه همۀ مسلمانان در حرام بودن آنها تردیدی ندارند. آنها برای مردم، جز غرور، مالیاتهای سنگین و سختگیری، چیزی دیگر نداشتند. در دورۀ خلفای ستمگر عباسی، بیش از همه شیعیان بودند که آزار دیدند.[11]
با وجود تمام سختگیریهای خلفای ظالم، حضرت کاظم (ع) از دانشگاه پدرش، پاسداری میکرد. ابنابیعمیر، صفوانبنمهران، صفوانبنیحیی، مؤمن طاق و هشامبنحکم، برخی از شاگردان مکتب ایشان هستند.[12]
شهادت
ویژگیهای پسندیده، علم و دیگر کمالات امام موسی کاظم(ع) سبب شده بود که ایشان حاکم دلهای مردم باشد و هارون، تنها بر بدنهای آنها حکومت کند. هارون همواره نگران بود که تاج و تخت را از دست بدهد؛ زیرا او از موقعیت آن جناب در میان عموم آگاه بود. سرانجام، قلب کوچک هارون، نتوانست دریای عظمت امام را تاب بیاورد. هارون دستور داد که سندی بن شاهک آن زندانی مظلوم را مسموم کند. اندکی بعد هارون، ایشان را از زندان آزاد و به خانهای منتقل ساخت و بزرگان شهر را به عیادت ایشان دعوت کرد تا این گونه وانمود سازد که آسیبی به آن جناب نرسانده است؛ ولی آن حضرت خطاب به جمعی که حاضر بودند، از مسمومیت و شهادت خویش خبر دادند.[13]
اندکی بعد، آن امام همام، بر اثر مسمومیت به شهادت رسید و مرقد منورش در کاظمین، زیارتگاه عموم شیعیان و مسلمانان شد. درود خداوند بر او و خاندان پاکش.