نویسنده: دکتر کریم مجتهدی
ارزشهای اخلاقی در فلسفه ملاصدرا
ملاصدرا کتاب مستقلی در باب اخلاق ننوشت اما به معنایی، کل فلسفه و هستی شناسی او متضمن روحی اخلاقی، دینی و شیعی است. اما این اخلاق شیعی و ایرانی، در عین حال مبتنی بر فلسفه ای نظری است. اخلاقی که در آن نظر از عمل قابل تفکیک نیست و ارزشهای نظری است که در آن کارکرد عملی پیدا میکنند.
بنابراین درباره اخلاق در فلسفه ملاصدرا باید راجع به دو مقدمه بحث کرد؛ 1. فعل اخلاقی و ارزشهای اخلاقی2. نفس و تهذیب نفس
1. ارزشهای اخلاقی دارای دو منبع اند. نخست نزد حکمایی چون سقراط و دوم توسط ادیانی چون مسیحیت و اسلام و به طور کلی سنت ابراهیمی. به گونهای که شاید بتوان آنها را با هم مقایسه کرد.
الف: سقراط، معلم اخلاق و متفکر و فیلسوف است و میداند چگونه با مسئله اخلاق روبه رو شود. او میداند اگر ارزشهای اخلاقی به حال خود رها شود، برنده سوفسطائیان خواهند بود که به اصالت عمل قائلند و پیشرفت و موفقیت عملی برایشان اصل است. فیلسوف اخلاقی با اصل گرفتن نتیجه کاربردی نمیتواند درباره ارزشهای اخلاقی به تامل بپردازد.
سقراط چهرهای درخشان است نه از این جهت که موفق بوده است بلکه درخشندگی او از این جهت است که او حتی با وجود عدم موفقیت، حق را گفته است. بنابراین «موضع» او اخلاقی بوده و طنز و نیشهای او اخلاقی است. او با تمام شگردها و تدابیر انسانی خود به میدان آمده است. برای او، ارزشها نمی تواند «ابن وقت» باشد. ارزشها سرمدی است و من و تویی در میان نیست و بستگی به کیستی ما ندارد. او منشا، محتوا و اعتبار این ارزشهای اخلاقی را با «مثل» بیان میکند. هنگامی که عدالت، صداقت و فضیلت با مثل تبیین میشوند، امکان تحریف و مصادره به مطلوب از بین میرود و به میل و خواست صورتی از آن که به نفع همه باشد قابل تعبیه نیست. بنابراین «مثل» ضابطه و مقوم ارزشهای اخلاقی شده و این فضائل با هم نسبتی پیدا میکنند و فضیلتی چون عدالت میتواند حاکم بر فضائل دیگر باشد.
اگر هماهنگی میان فضائل بر قرار نباشد، هیچ کدام از فضائل نمی تواند اعتبار داشته باشد. اگر فرد صداقت داشته باشد اما دست کج داشته باشد، صداقت هم ندارد و اگر درستکار باشد اما دروغ بگوید، درستکاری ظاهری اعتباری نخواهد داشت. پس با این که اسامی فضائل متفاوت است، این فضائل به نسبت یکدیگر و یکجا سنجیده میشوند و جامعیتی اخلاقی برای اعتبار یافتن اخلاق لازم است.
سقراط در واقع نظر را شرط عمل میداند. به این معنا که اگر درست فکر شود، درست عمل خواهد شد و جهل، منجر به شر شده و شر از نادانی ناشی میشود. چنین برداشتی در قرن هفدهم- به نوعی دیگر- توسط دکارت به کار رفته است که اگر میخواهی درست عمل کنی نخست، درست بیندیش. بنابراین شرط عمل درست، فکر درست است.
ب: منشا دیگری که برای ارزشهای اخلاقی میتوان در نظر گرفت که میتواند بر سخن سقراط هم مقدم باشد، آن چیزی است که انبیا فرموده اند و در کتب دینی آمده است. اگر سنت ادیان ابراهیمی در نظر گرفته شود، این احکام، 10 فرمانی است که خداوند بر موسی نازل کرده است. نمی توان این احکام را قراردادی دانست و نمی شود گفت که چرا باید درستکار بود؟ اینها احکامی الهی است که حتی نمی توان راجع به آن بحث داشت. با سقراط میتوان بحث کرد اما احکام الهی جای چون و چرا ندارد.
2. اما مقدمه دوم درباره «نفس» است. انسان دارای نفس است و ارسطو برای نفس مراتبی قائل است: نفس نباتی، نفس حیوان و نفس ناطقه انسانی و این نفس ناطقه است که سرنوشت انسان را رقم خواهد زد. بحث بر سر بقا یا عدم بقای همین نفس ناطقه پس از مرگ است. در این سلسله مراتب نفس، سلسله مراتب اعمال و افعال اخلاقی نیز مطرح است و درجات اخلاقی بودن نشان دهنده مرتبه تذهیب این نفس خواهد بود. این تهذیب نفس در اخلاق از فرد خواسته شده است. جزای آن نیز منحصر به فرد است. این اعتقاد به بقای نفس و الزاماتی که دارد و احکامی که باید از آنها پیروی شود، اهمیت بسیاری دارد. در سنت فیثاغورس، افلاطون و افلوطین، «نفس» جوهری مجرد و بسیط است و بنابراین نمیتواند ضایع شود و تنها میتواند آسوده شده و مضمحل گردد یا دچار نقصان شود. این گویی مسئولیتی به بار میآورد. «دانستن» در تهذیب نفس موثر است. البته دانستن در اینجا «علم به معنای عمیق کلمه» و آگاه شدن از فضای زندگی و سیر و سرنوشت و حرکت نفس است. سرنوشت بی معنی نیست و در داستانهای یونانی انسان را به جایی میرساند که از آن گریزی نیست. این معنایی مابعدالطبیعی به حیات انسان میدهد. مراحلی که نفس طی میکند با درجات شناختش نیز ارتباط دارد. در سنت افلاطونی، درجات شناخت، مراتب استکمالی است و مراتب استکمالی همان مراتب اخلاقی است. بنابراین پس از حق حیات، حق شناخت است که اهمیت دارد. اگر تعالیم حائز قدرتی نباشد که به ما شناخت واقعی بدهد، در واقع حق زندگی را از ما سلب کرده است. معلم نیز که تدریس میکند در حال طی مراحل دانایی است و تعلیم و تعلم یک چیز است.
منشا دیگر ارزشهای اخلاقی، تشریع و تکوین است. به نظر میرسد «ملاصدرا» در پی آن است که تمام منابع این ارزشها را با هم جمع کند و نوعی هماهنگی پیشینه بنیاد در ذهن صدرا به سبک «لایب نیتس» وجود دارد. جایی گویی به سقراط و افلاطون اشاره دارد و گاه از انبیا سخن گفته است. همزمان هم تشریعی و هم تکوینی میاندیشد. البته جمع بندی و تالیف این منابع نه تنها اتفاقی نبوده بلکه کاملاً ابتکاری است. این نشان دهنده تاریخ فرهنگی ایران نیز هست. «ملاصدرا» به سبک خود و در عصر خود، وارث تاریخ ایران است.
اخلاقی که ملاصدرا باز میگوید، از هستی ناشی شده و به هستی باز میگردد و این اخلاقی دینی است از این لحاظ که به بقای نفس میاندیشد و سعادت در آن اخروی است اما همین اخلاق اخروی در این جهان بیش از آن که سوفسطائیان میپنداشتند، کاربرد دارد زیرا به انسان، امنیت وجودی و خودباوری و اتکا میبخشد.