انقلاب اسلامي و بازسازي هويت ملي در ايران، هويت ملي انقلاب اسلامي، مدرنيته، مدرنيته ايراني، علوم اجتماعي
علي اكبر كمالي اردكاني
چکیده:
بحث از «هویت ملی» در چند سال اخیر در کانون توجه پژوهشگران رشتههای گوناگون علوم اجتماعی در ایران بوده است و با رویکردهای مختلف بررسی شده است. بیشتر پژوهشگرانی که با رویکرد فلسفی و کلان به این بحث پرداختهاند، معتقدند مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزة «ایران»، «اسلام» و «غرب» متأثرند. این مؤلفهها در دو حوزه اول سازگاری زیادی یافتهاند و مشکل هویت ایرانی در حال حاضر به ارزشهای مدرن غربی بازمیگردد. بررسی ریشههای این مسئله نشان میدهد که مشکل اساسی در این روند، نحوه آشنایی ایرانیان با ارزشها و اصول مدرنیته است. در واقع، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران زمینههای مناسب اجتماعی برای درک آنها در جامعه ایران وجود نداشته و انقلاب اسلامی برای اولین بار در ایران زمینة بازسازی هویت ملی ایرانی را فراهم کرده است.
مقدمه
بحث از مسئلة «هویت» در سطوح گوناگون آن در جامعه ایران سابقهای طولانی دارد و به نوعی میتوان ریشه آن را در اندیشه روشنفکران و نویسندگان عصر مشروطه به بعد جستجو کرد. با این حال، به نظر میرسد در چند سال اخیر مباحث مربوط به هویت، به ویژه بحث «هویت ملی» توجه اندیشمندان رشتههای گوناگون علوم اجتماعی را به خود جلب کرده است. انتشار مداوم کتابها، رسالهها و مقالات گوناگون، برگزاری برخی نشستها و همایشها و تداوم پژوهش و بررسی در این زمینه مؤید این امر است.[1]
از سوی دیگر، تداوم این روند نشاندهندة آن است که نیاز به ارائه پاسخهای مناسب و جامع به سؤالات اصلی در باب هویت ایرانی هنوز وجود دارد بلکه افزایش سطح آگاهی در میان ایرانیان، باعث افزایش تلاش آنها در این زمینه شده است. با مراجعه به مباحث گوناگون پژوهشگران در این زمینه، میتوان به چند علت اولیه در مورد ادامه بحث در باب هویت اشاره کرد:
اول، هویت امری چندلایه است که از سطح فردی شروع میشود و به سطوح گروهی، ملی و فراملی نیز میرسد. به همین علت پژوهشگران رشتههای گوناگون علوم اجتماعی نظیر روانشناسی، جامعهشناسی و علومسیاسی با توجه به علایق و اهداف خود هر یک از این سطوح را بررسی میکنند. در واقع، باید گفت که هویت مسئلهای میانرشتهای است؛
دوم، اصولاً هویت امری ثابت و بدون تغییر و دگرگونی نیست بلکه همواره مؤلفههای اصلی آن دچار تغییر و تحول میشوند، به همین دلیل، به نظر میرسد که مسئله هویت برای هر نسل به طور خاص مطرح میشود؛
سرانجام، هویتها در سطوح و لایههای مختلف فردی، جمعی و یا ملی ممکن است دچار تعارض بشوند؛ مثلا تعارض هویتهای دینی، قومی، جنسی، شغلی، محلی و ملی. این تعارضات بر اثر عوامل مختلفی ایجاد میشود، اما به نظر میرسد یکی از مهمترین آنها در سطح ملی زمانی روی میدهد که در برخی از نظامها تلاش میشود که با استفاده از ابزار قدرت نوعی «هویتسازی» انجام دهند.[2]
امروزه پژوهشها و پیمایشهای متعدد جامعهشناسان، روانشناسان و سایر پژوهشگران رشتههای علوم اجتماعی نشان میدهد که در جامعه ایران مسئلة هویت، با توجه به مقتضیات داخلی و خارجی، همچنان موضوعیت دارد.[3] این نوشتار بحث «هویت ملی» را با رویکردی نظری و کلان و در حوزه اندیشـة سیاسی بررسی میکند. از نظر نویسنده، ریشه ایجاد بحران در سطوح خرد (آنچه از آن با عناوینی چون بحران هویت در میان زنان، نوجوانان، جوانان، قومیتها و غیره نام برده میشود)، به وجود مشکل در بحث کلی و کلان هویت ملی بازمیگردد. در واقع، به نظر میرسد وجود بحران در سطح ملی، زمینهساز تدوام بحران در سطوح زیرین آن است. البته مسئله بحران هویت در سطح ملی را نیز میتوان با رویکردهای مختلف بررسی کرد، اما به نظر میرسد مهمترین مشکل در بعد فلسفی و اندیشهای است که اتفاقا کمتر بدان توجه میشود. به هر حال، پیش از ورود به بحث بهتر است با طرح مسئله از دیدگاه کلان، محل نزاع را روشن کرد.
1. طرح مسئله
مروری بر متون موجود در باب هویت و هویت ملی در جامعة ایران نشان میدهد که تقریباً همة ایشان اذعان دارند که مؤلفههای هویت ملی در ایران در عصر حاضر از سه حوزه «ایران»، «اسلام» و «غرب» متأثرند.[4] از نظر این نویسندگان به دنبال حیات مشترک و طولانی دو حوزه اول، مؤلفههای هویت ملی ایرانی- اسلامی تا دوران قاجاریه به میزان زیادی با یکدیگر سازگاری یافتهاند.[5] اما به دنبال آشنایی و تحمیل عناصر مدرن غربی به فرهنگ و هویت ایرانی از اوایل سده نوزدهم میلادی و به طور مشخص، از هنگام شکست ایران در جنگهای ایران و روسیه، شاهد بروز نوعی بحران در «هویت ملی» ایرانیان از این ناحیه هستیم. در واقع، با گذشت بیش از 150 سال از نفوذ ارزشها و عناصر فرهنگ مدرن غربی به جامعه ایران، هنوز هویت ملی سازگار با هنجارهای مدرنیته، شکل نیافته است. البته با پذیرش این دیدگاه، مشکل هویت ملی تنها مختص جامعة ایران نخواهد بود بلکه این مشکل دامنگیر تمامی کشورهای جهان اسلام و در واقع، تمام کشورهای در حال توسعه را شده است و ریشه اصلی آن، نبود تولید تمدنی در این جوامع به دلایل مختلف است. با پذیرش اولیه این نظر، این سؤال مطرح میشود که عناصر اصلی فرهنگ غربی در چند سده اخیر، یا آنچه از آن به عنوان «مدرنیته» یاد میشود، چه هستند که با گذشت دوران طولانی، هنوز نسبت آنها با جامعه و فرهنگ ایرانی مشخص نشده است. اتفاقاً در اینجاست که استفاده از رویکرد فلسفی بیشترین کاربرد را دارد؛ زیرا در واقع مدرنیته را تحقق فلسفه و عقل جدید دانستهاند.[6]به این ترتیب، به نظر میرسد مباحثی که امروزه در باره مشکل ما با دستاوردهای مدرنیته و مسائلی چون لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی، ایدئولوژی، جهانی شدن و غیره مطرح میشود، در واقع، به مشکل اساسی و فلسفی تمدن ایرانی با جریان مدرنیته باز میگردد؛ بنابراین، بهتر است به جای بررسی موردی هر یک از آنها، ابتدا به این سؤال پاسخ دهیم که فرهنگ و هویت ایرانی در عصر حاضر باید با ارزشها و جریان مدرنیته چه برخوردی کند؟ برای پاسخ به این سؤال، باید ضمن تعریف و ارائه ویژگیهای مدرنیته، تاریخچه آشنایی ایرانیان با مدرنیته در دوران معاصر را بررسی کرد.
2. مدرنیته و نحوة ورود آن به ایران
با وجود انتشار صدها کتاب و مقاله و وقوع جنجالهای فکری بسیاری درباره «معمای مدرنیته» و در زمانی که مباحث بسیاری در بارة «کناکنش مدرنیتهها» «رابطة سنت و مدرنیته»، «پایان مدرنیته» و «پسامدرنیته» انجام شده است، به نظر میرسد هنوز صحبت از مدرنیته یا تجدد، کار دشواری است. برخی از پژوهشگران معتقدند این واژه را همواره باید به صورت جمع به کار برد که چند معنا داشتن آن به وضوح نشان داده شود. از نظر لغوی مدرنیته را به روزآمد بودن، به هنگام بودن و با زمان همراه شدن تعبیر کردهاند. از نظر تاریخی معمولاً آن را ظهور یک دوره در تاریخ اروپا میشناسند. در مورد آغاز یا انجام آن توافق خاصی وجود ندارد:
«بسیاری از تاریخنگاران هنگامی که از روزگار مدرن یاد میکنند، فاصله میان رنسانس و انقلاب فرانسه را در نظر دارند، اما کسانی هم هستند که آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی، پیدایش وجه تولید سرمایهداری و تعمیم تولید کالایی را آغازگاه مدرنیته میدانند. از سوی دیگر، نویسندگانی نیز حد نهایی مدرنیته را میانه سده بیستم و حتی امروز میشناسند».[7]
صرف نظر از تاریخ شروع و پایان مدرنیته، در مورد دستاوردها و پیامدهای مدرنیته نیز اجماعی دیده نمیشود؛ با این حال،
«بسیاری باور دارند که مدرنیته یعنی روزگار پیروزی خرد انسانی بر باورهای سنتی (اسطورهای، دینی، اخلاقی، فلسفی و...) رشد اندیشه علمی و خردباوری (راسیونالیته) افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه نقادانه که همه همراهاند با سازمانیابی تازه تولید و تجارت و شکلگیری قوانین مبادلهای کالاها و به تدریج سلطه جامعه مدنی بر دولت».[8]
در واقع، مدرنیته باعث تحولات عمده در حوزههای مختلف زندگی انسانی شده است، لذا معانی و مصادیق مختلفی دارد؛ از نظر یکی از نویسندگان چهار معنای اصلی مدرنیته چنین است:
«1. مدرنیته سیاسی که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و شهروندی شکل میگیرد؛ 2. مدرنیتة علمی و تکنولوژیک که نتیجة آن ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن است؛ 3. مدرنیته زیباییشناختی که از رابطه جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه نشئت میگیرد؛ 4. مدرنیته فلسفی به معنای آگاهی سوژه فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزلة پایه و اساس تفکر و اندیشه».[9]
صرف نظر از معانی و مصادق مختلف، برخی پژوهشگران مهمترین ویژگی مدرنیته را تمامیت آن میدانند. از نظر ایشان در واقع، عناصر تشکیلدهندة مدرنیته در علم، فلسفه، فناوری، اقتصاد، سیاست و مذهب یک مجموعه هماهنگ را تشکیل میدهند.[10] و اتفاقاً این نکته میتواند مهمترین مانع در انتقال دستاوردهای مدرنیته به سایر جوامع باشد. به هر حال، مجموعه تحولات موسوم به مدرنیته ابتدا در اروپا آغاز و سرمنشأ تسلط اروپا و دنیای غرب بر فرهنگ و تمدنهای دیگر در چند سده اخیر شده است. در واقع، میتوان گفت بنیانهای مدرنیته با هجوم به همة کشورها و تمدنهای دیگر خود را به صورت سرنوشت اجتنابناپذیر همة آنها نمایانده است؛ بنابراین، هرچند مدرنیته در اساس خود غربی است، در ادامه حیات خود از فضای اولیه به همه جهان سرایت میکند. اتفاقاً به همین دلیل است که امروزه برخی جهانی شدن را تعمیق مدرنیته میدانند.[11] به هر حال، نفوذ مدرنیته در کشورها و جوامع دیگر باعث نوعی تضاد در این جوامع میشود و پس از مدتی بر پایة ترکیب سنتهای گذشته این جوامع و ارزشهای مدرنیته ترکیبهایی ایجاد میشود که نه کاملاً سنتی و نه کاملاً مدرن است. این مسئله را سرآغاز بحران هویت در این جوامع میدانند؛ بر این اساس، این تفسیر از مدرنیته که صبغه تهاجمی و تحمیلی دارد، یکی از جوامعی که بر اثر نفوذ مدرنیته در آن بحران هویت ایجاد شده، جامعه ایران است:
«نفوذ مدرنیته در ایران کارکردهای طبیعی، تاریخی و مشخصههای هویتی ما را دچار اختلال جدی کرد. این نفوذ از طریق ابزارهای تکنولوژیک و اقتصادیش، شرایط تاریخی ساده کشورهایی نظیر ما را به شرایط پیچیده بدل کرد. رابطه ما را با گذشتهمان به رابطهای بغرنج کشاند؛ چرا که ایران پدیدهای را در خود پذیرا شد که نه در نحوه ورودش از بیرون و نه در چگونگی جاگیریش در درون، کوچکترین دخالتی نداشت.... مدرنیته از طریق بیدخالتی ما در شکلگیری وضعیت نوین کشورمان، بحرانی در هویت تاریخی ما ایجاد نمود؛ یعنی ایرانی بودن و ایرانیت ما را دچار مسئله کرد.... ما پیش از تماس با غرب «کسی» بودیم و پس از آن به ناگزیر، چه بخواهیم و چه نخواهیم، کس دیگری شدهایم. ما نه «آنیم» و نه این؛ یعنی نه ایرانی به معنای پیشین و تاریخی آن هستیم و نه غربی. میان این و آن ماندهایم. هویتی بحرانی داریم».[12]
اما نکته مهم و قابل توجه علت ادامه بحران هویت در جامعه ایران، از ناحیه عدم بومی شدن ارزشهای مدرنیته است؛[13] در این مورد، یکی از عوامل اصلی را نحوه آشنایی و ورود ارزشها و بنیانهای مدرنیته به جامعه ایران دانستهاند.[14] از نظر تاریخی، شاید بتوان شناخت بنیانهای مدرنیته در ایران را به داستان فیل در تاریکی تشبیه کرد که افراد و گروههای مختلف هر یک بر اساس تصورات خود، مدرنیته را تصویر میکردند؛ به همین علت، حتی روشنفکران، رهبران و دولتمردان ایرانی از عصر مشروطه به بعد در برخورد با تحولات دنیای مدرن دچار اشتباهاتی شده و برای برخورد با آن راههای متفاوتی پیش گرفتهاند. از نظر پژوهشگران به طور کلی، ایرانیان در دهههای منتهی به انقلاب اسلامی کمتر به تمایز میان مدرنیته و دستاوردهای آن، یعنی نوسازی، آگاه بودند؛ بنابراین، تصور میکردند که تلاش برای دستیابی به شاخصهای ظاهری و عینی نوسازی در زمینههای فنی، علمی و مسائلی که بیشتر مربوط به علوم تجربی بود، میتواند شکاف جامعه ایران را با تمدن غربی پر کند. به این ترتیب، شاهد نوسازی آمرانه دولتی در ایران بر اساس الگوهای تقلیدی از اروپا در دوران پهلوی اول و دوم بودیم،[15] اما پس از چندین دهه طی این طریق و عدم دستیابی به نتایج مناسب، پژوهشگران بر تمایزهای میان مدرنیته و نوسازی پی برده و تاکید کردند: مدرنیته یا تجدد روش جدیدی از تفکر و نگرش تازه به جهان است که امری درونزاست و از دینامیسم درونی جوامع و با آگاهی از پیشرفت علوم و ماهیت فرهنگهای دیگر حاصل میشود، در حالی که نوسازی تنها انتقال تجربه غربی به کشورهای دیگر است که گاه آن را غربگرایی هم خواندهاند.[16] به هر حال، این روند در ایران تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
البته علل شناخت و درک نادرست مدرنیته را تنها نمیتوان به قصور نخبگان، روشنفکران و حاکمان تقلیل داد. از نظر تاریخی تحولات موسوم به مدرنیته در غرب زمانی اتفاق افتاد که تمدن ایرانی در دورة ضعف خود قرار داشت؛ بنابراین، درک درست تحولات گسترده در غرب، ابتدا نیازمند نوعی بیداری و سپس فراهم شدن شرایط فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مناسب بود. علاوه بر این، یکی از مشکلات اساسی اندیشمندان و روشنفکران برای شناخت، معرفی و انتقال ارزشهای مدرن مسئلة زبان و مفاهیم مدرنیته بود که در فرهنگ پیشین آنها وجود نداشت. در اینجا برای درک این مسئله بهتر است آن را با ذکر برخی مثالها توضیح دهیم:
3. مسئلة انتقال مفاهیم مدرن
بیتردید یکی از راههای اساسی و مهم برای شناخت و توضیح تحولات مدرن در اروپا و دنیای غرب به سایر جوامع، بیان واضح مفاهیم نوینی بود که در جوامع سنتی وجود نداشتند و یا با معانی متفاوتی به کار میرفتند؛ به عنوان نمونه، برخی پژوهشها در این مورد نشان میدهد که مسلمانان در سدههای نوزده و بیست میلادی تلاش کردند مفاهیم سیاسی جدیدی را برای بیان اندیشههای سیاسی مدرن بیابند. این مفاهیم که به تدریج وارد زبانهای مهم دنیای اسلامی خصوصاً عربی، فارسی و ترکی شده، بسیار گسترده است. شهروند، حکومت و تمایز آن با دولت، آزادی، برابری، میهنپرستی، مجلس شورا، مشروطه، انقلاب، قانون، قانون اساسی، تفکیک قوا و دهها واژه دیگر از جمله مفاهیمی هستند که [عموماً] به معنای امروزی در اندیشه و عمل مسلمانان در دوران پیشمدرن وجود نداشته است.[17]
بررسی دقیق نحوه ترجمه و انتقال هر یک از این مفاهیم و نحوه ورود آن به جوامع اسلامی و جامعة ایران نکات بسیاری را روشن میسازد؛ به عنوان نمونه، بررسی و ریشهیابی نحوه ورود مفهوم دموکراسی یا مردمسالاری به این جوامع نشان میدهد که نحوه آشنایی این جوامع با این مفهوم به تدریج افزایش یافته و این افزایش آگاهی در تحول موضعگیری ایشان نسبت به آن تأثیر به سزایی داشته است.[18] البته، تعیین دقیق تاریخچه ورود مفهوم مردمسالاری در نوشتههای مختلف روشنفکران ایرانی از اواخر دوران قاجار به بعد، کار بسیار دشواری است؛ زیرا در آن دوره ترجمه و معادلهای گوناگونی از این مفهوم رایج بوده است. یکی از پژوهشگران در ریشهیابی این مفهوم در تاریخ مدرن ایران میگوید:
«در ایران در یکصد سال گذشته از دموکراسی ترجمههای گوناگونی کردهاند و برداشتهای مختلفی داشتهاند که مشهورترین آن ’حکومت مردم بر مردم‘ و صحیحترین آن ’حکومت ملی‘ است».[19]
وی با ارائه نمونههای متعدد تاریخی نشان میدهد که از هنگام انقلاب مشروطه تا هنگام ملی شدن صنعت نفت در مطبوعات و سخنرانیهای افراد مختلف از جمله دکتر مصدق، «حکومت ملی» به عنوان معادلی برای دموکراسی به کار رفته است.[20] همین پژوهشگر در بررسی دیگری نشان میدهد که عدم درک درست رهبران مشروطه از مفاهیم جدید، از عوامل مهم شکست این نهضت بود.[21]
شاید تصور شود این وضع در دورههای بعد و با استقرار حکومت پهلوی بهبود یافته است، اما برخوردهای استبدادی نظام پهلوی، سرکوب علماء و روشنفکران آزاداندیش، تقلید کورکورانه بسیاری از روشنفکران از ایدئولوژیهای وارداتی نظیر سوسیالیسم و ناسیونالیسم، ناآشنایی بسیاری از رهبران جریانهای فکری- سیاسی جامعه با زبانهای اروپایی و مسائلی از این دست، باعث شد که باز هم مشکل عدم درک درست مفاهیم ادامه یابد؛ به عنوان نمونه، یکی از نویسندگان پس از بررسی آراء و آثار شش نفر از بزرگان فکری و فعال عصر پهلوی دوم در بارة دموکراسی مینویسد:
«درک و برداشت ایشان از دموکراسی از یک آشنایی با برخی عناصر دموکراسی هچون آزادی، برابری و حکومت انتخابی فراتر نرفته است. بیشتر آنان نمیتوانستند در بحث آزادی و برابری پیوندی بین بعد ماوراءالطبیعی بحث با سطح اجتماعی آن برقرار کنند. آزادی سیاسی در بهترین وضع مترادف با رهایی از استبداد داخلی و دفع مداخله خارجی در نظر گرفته میشد.... همة این مفاهیم بایستی از منظر دین تعریف میشدند.... در مقایسة اصول دموکراسی با تعالیم اسلامی بیشتر به جنبههایی میپرداختند که در نگاه انتزاعی و در مفهوم نظری شبیه به هم به نظر میآمدند. در عین حال در برابر عدم تشابهات یا تناقضات سکوت اختیار میکردند».[22] (جهانبخش، 1383،).
در مجموع، همواره در هنگام مقایسة تطبیقی مفاهیم سنتی و مدرن محدودیتها و تفاوتهای نظری این دو مجموعه مغفول نهاده میشد و این وضع تا هنگام پیروزی انقلاب اسلامی و فراهم شدن زمینههای آن ادامه داشت.
برگرفته از: فصلنامه پژوهشی دانشگاه امام صادق (علیه السلام)، شماره 26.