دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

شيخ جعفر مجتهدي(ره)4

شبی در مسجدالحرام در مقابل شکاف دیوار کعبه (= مستجار) نشسته بودم و با یادآوری عظمت وجودی حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و ستمی که وهابیان در حق آن جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله) روا می دارند و با پر کردن شکاف دیوار کعبه می خواهند یک واقعیت تاریخی را عالماً و عامداً منکر شوند، در حالت عجیبی به سر می بردم و برای مظلومیت امام متقیان می گریستم.
No image
شيخ جعفر مجتهدي(ره)4

مردی از تبار سلمان

راز ماندگاری اشعار جناب حافظ

شعر عنایتی « کد » دارد !

علاقه دوستان اهل بیت به موت !

گریه بر مظلومیت حضرت علی (علیه السلام ) و قبولی حج

مردی از تبار سلمان

راز ماندگاری اشعار جناب حافظ

خاطره ای دیگر از سفر جناب مجاهدی به مشهد :

در شهریور ماه 1374 پس از آستان بوسی حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – به توفیق دیدار آقای مجتهدی نائل آمدم.
ایشان در آن هنگام، در باغچه ای که متعلق به آقای علیزاده بود و در پشت ایستگاه راه آهن قرار داشت، و دارای یک اتاق و آشپزخانه ای محقر بود، زندگی می کردند.
آن روز، آقای مجتهدی از انبساط روحی زایدالوصفی برخوردار بودند و به من فرمودند:

آقاجان! قرار است امروز آقا امام رضا (علیه السلام) در مورد شما عنایت خاصی مبذول دارند و وقت من امروز در بست در اختیار شماست!

خدا را سپاس گفتم و از مراحم کریمانه آن امام رئوف سپاسگزاری کردم و از این که می دیدم اسباب توفیق از هر جهت فراهم آمده است، در پوست خود نمی گنجیدم!پس از صرف چای، رو به من کرده فرمودند:

بعضی ها فکر می کنند که حافظ، عمان سامانی و یا وحدت کرمانشاهی، هر موقع که اراده می کردند قلم به دست می گرفتند و به سرودن شعر می پرداختند بی آن که از امدادهای غیبی بهره مند شوند!
این بزرگواران ;اهل بافتن شعر نبوده اند! اینان به خاطر سلوک بی وقفه ای که در مسیر الی الله داشته اند، در اثر شب زنده داریها و سحر خیزی ها به درجه ای از لطافت و شفافیت روحی رسیده بودند که بی پرده صحنه های بدیعی از کشف و اشراق و شهود را به تماشا می نشستند و هنگامی که در طیف این جاذبه های پر شور معنوی قرار می گرفتند، ناخواسته و ناخود آگاه اشعار رنگینی از باطن سوخته آنان به بیرون تراوش می کرد که در حالات عادی، قادر به سرودن آنها نبودند و راز ماندگاری آثار آنان در همین است.
کسانی که با این رمز و رازها آشنا هستند وقتی که دیوار حافظ را مرور می کنند در هر غزلی از آن، بعد معرفتی این شاعر آسمانی را در می یابند و نشانه های منازل سلوکی را به روشنی در آن می بینند ولی برخی از غزلیات که منسوب به حافظ است از این امتیاز برخوردار نبوده و مطلبی برای گفتن ندارد.

بعد فرمودند:اگر مجاز بودم و اجازه می دادند، غزلیات حافظ را به ترتیب سن سلوکی او ترتیب داده و اشعاری را که از او نیست نشان می دادم! اگر روزی این اتفاق بزرگ رخ دهد و سینه سوخته راه شناسی به این مهم اقدام کند، به منزلت واقعی حافظ و مقام بلند و رفیعی که در عوالم روحانی دارد پی خواهندبرد و دیگر او را شاهد باز و شرابخواره معرفی نخواهندکرد و این شاعر « ولی شناس » را پیرو یکی از مذاهب چهارگانه اهل تسنن نخواهند دانست!
باطن حافظ به نور ولایت منور و مشام جان او به عطر ملکوتیان عالم قدس معطر بوده است. اگر عارفی چون حافظ نداند که این اشراقات از کدام کانون نوری در آیینه جان او می تابد، که عارف نیست! و کسی را که از زلال معرفت جرعه ای چشانیده باشد، دست و صاحب دست را می شناسد و با ساقی بزم روحانیان آشنا است.چون حافظ انس عجیبی با قرآن کریم داشته و در حد ظرفیت وجودی خود از لطائف معانی چند بعدی آن بهره مند بوده است، لذا اشعار جوششی او همانند یک منشور چند وجهی، بازتاب های مختلفی دارد و ابعاد گوناگونی بر آن متصور است که برای اهل معنا پوشیده نیست.
این شاعر آسمانی که از ژرفای جان به آل الله ارادت می ورزد، با آن که شیوه بیانی اش مستور و گاه نیمه مستور است، آشکارا به ذوات مقدس حضرات معصمومین خصوصاً وجود مبارک حضرت ولی عصر – روحی و ارواح العالمین له الفداء – عشق می ورزد و عطش روحی خود را به زلال محبت و معرفت این بزرگواران به تصویر می کشد و گاه نیز دست به دامان مردانی می شود که محرم خلوت رازند و محرم حریم حرمت دوست:

  • ز آن یار دلنوازم، شکری است با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
  • بی مزد بود و منت، هر خدمتی که کردم;یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت!
  • رندان تشنه لب را، آبی نمی دهد کسگویی « ولی شناسان» رفتند از این ولایت!...

;سیم از آن طرف وصل می شود نه از این طرف!

جناب مجاهدی نقل می کنند :روزی در خدمت آقای مجتهدی صحبت از این بود که گاهی سیم انسان وصل می شود و گاهی نه! ایشان فرمودند:ما غالباً تصور می کنیم که این ماییم که سیم خود را با عوالم ماورایی وصل می کنیم! ابداً این طور نیست! مثل این می ماند که یک سیم مویی ضعیفی مستقیماً به ژنراتور مولد برق وصل شود! که در این صورت شاهد ذوب شدن آن خواهیم بود. سیم از آن طرف وصل می شود و جریان برقی که متناسب با ظرفیت وجودی ما باشد از آن عبور می کند و به ما منتقل می شود. اینها تمثیل است والا سخن گفتن از سیم و جریان برق در تبیین ارتباطات معنوی درست نیست. بعد فرمودند:
آقاجان! در مبدأ فیض هیچ بخلی نیست. فیاض علی الاطلاق، علی الدوام فیض خود را بر عوالم هستی می بارد و هر موجودی به اندازه سعه وجودی و استعداد فطری که دارد از آن بهره مند می شود.
ببینید در همین عالم ماده، خورشید کارش پرتو افشانی است و موجودات کره خاکی هر یک به نوعی از نور افشانی خورشید بهره می گیرند ولی میزان این بهره مندی ها یکسان نیست .انسان گاهی با ظلمت عالم ماده چنان خو می گیرد و به آن عادت می کند که هرگز لحظه ای به نورانیتی که در پس این پرده ظلمانی وجود دارد، نمی اندیشد و در طلب رسیدن به آن بر نمی آید و گاهی نیز از آن بدش می آید! که دیگر حسابش با کرام الکاتبین است. این ها کسانی هستند که پس از ایمان، به کفر روی می آورند:
;والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظمات، اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.
اگر یک شاعر آل الله در صفای باطن خود بکوشد و در مسیر اهل بیت، صادقانه قدم برداد مسلماً از امدادهای غیبی بهره مند خواهدشد و اگر بداند که واسطه این امدادها و فیض بخشی ها، وجود مقدس امام زمان عج الله تعالی الفرجه الشریف است و باطناً هر فیضی که به او می رسد پیش از آن که آن فیض را دریابد امام وقت در جریان آن قرار می گیرد، مسلماً در اعتقاد خود راسختر خواهد شد و با پای یقین در مسیر محبت حضرات معصومین (علیهم السلام) حرکت خواهدکرد و به فیض های بیشتر و والاتری نائل خواهدآمد.دعبل خزاعی شاعر بلند پایه شیعی که شیخ طوسی و مرحوم نجاشی در کتب رجالی خود او را بسیار ستوده اند و از یاران حضرت ثامن الائمه اش بر شمرده اند، مردی بوده شجاع، منیع الطبع و مدافع سرسخت اهل بیت (علیهم السلام) که در حکومت جابرانه بنی عباس در هجو رشید و مأمون و معتصم و واثق و سایر خلفای عباسی کوشید و قصاید بسیار بلند و شیوایی در مناقب ائمه طاهرین (علیهم السلام) سرود و به این امر افتخار می کرد و می گفت:پنجاه سال است که چوبه دار خود را بر دوش می کشم!
می گویند که دعبل خزاعی در شهر مرو به محضر حضرت علی بن موسی الرضا – علیهما آلاف التحیه و الثنا – مشرف شد و به آن امام همام عرض کرد:شعری را در مدیحت شما سروده ام و آن را تاکنون برای کسی نخوانده ام و با خدای خود عهد کرده ام که آن را اول به محضر شما عرضه بدارم و بعد برای شیعیان شما بخوانم.دعبل قصیده شیوای خود را که حدود 120 بیت بود و بعدها به «مدارس آیات» معروف شد برای آن حضرت قرائت کرد و هنگامی که به این بیت رسید:و قبر ببغداد لنفس زکیه تضمنها الرحمن فی الغرفات و مرادش، مزار شریف حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) در بغداد بود،
;امام از او پرسید:می خواهی دو بیت بر قصیده تو اضافه کنم؟دعبل عرض کرد:آری یابن رسول الله!
حضرت فرمودند:و قبر بطوس یا لها من مصیبه الحت علی الاحشاء بالزفرات الی الحشر حتی یبعث الله قائماً یفرج عنا الغم و الکربات

وقتی که دعبل از امام پرسید:
این قبر چه کسی است که در طوس است (که من از آن اطلاعی ندارم؟) حضرت به جانب خود اشاره کردند که : قبر من است و دیری نمی گذرد که طوس، مرکز رفت و آمد شیعیان من خواهدشد ...
ماجرای دیگر دعبل خزاعی را از زبان حضرت آقای مجتهدی بشنوید :روزی دعبل خزاعی به محضر امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شرفیاب شد. چون آن روز مصادف با یکی از اعیاد اسلامی بود و حضرت جلوس فرموده بودند، دعبل از امام اجازه خواست که قصیده ای را که به تازگی سروده است قرائت کند، حضرت اجازه دادند.
دعبل سرگرم خواندن قصیده خود شد و پس از آن که ابیاتی از آن را قرائت کرد، امام او را امر به سکوت کردند و سپس خود به خواندن مابقی ابیات قصیده دعبل پرداختند!حاضران در مجلس نگاه خود را به دعبل دوخته بودند و دعبل که تحمل آن نگاه های معنی دار را نداشت به تنگ آمد و عرض کرد:یابن رسول الله! این قصیده را من دیشب سروده ام و جز خدا کسی از آن اطلاعی ندارد! شما کجا این شعر را خوانده اید و به خاطر سپرده اید؟!حضرت فرمودند:راست می گوید! دیشب که صورت ملکوتی شعر تو را از عالم بالا به عالم ناسوت می آوردند، آن را به من عرضه داشتند و من اکنون از روی همان نسخه عرشی شعر تو را می خوانم!حاضران در مجلس از سوءظنی که به دعبل برده بودند، شرمنده شدند و دعبل، رو سپید و سرافراز و مباهی از عنایتی که امام به شعرای متعهد شیعی دارند و آنان در این مسیر از امدادهای غیبی برخوردارند، با قلبی سرشار از ایمان و اطمینان از خدمت حضرت مرخص شد.;

شعر عنایتی « کد » دارد !

از جمله خاطرات جناب مجاهدی است که :
بعد از ظهر روز نوزدهم ماه صفر چند سال پیش در قم توفیق دیدار آقای مجتهدی را پیدا کردم. هنگام ورود به اتاق، مشاهده کردم که بر روی تخت در حالی که دست خود را به نشانه احترام بر روی سینه گذاشته اند، چشمان اشک آلودشان را به نقطه ای از اتاق دوخته اند و قراین نشان می داد که پیش از ورود من به اتاق توسلاتی داشته اند.
آرام در کنار در ورودی اتاق نشستم و به تماشای آن صحنه شور آفرین پرداختم. حدود یک ربع ساعت گذشت تا آن مرد خدا به تدریج حالت طبیعی خود را باز یافت.پرسیدند:شما نور خاصی را مشاهده نکردید؟عرض کردم:خیر! ولی عطر خاصی را برای چند لحظه ای استشمام کردم.آن مرد خدا در حالی که می گریستند، فرمودند:دلم خیلی گرفته بود به بی بی زینب (علیها السلام) متوسل شدم، ناگهان در گوشه ای از اتاق آشکارا در هاله ای از نور جلوه کردند. لباس تعزیت بر تن داشتند و سرا پا سیاه پوش بودند. هیبت ایشان، هیبت علوی بود. خواستم عرض تسلیت کنم ولی گریه امانم نداد!بی بی فرمودند:دوست دارم فردا که اربعین شهادت حسینی است در این جا مراسم عزاداری اقامه گردد و مرثیه جدیدی خوانده شود. مرثیه ای که صحنه غروب روز عاشورا را تجسم کند.عرض کردم:بی بی جان! این مرثیه را چه کسی باید منظوم کند؟در حالی که بی بی زینب (علیها السلام) به شما اشاره می کردند به من امر فرمودند تا صحنه غروب روز عاشورا و صحنه وداع شان را با پیکر پاره پاره و غرقه به خون سالار شهیدان را به گونه ای که نشانم داده اند، برای شما بازگو کنم. سپس « کد» مرثیه جدید را به من یاد آور شدند و فرمودند که این مرثیه جدید دارای چه نشانه ای است؟ شما امشب این مرثیه را بسازید و فردا صبح به من لطف کنید تا ببینم نشانه ای را که فرموده اند، دارد یا نه!بعد، آقای مجتهدی حدود یک ساعت آن دو صحنه تکان دهنده را برای من تعریف کردند و در اثنای مجسم کردن آن دو صحنه به سختی می گریستند و گاهی رشته کلام شان پاره می شد و هنگامی که آرام می گرفتند، مطلب را ادامه می دادند.از خدمت ایشان مرخص شدم و به خانه آمدم. نزدیکی نیمه های شب، غمی بزرگ بر وجودم مستولی شد و انقلاب خاطر عجیبی پیدا کردم. به کتابخانه شخصی ام رفتم و مطلبی را که آقای مجتهدی برایم شرح داده بودند، دقیقاً مرور کردم و پس از دقایقی بعد، این مرثیه منظوم بر زبانم جاری شد:

  • هان! غروب روز عاشوراستیکربلا پر شور و پر غوغاستی
  • قتلگاه از خون هفتاد و دو تنموج زن چون لجه ی دریاستی
  • کشتی بشکسته آل رسولغرقه در دریای بی پهناستی

فردای آن روز، صبح زود پس از زیارت مرقد نورانی کریمه اهل بیت (علیها السلام) و تشکر از عنایت آن حضرت و بی بی زینب – سلام الله علیهما – رهسپار منزل حضرت آقای مجتهدی شدم. هنگامی که به حضورشان رسیدم، پرسیدند:مرثیه را به همراه آورده اید؟!عرض کردم: بله فرمودند:مرحمت کنید تا آن را ببینم!تا آن هنگام سابقه نداشت که ایشان این گونه اشعار را از من طلب کنند و فقط می فرمودند:

بخوانید! ولی این بار ظاهراً قضیه فرق می کرد.وقتی که شعر را به ایشان دادم، دیدم با انگشت خود سرگرم شمردن ابیات آن هستند! سپس با لبخندی حاکی از رضایت خاطر به من فرمودند:آقا جان! مبارک است، شعر شما نشانه ای را که بی بی زینب (علیها السلام) به من فرمودند، دارد!عرض کردم:اگر صلاح می دانید، برای مزید اطمینان قلبی من آن را اشاره بفرمایید.گفتند:به من فرموده بودند که این مرثیه به نشانه اربعین باید چهل بیت داشته باشد و حالا که ابیات شعر شما را شمردم دیدم درست چهل بیت است!آقاجان! شعری که عنایتی باشد «کد» دارد! و «کد» شعر شما عدد (40) بود!من که سراینده این مرثیه بودم، تعداد ابیات آن را نمی دانستم! بعد که ابیات را شمردم دیدم که ناخودآگاه آن را در چهل بیت سروده ام! شعفی که باطناً از این جهت نصیب من شد، روزها ادامه داشت.پس از گذشت ساعتی که در خدمت آن مرد خدا بودم، تنی چند از ذاکران و دوستداران آل الله آمدند و ایشان شعر مرا به یکی از آنها داده و گفتند:مرثیه امروز ما، همین شعراست! آن را با لحنی حزن انگیز بخوانید.

عرض ارادت شما را پذیرفته اند!جناب مجاهدی می فرمودند :سال هاست این توفیق را دارم که در روز تاسوعا و یا عاشورا به سبک عمان سامانی مرثیه سرایی کنم و ارادت دیر پای خود را نسبت به سالار شهیدان و سایر شهدای کربلا ابراز دارم. تاسوعای آن سال نیز پس از شرکت در مراسم عزاداری و مراجعت به خانه، مرثیه منظومی را در قالب مثنوی تقدیم مولی الکونین، ابی عبدالله الحسین (علیه السلام) کردم و ساعت ها با قرائت همان مرثیه در خلوت خود به عزاداری سرگرم شدم.چند روزی که گذشت یکی از دوستان صمیمی به دیدن من آمد و گفت:آقای مجتهدی انتظار شما را می کشند و به من امر فرمودند که مراتب دلتنگی شان را با شما در میان بگذارم!در آن زمان، حضرت آقای مجتهدی در منزل آقای حاج فتحعلی در قزوین به سر می بردند عازم قزوین شدیم ;.من در محضر آن مرد خدا ابتدا به سخن نمی کردم و اگر سوالی می فرمودند، با جمله ای کوتاه در مقام پاسخ برمی آمدم زیرا جاذبه های وجودی آقای مجتهدی و تماشای جمال نورانی ایشان، به اندازه کافی آدمی را از شور و حال سرشار می کرد و نیازی به سخن گفتن نبود.به قزوین رسیدیم ;دو نفر از دوستان در سر کوچه ای که منزل آقای حاج فتحعلی در آن قرار داشت، منتظر ماندند. قرار بود اگر جناب مجتهدی اجازه فرمودند وارد شوند ، ;وقتی که زنگ در را به صدا درآوردم حدود ساعت ده صبح بود. آقای فتحعلی در را باز کردند، و من پس از سلام و احوالپرسی پرسیدم:آقا تشریف دارند؟گفتند:سرگرم استحمام هستند و معمولاً این کار طول می کشد!گفتم:
پس به ایشان بفرمایید فلانی حسب الامر از قم آمده بود و ...آقای حاج فتحعلی داخل حرف من دوید و گفت:من در جریان پیغام ایشان برای شما هستم، می ترسم وقتی که رفتن شما را بشنوند ناراحت شوند. چند دقیقه ای تأمل کنید تا کسب تکلیف کنم.در آن سالها، آقای مجتهدی به خاطر چند سکته مغزی ملازم بستر بودند و نیمی از بدن ایشان حرکت ارادی نداشت و چون شخصاً قادر به استحمام نبودند، برخی از دوستان در این کار به ایشان کمک می کردند و به همین جهت دو سه ساعتی به طول می کشید تا از حمام خارج شوند.آقای حاج فتحعلی برگشت و گفت:آقا می فرمایند تشریف داشته باشید، کار استحمام را مختصر خواهند کرد.

وارد خانه شدم، و در طبقه فوقانی آن در اطاقی که مخصوص آقای مجتهدی بود کنار تخت نشستم. حدود سی دقیقه گذشت و ایشان آمدند.پس از ابراز مراحم همیشگی و احوالپرسی، پرسیدند:

آقا جان! همسفر دارید؟عرض کردم:با آقای .... ;و آقای ... ;به قزوین آمده ام.فرمودند:دوستان را منتظر نگذارید! شما که عزیزید همراهان شما هم عزیزند اینجا خانه شماست! رفتم و به دوستان بشارت دادم که موجبات دیدار فراهم است! وقتی که به اتفاق به محضر آن مرد خدا شرفیاب شدیم، ضمن تفقد از دوستان، گفتند:آقاجان! نگذارید آقای مجاهدی در قم احساس غربت کنند ...سپس رو به من کرده فرمودند:آقا جان! آقا امام حسین (علیه السلام) عرض ارادت شما را پذیرفته اند و به مرثیه ای که در روز عاشورا سروده اید مهر قبول زده اند!برای من شنیدن این گونه سخنان از زبان ایشان تازگی نداشت و می دانستم در هر کجا که باشند دوستان خود را زیر نظر دارند. به هنگام حرکت از قم یک حس ناشناخته ای به من می گفت که شعر تازه سروده خود را به همراه داشته باشم و اینک می دیدم که راز احضار من در ارتباط با همان شعر بوده است!نگامی که سرگرم قرائت شعر خود شدم، با گریه های بی اختیار آن مرد خدا فضای اطاق چنان سرشار از صفا و روحانیت شده بود که دلم می خواست کار خواندن شعر را ناتمام بگذارم ...

  • روز عاشورا، به پای خم غنودهر حریف باده پیمایی که بود
  • آستین افشان و پایکوبان و مستشسته دست از غیر جانان هر چه هست
  • جمله از جام بلا صهبا زدهپرده های غیب را بالا زده ...

علاقه دوستان اهل بیت به موت !

آقای مجاهدی از ایام اقامت جناب مجتهدی در قم نقل می کنند :آقای دکترموسوی پزشک متخصص بیماریهای گوش و حلق و بینی و از دوستان صمیمی آن مرد خدا بودند و از جان و دل به ایشان عشق می ورزیدند.آن روز بعد از ظهر من و مرحوم حاج حسین مصطفوی کتابفروش در خدمت آن مرد خدا بودیم. ساعتی گذشت و ایشان فرمودند:نیاز به استراحت دارم و بعد به اتاق مجاور رفتند تا استراحت کنند.من و مرحوم مصطفوی خاطره هایی را که با آقای مجتهدی داشتیم، مرور می کردیم و منتظر بیدار شدن آن ولی خدا بودیم. حدود سه ساعت گذشت ولی خبری نشد!مرحوم مصطفوی به سراغ ایشان رفتند و پس از گذشت چند دقیقه ای برگشتند و گفتند:هر چه صدا کردم بیدار نشدند! من نگران حال ایشان هستم، باید دکتر موسوی را خبر کنیم!گفتم:شاید ناراحت شوند!گفتند:وضعیتی را که من دیدم، عادی نیست و می ترسم دیر شود!

... دکتر موسوی همین که نبض آقای مجتهدی را کنترل کرد، به سختی منقلب شد و گفت:
نبض آقا نمی زند! قلب ایشان حرکت نمی کند! و سپس دست خود را زیر بدن ایشان برده، گفت:
یا جدا! من آقای مجتهدی را از شما می خواهم و بعد با صدای بلند یک « یا علی» گفتند به طوری که دست و پای ایشان به لرزه در آمد.مدتی گذشت و آقای مجتهدی کم کم چشمهای خود را گشودند و در حالی که سعی می کردند به آرامی از جای خود برخیزند، رو به آقای موسوی کرده، فرمودند:از مولا خواسته بودم که سیر برزخی من آغاز شود و مرا از تنگنای این قفس خاکی رهایی بخشند ولی شما نگذاشتید! و پس از چند لحظه ای درنگ فرمودند: ما رفته بودیم ولی ما را به خاطر شما باز گردانیدند!

گریه بر مظلومیت حضرت علی (علیه السلام ) و قبولی حج

دکتر مجاهدی - برادر استاد مجاهدی - ;در بازگشت از سفر حج ، خاطره ای بسیار آموزنده نقل کردند :

شبی در مسجدالحرام در مقابل شکاف دیوار کعبه (= مستجار) نشسته بودم و با یادآوری عظمت وجودی حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و ستمی که وهابیان در حق آن جانشین بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله) روا می دارند و با پر کردن شکاف دیوار کعبه می خواهند یک واقعیت تاریخی را عالماً و عامداً منکر شوند، در حالت عجیبی به سر می بردم و برای مظلومیت امام متقیان می گریستم.

ناگهان در همان اثنا متوجه شدم که آقای مجتهدی ;کنار من نشسته اند! تصور من این بود که شخص دیگری را با ایشان اشتباه گرفته ام ولی هنگامی که شروع به صحبت کردند و ماجرای آن امام مظلوم را از پیش از ولادت تا شهادت به تفصیل برای من بیان فرمودند به اشتباه خود پی بردم زیرا با لحن آن مرد خدا کاملاً آشنا بودم و صفای محضر ایشان را بارها تجربه کرده و با تکیه کلام هایشان آشنایی داشتم.
حدود یک ساعت این خلوت ما به طول کشید و اشکباری های آقای مجتهدی و صفای خاطری را که آن شب به من دست داده بود هرگز فراموش نمی کنم.دکتر مجاهدی ;پس از مراجعت به قم هنگامی که به خدمت آن مرد خدا شرفیاب می شود، از جناب مجتهدی می شنوند :دکتر جان! حج شما را پذیرفتند و بر آن مهر قبول زدند، آن شب را به خاطر دارید؟ شب عجیبی بود! شبی که مقابل مستجار نشسته بودید و بر مظلومیت آقا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) اشک می ریختید! و ...

به محضر آقا امام رضا (علیه السلام) سلام کنید! جناب آقای مجتهدزاده از دوستان قدیمی و با صفای آقای مجتهدی، خاطرات ماندگاری را از آن ولی خدا دارند ، استاد مجاهدی یکی از این خاطرات را اینچنین نقل می کنند :در سفری که حدود 35 سال پیش به مشهد مقدس داشتم. پس از عتبه بوسی حضرت علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التحیه و الثنا – به دیدار آقای مجتهدی نایل آمدم. قرار بود ایشان فردای آن روز به اتفاق جناب آقای مجتهدزاده به تهران بروند. آقای مجتهدی به آقای مجتهدزاده فرمودند:فردا آقای اهدی به جای من با شما به تهران خواهند آمد، سعی کنید در طول راه از ایشان پذیرایی معنوی کنید!;آقای مجتهدزاده در طول راه خاطره های بسیاری را که با آقای مجتهدی داشتند تعریف کردند از جمله :
تازه از سفر مشهد به اتفاق آقای مجتهدی به تهران برگشته بودم و به خاطر رانندگی بی وقفه ای که داشتم، احساس خستگی شدیدی می کردم و خود را برای یک استراحت چند ساعته آماده می ساختم. هنگامی که خواستم موقتاً از حضور ایشان مرخص شوم، فرمودند:کجا؟ ! باید فوراً به مشهد برگردیم!عرض کردم:
اگر اجازه بفرمایید استراحت کوتاهی بکنم، می ترسم نتوانم ماشین را تا مشهد هدایت کنم، چون خیلی خسته هستم.فرمودند:فکر می کنید که شما ماشین را هدایت می کنید؟! در طول راه، هر موقع خوابتان گرفت بخوابید و نگران من و ماشین نباشید!امر ایشان را اطاعت کردم و دقایقی بعد به اتفاق، تهران را به مقصد مشهد مقدس ترک کردیم. به خاطر دارم که پس از خروج از کرج دیگر قادر به ادامه رانندگی نبودم و علی رغم میل باطنی، چشمان مرا خواب گرفت و لحظاتی بعد در پشت فرمان به خواب سنگینی فرو رفتم! و ...
با صدای آقای مجتهدی، از خواب پریدم و خواستم از خوابی که سراغم آمده بود معذرت خواهی کنم، فرمودند:آقا جان! ما الآن در فلکه حضرتی هستیم، به محضر آقا امام رضا علیه السلام سلام کنید! نگفتم که ماشین را شما هدایت نمی کنید؟!من که از تعجب قادر به صحبت کردن نبودم، دیدم اذان صبح است و ماشین در کنار فلکه حضرتی پارک شده است و من در پشت فرمان نشسته ام!شما تقاضای دیگری هم از حضرت داشتید!آقای گرامی برای استاد مجاهدی ;تعریف کردند:در منزل آقای موحدیان جلسه هفتگی انجمن محیط در قم دایر شده بود ابیاتی از مسمط مخمسی را که در منقبت حضرت علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) سروده بودم از نظر شما گذرانیدم و شما آن را در یک مورد اصلاح کردید و مرا به اتمام آن ترغیب نمودید، ولی من به خاطر گرفتاری های شغلی نتوانستم آن را به پایان برسانم و چندی بعد عازم مشهد شدم.هنگامی که به حرم مطهر مشرف شدم از آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دو مطلب را تقاضا کردم: توفیق اتمام شعر ناتمامی که سروده بودم!توفیق زیارت آقای مجتهدی!

بلافاصله انقلاب حالی پیدا کردم و در حرم مطهر شعر مناقبی ناتمام خود را به پایان بردم و از عنایت آن امام رئوف تشکر کردم و فهمیدم که تقاضای دوم مرا نیز برآورده خواهند ساخت!فردای آن روز توفیق دیدار آن ولیّ ;خدا نصیبم شد و با آن که کسالت داشتند و بر روی تخت استراحت می کردند، با آغوش باز مرا پذیرفتند و مورد عنایت خود قرار دادند.عرض کردم:دیروز، از آقا امام رضا (علیه السلام) تقاضا کردم که توفیق دیدار شما را پیدا کنم و خدا را شکر که امروز به این توفیق نائل آمدم.فرمودند:آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!

عرض کردم:خیر! فقط زیارت شما را تقاضا کردم!فرمودند:آقاجان! شما از حضرت تقاضای دیگری هم داشتید!ناگهان به خاطرم آمد که اولین تقاضای من از حضرت، اتمام شعر ناتمامی بود که سروده بودم، لذا عرض کردم:ببخشید! فراموش کرده بودم! شعری برای حضرت سروده بودم که ناتمام بود و تقاضا کردم که توفیق سرودن بقیه ابیات آن را به من عنایت کنند.فرمودند:بله آقا جان! این خواسته اصلی شما بود! و حضرت هم عنایت فرمودند. بعد پرسیدند:این شعر را آقای مجاهدی هم دیده اند؟!عرض کردم:
بله! یک قسمت آن را تصحیح کرده اند.فرمودند:شعر عنایتی آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) شنیدن دارد، آن را برای ما بخوانید.وقتی که شعر را برای ایشان خواندم، فرمودند:من اشعار زیادی در مناقب حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) خوانده و شنیده ام ولی اشعار عنایتی امام لطف دیگری دارد. نسخه ای از آن را برای من مرحمت کنید تا خوشنویسی آن را بنویسد و بعد از قاب کردن در این اتاق الصاق شود.برای تیمن و تبرک به نقل یک ;بند از این مسمط رضوی بسنده می کنیم:

;

چرا برای فرج امام زمان (عج الله تعالی) دعا نمی کنند؟!آقای خالقی موحد تعریف می کردند:روزی به خدمت آقای مجتهدی رسیدم و به هنگام خداحافظی عرض کردم که قصد دارم خدمت آیت الله بهاءالدینی (رحمة الله) شرفیاب شوم.فرمودند:از قول من به آقا بگویید که چرا برای فرج آقا امام زمان (عج الله تعالی فرج الشریف) دعا نمی کنند؟!وقتی که خدمت آیت الله بهاءالدینی شرفیاب شدم و پیام آقای مجتهدی را با ایشان در میان گذاشتم، دقایقی به فکر فرو رفتند و بعد دست مبارک خود را بر چشم نهادند.معمولاً در مسجد محل، نماز مغرب و عشا را به ایشان اقتدا می کردم و آن روز نیز این توفیق نصیبم شد. به هنگام قنوت شنیدم که آقا دعای همیشگی خود را عوض کرده و به جای آن دعای فرج می خوانند! و تا پایان عمر نیز دعای قنوتشان دعای فرج بود:اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلا.

ماخذپارسی بلاگ

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
No image

نحوه های مختلف شـروع کلاس توسط مربی

در این بخش "شـروع ها" در جهت آموزش کلاسداری مطرح می شود.
Powered by TayaCMS