پاداش نماز میت بر پیکر آقای مجتهدی
جناب حاج باقر طلاییان تعریف کردند:
;چند روز بعد از رحلت آقای مجتهدی در عالم رؤیا مشاهده نمودم حجت الإسلام آقای حاج سیدحمزه موسوی که نماز میت بر پیکر مطهر آقای مجتهدی خواندند، در یکی از غرفه های صحن مطهر رضوی نزدیک به غرفه ای که آقای مجتهدی در آن مدفون می باشند نشسته اند، نزد ایشان رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی از ایشان سؤال کردم، شما در اینجا چه می کنید؟!
ایشان فرمودند: بنده مسئول کل حرم مطهر شده ام.
پرسیدم چگونه و زیر نظر چه کسی؟!
فرمودند: به خاطر نمازی که بر بدن آقای مجتهدی خواندم، آقا واسطه شده و این منصب را از حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) برایم گرفتند و هم اکنون با وساطت آقای مجتهدی زیر نظر مستقیم خود حضرت رضا (علیه السلام) در حال خدمت می باشم.
;اشراف بعد از فوت
از جمله مراسمی که بعد از رحلت آقای مجتهدی برگزار شد مراسم شب هفت ایشان بود که در مسجد محمدیه قم برگزار گردید. که بسیار مجلس استثنایی و غیر قابل توصیفی بود و آن مجلس اصلاً به مراسم فاتحه شبیه نبود بلکه یک جلسه توسل پر شور و حال و عجیب بود که اشراف روح آقای مجتهدی در آن کاملاً مشهود بود و کسانی که در آن جلسه حضور داشتند معترف به این مطلب بودند. و همچنین خادم مسجد محمدیه اظهار داشت که در سی سال اخیر چنین مجلسی در این مسجد بی سابقه بوده است.
در آن شب واعظ شهیر جناب حجـت الإسلام حاج شیخ مرتضی اعتمادیان جهت منبر دعوت شده بودند و بیش از یک ساعت و نیم سخنرانی و توسل پرشور و حال ایشان طول کشید.
ایشان نقل کردند:
مدتی بعد از این مراسم دیدم درب منزل را می زنند ، وقتی درب را باز کردم، دیدم دو نفر ناشناسند، از من پرسیدند: آقای اعتمادیان شما هستید؟;گفتم: بله، مجدداً پرسیدند: شما در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته اید؟ گفتم: بله.
در این موقع یکی از آنها پاکتی پول به من داد، سؤال کردم: جریان چیست؟;همان آقایی که پاکت را به من داده بود، گفت:بنده ساکن تهران هستم و تعریف آقای مجتهدی را خیلی شنیده بودم و بسیار آرزو داشتم که ایشان را زیارت کنم، اما موفق نشدم تا اینکه خبر رحلت ایشان را شنیده و قلبم بسیار جریحه دار شد و از اینکه موفق نشده بودم ایشان را ببینم بشدت خود را سرزنش می کردم، پس از گذشت هفتمین شب ارتحال ایشان، در عالم رؤیا خدمت آقا رسیدم و ایشان مطالبی به من فرمودند، از جمله در حالی که به شخصی اشاره می کردند، فرمودند ایشان در مجلس ما منبر رفته اند و کسی از ایشان تشکر نکرده است. شما از ایشان تشکر کنیدبنده در خواب مبلغ بیست هزار تومان به شما دادم، بعد از آن خواب به مدت یک هفته به دنبال آن بودم که چه کسی در مراسم شب هفت آقای مجتهدی منبر رفته است، تا اینکه نام شما را فهمیدم و هم اکنون موفق شدم شما را پیدا کنم.
آقای اعتمادیان می گفتند: شخص همراه به عنوان تبرک مبلغ ده هزار تومان از پولی که در دستم بود را گرفته و خود مبلغ صد هزار تومان به من داد که جمعاً مبلغ صد و ده هزار تومان شد.
اینجا بود که از این واقعه بسیار متأثر گشته و انگشت حیرت به دهان گرفتم که بعد از وفات هم تا چه حد روح بلند آقای مجتهدی حاضر و ناظر است که از جزئی ترین امور آگاهی دارند و به سادگی از آن نمی گذرند!!نورالله مرقده، عطرالله مضجعه، و أعلی الله مقامه الشریف
استاد مجاهدی نقل کرده اند :
مدت ها این توفیق نصیب من شده بود که صبح ها پیش از رفتن به محل کار، به خدمت حضرت آقای مجتهدی شرفیاب می شدم و صبحانه را در خدمت ایشان صرف می کردم.
به خاطر دارم یک روز صبح که مطابق معمول به خدمت ایشان رسیدم، اجازه خواستم که سفره صبحانه را پهن کنم. فرمودند:آقاجان! امروز صبحانه را مهمان مولا هستیم و قرار است برای مان «نان نور» بیاورند! تأمل کنید، خواهد رسید!من که خوارق عادات و کرامات بی شماری را تا آن روز از آن مرد خدا دیده بودم، در صدق گفتارشان تردید نکردم و می دانستم که این امر اتفاق خواهد افتاد ولی نمی فهمیدم که مقصود ایشان از « نان نور» چیست؟ آیا خوردنی است و یا تماشا کردنی؟! ایشان هنگامی که تعجب مرا مشاهده کردند، فرمودند:در سیری که به هنگام سحر داشتم، حضرت مولا به من فرمودند: امروز، شما نان نور خواهید خورد!
عرض کردم:یا سیدی و مولای! نان نور چه نوع نانی است؟!
حضرت، با دست مبارک نانی را به من نشان دادند و فرمودند:این نان را می گویم! نانی بود که با زعفران دایره ای بر روی آن نقش بسته بود و در وسط دایره، کلمه « نور» با خط زیبایی خود نمایی می کرد.حدود بیست دقیقه از ورود من به خانه ایشان گذشته بود که صدای زنگ خانه به صدا در آمد.هنگامی که در را گشودم با پیرمردی قد خمیده و نورانی که قیافه ای گیرا و چشمانی جذاب داشت روبرو شدم. بعد از سلام و احوالپرسی از من پرسید:آقای مجتهدی تشریف دارند؟
گفتم:بله!
گفتند:به ایشان به گویید فلانی به دیدار شما آمده است.
وقتی که آقای مجتهدی نام او را شنیدند انبساط زاید الوصفی در ایشان پدیدار شد و فرمودند:
فوراً ایشان را راهنمایی کنید! ایشان از دوستداران دیرینه مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی است و از شدت علاقه و محبتی که به آن مرحوم دارند و از بس که به یاد ایشان هستند، همان قیافه حاجی را پیدا کرده اند! اگر می خواهی مرحوم حاج ملا آقاجان را ببینید، او را تماشا کنید!پس از ورود آن پیر مرد نورانی به حیاط خانه، به محض این که چشمش به جمال آقای مجتهدی افتاد مشتاقانه آغوش را گشود، و آن دو بزرگوار یکدیگر را در بغل گرفته و به شدت می گریستند.
آن پیر مرد نورانی پس از نشستن بر سر سفره، رو به حضرت آقای مجتهدی کرده، گفتند:
دیروز در تهران شخصی به سراغ من آمد و پرسید: شما آقای مجتهدی را می بینید؟!
گفتم:
برای چه این سئوال را از من می کنید؟
گفت:امانتی در پیش من دارند که می خواهم به ایشان برسد.
پرسیدم:چه امانتی؟گفت:من به کار نانوایی و خشکه پزی در تهران اشتغال دارم، مدت ها پیش با خود نذر کرده بودم که اگر حاجت من برآورده شود، نان روغنی مخصوصی برای آقای مجتهدی آماده کنم. حاجتم برآورده شد و من امروز سر فرصت نانی را که نذر ایشان کرده بودم، پخته ام و به همراه خود آورده ام. اگر لطف کنید و به دست ایشان بسپارید ممنون خواهم شد، و من اینک حامل آن امانتم!
پیر مرد دستمالی را که به همراه داشت باز کرد و نانی که مشخصات آن را حضرت آقای مجتهدی برایم بازگو کرده بودند، در سفره گذارد!آقای مجتهدی با دیدن آن نان زغفرانی و مشاهده کلمه زیبای « نور» که در وسط آن نقش بسته بود. انبساط مضاعفی پیدا کردند و در حالی که قطره های درشت اشک شوق بر رخسارشان جاری بود، با لحنی دلنشین و با آوایی بلند به خواندن ابیاتی از این غزل لسان الغیب حافظ شیرازی پرداختند:
- لبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشتو اندر آن برگ و نوا، خوش ناله های زار داشت
- گفتمش: در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟گفت: ما را جلوه معشوق بر این کار داشت
سپس نان را به سه قسمت تقسیم کردند، قسمتی از آن را به آن پیرمرد نورانی، قسمت دیگری را به من دادند، و قسمت سوم را خود تناول فرمودند.
پس از گذشت سی و اندی سال از این ماجرا هنوز عطر و طعم دلنشین آن نان زعفرانی را در کام خود احساس می کنم.
استاد مجاهدی نقل می کنند :
جناب مجتهدی گاهی در اثنای ملاقات ها برای ایجاد اطمینان قلبی در دوستان و حاضران ، گاهی پرده از راز سیادت شان بر می داشتند و مثلاً می فرمودند که:
در شما نور حضرت سجاد (علیه السلام) دیده می شود، و یا این که شما سیادت خود را از حضرت جواد الائمه (علیه السلام) گرفته اید;و این مسأله غالباً در مورد اشخاصی پیش می آمد که اولین بار به ملاقات آن مرد خدا نایل آمده بودند. برای نمونه حتی یک مورد دیده و شنیده نشد که ایشان در امر سیادت اشخاص و این که نسب آنان به کدام یک از حضرات معصومین (علیهم السلام) منتهی می گردد، اشتباه کرده باشند که بسیار عجیب به نظر می رسید.
روزی از ایشان سئوال کردم:
سیادت اشخاص را از کجا تشخیص می دهید؟ فرمودند:هر یک از حضرات معصومین (علیهم السلام) عطر و نوری اختصاصی دارند که رایحه و پرتوی از آنها به اعقاب این بزرگواران منتقل می گردد و تشخیص این امر برای کسانی که با جلوات نوری این ذوات مقدس آشنایی دارند، کار دشواری نیست.;
استاد مجاهدی نقل می کنند :
خانه اجدادی مرحوم حجت الاسلام برقعی محل آمد و شد علمای ربانی و دوستان آل الله در قم بود و خود ایشان نیز در اقامه عزاداری برای سالار شهیدان سعی بلیغی داشتند و معمولاً در دهه اول محرم هر سال پر رونق ترین مجالس عزاداری اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در منزل ایشان برگزار می شد و مورد عنایت طبقات مختلف مردم بود زیرا قدمت یکصد ساله داشت و نذورات بسیاری که هر سال در اختیار این بیت قرار می گرفت حاکی از نتایجی بود که مردم متدین قم و دیگر شهرها از توسلات خود در آنجا می گرفتند.
روزهای تاسوعا و عاشورا شخصیت های بزرگی همانند مرحوم علامه طباطبایی (رحمت الله) - صاحب تفسیر المیزان – در این مجالس عزاداری شرکت می کردند و اغلب به صورت ناشناس در میان مردم عزادار می نشستند بر مصائب سالار شهیدان اشک می ریختند. بارها شخصاً آن مرحوم را می دیدم که با حضور در آن مجالس، غمگینانه در گوشه ای نشسته و بی تابانه برای جد بزرگوار خود و مصائب آل الله می گریستند و در این حالت سعی می کردند که با گوشه عبا چهره خود را بپوشانند.
مرحوم برقعی (رحمت الله) برای من این قضیه را با انقلاب حال تعریف می کردند و می گریستند:
هر سال در روز پایان عزاداری، پاکت حق الزحمه واعظان و ذاکران حسینی را پس از ختم جلسه به آنان تقدیم می کردم.سالی، روز عاشورا با روز جمعه مصادف شده بود و من پس از نماز صبح وقتی که خواستم پاکت ها را آماده کنم، دیدم که چهل هزار تومان کم دارم! پول به اندازه نیاز در حساب بانکی داشتم ولی چون روز جمعه بود نمی توانستم از آن استفاده کنم، و از طرفی با مولای خود امام حسین (علیه السلام) عهد کرده بودم که از بابت هزینه مجالس عزاداری شخصاً از کسی وجهی مطالبه نکنم ولو به صورت قرض الحسنه!لذا برای اولین بار در طول سال ها عزاداری، خود را با مشکلی رو به رو می دیدم که ظاهراً حاصلی جز شرمساری برای من نداشت! مغموم و افسرده، سماور را روشن کردم و قلباً به آقا امام حسین (علیه السلام) متوسل شدم که آبروی مرا بخر و نگذار شرمنده ذاکران تو باشم.هنوز چند دقیقه ای از دم کردن چای نگذشته بود که شنیدم در می زنند! برخاستم و در خانه را باز کردم. دیدم دو نفر ناشناس (یا سه نفر، تردید از نویسنده است) و آذری زبان پشت در ایستاده اند. پس از سلام و احوالپرسی، گفتند:
از طرف جعفر آقا حامل پیغامی برای شما هستیم!آنان را به درون خانه راهنمایی کردم و پس از صرف چای، بسته ای را به من دادند و گفتند:
ساعتی پیش در خدمت جعفر آقای مجتهدی بودیم. در اثنای صحبت، ایشان چند لحظه سکوت کرده و به ما گفتند:
آقا امام حسین (علیه السلام) می فرمایند: عزا خانه ما را دریابید!
بعد چند بسته اسکناس را داخل روزنامه پیچیدند و گفتند:
آقا جان! این بسته را به حاج آقا مصطفی برقعی برسانید! منزل ایشان در گذرخان، کوچه معروف به کلاه فرنگی است!از خدمت شان مرخص شدیم و پرس و جو کنان آمدیم و خدا را شکر که این توفیق نصیب ما در این روز عزیز شد!بسته پول را باز کردم و در نهایت تعجب دیدم که جعفر آقا چهار بسته ده هزار تومانی برای من فرستاده اند!
;بغض گلویم را فشرد و بی آن که بتوانم با آنان سخنی بگویم با من خداحافظی کردند و رفتند!
مرحوم حاج آقا مصطفی برقعی به من می گفتند: تا آن موقع صحبت های زیادی در مورد آقای مجتهدی شنیده بودم ولی باور نمی کردم و با مشاهده این کرامت، قلباً به ایشان ارادت پیدا کردم و خدای را سپاس گفتم که این بیت را سال های سال عزا خانه مولایم امام حسین قرارداده و آن حضرت نیز بر آن مهر تأیید زده اند .باید از حریم ائمه (علیهم السلام) دفاع کرد!
جناب مجاهدی نقل می کنند :در خدمت حضرت آقای مجتهدی بودم. زنگ در به صدا در آمد. فرمودند:
در را باز کنید، این آقا وظیفه خود را فراموش کرده است!پیر مرد روحانی که پشت در ایستاده بود. از من پرسید:منزل جعفر آقا که می گویند همین جاست؟گفتم:بله! بفرمایید داخل، ایشان منتظر شما هستند.
گفت:منتظر من؟ من که با او قراری نداشتم!هنگامی که پیر مرد روحانی وارد اتاق شد، پس از سلام و احوالپرسی به حضرت آقای مجتهدی، گفت:این آقا می گوید که شما منتظر من بودید؟!فرمودند:
همین طوراست! شما به جای این که در مقام امتحان من بر می آمدید بهتر بود به وظیفه خود عمل می کردید! من مگر داعیه ای دارم که شما آمده اید مرا امتحان کنید؟!پیرمرد روحانی سکوت کرد، ولی از وجنات او پیدا بود که در مخمصه عجیبی گرفتار آمده است!حضرت آقای مجتهدی به او فرمودند:شما خود را سرباز امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) می دانید. وظیفه یک سرباز در برابر فرماندهان خود چیست؟! به خاطر دارید که در آن مجلس و در حضور شما، نسبت به ساحت مقدس ائمه اطهار (علیهم السلام) بی احترامی شد و شما سکوت کردید؟! این کوتاهی ها برای شما گران تمام می شود که شده است! همین مشکلی که الآن دارید با آن دست و پنجه نرم می کنید و زندگانی را به مذاق شما تلخ کرده است، یکی از تبعات آن است! بروید خدمت کریمه اهل بیت و معذرت خواهی کنید! و پس از این به جای آن که به مقام امتحان دیگران برآیید به وظایفی که دارید عمل کنید!پیر مرد روحانی برخاست و به هنگام خداحافظی گفت:
ممنونم آقا! تذکر شما را فراموش نخواهم کرد، به اشتباه خود اعتراف می کنم، امیدوارم که خطای مرا عفو کنند، شما هم جسارت مرا نادیده بگیرید!نام آقا امام حسین (علیه السلام) محک ایمان است!آقای حسنی طباطبایی نقل کردند:
صبح یکی از روزهای ماه محرم پس از تشرف ;به حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت معصومه (علیها السلام) به قصد زیارت آقای مجتهدی حرکت کردم. در زدم، کسی در را باز کرد و گفت:
حمید آقا! آقای مجتهدی منتظر شما هستند تا صبحانه را به اتفاق شما صرف کنند!
به خدمت ایشان شرفیاب شدم، سفره صبحانه پهن بود.فرمودند:صبحانه را بایستی با شما صرف می کردیم! خوش آمدید، بفرمایید!در کنار آقای مجتهدی، کتاب گنجینه الاسرار مرحوم عمان سامانی ، قرار داشت. ایشان ضمن صرف صبحانه، اشاره ای به آن کتاب کردند و گفتند:آقاجان! عمان سامانی در میان مرثیه سرایان حسینی مقام و منزلت ویژه ای دارد و بعد فرمودند:اصلاً دستگاه حضرت اباعبدالله (علیه السلام) یک دستگاه عجیبی است! نام مبارک ایشان هم خیلی بزرگ است. در نام مقدس «حسین (علیه السلام)» اسرار عجیبی نهفته است.و پس از چند لحظه تأمل، فرمودند:هر کس که نام آقا امام حسین (علیه السلام) را بشنود از میزان انقلاب خاطری که پیدا می کند پایه ایمانش را می توان فهمید. کسانی که نام این بزرگوار را می شنوند و تغییر حالی در خود نمی بینند باید جداً نگران ایمان خود باشند!نام آقا امام حسین (علیه السلام) محک ایمان است.شدت محبت به اهل بیت و اطاعت از دستورات ائمه علیهم السلام جناب مجاهدی از خاطرات سفر خود به مشهد نقل کردند :در یکی از سفرهای خود به مشهد مقدس پس از عتبه بوسی ثامن الائمه علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – و در خواست توفیق ملاقات با آن مرد خدا از پیشگاه حضرت، به طرف خانه آقای مجتهدی رهسپار شدم.ایشان در آن موقع، در یکی از کوچه های فرعی خیابان سمرقند مشهد سکونت داشتند و من از قم برای آن مرد خدا چند مجلد کتاب که مورد علاقه ایشان بود به همراه برده بودم و آن روز به هنگام عزیمت برای دیدارشان، آن ها را نیز با خودم برداشتم.
زنگ در را به صدا درآوردم. جناب آقای مجتهدزاده از دوستان یکرنگ و همدل و دیرینه آن مرد خدا در را باز کردند و پس از سلام و احوالپرسی به گونه ای که رنجشی در من پیدا نشود، گفتند:
چون آقا حال شان مساعد نیست، استراحت کرده اند و هیچ کس را نمی پذیرند! این اولین بار بود که پس از آشنایی با آقای مجتهدی با در بسته رو به رو می شدم! به ناچار خداحافظی کردم و برگشتم.
فردای آن روز مجدداً به دیدار آن مرد خدا رفتم ولی باز همان پاسخ دیروز را شنیدم! برای لحظاتی، پریشان خاطری عجیبی به سراغم آمد و در راه بازگشت به هتل محل اقامت، اعمال دیروز و امروز خود را دقیقاً مرور کردم تا ببینم در این سفر چه اشتباهی را مرتکب شده ام که به دیدار آقای مجتهدی موفق نمی شدم؟!
;هر چه فکر کردم، راه به جایی نبردم! به همین جهت دچار قبض روحی عجیبی شدم و در آن لحظات، شرایط روحی بسیار دشواری را در فراق آن مرد خدا تجربه می کردم.بار سوم که خواستم به سراغ آقای مجتهدی بروم، تصمیم گرفتم نامه ای به ایشان بنویسم و مراتب دلتنگی خود را اظهار کنم.به خاطر دارم نامه ای که نوشتم بسیار کوتاه و در عین حال گویا بود. مطالب نامه را هنوز به یاد دارم:
بسمه تعالی
حضرت آقای مجتهدی!
با سلام و تجدید مراتب مودت و ارادت، این سومین بار است که شرفیاب می شوم ولی توفیق دیدار حاصل نمی شود. علت آن را نمی دانم! ولی این قدر می دانم که از ناحیه مخلص، قصوری سر نزده است تا مستحق این بی مهری باشم! با دو بیت از لسان الغیب حافظ شیرازی نامه را به پایان می برم و شما را به خدا می سپارم، خاطره تلخ این سفر را هرگز فراموش نخواهم کرد:
به حاجب در خلوت سرای خویش بگو ;;;;;فلان ز گوشه نشینان خاص در گه ماست!
چو پرده دار به شمشیری می زند همه را;;;;;کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند!
والسلام، ارداتمند:
محمدعلی مجاهدی
نامه را درون پاکت پلاستیکی کتاب ها گذاشتم و تصمیم گرفتم که اگر این بار هم با در بسته رو به رو گردم، پاکت محتوی نامه و کتاب ها را به آقای مجتهدزاده تحویل دهم تا در اختیار آقای مجتهدی بگذارند!
به محض این که زنگ در را به صدا درآوردم، آقای مجتهدزاده با حالت غمگین و افسرده به من گفتند:
هنوز نیاز به استراحت دارند و کسی را نمی پذیرند! من از شما شرمنده ام!
پاکتی را که به همراه داشتم، به ایشان دادم و گفتم:از طرف من با آقای مجتهدی خداحافظی کنید و این امانتی ها را به ایشان برسانید.قبض روحی من دیگر حد و حصری نداشت. به هنگام بازگشت، مستقیماً به حرم حضرت مشرف شدم و عقده دل را گشودم و به آن امام رئوف عرض کردم:
هر بار که توفیق زیارت مرقد نورانی شما را پیدا می کردم شرط قبولی زیارت خود را ملاقات این مرد خدا قرار می دادم، ولی در این سفر بر خلاف همیشه با دلی آکنده از ملال و حسرت به قم باز می گردم و فکر می کنم که زیارت این بار من مورد قبول شما واقع نشده است. این خسران را چگونه باید باور کنم؟!
از حرم بیرون آمدم و با این که ساعتی از ظهر می گذشت و بسیار گرسنه بودم، بدون خوردن غذا به اتاقی که در هتل داشتم رفتم و روی تخت ;دراز کشیدم.محرومیت این سه روزه مرا از پای درآورده بود .
تصمیم گرفتم که فوراً به قم باز گردم . به هر حال، ساعتی در کشمکش بودم که از دفتر هتل به اتاق من زنگ زدند که آقای مجتهدزاده آمده اند و می خواهند شما را ببینند! دریافتم که فرجی شده و صبر سه روزه من کار خود را کرده است:گفتم:ایشان را راهنمایی کنید!آقای مجتهدزاده به محض ورود به اتاق گفت:
فلانی! لباس بپوشید برویم، آقا منتظر است!و هنگامی که درنگ مرا دید، گفت:خود کرده را تدبیر نیست! شما مگر نمی خواستید آقای مجتهدی را ببینید؟! بفرمایید برویم! آقا نمی خواستند شما ناراحت بشوید!
گفتم: چه کسی به شما گفت که من در این هتل اتاق گرفته ام؟!گفت:آقا فرمودند:;فلانی، گلایه ما را به امام رضا (علیه السلام) کرده است! همین الان بروید و ایشان را بیاورید و بعد نام و نشانی این هتل را به من دادند!هنگامی که در معیت آقای مجتهدزاده به خدمت آن مرد خدا شرفیاب شدم، صحنه ای ;را دیدم که هرگز تصور آن را نمی کردم! حضرت آقای مجتهدی در رختخواب دراز کشیده بودند و آن جمال جمیل و صورت زیبا در اثر سکته مغزی به شکل عجیبی در آمده و وضع ظاهری صورت ایشان به کلی به هم ریخته بود به طوری که نگاه خود را به نقطه دیگری معطوف کردم!;در آن لحظه آرزویم این بود که کاش آقای مجتهدی را به این وضع ندیده بودم!ایشان، در حالی که به سختی قادر به حرف زدن بودند و کلمات را نمی توانستند به درستی ادا کنند، فرمودند:آقاجان، نمی خواستم شما من را در این حالت ببینید، چون می دانستم که روحاً متألم خواهید شد، ولی وقتی گلایه مرا با حضرت در میان گذاشتید، ناچار شدم که دنبال شما بفرستم!;و پس از گذشت لحظاتی، فرمودند:اصلاً ناراحت نباشید این دوره نقاهت کوتاه است!از آقای مجتهدزاده پرسیدم:چند روز است که ایشان ملازم بسترند؟ و این حادثه چگونه اتفاق افتاده است؟! گفت:
پنج روز پیش به آقا اطلاع می دهند سید جوانی که در همین ;کوچه زندگی می کند، مدتی است به خاطر سکته مغزی فلج شده و قادر به حرکت نیست و از نظر مالی چنان در مضیقه قرار گرفته که همسرش با او ناسازگاری می کند و به وضع کودکان خود نمی رسد.هنگامی که آقای مجتهدی به عیادت او می روند، از مشاهده زندگی آشفته و فقیرانه او متأثر می شوند و می گویند:نمی توانم نگاه معصومانه و ملتمسانه این کودکان را تحمل کنم، و بلافاصله دست به دامان مولا می شوند و شفای آن سید جوان را تقاضا می کنند.
بعدها آقای مجتهدی برای من تعریف کردند:وقتی که برای شفای عاجل آن جوان به مولا علی (علیه السلام) متوسل شدم، به من فهماندند که باید از خود مایه بگذارم! به حضرت عرض کردم:بابی انت و امی یا سیدی! در پیشگاه شما، جان چه ارزشی دارد؟! این جوان از ذریه شماست و من نمی توانم او را در این وضعیت مشاهده کنم. اگر با اهدای سلامتی من، مشکل او حل می شود، از جان و دل پذیرای این بلا هستم!
هنگامی که آقای مجتهدی به طرف خانه خود حرکت می کنند به هنگام بازکردن در، دچار سکته مغزی می شوند و آن سید جوان در نهایت ناامیدی سلامتی خود را دوباره به دست می آورد!
این حادثه عجیب، آن روزها ورد زبان همسایگان و اهالی محل شده بود و در همه جا از شفای معجزه آسای آن جوان صحبت می کردند، ولی نمی دانستند که آن مرد خدا با گذشتن از سلامتی خود موجبات شفای او را فراهم آورده است!
پس از گذشت مدت کوتاهی، آقای مجتهدی سلامتی خود را باز یافتند و از آن پس با عزمی راسختر از همیشه، در راه گره گشایی از کار بندگان خدا گام بر می داشتند.
ماخذپارسی بلاگ