در سوره مباركه يوسف، نکات فراوانی وجود دارد که دو مورد آن اهمیت فوق العادهای دارد:«حقيقتاول، اوج وصال انسان به وجود مقدس حضرت حق و دوم، اوج هجران و جدايى انسان از پروردگار است».بحث از اوج وصال و منافع ابدى مربوط به انسان است و بحث از اينكه اين انسان به مقام خيرالبريه اى رسيده است در قرآن مجيد مطرح شده است. رسيدن انسان به اوج وصال حق و دريافت مقام خيرالبريه ای كه ديگر مقامى بالاتر از آن براى انسان وجود ندارد؛چون كلمه «خير» در اينجا از نظر ادبيات عرب، أفعل التفضيل است؛ به معناى بهترين. كلمه «بريه» هم به معناى مجموعه جنبندگان عالم شامل هر ذى روح و هر ذى حيات است. اين بخش از سوره بیانگر این استكه انسان توان حركت در اين راه هدايترا دارد و مى تواند به اوج وصال حق رسیده و به خيرالبرية تبديل شود وهمچنین میتواند به منافع ابدى راه پيدا كند. يك طرف داستان هم بحث از اوج هجران و جدايى و فراق و انقطاع از حق و رسيدن به مرحله «شرالبريه» و اتصال به خسارت ابدى و هميشگى را بیان میکند، آن خسارتى كه كراراً در قرآن مجيد آمده است.(يك روزى مى آيد كه براى خسارت زده قابل جبران نيست.)
نكته مهمى كه در اينجا قابل بحث و در قرآن هم به طور گسترده مطرح شده اين است كه سبب رسيدن به اوج وصال و مقام «خيرالبريه اى» و اتصال به منافع ابدى چيست؟ و سبب رسيدن به «أسفل السافلين» و «شرالبريه اى» و هجران و فراق و جدايى و دچار شدن به خسارت ابدى چيست؟
به خاطر اهميت این مطلب، قرآن (از ابتداى سوره بقره تا جزء سیام) به طور گسترده به اين مسأله پرداخته است.همچنین از آيات سوره مباركه قلم به بعد (یعنی به پهناى قرآن) علت اين دو واقعه مطرح شده است.
براى نزديك شدن مطلب به ذهن، من مجبورم اين مثال را ذكر كنم. همه اهل دل، محققين و اهل علم مى گويند كه در مثل هیچ مناقشه نيست، يعنى در مثل چون و چرا نياوريد. چون و چرا كردن جا ندارد. خود پروردگار در قرآن در به كارگيرى مثل مى فرمايد:
«إِنَّ اللّه َ لاَ يَسْتَحْيِى أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»[1]
همانا خدا با اين عظمت و بى نهايتى و علمش، از اينكه براى بيان يك مطلبى به يك پشه يا فراتر از پشه مثل بزند، شرمی ندارد. گاهى هم با همين مثل ها مطلبى را روشن مى كند و گاهى هم دست و پاى همه انسانها را مى بندد.
برای مثال در آيه شريفه مى فرمايد: «لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ»[2] اين قدر ادعاى توان و قدرت نكنيد، مجموعهی شما، افكار و عقل و علم و قدرتتان را روى هم بگذاريد، يك پشه را نمى توانيد بسازيد، آن وقت شما در مقابل من سركشى مى كنيد به هدف اينكه پيروز بشويد؟
در مثل جای هیچ مناقشه نيست. همه شما تار يا سه تار را ديديد. يك وسيله موسيقى بسيار قديمى که متشکل از چند تا سيم و دكمه است و وقتى كه جداى از دست، افكار و حالات انسان است هيچ صدايى ندارد، تنها سكوت مطلق.
اگر يك انسان جاهل ونادان اين سه تار را در دست بگیرد و به خاطر اينكه به هيچ شكلىدانش نُتهاى موسيقى را نمیداندشروع به نواختنكند صداهاى ناهماهنگِ دلخراشِ نفرت آورِ خسته كننده از اين سه تار بيرون مى آید به خصوص اگر اين صداها را يك متخصص موسيقى بشنود كه برایش نفرتآور خواهد بود و اگر ادامه پيدا بكند، چنان او را به خشم مى آورد كه سه تار را از دستش مى گيرد و از بين مى برد.
اما اگر يك داناى معاند اين سه تار را نامنظم بزند، باز همان صداهاى ناهنجار، دلخراش، ناباب و نفرت آور در مى آيد.
اما اگر يك داناى منصف و فهميده اين سه تار را با رديف و نُت و انديشه اى كه به سر انگشتانش مى دهدبنوازد، صداهاى هماهنگ و رديف و مرتبى در مى آورد.
وجود انسان يك عنصر موسيقى طبيعى زمينى ـ آسمانى است، يك سر اين عنصر موسيقى وصل به عالم غيب و سر ديگر آن وصل به خاك است. اين يك مسأله قرآنى است.
اما جهتى كه وصل به غيب است از طريق «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى»[3] وصل است؛ چون روح مادى نيست؛ از آثار ماديت هيچ چيزى در روح وجود ندارد؛ روح يك جنس لطيف آسمانى است؛ به معنى آسمان (سماء) نیستبلکهبه معنای عالم بالا و با رفعت و يك جايگاه بسيار عالى كه ديگر بالاتر از آن جايگاه نيست میباشد؛ چون كلمه روح را با ياى متكلم وصل به خودش كرده است «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِى»؛ از روحم در آن دميدم نه اينكه يك تكه از خودش را كنده و در انسان دميده بلکه يك عنصر همرنگ با ملكوتيان را به تناسب اين بدن كه در حقيقت همرنگ با خود من است در اين بدن دميدم.
يك طرف عنصر خاكى است كه همان بدنه سه تار است و طرف دیگر عنصر نيز آن معنويت سه تار است كه وقتى ظاهر مى شود، يا انسان را در اوج نشاط مى برد و يا آدم را به اشك ريختن وا مى دارد كه غم ها و غصه ها و ناراحتى ها و رنج ها تخليه بشود.
از زمان آدم تاکنون، وجود انسان كه سه تار خلقت است هرگاه دست نادان و داناى معاندى میافتد، فقط صداهاى ناهماهنگ غرايز نفسانى و اميال حيوانى و شهوات بى محاسبه از آن شنیده میشود. اين صداها را به صورت عمل هم در آوردند. صداهايى كه مورد نفرت حق، ملائكه و موجودات عالم و زمين است.
اين خواسته هايى كه انگشت اين نادانان و يا دانايان معاند از اين عنصر ظهور دادند، هميشه بخش عمده اى از كره زمين را دچار فساد و ناامنى و ظلم و جنايت و غارت و قتل و اختلاف ونابودى كرده است.
وقتى يك نفر، به تنهايى در دست هگل مى افتد و سرانگشتان هگل -كه با نوشتن كتاب فلسفه هگل-تارهاى وجود اين يك نفر رابصدا در مى آورد، از اين يك نفر يك صداهاى ناهماهنگى به وسيله هگل -فيلسوف داناى آلمانى ضد انسان- در مى آورد؛ اين صدا پخش مى شود؛ هگل صداى لنين را در آورده است. لنين در دست انگشتان افكار هگل افتاد و صدايش بلند شد و مكتب كمونيستى به وجود آمد. در اين 80 - 90 سال، لنينكه هگل صدايش را در آوردو اين صدا را بشر گوش داد، در حالى كه صداى بسيار ناهماهنگى بود؛ نه هماهنگى با فطرت و نه با وجدان و نه با انديشه پاك و نه با دنياى انسان و نه با آخرت انسان داشت.بنابراین انسانها گول اين صدا را خوردند. به اندازه دو ميليارد نفر به فراق و جدايى و هجران از خدا مبتلا شدند و يك طرف وجودشان كه جنبه ملكوتيشان بودبه كل تعطيل شد.
آمدندگفتند: همه چيز خاك و ماده و اقتصاد و بدن است. ميلياردها نفر دچار افكار اين لنين شدند و چقدر آدم بى گناه را كشتند؛ چقدر بى گناه غارت كردند؛ چقدر كشورها را استعمار کردند؛ چقدر عباد خدا را گمراه كردند؛ ميليون ها نفر كه مردند وبه جهنم رفتند؛ ميليون ها نفر باقى مانده نيز بعد از مدتى خودشان از اين صداهاى ناهماهنگ متنفر شدندو فرهنگ كمونيستى از بين رفت.
اين صدا درآوردن به وسيله يك داناى معانداست؛ اما صدا در آوردن به وسيله نادانان، اين ديگر در خانه ها و مدرسه ها و دانشگاه ها و پاركها و رفاقت ها و اقتصاد میباشد، اين ديگر عاملی نيست كه بتواند جهان را تحت تأثير خود قرار بدهد.
يك مادر بدون اطلاع از حقايق و با نادانى و بدون علم از دخترش صدای ناهماهنگ با خدا در مى آورد؛ صداى بى حجابى، صداى بدحجابى، صداى شهوات بى محاسبه بعد هم در جامعه رهايش مى كند.خدا مى داند که اين معضل و اين بد صدا چه مقدار انسان را به گمراهى مى كشاند.
يا يك پدر از پسر صداى ناهماهنگ در بياورد، يا يك معلم از بچه هاى كلاس صداى ناهماهنگ در بياورد، يا يك روحانى بى سواد -كه نگذاشته مردم به بى سوادى او پى ببرند- از مردم صداهاى ناهماهنگ در بياورد، چيزى را که به عنوان دين بیان میکندو نمى داند كه جزء دين است یا نه،بنابراین مردم را به عنوان ديندارى به بى دينى مى كشاند.
زليخا خانمى است كه اربابان شرك مصر از او صداى ناهماهنگ با خدا و با خلقت و با دنيا و با آخرت در آوردند، او با اين صداها كه نشان مى دهد در فراق و هجران و جدايى از حق است غير از شهوت هيچ چيز را محاسبه نمى كند. محاسبه نمى كند كه من يك زن شوهر دار هستم، آبرومندم، زن نخست وزير هستم. محاسبه نمى كند كه اين جوان كنعانى پاك آمده و نبايد او را آلوده كنم. محاسبه نمى كند كه آينده با زن شوهر داری که زنا کند چه خواهد كرد. هفت سال فقط به يوسف مى گفت: كام مرا برآر.
«أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ»[4]منم كه از او طلب كامجويى مى كنم. محاسبه هم در اين كامجويى ندارم كه حالا من كه هستم و شوهرم كيست و يا در كشورم چه اتفاقى مى افتد يا عملم ناهماهنگ با نظام خلقت و صاحب خلقت است. اينها را اصلاً محاسبه نمى كند فقط صداى زنای محصنه مى دهد. دائم مى گويد بيا.
اين بخشی از آيات قرآن است. در اينجا نشان مى دهد انسان در ظرف دنيا به صورت يك تفاله ته نشين،در مرتبه اسفل السافلينش قرار دارد.
طرف ديگر، اوج وصال حق است. اوج خيرالبريه اى است، اوج اتصال به منافع ابد است. براى يك بار يوسف از آن زن طلب كامجويى نمى كند، دائم مبارزه مى كند، صدايى كه از يوسف(عليه السلام) در مى آمد در قرآن آمده است. هفت سال اين زن مى گويد من دلم مى خواهد از تو كامجويى بكنم، او مى گويد «مَعاذَ اللّه »[5] چرا؟ چون تار وجود يوسف را سه تا پيغمبر به صدا در آوردند. نخست يعقوب پدرش، دومی فرهنگ جدش اسحاق و آخری فرهنگ جد پدرش ابراهيم است. به همين خاطر است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)هر موقع که مى خواست اسمش را به زبان بیاورد نمى گفت «يوسف»، هميشه مى گفت: «كريم بن كريم بن كريم يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم». سه تا كلمه كريم كنار اسم يوسف مى گذاشت و سه پيغمبر را نام مى برد. يعنى يك جوان وقتى در سرانگشتان تربيت پيامبرانى كه انگشت هايشان وصل به خدا بوده، قرار بگيرد صداى خدا را از او در مى آورند.
سامرى چه كار كرد؟ قرآن مى گويد: با طلا و نقره يك گوساله ساخت، صداى گوساله از آن درآورد.
اين نادانان و دانايان معاند از بشرهايى كه در اختيارشان قرار گرفتند صداى گوساله و گاو در آوردند. فقط «شهوت و شكم». درصد بالايى از مردم جهان در اروپا و آمريكا و آسيا و آفريقا فقط به دنبال شكم و شهوت هستند. ولى تنها آنهايى كه در سرانگشتان انبياء قرار گرفتند دنبال خداهستند.
اى كاش ما مى توانستيم شصت و سه سال، كنار اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى نشستيم. به واللّه ، على(علیه السلام) در عمر شصت و سه سالهاشنه تنها دنبال شكم و شهوت و صندلى و لباس نبود بلکه يكبار هم در ذهن و زبانش دنبال بهشت نبود.
اى كاش در كنار او بوديم. صدايى كه از على(عليه السلام) در كل عمرش در مى آمد اين بود «الهى ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً فى جنتك»[6]من نه آرزوى بهشت دارم و نه ترس از جهنم، همه عشقم اين است كه غلام حلقه به گوش عبادت تو باشم، چه مرا به بهشت ببرىو چه جهنم، من دنبال آن نيستم. مى گويم محبوبم خواسته که من اينجا باشم «صبرت على عذابك»[7] چه خبر است.
شما فهميديد چه خبر است؟ من كه 59 سال از عمرم گذشته واللّه تاکنون نفهميدم در روح على(عليه السلام) چه خبر است. چقدر هم كتاب خواندم و قرآن و روايت ديدم، من كه نفهميدم.
اگر امشب جبرئيل از طرف خدا بيايد به ما بگويد همه شما يك صف بشويد، ما يك دانه چراغ يك فتيله اى قديمى روشن مى كنيم هر كدامتان يك دقيقه انگشتتان را روى شعله اين چراغ بگذاريد چون خدا از شما خواسته است، ما اعلان مى كنيم «صبرت على عذابك»؟ من كه به جبرئيل راستش را مى گويم، مى گويم: از خدا درخواست کنید اين كار را از من نخواهد.
صدايى خالص تر از اين هم در عالم شنيدهاید؟ «فهبنى يا الهى»؛ نمى گويد: يا اللّه ، يا رب، مى گويد: يا الهى، معبودم، محبوبم «فهبنى يا الهى صبرت على عذابك» مرا جهنم ببرى من صبر مى كنم؛ اما به من بگو «فكيف اصبر على فراقك» منِ به وصال رسيده، چگونه بر فراقت صبر کنم. حالا دوباره فراق؟ اين اوج انسانيت است.
انگشتان قرآن و پيغمبر(صلي الله عليه و آله) اين صدا را از تار وجود على(عليه السلام) در آورده است.
رفيقانمان چه كسانى هستند؟ الگوبردار از چه كسانى هستيم؟ سرمشقمان چه كسانى هستند؟ با چه فرهنگ هايى در ارتباطيم، به چه مجوزى تار وجودمان را دست نادان و داناى معاند بدهيم كه چه صدايى از ما غير از صداى شكم و شهوت در بياورد كه شكم بى قيد و شرط بگويد: پُرم كن. شهوت هم دائم داد بزند: به هر شكلى جواب كامجوئيم را بده و آرامم كن.
اين صداست؟ اين نداست؟ اللّه اكبر از خسارت.
يك سر اين تار «نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي»[8]و سر دیگر اين تار «كُلُوا مِمَّا فِي الاْءَرْضِ حَلاَلاً طَيِّباً»[9].يك سر اينجا پاكى محض و سر دیگرآن هم پاكى محض. حالا اين موجود دو سر پاك را كه در عالم خاك، پاكى محض و در عالم معنويت، نیز پاكى محض و همرنگى با فرشتگان آفريده شده، يك سه تار با عظمتى به پهناى آفرينش را،يك نادان آن را به صدا در بياورد چه صداهاى ناهنجار و آلوده و گوشخراشى از آن در مى آيد.«به قول سعدى:
- زيبقم در گوش كن تا نشنوميا درم بگشاى تا بيرون روم»
يا در را باز كن تا از اين محيط پرجنجال كه انواع صداهاى شيطانى از انسان درآوردند، بيرون بروم يا اگر نمى گذارى بروم دو تا گوشم را پنبه بگذاريد تا اين صداها را نشنوم.
وقتى شمشير ابن ملجم فرقش را شكست يك مرتبه فرمود: «فزت ورب الكعبه»[10] دارم مى روم كه اين صداها را نشنوم، صداى شتر عايشه را نشنوم، از يك شتر صدا درآورديد، صدهزار نفر را با اين صدا بيچاره كرديد و به جهنم برديد. صداى شاميان را نشنوم كه معاويه صدهزار نفر را براى جنگ با من به ناحق آورد. صداى خوارج را نشنوم. اى شمشير! على را راحت كردى، جايى مى روم كه فقط صداى پيغمبر و فاطمه را بشنوم، جايى مى روم كه صداى انبياء را بشنوم، دو شب ديگر صداى خودش را مى شنوم كه به من مى گويد:
«يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ»[11]
فكر كنيم دست چه كسى افتاديم؟ چه كسى با ما بازى مى كند؟ اى مفسدان! ما را رها كنيد، اى احزاب! ما را رها كنيد، اى دار و دسته ها! ما را رها كنيد، اى شياطين جنّى و انسى! ما را رها كنيد، آخر ما مال خداييم «إِنَّا للّه ِِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ»[12].اين چه صداهايى است كه از ما درمیآورديد؟ بیحجابى، بدحجابى، عريانى، شراب، زنا، قمار، دروغ، تهمت، شايعه، غيبت. با چه انگشتانى تار وجود ما را مى زنيد؟ ان شاء اللّه خدا اين دستها را قطع كند.
«تَبَّتْ يَدَا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ»[13]
اما اين طرف، چه صداهايى، اى كاش ما را يك بار در صحراى عرفات كنار ابى عبداللّه )عليه السلام( راه مى دادند مى نشستيم صداى خودش را در خواندن دعاى عرفه مى شنيديم. اين صداى خداست كه از گلوى ابا عبداللّه )عليه السلام( در مى آيد.
«أَنْتَ الَّذِى أَزَلْتَ الاْءَغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ»[14]
تويى كه با انگشتان رحمتت تمام بيگانه ها را از دلم بيرون كردى حالا حس مى كنم كه غير از تو هيچ كس را دوست ندارم.
«حَتَّى لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ» اين دعاى عرفه چه صدايى است؟ اين دعاى كميل چه صدايى است كه از بشر درآمده، چه صداى زيبايى است؟ «اللهم برحمتك التى وسعت كل شى ء»،[15]اين چه صدايى است؟ چقدر اين صدا زيباست.
مى فرمايد: شب معراج آنجايى كه جبرئيل هم نتوانست بيايد، به من گفت: اینجا ديگر جاى ما نيست. جاى انسان است، برو. جبرئيل در مقام چهارم ماند. گفت: من ديگر پر پرواز ندارم، به جايى رفتم كه فقط من راه پيدا كردم. هيچ كس ديگر نرفته بود. ديدم على با من حرف مى زند. دست راستم را نگاه كردم، على نبود؛ دست چپ، على نبود؛ رو به رويم على نبود؛ پشت سرم على نبود؛ متحير شدم، گفتم بپرسم. گفتم: يا رب! على با من حرف مى زند، خودش كجاست؟ خطاب رسيد: نه حبيبم، من با صداى على با تو حرف مى زنم. انسان عجب صداهاى زيبايى دارد!
اى كاش يك بار ما را راه مى دادند آن وقتى كه هنوز سپيدهی صبح نزدههنوز هوا تاريك است. على صورتش را روى خاك گذاشته، پيغمبر و خدا چه صداهايى از على درآورده اند! چقدر دلنواز است. اين صدا آدم را در اوج شادى و حال و پاكى مى برد.
اين صدا مالك اشتر، عمار ياسر، حجر بن عدى و رشيد حجرى مى سازد. برو بالاتر، اين صدا قمر بنى هاشم مى سازد؛ اين صدا حسن مى سازد؛ اين صدا حسين مى سازد؛ اين صدا زينب مى سازد.
صداى يعقوب و اسحاق و ابراهيم دائم گوش يوسف را نوازش داده است.
اى كاش ما را راه مى دادند، يك بار آن وقتى كه صورتش بعد از نماز صبح روى خاك مى رفت. اين صداها را حسن شنيد، حسن شد، حسين شنيد، حسين شد. آنها هم مكلف بودند، انسان غير مكلف كه نبودند. اين صدا را زينب شنيد، زينب شد.
حجة الاسلام و المسلمین انصاريان