انصار و گرايش آنان به تشيع،انصار، قريش، سقيفه، تشيع، جمل، صفين و نهروان
چکیده
انصار لقب آن دسته از مسلمانان اولیه است که پیش از اسلام با نام اوس و خزرج در مدینه میزیستند و به دلیل یارى پیامبر و دفاع از آن حضرت در مقابل دشمنان اسلام، به این لقب مفتخر شدند. آنان مردم خوش نامیبودند که به مسلمانان رانده شده از مکه پناه داده و در راه پیشرفت اسلام جان نثارى کردند. اگرچه بعد از رحلت پیامبر و در جریان سقیفه نقش بارزى از انصار که حاکى از دفاع جدّى آنان از حقانیت خاندان پیامبر باشد، گزارش نشده است، ولى از بررسى مواردى چون رابطه مثبت آنان با بنى هاشم، عمومیبودن محبت به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در میان آنان، فراوان بودن یاران ائمه اطهار(علیهم السلام) در میان ایشان، ستایش اهل بیت(علیهم السلام) از آنان، همراهى جدى آنان با امیرمؤمنان در عصر حکومتش و تقابل آشکارشان با رقباى سیاسى آن حضرت، میتوان گرایش آن ها را به تشیع و مکتب اهل بیت نتیجه گرفت. و هم چنین میتوان اجتماعشان را در سقیفه به منظور جلوگیرى از حاکمیت قریش ارزیابى کرد، نه مخالفت با رهبرى امیرمؤمنان علیه السلام.
مقدمه
انصار، یکى از دو بخش عمده جامعه اولیه مسلمانان و از یاران مخلص و فداکار پیامبر به شمار میآمدند و در راه پیشرفت اسلام زحمت هاى زیادى را متحمّل شده و در سخت ترین فرصت ها، پیامبر را یارى کرده بودند، لذا در آیات قرآن[1] و روایات نبوى[2] از آنان تعریف و تمجید شده است. در حقیقت، عنوان انصار، واژه اى است که قرآن براى آنان انتخاب کرده است. اینان به هیچ وجه کسانى نبودند که خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله)را از حقشان محروم کنند. اگرچه عموم آنان از نظر اعتقادى، یعنى پیروى از على(علیه السلام)و فرزندانش و اعتقاد به این که امیرمؤمنان و فرزندانش جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) هستند،[3] شیعه به شمار نمیآیند، ولى براساس معناى سیاسى و ولایى تشیع، یعنى مقدم دانستن خاندان پیامبر بر دیگران در رهبرى جامعه و نیز دوست داشتن آنان، میتوان آن ها را شیعه دانست، چنان که برخى از رجال نویسان و شرح احوال نویسان اهل سنّت بر اساس همین معنا بسیارى از بزرگان و شخصیت هاى صدر اسلام را شیعه به شمار آورده اند.[4]
به هر حال، براساس معناى سیاسى و ولایى تشیع، میتوان گفت که عموم انصار به شیعه گرایش داشتند و عموم آنان دوست دار خاندان پیامبر بودند و عده بسیار کمیاز آنان به خاندان پیامبر عداوت ورزیدند و نیز آنان از نظر سیاسى طرف دار زعامت خاندان پیامبر بودند. اگر چه اعتقاد به جایگاه الهى ائمه و جانشینى همه جانبه امامان از پیامبر نیز در میان آن ها بیشتر از مهاجران و اهل مکه رواج داشت و بیشتر شیعیان صحابى و یاران اولیه ائمّه، از میان آنان بودند.
حال با این پرسش روبه رو هستیم که با وجود آنان چگونه امیرمؤمنان (علیه السلام) از حقّش محروم شد و چرا آن حضرت را یارى نکردند و فراتر از آن، آیا انصار در محرومیت اهل بیت نقش نداشتند و تشکیل اجتماع سقیفه را چگونه میتوان توجیه کرد؟ ضمن بیان دلایل تاریخى گرایش انصار به تشیع به این پرسش پاسخ خواهیم داد.
1. عدم شکایت ائمه اطهار(علیهم السلام) از انصار
با این که اجتماع سقیفه ابتدا از سوى انصار تشکیل شد، ولى در سخنان ائمه اطهار(علیهم السلام) چندان شکایتى از انصار به سبب محروم ساختن آنان از حقشان به چشم نمیخورد، در حالى که امیرمؤمنان (علیه السلام) در موارد متعددى از ظلم و تعدّى قریش شکایت کرده و به کوشش آنان براى دست یابى به خلافت تصریح میکند، چنان که در یکى از خطبه هاى آن حضرت آمده است:
خدایا! من در برابر قریش و کسانى که آن ها را یارى میکنند، به تو شکایت میکنم، زیرا آنان پیوند خویشى مرا قطع کردند و منزلت مرا کوچک شمردند و در امر خلافت که اختصاص به من داشت، بر دشمنى با من اتفاق کردند.[5]
هم چنین در جواب نامه برادرش عقیل میفرماید:
پس قریش و سخت تاختن شان در گمراهى، و جولانشان در دشمنى، و ستیزگى و نافرمانى شان را در سرگردانى از خود رها کن، زیرا آنان به جنگ با من اتفاق کرده اند، مانند اتفاقى که در جنگ با رسول خدا کرده بودند، پیش از من، کیفر رساننده ها به جاى من قریش را کیفر دهند که خویشاوندى بریدند و سلطنت پسر مادرم را از من ربودند.[6]
امام حسن(علیه السلام) نیز در مکاتبه خود با معاویه، از نقش قریش در سقیفه یاد کرده، میفرماید:
پس از درگذشت پیامبر، قریش خود را قبیله و نزدیکان آن حضرت قلمداد کردند و با این حجت، سایر عرب ها را کنار زدند و امر خلافت را به دست گرفتند و آن گاه که ما اهل بیت محمد(علیهم السلام) همین سخن را به آن ها گفتیم، با انصاف با ما رفتار نکردند و ما را از حق مان محروم کردند.[7]
امام باقر(علیه السلام) هم به یکى از اصحابش میفرماید:
از ظلم و ستم قریش به ما و شیعیان و دوستداران ما چه بگویم؟ رسول خدا(صلى الله علیه وآله)درگذشت، در حالى که گفته بود چه کسى اولى ترین مردم به مردم است. ولى قریش از ما روى گرداندند تا این که خلافت را از جایگاهش منحرف کردند، با حجّت ما، بر ضد انصار احتجاج کردند و یکى بعد از دیگرى خلافت را از هم گرفتند و آن گاه که به ما برگشت، بیعت شکنى کردند و با ما جنگیدند.[8]
در این میان، ائمه اطهار(علیهم السلام) از انصار دفاع میکردند و سعى مینمودند از ظلم و ستم بر آن ها جلوگیرى کنند. این مسئله در مقطع زمانى بعد از جریان سقیفه کاملا مشهود است. براى مثال، زمانى که میان انصار و قریش درگیرى پیش آمده بود و انصار از قریش و همراهى آن ها کناره گیرى کرده و در برابر آن ها موضع منفى گرفته بودند، و خُطباى قریش و شعراى آن ها نیز بر ضد انصار شعر و خطبه ایراد میکردند و میخواستند از آن ها زهر چشم بگیرند، امیرمؤمنان به پسر عموى خود، فضل بن عباس دستور داد که در دفاع از انصار شعر بگوید. انصار هم متقابلا از حسان بن ثابت خواستند براى تشکر از آن ها شعر بگوید و او در شعرش از امیرمؤمنان(علیه السلام) به عنوان وصى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نام برد[9].هم چنین على(علیه السلام) در عصر خلافت خود انصار را به صحنه آورد و آن ها را وارد سیاست کرد و به حکومت شهرها گماشت. اشخاصى چون سهل بن حنیف، عثمان حنیف، ابومسعود انصارى، ابوایوب، ابوسعید خدرى، خزیمة بن ثابت، ابوامامه و ابوعمر، از رجال و دولت مردان سرشناس امیرمؤمنان(علیه السلام)بودند. بر این اساس، حکومت مهم ترین بخش دولت اسلامى، یعنى مصر را به قیس بن سعد، رئیس انصار واگذار کرد. و در نهایت، خود امیرمؤمنان به مسجد رفت و در حضور مهاجران و قریشیان از انصار دفاع کرد و فرمود:
اى گروه قریش! خداى تعالى انصار را انصار (یاران) قرار داده و در قرآن از آنان تمجید کرده است؛ بدون آن ها شما هیچ فایده اى ندارید. پیوسته برخى از سفیهان قریش که از اسلام، ضربه دیده اند و اسلام، آنان را پایین آورده و دیگران را بر آن ها برترى داده به طور علنى از انصار بدگویى میکنند. از خدا بترسید و حق آنان را رعایت کنید و این را بدانید که من همراه آن ها هستم، زیرا رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به آن ها فرمود: هر جا باشید من با شما هستم. در این هنگام همه مسلمانان گفتند: اى ابوالحسن خدا تو را بیامرزد که سخن راستى گفتى.[10]
2. کثرت شیعیان صحابى از میان انصار
عمده شیعیان صحابى و یاران و شیعیان امیرمؤمنان و سایر ائمه(علیهم السلام) از اصحاب پیامبر تا عصر امام سجاد(علیه السلام)، از انصار بودند و در میان انصار، افراد بسیارى از همان ابتدا به جایگاه معنوى امیرمؤمنان معتقد بوده و امامان معصوم(علیهم السلام) را به خوبى میشناختند. این گونه افراد را میتوان از میان معترضان به رخ داد سقیفه شناسایى کرد، از جمله فروة بن عمرو انصارى که کارگردانان سقیفه را مورد خطاب قرار داده، به آن ها گفت:
راه و روش پیامبر را کنار گذاشتید و طریقه جاهلیت را پیش گرفتید، ولى اگر خلافت را در خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) قرار میدادید از آسمان و زمین رحمت خدا بر شما میبارید[11].
شش تن از دوازده نفرى که ابوبکر را در مسجد استیضاح کرده و خواستار کناره گیرى او شدند، از انصار بودند[12].هم چنین هنگامیکه على(علیه السلام) در مسجد کوفه از کسانى که در غدیر خم بودند خواست که برخیزند و در مورد آن، گواهى دهند، دوازده تن از انصار برخاستند و شهادت دادند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در غدیر خم، درباره او چه فرموده است[13].
براء بن عازب[14]که از بزرگان انصار بود، خطاب به امیرمؤمنان على(علیه السلام) میگوید:
ما پیش از آن که به حوزه ولایت و پیروى از شما وارد شویم، مانند یهود بودیم که اثر عبادت خود را احساس نمیکردیم، ولى اکنون که افتخار پیروى از شما نصیب ما گشته و نور ایمان بر شبستان دل هاى ما تابیده اثر عبادت را در روح و روان خود احساس میکنیم.[15]
در میان انصار، شیعیانى چون جابر بن عبدالله انصارى وجود داشتند که مبلّغ آل محمد(علیهم السلام) به شمار میآمدند. جابر، مناقب على(علیه السلام) و سایر امامان(علیهم السلام) را بیان میکرد و در کوچه ها و مجالس انصار میگشت و میگفت:
على(علیه السلام) بهترین انسان هاست و هر کس این را نپذیرد، کفر ورزیده است. اى گروه انصار! فرزندانتان را با محبت على(علیه السلام) امتحان کنید، هر کس نتوانست آن را قبول کند، درباره نطفه خود از مادرش سؤال کند.[16]
جابر به خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) عشق مىورزید. وى که از بزرگان اصحاب پیامبر به شمار میآمد و پا به سن کهولت گذاشته بود، پیوسته خدمت امام باقر(علیه السلام) میرسید و به امام میفرمود که پیامبر به من دستور داده تا سلام او را به تو ابلاغ کنم[17].
ابوایوب که میزبان پیامبر در مدینه و از بزرگان انصار و یاران مخلص امیرمؤمنان (علیه السلام)به شمار میآمد، میگفت:
رسول خدا(صلى الله علیه وآله)به من دستور داده همراه على(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین ومارقین بجنگم.[18]
بعضى از انصار، احادیث مناقب اهل بیت را نقل کرده اند، از جمله «حدیث لوح» که جابر آن را در دست فاطمه زهرا((علیها السلام)) دیده بود و از آن نسخه برداشته و براى امام باقر(علیه السلام) نقل کرد. پیامبر حدیث لوح را هنگام ولادت امام حسین(علیه السلام) به عنوان هدیه به دخترش داده بود و در آن بر امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) و نام هاى مبارک آنان تصریح فرموده است.[19]
بیشترین راویان حدیث غدیر، انصار بودند،[20] همین طور داستان سخن گفتن سر بریده امام حسین(علیه السلام) را زید بن ارقم نقل کرده است[21].
بسیارى از بزرگان انصار در شمار سابقین اصحاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند. مرحوم کشى در شرح حال رجال شیعه و اصحاب على (علیه السلام) بعد از شرح حال رجال درجه اول شیعه، مانند سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد و عمار یاسر، به شرح حال رجال شیعه از انصار میپردازد و از اشخاصى چون ابوالهیثم بن التیهان، ابوایوب انصارى، خزیمة بن ثابت و جابربن عبدالله، زید بن ارقم، ابوسعید خدرى، سهل بن حنیف، براء بن مالک، عثمان بن حنیف، عبادة بن صامت و قیس بن سعد[22]نام میبرد.
بعضى از این بزرگان، مانند خزیمة بن ثابت و ابوالهیثم بن التیهان در رکاب امیرمؤمنان (علیه السلام) در صفین شهید شدند.[23] در جنگ نهروان نیز ابوایوب انصارى، فرمانده میمنه سپاه على(علیه السلام) بود[24].به گفته مسعودى در کربلا نیز آن دسته از اصحاب پیامبر که در رکاب امام حسین (علیه السلام) حضور داشتند، چهار تن از انصار بودند[25].البته فضیل بن زبیر شهداى انصار را در کربلا شش نفر دانسته است[26].
باید توجه کرد که درجه ایمان همه شیعیان انصار به یک اندازه نبود و شاید بعضى از آن ها نتوانسته باشند از عهده امتحان خوب برآیند و نیز از برخى از آن ها لغزش هایى در برخى مقاطع تاریخى مشاهده شده است، ولى این با شیعه بودن آن ها منافات ندارد، هم چنان که سایر شیعیان نیز این گونه بودند.
3. تقابل انصار با رقباى امیرمؤمنان(علیه السلام)
در جریان سقیفه اگرچه عموم انصار با ابوبکر بیعت کردند، ولى به استثناى چند نفر، از کارشان پشیمان شدند و در موضع مخالفت با ابوبکر قرار گرفتند. در این هنگام، قریش کینه هاى خود را آشکار ساختند و با انصار دشمنى کرده و بر ضد انصار سخنان تند و آتشینى ایراد نمودند و آنان را به نقض بیعت متهم ساختند. ابوسفیان، سهیل بن عمرو، عکرمه بن ابى جهل، حارث بن هشام، ولید بن عقبه و عمرو عاص از جمله کسانى بودند که مردم را علیه انصار تحریک میکردند.[27] ابوسفیان با این که ابتدا با خلافت ابوبکر مخالف بود و سرورى «تیم» و «عدى» را نمیپذیرفت، ولى از این فرصت طلایى استفاده کرده، دشمنى خود را با انصار آشکار ساخت[28].
قریش، شاعران خود را وادار میکردند که علیه انصار شعر بگویند،[29] در مقابل نیز خطبا و شعراى انصار مانند حسّان بن ثابت، نعمان بن عجمان و ثابت بن قیس شماس، از انصار دفاع میکردند و جواب آن ها را میدادند،[30] ولى دشمنى این گروه به حدّى بود که خود مهاجران از فتنه آنان ترسیدند و جلویشان را گرفتند. به دستور امیرمؤمنان، فضل بن عباس در مدح انصار، شعر سرود و از آن ها دفاع کرد، حتى عمروعاص به سبب برخورد تند مهاجران، از مدینه بیرون رفت.[31]
بدین ترتیب با پا در میانى مؤمنان و عاقلان مهاجران، درگیرى میان انصار و قریش فرو نشست و به ظاهر، خاتمه یافت، لکن قریش بر عکس زمان پیامبر، قدرت گرفتند و انصار ضعیف و از صحنه سیاست کنار گذاشته شدند، به گونه اى که ابوبکر، یازده فرمانده براى جنگ هاى «ردّه» فرستاد که در میان آن ها یک نفر هم از انصار نبود. و نیز چهار سپاه براى فتح شهرها فرستاد و از انصار هیچ فرماندهى تعیین نکرد[32].
ابتدا انصار به این رفتار دستگاه خلافت اعتراض کردند که چرا شخصى از آن ها به فرماندهى جنگ هاى «ردّه» برگزیده نشده و حسّان بن ثابت گفت:
یا للرّجال لِخَلْفةِ الاطوار *** و لما اَرادَ القومِ بالاَنصار
لَم یُدخَلُوا منّا رئیساً واحداً *** یا صاح فى نقض و لامرار
اى مردم بیائید اختلاف رفتار را ببینید و آنچه آنها علیه انصار میخواستند (و میخواهند) حتى یک رئیس از ما وارد کار نکردند نه در بر هم زدن و نه در استوار کردن اى دوست من!
ولى بعدها دیگر به این موضوع عادت کردند و پیوسته میگفتند: «ما به وصیّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عمل کرده و صبر میکنیم».[33]
چون بعضى از جنگ هاى ردّه و شورش هاى اعراب، اساس اسلام را تهدید میکرد، انصار در بعضى از آن ها شرکت فعالى داشتند. عباد بن بشر که از فرماندهان پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود، هنگامیکه کار بر مسلمانان در جنگ یمامه دشوار شد و نتوانستند به مواضع دشمن نفوذ کنند، به انصار بانگ زد و گفت: «غلاف شمشیرها را بشکنید و از مردم جدا شوید و به سوى من بیایید.» چهار صد تن از انصار که در جلوى آن ها عباد بن بشر، ابودجانه و براء بن مالک بودند به سپاه مسلمانان پیوستند و پیشروى کردند تا به درِ باغى که دشمن در آن موضع گرفته بود، رسیدند و به سختى جنگیدند و عباد بن بشر در آن جا به شهادت رسید.[34]
گاهى، خلفا مسئولیت هاى سطح پایین را به انصار پیشنهاد میکردند که بعضى از انصار آن را میپذیرفتند و بعضى نیز قبول نمیکردند، چنان که ابوبکر از ابوالهیثم بن التّیهان خواست همان طور که در زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) خراج خیبر را جمع میکرد، باز همان کار را ادامه دهد، ولى ابوالهیثم نپذیرفت[35].حتى گاهى اوقات عطاى ابوبکر را نیز بر میگرداندند، چنان که وقتى ابوبکر توسط زید بن ثابت تقسیمیرا براى یکى از زنان بنى نجار فرستاد، زن انصارى نپذیرفت و آن را رشوه قلمداد کرد.[36]
انصار از نظر تقسیم بیت المال هم مورد تبعیض قرار گرفتند. تنها بنى هاشم بودند که به انصار توجه میکردند و گاهى واسطه میان آن ها و خلفا شده و نیازهایشان را برآورده میساختند، چنان که ابن عباس میان آنان و عمر واسطه میشد و با اصرار، عمر را وادار میکرد تا به آن ها احسان و نیکى کند[37].
در زمان عثمان نیز درگیرى میان قریش و انصار اوج گرفت، چرا که قدرت قریش افزون شد و عثمان بنى امیّه را روى کار آورد و مال و ثروت مسلمانان را به آن ها بخشید و در شهرها آن ها را حاکم گردانید، به حدى که سعید بن عاص، عامل عثمان در کوفه، میگفت: «عراق بستان قریش است»[38].
اما انصار ساکت ننشستند و نخستین کسانى بودند که به اعمال و خلاف کارى هاى عثمان اعتراض کردند. اولین بار جَبَلة بن عمر ساعدى انصارى علیه عثمان انتقاد کرد و او را تهدید نمود که باید مروان را رها کند.[39] هم چنین هنگامیکه عثمان محاصره شد، انصار جزو مخالفان او بودند و محاصره کنندگان را یارى میدادند و قاتلان عثمان از خانه هاى انصار بالاى دیوار رفتند و عثمان را کشتند[40].حسّان بن ثابت عثمانى بود و انصار را مذمت کرد و گفت:
خذلته الانصار اذ حضرالموت *** و کانت ولایة الانصار
آن گاه که مرگ (عثمان) فرا رسید و قدرت در اختیار انصار بود آن ها عثمان را یارى نکردند.
عایشه هم در بصره به اَبان بن عثمان گفت: «عثمان بن حُنَیف را براى قصاص پدرت بکش، چون انصار پدرت را کشتند». ولى عثمان بن حنیف گفت: اگر مرا بکشید، برادرم سهل بن حنیف در مدینه، از نزدیکان شما کسى را زنده باقى نمیگذارد، در این هنگام از او دست کشیدند.[41] انصار از دفن عثمان در بقیع جلوگیرى کردند تا این که او را در محلّى به نام «حشّ کوکب» که قبلا نیز قبرستان یهودى ها بود، دفن کردند. در زمان معاویه این قبرستان به بقیع وصل شد.[42]
معاویه شاعران دربارى و غیر مسلمان را وادار میکرد که علیه انصار شعر بگویند و آن ها را هجو کنند، چنان که اخطل نصرانى به درخواست معاویه، این شعر را در هجو انصار سرود:
ذهبت قریش بالمکارم و العلى *** و اللّوم تحت عمائم الانصار[43]
«قریش، عظمت و مکارم اخلاقى را با خودشان بردند و پستى و خسّت براى انصار باقى ماند!»
معاویه به این هم اکتفا نمیکرد و با تزویر خاصى میکوشید تا با تحریک و برانگیختن کینه هاى دوران جاهلیت میان دو قبیله انصارى اوس و خزرج، رشته وحدت آن ها را از هم گسیخته و آنان را به جان هم بیندازد. وى مغنّیان و آوازه خوانان را وارد میکرد تا اشعارى را که قبایل انصار با آن ها همدیگر را در زمان جاهلیت هجو نموده بودند، بخوانند. ابوالفرج اصفهانى میگوید:
اویس به اشعارى که اوس و خزرج در جنگ هاى جاهلیت علیه هم میخواندند، علاقه داشت و مقصودى وى تحریک آن ها بر ضد یکدیگر بود و کمتر مجلسى بود که اویس با حضور افراد هر دو قبیله، شعرى بخواند و اختلافى بروز نکند... به این وسیله، کینه هاى قدیمیو افکار خصومت آمیز گذشته را دوباره زنده میکرد.[44]
معاویه عده زیادى از بنى امیه را که شمار آن ها به هزار نفر میرسید، براى تضعیف انصار در مدینه ساکن کرده بود، به طورى که مدینه یکى از مراکز مهم استقرار بنى امیه به شمار میآمد. این افراد، جریان سیاسى حجاز را به نفع معاویه تعدیل میکردند. هم چنین معاویه همیشه اُمراى اموى براى مدینه میگماشت. البته تجمع بنى امیه در مدینه، نفع دیگرى هم براى معاویه داشت که اگر در شام جمع میشدند، مزاحم او بودند و مشکل ایجاد میکردند، چنان که وقتى مروان به شام رفت، خلافت را از چنگ فرزندان معاویه درآورد.
انصار، دشمنان معاویه به شمار میآمدند، چون متهم به دست داشتن در قتل عثمان بودند و همراه على(علیه السلام) در جنگ ها علیه معاویه شرکت جسته بودند. معاویه تمامیحقوق و مزایاى انصار را قطع کرد[45] و آن ها را فقیر ساخت، در مقابل آن دسته از بنى امیه که در مدینه سکونت داشتند، ثروت مند بودند. البته این محرومیت انصار که بعد از رحلت پیامبر شروع شده بود، در زمان عثمان بیشتر شد به حدى که على(علیه السلام) دو نقطه به نام هاى «ابونیزر» و «بُغیبغه» را بر فقراى انصار وقف کرد[46].در زمان معاویه فقر و تنگ دستى در انصار شدت یافت و معاویه دیگر به آن ها حقوقى نمیداد. و آن ها مجبور میشدند زمین هاى خود را با کمترین قیمت به بنى امیه بفروشند.
مسعودى در گزارشى آورده است که شخصى از انصار در جواب معاویه که گفت چرا به پیشواز من نیامدید، گفت: «مرکب نداشتیم و فقیر هستیم»[47] هر چند برخى از انصار رفتند و خواستار عطاى حقوق شدند، ولى معاویه به آن ها توجه نکرد و آن ها را دست خالى برگرداند.[48]
معاویه به فقر و تنگ دستى انصار هم اکتفا نکرد و حاضر نشد ببیند که آن ها به چیزى افتخار میکنند. از این رو خواست لقب انصار را که مایه افتخار و مباهات آنان بود، حذف کند و آن ها را با نام و نسب پیش از اسلام بخواند، ولى به سبب مقاومت و اعتراض آنان، از تصمیم خود منصرف شد.[49]
آخرین ضربه بنى امیه بر انصار در واقعه حرّه بود که یزید در پى قیام مردم مدینه به فرماندهى عبداللّه پسر حنظله، غسیل الملائکه بر ضد خلاف کارى هاى یزید، مسلم بن عقبه را براى سرکوبى مردم مدینه به آن شهر فرستاد و سه روز جان، مال و ناموس مردم را بر سپاهیانش مباح نمود. یعقوبى در این باره میگوید:
مردم بسیارى کشته شدند، شهر پیامبر و حرم آن حضرت براى سپاهیان مباح گشت، به حدى که دختران با کره باردار شدند که پدران فرزندانشان نامعلوم بودند و مسلم از مردم به عنوان برده یزید بیعت گرفت و هر کس از این گونه بیعت امتناع میکرد، گردنش را میزدند.[50]
جنایات سپاه یزید در مدینه در تاریخ مشهور است تا آن جا که مسلم را به سبب افراط در کشتار مردم، مسرف نامیدند.
4. همراهى انصار با امیرمؤمنان(علیه السلام)
پیش از این که امیرمؤمنان على(علیه السلام) به خلافت ظاهرى برسد، همکارى عمومیو آشکار و قابل ملاحظه اى از انصار با على(علیه السلام)مشاهده نمیشود، ولى آن گاه که آن حضرت به خلافت رسید انصار با اشتیاق فراوان از آن استقبال کردند و خطباى انصار، خطابه هاى شورانگیز و دل نشینى به طرف دارى از امیرمؤمنان ایراد کردند. ثابت بن قیس بن شماس، خطیب انصار، نخستین خطیبى بود که برخاست و سخنرانى کرد و سخنان که حاکى از رضایت و اشتیاق آن ها به خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام)بود، ایراد کرد. او طى سخنانى گفت:
به خدا سوگند اى امیرمؤمنان! اگرچه آن ها در زمام دارى از تو پیش افتادند، ولى در دین نتوانستند از تو جلو بیفتند. اگر دیروز از تو سبقت جستند، امروز به آن ها رسیدى... آنان در آن چه نمیدانستند به تو محتاج بودند، ولى تو با علمیکه دارى به هیچ کس نیازى ندارى.
بعد از او خزیمة بن ثابت، ذوالشهادتین برخاست و گفت:
یاامیرالمؤمنین! ما براى این کار، جز تو را شایسته نمیدانیم. اگر قلبمان به ما راست گفته باشد، این کار تنها از آن تو است و تو نخستین ایمان آورنده و داناترین مردم به خدا و سزاوارترین آن ها به پیامبر هستى و چیزى را که آن ها دارند تو نیز دارى، ولى آن چه را تو دارى آن ها ندارند[51].
همان طور که قریش در مقابل انصار از خلافت ابوبکر دفاع میکردند و آن ها را متهم به پیمان شکنى مینمودند، انصار هم از خلافت امیرمؤمنان (علیه السلام) در مقابل قریش و بنى امیه دفاع میکردند. بعد از بیعت با امیرمؤمنان عده اى از قریش به خون خواهى عثمان برخاستند و کشتن قاتلین عثمان را خواستار شدند و در مقابل امیرمؤمنان(علیه السلام)جبهه گرفتند. ابوالهیثم، عمار، ابوایوب و سهل بن حنیف با جمعى از انصار، خدمت على(علیه السلام) رسیدند و گفتند:
یاامیرالمؤمنین! این ها نقض پیمان نموده و خلف وعده کردند و ما را در نهان به ترک شما فرا میخوانند، آن ها را به سزاى عملشان برسان... [52].
انصار تا آخر، از خلافت آن حضرت دفاع کرده و حامیآن بودند و با تمام قوا در جنگ هاى آن حضرت علیه ناکثین، قاسطین و مارقین شرکت جستند. امیرمؤمنان(علیه السلام)نیز در امور نظامیمانند پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از آنان استفاده میکرد و مأموریت هاى حساسى به آن ها میداد. در جنگ جمل ابتدا پرچم را به دست فرزندش محمد حنفیه داد، ولى او به سبب شدت تیرباران دشمن، نتوانست پیشروى کند، آن گاه حضرت پرچم را از او گرفت و حمله کرد و ارکان سپاه جمل را لرزاند و سپس برگشت و دوباره پرچم را به «محمد» داد و فرمود: «کار نخستین خود را با این حمله جبران کن، انصار هم با تو هستند».
آن گاه خزیمة بن ثابت را با عده اى از انصار که اهل بدر بودند، با او همراه کرد. محمد حنفیه همراه آن ها حمله کرد و جنگ را پیش برد.[53]
انصار هم چنان حضور فعالى در جنگ هاى امیرمؤمنان على(علیه السلام) داشتند، چنان که زیاد بن لبید انصارى در جنگ جمل این اشعار را خواند:
کیف ترى الأنصار فى یوم الکلب *** إنّا اناس لانبالى من عطب
و لانبالى فى الوصى من غضب *** و إنّما الأنصار جد لا لعب
هذا علىٌّ و ابن عبدالمطلب *** ننصره الیوم على من قد کذب
چگونه میبینى انصار را در روز سختى و عداوت، ما مردمیهستیم که باکى از معلول شدن نداریم و در دفاع از وصى پیامبر به خشم کسى اعتنا نداریم. انصار جدى هستند و شوخى نمیکنند. این على فرزند عبدالمطلب است و ما او را در مقابل کسانى که به دروغ مدعى شده اند یارى میدهیم.
خزیمة بن ثابت انصارى نیز این گونه سرود:
لیس بین الأنصار فى جحمه الحرب *** و بین العداة إلاّ الطعان...
فادعها تستجِب فلیس من الخزرج و الأوس یا على جبان...[54]
میان انصار، در شدت جنگ، و میان دشمنان، جز حربه و ضربه چیز دیگرى نیست، آنان را بخوان اجابت میکنند. یا على! میان اوس و خزرج ترسویى نیست.
مراهى جدى انصار با امیرمؤمنان در عصر حکومتش و تقابل آشکارشان با رقباى سیاسى آن حضرت، میتوان گرایش آن ها را به تشیع و مکتب اهل بیت نتیجه گرفت. و هم چنین میتوان اجتماعشان را در سقیفه به منظور جلوگیرى از حاکمیت قریش ارزیابى کرد، نه مخالفت با رهبرى امیرمؤمنان علیه السلام.
انصار در صفّین هم حضورى فعال داشتند و ضربات سنگینى را بر پیکره سپاه شام وارد ساختند و عده اى از آن ها در جنگ به شهادت رسیدند. ابوایوب انصارى، یار وفادار پیامبر(صلى الله علیه وآله) در هر سه جنگ جمل، صفّین و نهروان شرکت داشت و در نهروان فرمانده جناح راست سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود[55].
معاویه پیش از جنگ صفین، نامه اى به انصار نوشت و آن ها را به خون خواهى عثمان و یارى خود فراخوانده و خاطرنشان ساخت که بعد از پیروزى، همچون عمر کار خلافت را به شوراى مسلمانان واگذار خواهد کرد، ولى انصار جواب دندان شکنى به او و وزیرش عمرو عاص دادند و گفتند:
شما کجا و مکاتبه کجا؟ شما کجا، مشورت کجا؟ شما کجا و شورا و خلافت کجا[56]؟
برخلاف سپاه معاویه، تعدادى از انصار، در سپاه على(علیه السلام) و همراه آن حضرت بودند و فرمانده مستقل داشتند. ابتدا عمار یاسر فرمانده انصار و اهل مدینه بود و بعد از این که عمار شهید شد، امیرمؤمنان(علیه السلام) قیس بن سعد را به فرماندهى انصار برگزید.[57]
یعقوبى میگوید: در صفین از اهل بیعت شجره هفت صد نفر و سایر مهاجر و انصار، چهارصد نفر جزو لشکر على(علیه السلام)بودند[58]59 و ضربات و حملات انصار بر سپاه معاویه شکننده بود به حدى که معاویه خشمگین شد و نعمان بن بشیر و مسلمة بن مخلد را فراخواند و به آن ها گفت:
آن چه از اوس و خزرج به من میرسد مرا غمگین ساخته است، شمشیرهاى شان را بر دوش میگذارند و هماورد میطلبند و یاران شجاع مرا میترسانند، به خدا سوگند از هر کس سراغ میگیرم، میگویند انصار او را کشتند[59].
قیس بن سعد، خطیب و بزرگ انصار سخنرانى میکرد و مردم را علیه معاویه تحریک مینمود و میگفت:
شما زیر بیرقى هستید که در طرف راست آن جبرئیل و در طرف چپ آن میکائیل میجنگند و آن ها (سپاه معاویه) زیر پرچم ابوجهل هستند.
قیس، هم چنان با اشعار حماسى، مجاهدان را به خروش میآورد. سخنان او آن قدر معاویه را به خشم میآورد که روزى گفت: «خطیب انصار، قیس بن سعد، هر روز سخنرانى میکند و میخواهد ما را فردا از بین ببرد». معاویه از عمرو عاص خواست که چاره اى بیندیشد، عمروعاص صلاح دید که شخصى از انصار را بفرستد تا قیس را سرزنش کند و او نعمان بن بشیر را فرستاد تا قیس را مذمت و ملامت نماید.[60]
معاویه از همراهى انصار با امیرمؤمنان على(علیه السلام) بیشتر ناراحت بود و خشم و ناراحتى او از نامه اى که به ابوایوب نوشته آشکار میشود. هنگام جنگ صفین ابوایوب نامه اى از طرف معاویه دریافت کرد که فقط یک سطر بود، معاویه نوشته بود:
«لا تنسى شیباءُ اباعذرتها و لاقاتل بکرها». ولى ابوایوب چیزى از آن نفهمید و آن را نزد امیرمؤمنان(علیه السلام) آورد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! این معاویه، پسر هند جگرخوار و پناه منافقان، نامه اى به من نوشته که از آن سر در نمیآورم و متوجه مقصودش نمیشوم، آن گاه نامه را به حضرت داد. على(علیه السلام) فرمود:
این جمله، مثلى است که گفته است، یعنى زن با کره شبى را که بکارت او از بین رفته و آن مردى را که این کار را کرده و قاتل اولین فرزندى که از او تولد یافته را هرگز فراموش نمیکند، من (معاویه) هم همانند آن زن هستم که قتل عثمان را فراموش نمیکنم[61].
بعد از جنگ صفین هم معاویه مزدورانش را براى غارت، به نواحى عراق و حجاز میفرستاد و نتوانست از بروز کینه خود نسبت به انصار جلوگیرى نماید. بُسر بن ارطاة را با یک لشکر سه هزار نفرى به سوى مدینه فرستاد و گفت:
برو تا به مدینه برسى، اهل آن را خوار و ذلیل کن و هر کس را بر او گذشتى بترسان و مال کسانى را که به طاعت ما درنیامده اند، غارت کن و این گونه وانمود کن که قصد جان آنان را دارى و ایشان را از دست تو رهایى و خلاصى نیست.
هنگامیکه بُسر به مدینه رسید، به منبر رفت و گفت:
مثل شما، مثل شهرى است که امن و آسوده به سر میبرد و روزىِ آن، از هر سو به خوشى و فراوانى میرسید، آن گاه به نعمت هاى الهى کفران ورزید و سپس خداوند کیفر کردارشان، بلاى فراگیر گرسنگى و نا امنى را به جان آنان چشانید. و پیوسته به آن ها ناسزا میگفت، آن گاه خانه هایى را در مدینه ویران ساخت و سپس از مدینه به جانب مکه رفت.[62]
قیس بن سعد آخرین کسى بود که از حقّ خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقابل معاویه دفاع کرد. هنگامیکه معاویه وارد کوفه شد و از مردم بیعت خواست، قیس برپاخاست و گفت:
اى مردم! شرّ را بر خیر ترجیح دادید و عزّت را بر ذلت، و ایمان را به کفر تبدیل کردید، بعد از ولایت امیرمؤمنان (علیه السلام) و سرور مسلمانان و پسر عموى پیامبر(علیه السلام) ولایت طلیق بن طلیق (آزاد شده فرزند آزاد شده) را قبول کردید... آیا خدا بر قلب هایتان مهر زده و شما نمیفهمید.[63]
پرسش مطرح در اینجا آن که چرا انصار پس از رحلت پیامبر مانند این زمان با امیرالمؤمنان(علیه السلام) همراهى نکردند تا آن حضرت بتواند از حق خویش دفاع کرده و مسیر رهبرى سیاسى اسلام و جانشینى پیامبر منحرف نشود؟ و حتى وقتى که شبانه حضرت فاطمه((علیها السلام)) را به در خانه هاى آن ها برد و از آن ها یارى خواست پاسخ مثبت ندادند،[64]و چرا انصار خود به سقیفه شتافتند و پیش از مهاجران، انجمن تشکیل داده و درباره انتخاب خلیفه به مشورت نشسته و زمینه را آماده کردند تا رقباى امیرمؤمنان(علیه السلام)منظور خود را زودتر عملى سازند؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت که انصار به هیچ وجه قصد نداشتند خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از حقّشان محروم کنند، بلکه آنان حرکات و فعالیت هاى قریش را، بهویژه در آخرین روزهاى زندگى پیامبر، از جمله تخلّف آنان از جیش اسامه و قضیه قرطاس و دوات تحت نظر داشتند و به یقین دریافته بودند که قریشیان نخواهند گذاشت امیرمؤمنان زمام رهبرى جامعه را در دست گیرد؛ چنان که براء بن عازب میگوید:
بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) مواظب بزرگان مهاجر بودم که چه کار میکنند، میترسیدم که کار را از دست بنى هاشم به درکنند که ناگهان آن ها را گم کردم، به فاصله کمیشنیدم که جریان سقیفه پیش آمد، و ابوبکر را به خلافت برگزیده اند.[65]
بنابراین، آنان میخواستند با این کار از به قدرت رسیدن قریش ممانعت به عمل آورند و به گونه اى پیش دستى کرده باشند. در این مورد میتوان به سندى اشاره کرد که علامه مجلسى از کتاب کشف المحجه فى ثمرة المهجه مرحوم سید بن طاووس نقل کرده که او هم از کتاب رسائل کلینى نقل کرده که در زمان وى بوده است. به گفته کلینى امیرمؤمنان (علیه السلام) در عصر حکومتش در کوفه نامه اى را نوشت و دستور داد که براى مردم خوانده شود. ضمن آن در شرح وقایع سقیفه آمده است:
وقتى که سعد بن عباده ]کاندیداى انصار براى خلافت[ دید مردم با ابوبکربیعت میکنند با صداى بلند اعلام کرد: اى مردم! به خدا سوگند من خلافت را نمیخواستم مگر زمانى که دیدم شما آن را از دست على به در خواهید کرد واکنون بیعت نخواهم کرد تا زمانى که على بیعت کند و شاید در آن صورت نیزبیعت نکردم.[66]
بعد از شکست در سقیفه نیز طبق مفاد برخى نصوص و نقل هاى تاریخى، آنان نام امیرمؤمنان را به عنوان کسى که باید خلیفه و جانشین پیامبر شود مطرح میکردند. چنان که بعد از بیعت مردم با ابوبکر، فروة بن عمرو انصارى که از بزرگان اصحاب پیامبر بود قریش را مخاطب قرار داده و با صداى بلند گفت: «اى گروه قریش! آیا در میان شما کسى هست که خلافت بر او حلال باشد و در او فضائل على باشد».[67]هم چنین در خبرى که زبیر بن بکار از طریق یکى از نوادگان عبدالرحمن بن عوف به نام ابراهیم بن سعید بن ابراهیم بن عبد الرحمن بن عوف نقل کرده میگوید:
وقتى که مردم با ابوبکر بیعت کردند و او خلیفه شد، تعداد زیادى از انصار به سبب بیعت کردنشان با ابوبکر پشیمان شدند و یکدیگر را ملامت کردند و از امیرمؤمنان سخن به میان آوردند و او را براى بیعت مطرح کردند ولى او در خانه اش بود و به جمع آن ها نمیرفت، مهاجران از این مسئله ترسیدند و در این مورد زیاد گفتوگو کردند و قریشیان بر انصار خشم گرفتند... .[68]
در جاى دیگر میگوید:
انصار در این هنگام ]روزهاى سقیفه[ على(علیه السلام) را گرامیمیداشتند و نام او را براى خلافت مطرح میکردند.[69]
هم چنین در گفتوگویى که در روزهاى سقیفه، میان عمر و عاص و نعمان بن عجلان از انصار رخ داد، نعمان اشعارى در دفاع از انصار گفت که از جمله این بیت شعر است:
کان هوانا فى على *** و انه لاهل لها یا عمرو من حیث لاتدرى[70] خواسته ما در على تحقق مییابد و او اهل است به خلافت ولى تو اى عمرو این را نمیتوانى بفهمى.
درباره وضع انصار هنگام رحلت پیامبر و در جریان سقیفه و بعد از آن باید گفت که شبیه وضع شیعیان کوفه در هنگامیبود که با مسلم، فرستاده امام حسین(علیه السلام) بیعت کرده بودند و ابن زیاد به آن شهر آمد و یک باره انسجام آنان به هم ریخت و در نهایت، مسلم غریبانه به شهادت رسید.
سرّ مطلب در این بود که رقباى امیرمؤمنان(علیه السلام) سیاست مدارانى قوى پنجه بودند و از پشتوانه حمایت اشراف و بزرگان قریش که بعد از فتح مکه مسلمان شده بودند، برخوردار بودند، و برخى از رؤساى قبایل و صاحب نفوذان انصار را از قبل با خود همراه کرده بودند، و نیز از اختلاف ها و رقابت هاى داخلى انصار بهره میبردند و نمیگذاشتند آنان کارى از پیش ببرند و با تهدید به جنگ و در خطر قرار دادن اسلام، آنان را از خواسته شان منصرف میکردند.
طبق نقل یعقوبى بعد از این که جماعتى به اطراف امیرمؤمنان جمع شدند و پیشنهاد بیعت به ایشان کردند و آن حضرت فرمود: «صبح با سرهاى تراشیده نزد من آیید»
اگرچه آنان نتوانستند به وعده خود عمل کنند و جز سه یا چهار نفر نیامدند، ولى کارگردانان سقیفه احساس خطر کردند و به امیرمؤمنان فشار آوردند تا بیعت کند.[71]
اگرچه یعقوبى از انصار در اینجا نام نبرده است ولى با رجوع به منابع دیگر میتوان به وضوح دریافت که عمده این جماعت از انصار بودند.
نتیجه
اگرچه انصار با آن سابقه درخشان در حمایت از پیامبر، در مقطع زمانى سقیفه، نقش مثبتى در طرف دارى از میرمؤمنان (علیه السلام) که نتیجه دهد، نداشتند، با این حال، تقابل مداوم آنان با رقباى سیاسى امیرمؤمنان (علیه السلام) و همراهى جدّى شان با آن حضرت در عصر حکومتش، دست کم نشان دهنده گرایش عمومیآنان به تشیع و مرام اهل بیت (علیهم السلام) است. به طور مسلم همین اندازه گرایش به تشیع و مرام اهل بیت(علیهم السلام) در مقطع زمانى سقیفه و همکارى شان با آن حضرت، میتوانست نتایج خوبى در دست یابى امیرمؤمنان (علیه السلام) به حقش به بار آورد.
اما سرّ عدم یارى امیرمؤمنان (علیه السلام) توسط آنان یا بى نتیجه بودن آن را، میتوان در قدرت سیاسى رقباى امیرمؤمنان (علیه السلام) و تلاش همه جانبه قریش در محروم کردن آن حضرت از رهبرى سیاسى جامعه اسلامى، جستوجو کرد، چنان که اراده شیعیان کوفه مبنى بر طرف دارى از امام حسین (علیه السلام) با آمدن ابن زیاد نتیجه نداد و اتحادشان از هم پاشید. در مقطع زمانى سقیفه هم اگرچه تلاش هایى از انصار در طرف دارى از امیرمؤمنان (علیه السلام) صورت گرفت، ولى با وجود رقیبان سیاسى قوى پنجه اى چون قریش تلاش هاى آنان بى نتیجه ماند.
کتاب نامه
1. قرآن کریم.
2. نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام.
3. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
4. ابن اثیر، الاصابه فى معرفة الصحابه، تهران، المکتبة الاسلامیه.
5. ابن حجر عسقلانى، شهاب الدین بن على، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
6. ابن خلدون، مقدمه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408 ق.
7. ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دار بیروت، 1405 ق.
8. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، بیروت، دارالاضواء، 1405 ق.
9. ابن کثیر، السیرة النبویه، تحقیق مصطفى عبدالواحد، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
10. ابوالفرج اصفهانى، الأغانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى.
11. ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبین، قم، منشورات الشریف الرضى.
12. تسترى، قاموس الرجال، انتشارات اسلامیوابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
13. «تسمیة من قتل مع الحسین»، مجله تراثنا، شماره 2، 1406ق.
14. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، چاپ پنجم: قم، سازمان تبلیغات اسلامى، 1377.
15. زبیر بن بکار، الأخبار الموفقیات، تحقیق سامیمکى عانى، منشورات شریف رضى.
16. سیوطى، تاریخ الخلفاء، قم، انتشارات شریف رضى.
17. شیخ طوسى، رجالى کشى، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
18. شیخ مفید، الارشاد، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
19. شیرازى، سیدعلى خان، الدرجات الرفیعه فى طبقات الشیعه، بیروت، مؤسسة الوفاء.
20. طبرسى، إعلام الورى باعلام الهدى، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث.
21. طبرسى، الاحتجاج، بیروت، مؤسسة الاعلمیللمطبوعات.
22. علامه مجلسى، بحارالانوار، بیروت، دارالرضا.
23. قطب الدین راوندى، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسة الامام المهدى(علیه السلام).
24. کاندهلوى، حیاة الصحابه، چاپ دوم: بیروت، دارالمعرفه.
25. کلینى، الاصول الکافى، دارالکتب الاسلامیه.
26. مبرد، ابوالعباس محمد بن یزید، الکامل فى الادب، دمشق، منشورات دارالحکمه.
27. مسعودى، مروج الذهب، بیروت، مؤسسة الاعلمیللمطبوعات.
28. مؤنس، حسین، تاریخ قریش، جده، الدار السعودیه.
29. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، قم، کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى.
30. یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، قم، دار الاعتصام.