زندگی گروهی و حیات جمعی هر چه بیشتر روزگار گذرانید متراکم تر و پیچیده تر گردید هر چه تراکم مادی بیشتر گردید تراکم اخلاقی نیز زیادتر شد تا آرام آرام تخصصی شدن و تقسیم کار نمودار گردید و جوامع ابتدایی و بسیط جای خود را به جوامع مدرن و پیچیده دارند. طبعاً گذران امور در این جوامع به مراتب پیچیده تر شده و سلسله مراتب پدیدار گشته و جوامع را به صوره هرم های ذیل درآورده است:

حاکم و دستگاه حاکمه وزرا و دولتمردان علماء و اندیشمندان صنعتگران و صاحبان حرف توده مردم

جامعه ای که رئیس یا هیأت رئیسه نداشته اند

جوامع مدرن

جوامع در حال گذر

جوامع ابتدایی

در این فصل مباحث مربوط به پایگاه و نقش را مرور کردیم و دانستیم که هر فرد در جامعه داری شناسامه ای است که او را در میان انبوه انسان معرفی می کردند، در اینجا سؤالی مطرح است و آن این که پایگاه و نقش روحانیت در این هر اجتماعی کجاست؟ شاید پرسشی نامناسب به نظر آید چه این که در کتاب ها دیده می شود که علما و اندیشمندان را در رتبه سوم از مراتب اجتماعی قرار داده اند و روحانیت نیز به عنوان علما و اندیشمندان دینی در این رتبه قرار دارند. اما به اعتقاد ما این ظاهر امر است. اما اگر قرار باشد برای اندیشمندان آن هم دینی و الهی جایگاهی در نظر گیریم در هرم متصور شده، نمی گنجد بلکه تشکیل دهنده این هرم است به تعبیر دیگر، ایجاد، بقاء و استمرار هرم اجتماعی وابسته به نقش مروًجان و تبیین کنندگان ارزش های الهی است.

توضیح این که: یکی از شرایط اساسی تشکیل جامعه به ویژه جامعه مدرن امروزی، روابط متقابل است چه این که صرف حضور افراد و تجمع آن ها، جامعه شکل نمی گیرد و پیداست که روابط متقابل نیاز به ضابطه ای به نام فرهنگ و ارزش ها و هنجارهای فرهنگی دارد، در فصل گذشته گفته آمد که قوام جامعه به قوام ارزش هاست، زیرا ارزشها در جامعه نقش هدایت گری رفتار را دارند و کنش واکنش هایی که روابط متقابل شکل می دهد، وابسته به وجود ارزش ها و هنجارهای مشخص و پایدار است، چون ارزش ها در جامعه نقش هدایت گری رفتار رادارند و کنش و واکنش هایی که روابط متقابل شکل می دهد، وابسته به وجود ارزش ها و هنجارهای مشخص و پایدار است، چون ارزش های زودگذر و متغییری که وابسته به ذوق و سلیقه افراد است توان ایجاد و بقاء زندگی جمعی را ندارند، تا رفتارها و سلیقه افراد است توان ایجاد و بقاء زندگی جمعی و جامعه را ندارند تا رفتارها کنش و واکنش ها مستمر نگردند و نهادینه نشوند، روابطی شکل نمی گیرد تا پایه های جامعه بنیان نهاده شود. پس ارزش هایی می تواند قوام جامعه باشند و در ایجاد و بقاء و استمرار آن نقش ایفا نمایند که خود ریشه در حقایق و واقعیت های نفس الامری داشته باشند، و آن ارزش ها همان ارزش های الهی و دینی خواهند بود پس در حقیقت بنیان گذار جامعه را باید خداوند جان و جهان آفرین بدانیم. او که از طریق پیامبران و رسولان، ارسال ارزش ها نموده و آنها را مأمور تبیین و ترویج آنها نموده تا در پرتو آن جامعه شکل گرفته و به حیات خود ادامه دهد. در حقیقت نقش برجسته انبیاء یو اوصیاء، ابلاغ و تبلیغ مایه های اولیه تشکیل هرم اجتماعی بوده است و طبعاً جایگاهی فرا هرم اجتماعی دارند چه این که در صورت عدم ایفای نقش آنان هرمی پدید نمی آید تا سلسله مراتب در آن مطرح باشد.

به این ترتیب معلوم می گردد که جایگاه و نقش انبیاء و اوصیاء در جامعه انسانی چه بوده و به تبع آن علماء که ورثه انبیاء هستند و اساساً هر آن که مدافع، مبلّغ و مبیّن ارزش های الهی است، دارای چه جایگاه و نقش ارزنده ای در جامعه است.

با این همه، جای تأسف است که نه توده می دانند که عالمان چه جایگاهی دارند در عمل به دنبال ثروت و قدرت مادی اند و نه برخی از آنانی که در کسوت مروجان ارزش ها هستند، بدیهی است که اگر روحانیون بدانند که در نظام هستی چه منزلتی دارند، نه تنها سختی های معیشتی را به جان می خرند، بلکه نامهربانی هایی که توسط دوستان کم لطف و بدخواهان نامهربان نثار آنان می گردد، بسیار ناچیز خواهند شمرد و امید به گوهر «حفه الجنه بالمکاره» خواهند داشت.

فصل چهارم:

جامعه پذیری و فرهنگ پذیری و نقش مبلّغ

1. جامعه پذیری

انسان موجودی است که لزوماً در جامعه پرورش یافته و هیچ گاه از جامعه و زندگی جمعی فاصله نمی گیرد. کودکانی که از آغاز تولد، از حمایت اعضای جامعه بهره ور نشوند یا از بین می روند یا در مواردی استثنایی، به وسیله حیوانات دیگر پرورده و مانند آنها گشته و زندگی حیوانی دارند مثل «جنی» که همانند حیوانات راه می رفت و غذا می خورد و... البته آن دسته از افرادی که از جامعه گریزانند و گوشه انزوا می گیرند، با افراد مذکور متفاوتند، زیرا هیچ گاه کاملاً از جامعه جدا نیستند چون زمانی میان اعضای جامعه زندگی کردند و مواریث اجتماعی را به صورت خاطره به همواره دارند و الزاماً از دریچه فرهنگ جامعه پیشینِ خود جهان را می نگرند.

پرواضح است که دوره رشد انسان نسبت به جانوران دیگر، بسیار طولانی تر است. از این رو، نوزاد انسانی دیر زمانی به دیگران تکیه می کند و به مدد آنان زنده مانده و پرورش می یابد. انسان در میان شبکه روابط جامعه را به خود گرفته و جامعه پذیر و فرهیخته می گردد.[1] و این امری است مهم و حیاتی، زیرا جامعه در صورتی می تواند به حیات خود ادامه دهد که اعضایش با یکدیگر همکاری کنند. اگر هر فرد، به دلخواه خود رفتار کند، بدیهی است که بی نظمی، برخوردها و مناقشات بسیاری به ویژه خواهد آمد و در نتیجه زندگی جمعی متلاشی خواهد شد، این است که دانشمندان علوم اجتماعی، جامعه پذیری را بسیار بااهمیت می دانند.[2]

1-1. جامعه پذیری ( Socialization ): فرایندی است که به انسان، راه های زندگی کردن در جامعه را می آموزد، به تعبیر دیگر، جامعه پذیری فرایند و جریانی است که فرد را صرفاً با هنجارهای اجتماعی سازگار می کند، جریان جامعه پذیری به دو صورت پیش می رود: گاهی گروه و هنجارها و الزامات گروهی عمداً به جامعه پذیر کردن فرد می پردازد، و گاهی زندگی گروهی خود به خود فرد را جامعه پذیر می گردانند. هنجارهای گروه های بزرگ یا جوامع زیاد هستند برخی از آن ها عبارتند از:

1-1-1. رسم های اجتماعی ( Social customs ): رفتارهایی هستند که براثر تکرار فراوان و تثبیت کنش های متقابل اجتماعی فراهم می آید، همان طوری که از تکرار فراوان و تثبیت فعل های فردی عادت (habit) زاده می شود هر رسمی دست کم در نخستین مراحل پیدایش خود، وسیله رفع یک یا چند نیاز اجتماعی است. یکی از رسم های بسیاری از جوامع، این است که مرد به خواستگاری زن می رود.

2-1-1. میثاق های اجتماعی ( Social convention ): رسم هایی که با توافق قسمتی از جامعه برقرار شود، مثلاً مردم یک شهر تصمیم می گیرند از نیروی برق به جهت گرانی هزینه اش استفاده نکند.

3-1-1. آداب اجتماعی ( manners Social ): برخی از رسوم اجتماعی که برای خوشامد دیگران صورت می گیرند مثل نحوه غذا خوردن.

4-1-1. شعائر اجتماعی ( social rituals ): برخی از تشریفات اجتماعی که دارای قدمت و اهمیت بالایی است مثل شعائر اعیاد دینی.

5-1-1. شیوه های قومی: برخی از رسم های اجتماعی کهن که به یک گروه فرهنگ پرتجانس یعنی قوم تعلق دارند و به وسیله قاطبه مردم مراعات می شوند شیوه های قومی (folkways) می گویند. مثل سحرخیزی روستائیان کشاورز.

6-1-1. سنت های اجتماعی ( social tradition ): رسمی دقیق و معتبر و عمومی که از دیرباز مانده باشد، مثل بزرگداشت آب.

7-1-1. اخلاق اجتماعی ( social motals ): رسمی که جامعه نقش آن را سخت ناپسند می شمارد چون برای آن مهم است. مثل احترام است. مثل احترام نهادن به سالخوردگان در اکثر جوامع از رسم های مهم است.

8-1-1. قوانین اجتماعی ( social law ): رسمی که جامعه با خواست یا آگاهی به وجود آورد و برای نقض آن کیفری پیش بینی کند، یعنی ضمانت اجرایی دارد و در مجالس قانونگذاری وضع می شوند.

9-1-1. مقررات اجتماعی ( social regulations ): رسم هایی که جامعه با خواست یا آگاهی به وجود می آورد ولی دارای کلیت و اهمیت قانون اجتماعی نیستند.[3]

همنوایی شخص با هنجارهای اجتماعی، مایه جامعه پذیری است و هر جامعه ساز و کارهایی را جهت جامعه پذیر کردن اعضای خود به کار می گیرد و از این عمل اهدافی را در نظر دارد که برخی از آنها عبارتند از:

- شخصی باید مهارتهای ضروری را که برای زندگی اجتماعی لازم است فرا بگیرد.

- شخصی باید بتواند به صورت مؤثری با دیگران ارتباط برقرار کند و توانایی خواندن، نوشتن سخن گفتن پیدا کند.

- فرد باید بتواند نیازهای بدنی خود، همچون قضای حاجت را به شیوه های قابل قبول جامعه فرا گیرد.

- فرد باید ارزش ها و اعتقادات اساسی جامعه خود را در ذهن خود متمرکز کند.[4]

2. فرهنگ پذیری (Accutration)

جریانی است که فرد را عمیقاً و از جهات فراوان با فرهنگ جامعه همانند می کند. برخلاف جامعه پذیری که صرفاً فرد را هماهنگ می کرد. البته اگر جریان جامعه پذیری عمیقاً صورت گیرد و دوام آورد، افرادجامعه از مشابهت های فراوان برخوردار خواهند شد، اعضای جدید جامعه در این جریان، رفته رفته در زندگی مشترک جامعه خود سهیم می شوند، راه و رسم آن را می آموزند و زمینه فرهنگ پذیری در آنها مهیا می گردد[5] و چنین افرادی را می توان با فرهنگ و ارزش های حاکم همانند نمود.

تفاوت جامعه پذیری و فرهنگ پذیری

چنانچه ملاحظه در جامعه پذیری فرد با فرهنگ و ارزش های حاکم هماهنگ می گردد اما در فرایند فرهنگ پذیری با ارزش های حاکم همانند می گردد. به تعبیر دیگر در فرهنگ پذیری علاوه بر یادگیری فرهنگ و ارزش ها و هنجارهای حاکم در جامعه که در جامعه پذیری هم صورت می گیرد، اعتقاد و التزام عملی به فرهنگ حاکم پیدا می کند. در جریان جامعه پذیری شخص التزامی ندارد و از باب «خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو» خود را با جمع و هنجارهای موجود در میان آنان هماهنگ می کند، در حالی که در فرهنگ پذیری بود و نبود جمع تفاوتی ندارد چون فرهنگ پذیر شده است، اگر در ساعت دوازده شب به چهار راهی برسد و با چراغ قرمز مواجه شود توقف می کند تا چراغ راهنما سبز گردد، ولو هیچ اتومبیلی در چهار راه نباشد، و دوربین مدار بسته ای نصب نشده باشد. اما اگر این فرد جامعه پذیر شده باشد، و در ساعت دوازده ظهر با چراغ راهنمایی برخورد کند، اما پلیس راهنمایی و یا دوربین مدار بسته نباشد هر چند اتومبیل، در حال حرکت باشند وی از میان اتومبیل ها خواهد گذشت، سرّش این است که اولی اعتقاد پیدا کرد که چراغ قرمز به معنای هشدار است و تخلف از آن در معرض خطر قرار گرفتن است وباید آن را رعایت کرد اما در مورد دوم فرد تنها خود را با چشم قانون هماهنگ کرده است و در صورت نبود آن، از قانون سرپیچی می کند ولو خود را در معرض خطر قرار دهد.

پرواضح است که فرهنگ پذیری بسیار مفیدتر از جامعه پذیری است زیرا:

اولاً: در فرهنگ پذیری استمرار و استحکام بیشتری وجود دارد و به آسانی از میان نمی رود، چون اعتقاد و التزام است اما در جامعه پذیری امری متزلزل است و اگر استمرار پیدا نکند کم رنگ شده و از میان می رود.

ثانیاً: در فرهنگ پذیری نیاز به وجود کنترل رسمی نیست یعنی نیاز به پلیس و دادگاه و امثال آن نیست.

اما در جامعه پذیری نیاز به حضور چشم قانون یعنی نیروی انتظامی و دادگاه و کنترل رسمی است و در صورت عدم حضور آن جامعه با خطر مواجه است. در گزارشی آمده است که چند سال پیش از این، به مدت 25 دقیقه برق در نیویورک قطع شد، چندین قتل و هزاران دلار خسارت مالی بر مؤسسه های خصوصی و دولتی وارد شد. چون چشم قانون بسته شد و هیچگونه ثبت و ضبط جرم صورت نمی گرفت [6]بنابراین در فرهنگ پذیری امنیت اجتماعی بیشتری خواهد بود.

فرهنگ پذیری تأکید دینی

بی تردید،، یکی از اهداف خلقت انسان، رشد و تکامل این موجود پر رمز و راز بوده است. اما بنی آدم برای رسیدن به مقصد

مقصود نیاز به آموزش و راهنمایی سرمدی داشته از این رو، خالق مهربان انبیاء را برای محقق شدن هدف مذکور در میان امم مبعوث نموده و در سوره جمعه آیه دوم فرموده است: (هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ) ارزش های وحیانی و فرهنگ دینی مواد درسی ای بود که پیامبران از جانب خدا بر بشر عرضه داشته و آنها را تحت تعلیم خود قرار دادند. در این که کدام یک از دو شیوه جامعه پذیری و فرهنگ پذیری رادر آموزش خود به کار گرفته اند، باید گفت که پیامبر گرامی اسلام 9 پس از هجرت به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی از هر دو شیوه بهره گرفته اند اما جامعه پذیری را بیشتر در برابر اقوامی چون یهود و مسیحی در دستور کار حکومتی قرار دادند، به این معنا که آنها اگر چه مجبور به پذیرش دین اسلام نبودند و می توانسند بدون دشمنی و کارشناسی به دین خود وفادار باشند اما در جامعه اسلامی موظف به رعایت هنجارهای حاکم بودندع مثلاً حق نداشتند مثل گذشته در شهر با رفتار و هنجار خود حرکت کنند باید حجاب را رعایت می کردند اما در مورد مسلمانان و آن دسته از افرادی که به دین اسلام روی آورده و آموزه های آن را پذیرفته اند رسول گرامی اسلام 9 سعی داشت تا آنها را فرهنگ پذیر کند به تعبیر دینی تأکید فراوان بر ایمان آنان داشت نه اسلام یعنی به صرف گفتن لا اله الا الله و شهادت به رسالت رسول الله اکتفا نمی کرد و آن گروه از اعرابی که نزد رسول الله آمدند و اظهار داشتند که ما ایمان آوردیم خطاب از جانب خدا رسید که (قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ) حقیقت این است که در نگاه دین و آموزه های دینی شیوه فرهنگ پذیری مورد تأکید است به همین جهت انبیاء و اولیای دین در فرایند تربیتی خود تلاش داشتند که اعضای جامعه دینی را فرهنگ پذیر و اهل ایمان نموده تا علاوه بر هموار شدن راه سعادت فردی افراد، امنیت اجتماعی نیز تأمین گردد. چون در صورت ایمان و فرهنگ پذیر شدن نیاز به کنترل رسمی و حضور پلیس و دادگاه نیست چه این که اگر شخص ایمان به خدا و دین پیدا کند، خود را در محضر خدا دیده و در محضر معبود خطا نمی کند آیه شریفه (أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى) را پیش روی خود داشته و با توجه به آیت (وَإِن تُبْدُواْ مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللّهُ )

حتی از تصور ناهنجاری و رفتارهای غیر منطبق با ارزش دینی، منصرف شده و تلاش می کند فکر گناه هم نکند چه رسد اقدام به ارتکاب آن، و نتیجه چنین باوری بهداشت روانی و امنیت اجتماعی برای افراد جامعه خواهد بود.

1-4. نقش خانواده در فرهنگ پذیری

از آنجایی که نقش خانواده در فرهنگ پذیر کردن فرزندان بسیار مهم و اساسی است چون کودک نخستین دوران زندگی خود را در محیط خانواده می گذراند و در معرض ارزش ها و الگوهای رفتاری خانواده قرار دارد و زمان بیشتری را با این گروه صمیمی و خودمانی می گذراند، به علاوه، کودک بیش از دیگران به خانواده خود اطمینان دارد در میان آن احساس امنیت و آرامش نموده، و بالاخره او را نسبت به خود دلسوز و مهربان می بیند، در معارف اسلامی، خانواده وظیفه فرهنگ پذیر کردن فرزندان را بر عهده دارد و اگر در آن کوتاهی کند مورد مؤاخذه قرار می گیرد، در حدیثی از رسول خدا 9 آمده است که وای به حال بچه های آخرالزمان، از جانب پدرانشان، پرسیدند: پدران مشرک؟ فرمود: خیر پدران مؤمنی که واجبات را به فرزندان خود تعلیم نمی دهند.[7] حضرت امیر 7 نیز به فرزندش می فرماید: دل طفل چون زمین آماده است هر چه در آن نهاده شود می پذیرد. من به تربیت تو قبل از این که دلت سخت شود و ذهنت مشغول گردد، اقدام کردم.[8]

البته خانواده برای آن که بتواند در فرایند فرهنگ پذیر کردن فرزند موفق باشد مراحل ذیل را باید رعایت کند:

1-1-4. مرحله انس دینی:

اصولاً مهم ترین مرحله تربیت را ایجاد نگرش می دانند، به اعتقاد روانشناسان، پنجاه درصد موفقیت در این کار، نگرش مثبت است، برخی نیز پا را فراتر گذاشته و بر این باورند که نگرش مثبت 80 درصد مؤثر است. امروزه تبلیغات، ابزاری است که در هر کاری حتی برای فروش آدامس از آن بهره می گیرند و به عنوان نمونه در یکی از کشورهای غربی، فروش یک کالا چنان سیر صعودی را طی کرد که تعجب همگان را برانگیخت. سرش این بود که همزمان با تبلیغ آن کالا در سینما، یک اسانس خوشبو و معطری در فضای سالن نمایش پخش می گردید و این در ناخودآگاه و یا خود آگاه فرد اثر روانی بر جا می گذاشت به طوری که فرد به محض دیدن آن کالا در ویترین مغازه بی اختیار به سوی آن کشیده می شد، سؤالی که در اینجا مطرح است این است که والدین برای گرایش فرزندان به دین در محیط خانه که خواستگاه رشد و تکوین شخصیت اوست، چه برنامه ای تدارک دیده ا ند؟ چه بسیار دیده شد که مادر به هنگام ادای فریضه نماز فرزندان را از سخن گفتن و بازی کردن منع می کند و پدر برای خواند قرآن بر سر فرزند بازی گوش فریاد می زند، و این به طور ناخودآگاه در ذهن فرزند موج منفی نسبت به فرایض دینی و ارزش هایی چون نماز، قرآن ایجاد می کند. در حالی که زیباترین و شیرین ترین لحظه در محیط خانه باید هنگامی باشد که پدر به نماز ایستاده و مادر با زانوی ادب از خوان نعمت قرآن بهره می گیرد. و این شدنی نیست مگر آن زمان که برای فرزند ارزش قائل شده و با موقعیت شناسی او را در ایجاد نشاط سهیم کینم و اگر زمانی که به قصد اقامه نماز به مسجد می رود فرزند خود را به همراهی ترغیب و با هدیه باز گرداند و با روش های مادی و معنوی در فرزند گرایش مثبت نسبت به دین و ارزش ها ایجاد کند و پس از گرایش، لطایف ارزش ها را در حد توان کودک به او بشناساند تا زمینه لازم برای عادت به انجام تکالیف و وظایفی که بعدها متوجه او می گردد، فراهم گردد.

2-4-1. مرحله عادت دینی:

اساساً دوران قبل از بلوغ بچه ها، که دارای دو ویژگی آرامش و تأثیرپذیری هستند، دوران با اهمیتی است زیرا عادات در این دوران به وجود می آیند، اما غالباً خانواده ها توجه کافی و لازم به دوران نداشته و به آن اهمیت نمی دهند و اغلب این تصور وجود دارد که تحمیل کردن درست نیست اما وادار کردن فرزندان به انجام برخی از کارها که علی رغم باور داشتن، سستی به خود راه داده و از انجام آن سرباز زده یا انجام نمی دهد، مثلاً اگر کودک دین را پذیرفته و نسبت به آن گرایش قبلی دارد ولی نسبت به برخی از اعمال دینی سهل انگاری می کند در این صورت وادار کردن فرزند نه تنها ناپسند نیست، که از دستورات دینی است که وی را به انجام آن وادار کنند تا انجام آن برای فرزند عادت شود.

3-1-4. مرحله معرفت دینی: کودکان از سن دوازده سالگی به بعد، وارد مرحله انتزاعی یا رشد تجربی می شود یعنی بدون دیدن اشیاء توانایی آن را دارد که در ارتباط با آنها فکر و استدلال کرده و آنها را بپذیرد. دوران معرفت دینی که تقریباً همزمان با دوران بلوغ است، دوران جستجو و کنکاش و سؤالات گوناگون است، مثل این که چرا باید نماز بخوانیم؟ چطور می شود خدای یگانه در همه جا باشد و ده ها سؤال دینی دیگر، در این دوران والدین باید ابتدا زمینه پرسش های دینی را برای بچه ها فراهم و سپس پاسخگو باشند. این در حالی است که غالب والدین در اثر عدم اطلاع نه تنها زمینه را فراهم نمی کنند بلکه در مقابل سؤالات فرزند واکنش نشان داده و حالت تابلویی درست می کنند. نگارنده وقتی در کلاس درس دانشگاه از دانشجویان خواستم که کاملاً آزاد هستند تا درباره دین سوالات خود را مطرح کنند، دانشجویی گفت در ترم گذشته سؤالی مطرح کردم، دانشجویی گفت در ترم گذشته سؤالی مطرح کردم، چنان برخوردی از استاد دیدم که پس از کلاس تلاش فراوان کردم تا مسلمان بودن خود را اثبات کنم!! یا دانشجوی دیگری به نکته بالا اشاره کرده و می گفت والدین ما آنقدر ما را از نزدیک شدن به قران و دست زدن به آن می ترسانند که جرأت نداشتیم آن را لمس کنیم!! چنان که می بینید اولی در جواب دادن ناتوان بود و دومی در معرفی عظمت و ارزش معنوی قرآن عاجز، در نتیجه آن را تابویی ساخت. این مرحله بسیار حساس و دقیق است چون در مرحله معرفت دینی است که باید تلفیق دین و دانش را برای فرزندان مطرح کرد تا آنها فکر نکنند که راه دین و دانش جداست و وقتی به دوران جوانی و در میان جامعه علمی قرار گرفتند، از اظهار تدین شرمنده باشند، دانشجویی که اهل یکی از شهرستان های مذهبی بود به نگارنده می گفت در محیط دانشگاه خجالت می کشم به نماز جماعت بروم!! و این نتیجه تفکر مزبور است که دین و دانش دو راه جدا دارند.

بیان این نکته بایسته است که در مرحله انس دینی حالت تلقین و در مرحله عادت، حالت تقلید ولی در مرحله معرفت دینی حالت الگوپذیری حکمفرماست. از این رو باید بر فرزند الگوهای مثبت و دینی دار معرفی کرد چون ارائه الگو برای بچه ها پنج اثر سازنده ذیل را به همراه دارد:

الف- اسوه و سرمشق های قابل دسترسی را به آنان می شناساند.

ب- عامل تحرک انسان ها است.

ج- عامل پیشگیری از انحرافات است.

د- عامل تغییر در گرایش هاست.

هـ- عامل حقانیت مکتب است.

4-1-4. مرحله شاکله دینی:

به این معنی که اگر کسی معرفت دینی پیدا کرد، دین وارد زندگی او شد، موجب می گردد که بینش او نیز بینش دینی گردد. در نتیجه تلاش می کند در تمامی ابعاد زندگی اش دین را عملی سازد و همه تلاشش آن است که رفتارش مطابق ارزش های الهی باشد در این مرحله فرد خود و خواستهه ای نفسانی خود را بر ارزش های دینی اش مقدم نکرده بلکه به عکس حتی جان خود را فدای ارزش های الهی می کند به نمونه ای که موفق به کسب مرحله چهارم تربیتی شده است توجه کنید؛ مسلم مجاشه رزمنده ای که تحت فرماندهی امیرالمؤمنین علی 7، در جنگ جمل در کنار حضرت بود. حضرت امیرالمؤمنین7 فرمود: آیا کسی در بین شما حاضر است که قرآن به دست گیرد و دشمن را به قرآن فرا خواند؟ اما بدانید هر که چنین کند دشمن او را قطعه قطعه خواهد کرد و به زندگی اش خاتمه خواهد داد. مسلم جلو رفت و گفت: یا علی! من آماده هستم. حضرت فرمود که دست تو را قطع می کنند و بدنت را قطعه قطعه خواهند کرد . عرض کرد آماده ام. سپس قرآن را به دست گرفت و بر فرازی قرار گرفت رو به دشمنان کرد و گفت: من شما را به قرآن، این کتاب خدا فرا می خوانم. هنوز کلام او را به اتمام نرسیده بود که دشمن از پشت یک دستش را با شمشیر قطع کرد. مسلم قرآن را به دست دیگرش گرفت و فریاد زد، دشمن دست دیگرش را نیز قطع کرد. آن گاه مسلم قرآن را به زیر چانه گرفت. دشمن با شمشیر آن قدر به پیکرش ضربه زد که قطعه قطعه شد. این عمل مسلم یعنی این که دین در همه ابعاد زندگی اش نفوذ کرد و در افق زندگی اش جز دین نمی بخشد. بدیهی است که والدین اگر دین را این گونه به فرزند بیاموزند البته با رفتار خود، چه این که مرحله چهارم مرحله عملی است «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم» مصداق باارزش اینجاست. والا والدینی که حاضر نباشند، در راه حفظ ارزش های اجرای آن، کوچکترین هزینه ای پرداخت کنند فرزندان چگونه حاضر می شوند تمام وجود خود را در راه حفظ ارزش ها فدا کنند.

5-1-4. مرحله خودجوشی دینی: یعنی فرد در اثر آموزش و تربیت دینی، نمی خواهد لحظه ای از وقت خود را به بطالت و بیهودگی بگذراند. در هر زمان و مکانی رسالت و وظیفه دینی خود را انجام می دهد چه مورد تمسخر همکلاسی خود قرار گیرد چه در محیطی دینی و خودی باشد، و این مرحله در واقع تکامل دینی است که در تاریخ اندکی توانسته اند به این مرحله برسند و غالباً کسانی اند که به ارزش های ناب شیعی متصل شده و در حقیقت بر سر سفره تربیت علوی نشسته اند.

2-4. شیوه های والدین در تربیت فرزندان

بدیهی است که اجرای مراحل یاد شده نیاز به شیوه ای مناسب و تدبیر ویژه والدین دارد، که البته خانواده ها در انتخاب سبک و روش تربیت یکسان عمل نمی کنند، مطالعات جامعه شناختی و روانشناختی نشان می دهد که به طور کلی سه گونه سبک و روشن در میان خانواده رواج دارد. «دیانا بومرنید» با تحقیقاتی که در این زمینه انجام داد خانواده ها را به سه دسته سه گیر و مقتدر تقسیم نموده است. وی بر اساس این طبقه بندی معتقد است که سه نوع شیوه تربیتی متفاوت در خانواده ها وجود دارد که هر یک، آثار مختلفی در شکل گیری شخصیت و رشد و تربیت اجتماعی، عاطفی، هیجانی، عقلانی و... فرزندان دارد.[9]

1-2-4. خانواده سخت گیر و شیوه سخت گیرانه:

در خانواده های سخت گیر، بر قدرت والدین بش از اندازه تأکید می شود. این نوع خانواده تابع اصول دیکتاتوری است. بدین معنا که یک نفر، حاکم بر رفتار دیگران است. این فرد غالباً پدر وگاهی ممکن است که مادر نقش او را بر عهده بگیرد و در غیاب پدر و در موضوعاتی که به وی واگذار شده اعمال نظر کرده و به کنترل رفتار فرزندان بپردازد. در چنین خانواده ای تنها دیکتاتور تصمیم می گیرد و هدف را تعیین می کند، راه نشان می دهد، وظیفه افراد را مشخص می سازد و امور زندگی را ترتیب می دهد و همه باید به دل خواه و مطابق میل او رفتار کنند، فقط او حق اظهارنظر دارد و دستورش بدون چون و چرا باید از سوی دیگران اجرا گردد. تنها اوست که مصالح خانواده و فرزندان را تشخیص می دهد و دیگران باید نظرش را بپذیرند. پدر در کارهای خصوصی اعضای خانواده دخالت می کند و زمان کار، گردش، استراحت، خواب، تحصیل و... افراد معین می کند.[10]

این والدین با تشخیص خود قواعدی متناسب با سن کودکان بر آنها تحمیل می کنند، برای مثال سخت گیری در سر و صدا، پاکیزگی، نوع بازی و اسباب بازی، اطاعت، نحوه پوشش و... می کنند وفرزندان را در همه امور، تحت فشار قرار می دهند. نه تنها در باورها، ارزش ها و هنجارها بلکه در جزئیات و همه امور دخالت می کنند و آمریت دارند. به طور کلی خانواده سخت گیر، دارای شیوه ای سخت گیرانه بوده و خطوط کلی رفتارش را می توان این گونه خلاصه کرد:

- قوانین شان به صورت انعطاف ناپذیر تحمیل می شود.

- با رفتار بد مقابله و کودک بدرفتار را تنبیه می کنند.

- خشم و نارضایتی خود را آشکار می کنند.

- قوانین را توضیح نمی دهند.

- در نظر آنها کودک زیر سلطه تکانه های کنترل نشده است.

- امیال کودک را در نظر نمی گیرند و عقایدش را جویا نمی شوند.

- در اجرای قوانین علی رغم مخالفت وقهر کودک پافشاری می کنند.

- از نظر انضباطی خشن و تنبیه گرند.

- ابراز محبت و صمیمت آنها به کودکان در سطح پایین است.[11]

1-1-2-4. پیامدهای شیوه سخت گیرانه تربیت:

- پرخاشگری در رفتار و عدم ثبات عاطفی[12]

- عدم استقلال و احساس ناامنی شدید و اضطراب[13]

- عدم شرکت فرزندان در کارهای گروهی[14]

- عدم پذیرش مسئولیت در زندگی اجتماعی[15]

- عدم آرامش فکری و تزلزل در شخصیت

- گرایش به انحرافات اخلاقی و واجتماعی[16]

- تعصب کورکورانه و عدم تحمل اندیشه مخالف[17]

- عدم خلاقیت و نوآوری در رفتار و فعالیت ها[18]

به گفته محققان اگر چه ممکن است فرزندان خانواده های سخت گیر به ظاهر مطیع و فرمان بردار باشند ولی در اکثر موارد رفتار آنها توأم با پرخاشگری است. آنها در بین همبازی های خود محبوبیت زیادی به دست نمی آورند، زیرا برای حقوق دیگران احترام قائل نمی شوند. در محیط خانواده های سخت گیر ترس و وحشت بر اعضای خانواده غلبه دارد و این خود، دو پی آمد اساسی دارد، نخست این که فرزندان به ویژه پس از رسیدن به دوره نوجوانی به لحاظ فکری از والدین احساس جدایی و بیگانگی می کنند. دوم این که هنگام تصمیم گیری در امور اساسی زندگی، به سبب اضطراب و تنشی که در اثر ناامنی پدید آمده دچار خطاهای گوناگون رفتاری می شوند که یکی از آنها فرار از خانه است.[19]

محدودیت مطلق در خانه و روش تربیتی سخت گیرانه باعث شکسته شدن و از بین رفتن روحیه خلاقیت و مانع بروز و ظهور استعدادها می شوند و به فرزندان اجازه فعالیت های نو و شکوفایی استعدادهای شان را نمی دهد.

2-2-4. خانواده سهل گیر و شیوه سهل گیرانه

در چنین خانواده هایی فرزندان اجازه دارند که به خواسته های خود آن گونه که خود می خواهند دست یابند و آرزوهای خود را برآورده کنند، شعار این نوع خانواده ها این است که «کسی با کسی کاری نداشته باشد. بگذار هر چه می خواهند انجام دهند و در امور مستقل باشند تا توانایی لازم در جهت خود اتکایی را پیدا کنند» کسی یا چیزی نباید مانع فرزندان شده و در کارشان دخالت کند. در این چنین خانواده هایی، تمایلات، محور اصلی و مشخص کننده همه فعالیت های والدین و فرزندان است. والدینی که طرف دار آزادی مطلق در خانواده هستند معتقدند که تمایلات فرزندان، حاکم بر رفتار آن هاست.[20]

از ویژگی های دیگر شیوه مذکور، بی توجهی به آموزش رفتارهای اجتماعی است، در این گونه خانواده ها به طور کلی قوانین بسیار محدودی وجود دارد و افراد در برابر اجرای قوانین و آداب و رسوم اجتماعی چندان تقیدی ندارند. در این نوع خانواده، به تعداد فرزندان و افراد خانواده، نظر و عقیده وجود دارد. حتی در مورد جزئی مثل غذا خوردن، قانون خاص وجود دارد. هر یک از اعضا براساس قوانین حاکم بر تمایلاتش، شیوه غذا خوردنش را انتخاب می کند.

به طور کلی می توان گفت که والدین سهل گیر شیوه تربیتی شان به این صورت است که:

- قوانین را اجرا نمی کنند.

- قوانین را به وضوح ابلاغ نمی کنند.

- تسلیم قهر و گریه و سرزنش کودک می شوند.

- مقررات انضباطی ناهم سان دارند.

- توقع یا تقاضای ناچیزی برای رفتار مستقل و رشد یافته دارند.

- رفتار بد را نادیده گرفته و یا آن را می پذیرند.

- خشم و عصبانیت خود را پنهان نمی کنند.

- از تظاهر آزاد تکانه ها تجلیل می کنند.

- کم تر سخت گیری می کنند.[21]

1-2-2-4. پیامدهای سبک سهل گیرانه تربیت

- هرج و مرج بر روابط اعضای خانواده حاکم می گردد.[22]

- فرزندان بی بند و بار، لاابالی، سهل انگار، خودخواه و بی هدف هستند.[23]

- عدم استقلال فکری و عملی، تزلزل روحی و شخصیتی در فرزندان[24]

- ناهنجاری در تعاملات فردی و اجتماعی و نزاع و درگیری با دیگران

- عدم توانمندی در برابر مشکلات و مسائل روزمره و اجتماعی[25]

- کنترل ناپذیری و تمایل به انحرافات اخلاقی و اجتماعی.[26]

در اثر سهل انگاری والدین در ترتبیت و قانونمند کردن فرزندان، هرج و مرج بر روابط اعضای خانواده حاکم شده و فرزندان در برابر بزرگسالان مقاوم ولجوج خواهند شد. و در مقابل دیگران احساس مسئولیت نمی کنند و قادر به ارتباط مطلوب و سازنده با دیگران نیستند و اغلب در زندگی شکست می خورند. از آن جا که والدین در این نوع شیوه تربیتی، همیشه در صدد تأمین تمام خواسته های فرزندان هستند، فرزندان تلاش و سختی کار را احساس نمی کنند، در نتیجه خود را در کارهای شخصی ناتوان می بینند. از سوی دیگر این فرزندان به سب استفاده نکردن از استعدادهای بالقوه و نهفته خود، معمولاً سست عنصر و بی ارده و حداقل کم ارده اند و توانایی یا جرأت مقابله با مشکلات غیر قابل پیش بینی در زندگی را نداشته و به تدریج احساس کمتری به فرزندان که همان مردان و زنان آینده جامه هستند چیره شده و این خود منشأ بسیاری از مشکلات و اختلالات روحی – روانی و رفتاری دیگر می شود.[27]

3-2-4. خانواده مقتدر و شیوه مقتدرانه تربیت

منظور از خانواده مقتدر، خانواده ای است که کودک را به شیوه ای که در نظر او اطمینان بخش و قاطع آزاد می گذارد. در چنین خانواده ای فرزند به استقلال و آزادی فکری تشویق می شود، در حالی که نوعی محدودیت و کنترل از سوی والدین نیر بر او اعمال می گردد. در این خانواده اظهار نظر، صحبت با کودک و ارتباط کلامی وسیعی در تبادل کودک – والدین وجود دارد. گرمی و صمیمیت، اساس برقراری ارتباط است و به شیوه ای منطقی و عقلانی اظهار می شود.[28] در این شیوه تربیتی هر یک از اعضای خانواده به تناسب امکان وتوان خود، در تعیین و انتخاب اهداف و تلاش برای دست یابی به آنها شرکت دارند.

از ویژگی های خانواده مقتدر، انضباط همراه با رفتار خود مختاران است. والدین هرگاه کودک را از چیزی منع کنند یا از وی انتظاری خاص داشته باشند، مسأله را برای او به خوبی تبیین کرده، دلیل آن را ارائه می دهند. در این حال، اگر فرزندان در کارهای خود کوتاهی کنند یا برخلاف آن چه که از سوی خانواده تعیین شده، عملی انجام دهند، تمام اعضای خانواده در تعیین مجازات او شرکت می کنند. برای تعیین مجازات به مقرراتی استناد می شود که افراد از قبل در این باره وضع کرده اند و حال وقت آن رسیده که آن مقررات به کار گرفته شود. برای جلوگیری از ارتکاب رفتارهای نابهنجار از سوی فرزندان، والدین در هر مورد می کوشند که فرزندان را متوجه آثار اعمال خود سازند. و به آنها کمک کنند تا خودشان اعمال خویش را اداره نمایند. بنابراین، برای اجرای انضباط در خانه و اجتماع، خود کنترلی، جانشین دیگر کنترلی می شود.[29]

ویژگی مهم تربیتی مقتدرانه، روش زندگی است. روش زندگی این خانواده، براساس مشروت و پیروی از مبنانی عقلی و مصلحت اندیشی انتخاب می شود. بر این شیوه نه محدودیت مطلق سایه افکنده و نه این شیوه دچار معضل آزادی مطلق است. بلکه معیار رابطه والد – فرزند آزادی نسبی و متعادل و هم چنین انضباط هدایت شده ای خواهد بود که فرصت کافی برای اظهار نظر به بچه ها می دهد تا خواسته ها و مشکلات خود را با والدین شان در میان گذارند.[30]

به طور خلاصه می توان اساس آموزش و پرورش در خانواده های مقتدر را به ترتیب زیر بیان کرد:

- تمام افراد خانواده محترم هستد.

- اعضای خانواده صلاحیت اظهار نظر درباره مسائل مربوط به خود را دارند.

- همه افراد حق دخالت در تصمیمات خانوادگی دارند و مطابق مصالح خانواده اهداف و روش را معین می کنند.

- روش عقلایی در همه امور و شئون زندگی خانواده وجود دارد. و براساس هم یاری و همکاری رفتار دارند.

- قوانین به وضوح ابلاغ و با جدیت اجرا می گردد.

- با کودک ناهمنوا مقابله و تسلیم قهر او نشده و در پاسخ به رفتار بد کودک، نارضایتی و ناراحتی نشان می دهند.

- از رفتار سازنده کودک حمایت نموده و امیال و خواسته های او را در نظر گرفته و عقاید او را جویا و راه چاره به کودک نشان می دهند.

- در برابر فرزندان مهربان، درگیر و پاسخگو بوده و رفتاری مستقل، رشد یافته و مناسب با سن کودک را توقع دارند.[31]

1-3-2-4. آثار سبک مقتدرانه تربیت

فرزندان تربیت شده در این شیوه تربیتی از ویژگی های مثبت فراوانی برخوردارند که برخی از آن ها عبارتند از:

- اعتماد به نفس دارند و خویشتن دار هستند.

- سرزنده و پرانرژی ولی در عین حال رام شدنی هستند.

- با همسالان رفتار و رابطه دوستانه دارند. با بزرگ سالان نیز همکاری دارند

- با فشار روانی به خوبی مقابله کرده و به موقعیت های تازه علاقه داشته و از خود کنجکاوی نشان می دهند.

- دور اندیش و هدف گرا بوده و احساس می کنند که رو به پیش رفت هستند.[32]

از نظر اسلام و در منطق روایات خانواده نه حق دارد راه استبداد و سخت گیری را پیشه کند و نه اجازه سهل انگاری دارد. حتی حق نفرین کردن ندارد چون هر که فرزندش را نفرین کند، فقیر می شود[33] و یا هر که فرزندش را ببوسد خدا عمل نیک برای او می نویسد.[34] در عین حال می فرماید: جوانان خود را هر چه سریع تر با احادیث و فرهنگ اهل بیت : آشنا کنید.[35] در حقیقت شیوه اقتدار شیوه ای پسندیده و علاوه بر عقل، نقل نیز بر آن تأکید دارد.