ارکان حیات معنوی انسان

زمانی که آدم علیه السلام آفریده شد، این حقیقت برای او بیان گردید که او و فرزندانش از دو حیات برخوردارند: اوّل، حیات مادّی که در ارتباط با عناصر دنیای خاک است و دوم، حیات معنوی که در ارتباط با ارزش های الهی و ملکوتی است.

نکتة مهمّ در این میانه آن است که حیات مادّی برای انسان هیچ گونه امتیازی نسبت به جانداران دیگر ایجاد نمی کند؛ زیرا در حیات مادّی تنها بدن و تأمین نیازهای آن مطرح است (یعنی همان کاری که همة حیوانات عالم نیز انجام می دهند). از این روست كه قرآن مجید وقتی نعمت های مادّی پروردگار را نام می برد، با ظرافت تمام در این باره می فرماید: « وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30)أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31)وَ الْجِبالَ أَرْساها (32)مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (33) »[1] و زمين را پس از آن گسترانيد و از آن آب و چراگاهش را بيرون آورد و كوه ها را محكم و استوار نمود تا ماية بهره ورى شما و دام هايتان باشد.

یعنی سفرة مادّی جهان برای بهره گیری شما و چهارپایان شما گسترده شده است. به عبارت دیگر، در امور مادّی و بدنی و کوشش ها و فعّالیت های خوراکی و آشامیدنی و شهوانی هیچ فرقی میان انسان و موجودات دیگر روی زمین نیست.

مایة امتیاز انسان بر موجودات دیگر حیات معنوی اوست. دقّت در آیات قرآن کریم این حقیقت را نشان می دهد که در آغاز آفرینش انسان، چهار مسألة مهم طرح شده است که ارکان حیات معنوی او محسوب می شوند:

مسألة نخست، موضوع خلافت است؛ «انی جاعل فی الارض خليفة».[2]

مسألة دوم، معرفت است؛ «و علّم آدم الاسماء کلها».[3]

مسألة سوم، هدایت است؛ « فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.».[4]

و مسألة چهارم، کرامت است؛ وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً ».[5]

این چهار حقیقت نشان دهندة حیات معنوی انسان و مایة امتیاز او از سایر موجودات عالم است؛ خاصّه آنکه خدای متعال در پایان آیه می فرماید: «فضلناهم علی کثير ممن خلقنا».

انسان؛ معمار حیات معنوی خود

موضوع بسیار مهم دیگری که در اینجا مطرح است، این است که قوانین حیات معنوی را پروردگار وضع کرده؛ امّا معماری آن به خود انسان سپرده شده است. به عبارت دیگر، پروردگار عالم مصالح ساخت این حیات معنوی را در کتاب های آسمانی و به وسیلة انبیاء و امامان بزرگوار ارائه کرده است؛ امّا ساخت ساختمان حیات معنوی را ـ به سبب اختیار و آزادی ای که به انسان داده و عقلی که به او عنایت کرده ـ در اختیار خودش گذاشته است؛ «انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا».[6]

این آیه صراحت دارد در این معنا که خدای متعال راه ساخت حیات معنوی را برای انسان بیان کرده و او در مقابل این راهنمایی دو انتخاب بیشتر ندارد: یا از اختیار، عقل، اندیشه، وجدان، فطرت، انصاف و سمیع و بصیر بودن خود استفاده می کند و ساختمان حیات معنوی خود را می سازد یا اینکه بر اثر غفلت و جهالت بدان پشت می کند و در ساختن آن گامی بر نمی دارد.

آنها که ساختمان حیات معنوی خود را می سازند، در حقیقت به قول اهل دل و اهل سلوک، افقی در خود ایجاد می کنند و «مطلع الفجری» در زندگی خویش می آفرینند که از این افق و مطلع الفجر معانی و مفاهیم اسماء و صفات پروردگار طلوع می کند و ا نسان به واسطة آن «خداگونه» می شود. خداگونه شدن نیز تعبیری است که از این روایت قدسی برداشت شده است: «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی».[7]یعنی اگر کسی وارد فضای حیات معنوی شود، نمونه ای از اسماء و صفات پروردگار خواهد شد.

در آخرین آیات سورة مبارکة توبه، پروردگار عالم در وصف پیامبر خویش می فرماید: «حريص عليکم بالمؤمنين رئوف رحيم». خدای متعال در این آیه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را با وصف رئوف و رحیم معرّفی می کند. در حالی که رئوف و رحیمِ نخست، خود اوست. نتیجه آنکه پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دارای حیاتی معنوی ا ست که از این حیات، مفاهیم اسماء و صفات خدای متعال طلوع کرده است.

همچنین، خدای متعال در آیه ای دیگر از قرآن مجید، وجود مبارک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را رحمت خود در میان مردم می خواند: « وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمين ».[8] بی شک، این رحمت نیز جلوه ای از رحمت و رأفت و رحیمیت خدای متعال است. همچنین عفو و نرمی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با مردم داشته و در آیات قرآن مجید بیان شده، جلوة همان عفو پروردگار مهربان عالم است.

آدمی به حیات معنوی خویش ارزش پیدا می کند؛ امّا اگر به سراغ این حیات و جنبة معنوی و ملکوتی خود نرود و افق طلوع اسماء و صفات حق نشود، ارزشی ندارد.

مسألة مهمّ دیگر، این است که همه می توانند طلیعه گاه چنین آفتابی باشند؛ البته به اندازة وسع و ظرفیت خود. پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به اندازة سعة وجودی خود افق اسماء و صفات حق بودند و سایر انسان ها نیز به اندازة سعة وجودی خود می توانند خداگونه شوند؛ زیرا اگر نمی توانستند، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم هرگز از آنان دعوت نمی کرد تا به اخلاق الهی آراسته شوند؛ « تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ »؛[9] این دعوتی عمومی است و بدین معناست که همه باید به اخلاق خدایی آراسته شوند و اهل مهر، محبّت، رحمت، رأفت و گذشت باشند.

امیرالمؤمنین؛ صاحب علم الکتاب

مقایسة آیاتی از سوره های مبارکة نمل و رعد، میزان دانش، بصیرت و بینش وجود مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام را نشان می دهد. قرآن مجید می فرماید: هنگامی که هدهد بعد از چند روز غیبت از بارگاه حضرت سلیمان علیه السلام به محل خود باز آمد، به سلیمان گفت: از کشوری عبور کردم که مردم آن خورشیدپرست بودند و زنی بر آنها حکومت می کرد که تخت سلطنتش از نظر ساخت، زینت و عناصری که در آن به کار برده بودند، قابل توجّه بود. برای همین، سلیمان نامه ای به این پادشاه نوشت و او را به بارگاه خویش دعوت کرد و برای اینکه قدرت خود را نیز به او نشان دهد، به بارگاه نشینان خود فرمود: کدام یک از شما می توانید تخت این پادشاه را به محل حکومت من منتقل کنید؟ «ايکم يأتينی بعرشها».[10]

قرآن مجید می فرماید: عفریتی از طایفة جن به سلیمان علیه السلام گفت: من این کار را انجام می دهم، قبل از اینکه شما از جایتان بلند شوید؛ «قبل ان تقوم من مقامک».[11]

اما مرد دیگری که در بارگاه بود و روایات او را آصف بن برخیا، وصی سلیمان دانسته اند، گفت: در چشم به هم زدنی این کار را انجام می دهم. بعد هم تخت را حاضر کرد.

مطلبی که در اینجا خیلی مهم است، این است که پروردگار دربارة این مرد می فرماید: «قال الذی عنده علم من الکتاب».[12] یعنی قدرتی که این بزرگوار داشت، ناشی از علم او به مقداری از کتاب بود. البته تاکنون به روشنی معلوم نشده است که منظور از این کتاب چیست؛ ولی واضح است که این شخص به نص قرآن کریم، قسمتی از این کتاب را می دانسته است.

حال، باید روحیة حضرت سلیمان علیه السلام را نظاره کرد که با داشتن چنین نیروهایی که کمتر از یک چشم بر هم زدن تختی را از آن فاصلة بعید جا به جا می کردند، باد در دماغ نمی اندازد، سینه سپر نمی کند و از کلمة «من» استفاده نمی کند. من گفتن دلالت بر ضعف و جهل و بی خبری انسان دارد. فقط یک نفر حق دارد به حقیقت بگوید «من» و او وجود مقدّس حضرت حق است که چرخ های هستی به ارادة او به وجود آمده و به ارادة او می گردد.

از این رو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هر وقت می خواستند نامه ای بنویسند، در ابتدای نامه به کاتب می فرمودند: بنویس: «بسم الله الرحمن الرحيم من محمد بن عبدالله الأمي رسول الله...».[13] امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در ابتدای اغلب نامه هاشان عبارت «من عبدالله علی بن ابی طالب» دیده می شود و این در میان همة انبیا و ائمّه علیهم السلام وجود داشته است. حق هم همین است؛ زیرا برای اوّلین تا آخرین انسان هیچ زمینه ای برای منیّت، تکبّر و غرور وجود ندارد. هر کس متکبّر است، کبرش دروغ است؛ زیرا کبریایی تنها از آن کسی است که همة قدرت ها پیش اوست.

به واقع، چه قدرتی نزد ماست؟ همة رابطة ما با آفرینش در نفَسی است که فرو می رود و بر می آید و اگر کسی نتواند این رابطه را حفظ کند، می میرد.

پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد استبلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است[14]

از طرفی، سایر شؤون زندگی ما نیز بر باد است. وقتی سوار قطار می شویم، ترمزهای قطار بر اساس باد و فشار آن تنظیم شده است؛ دوچرخه و ماشین و موتورهامان سوار بر باد است؛ هواپیماهامان سوار بر باد است. همة زندگی بر باد است. این که دیگر کبر و منیّت ندارد.

حکایت کرده اند که یکی از پادشاهان آن قدر «من» در سخنانش داشت که ملائکه ناراحت شدند و به خدای متعال عرضه داشتند: خدایا، چیزی که دست این مخلوق نیست؛ چرا به ناصواب خود را «من» می داند!؟

خدای متعال به شکم پادشاه امر کرد که از اسهال متوقّف نشود و از آن طرف یکی از فرشتگان را مأمور تنبیه او کرد. او نیز خود را به شکل طبیبی در آورد و سوی قصر پادشاه به راه افتاد.

پادشاه از بیماری بسیار رنج می برد و هر چه پزشکان در بهبود او تلاش می کردند، بدتر می شد. روزی فرشتة الهی که به لباس اطبّا در آمده بود، از کنار دربار رد شد. مأمور قصر از او پرسید: چه کاره ای؟ گفت: طبیب. گفت: اعلی حضرت مریض است، می شود او را معاینه کنی؟ طبیب موافقت کرد و او را بر بالین پادشاه بردند. طبیب پس از معاینة شاه، رو به او کرد و گفت: نیمی از مملکت خویش را به نام من بنویس تا مداوایت کنم! پادشاه گفت: طبیب، چرا این قدر ویزیتت گران است؟ برای مداوای اسهال که نصف یک مملکت نمی گیرند! گفت: اختیار با خود توست: می خواهی بده، نمی خواهی نده!

پادشاه که داشت از فرط بیماری می مرد، پیش خود فکر کرد که ما سند را می نویسیم و بعد از خوب شدن آن را نمی دهیم! طبیب دارویی داد و پادشاه خوب شد و خود پس از معالجة پادشاه در جایی اقامت کرد که در دسترس باشد. از قضا، بعد از سه روز، شاه به دل درد سختی مبتلا شد و دچار یبوست سختی گشت. دوباره اطبّا از درمان او عاجز شدند تا اینکه شاه دستور داد همان طبیب را بیاورند. مأموران طبیب را پیدا کردند و نزد شاه بردند. او نیز پس از معاینه گفت: تو را درمان می کنم؛ ولی نصف دیگر مُلکت را می گیرم!

شاه دستور داد تا سند را بنویسند و طبیب دارویی به او داد که در دم شکمش باز شد. پس از آن، رو به شاه کرد و گفت: من دیناری از تو نمی خواهم. امّا می خواهم بدانی مملکتی که به یک اسهال و یبوست از دست می رود، این همه منیّت ندارد.

علم من، صندلی من، وکالت من، دانش من، مرجعیّت من، نوشتة من، مقام من، مرتبة من، حکومت من و ... چه خبر است و ما را چه می شود؟ عادت کنیم تا به حقیقت در کنار هر برنامه ای که داریم، خدا را قرار دهیم و این روش سلیمان علیه السلام است که وقتی تخت بلقیس را در بارگاه خود می بیند، اشک در چشما نش جمع می شود و می گوید: «هذا من فضل ربی ليبلونی أأشکر أم اکفر»[15] این کاری بود که خدای من انجام داد تا مرا آزمایش کند که پیشانی شکر برایش به خاک می گذارم یا در برابر او سینه سپر می کنم.

این آیات سورة نمل بود که در آن عبارت «قال من عنده علم من الکتاب»[16] آمده بود؛ امّا آیة شریفة سورة مبارکة رعد این است: « وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب ».[17]

در ابتدا، باید گفت که کافر به معنای پرده پوش و پنهان کننده حق است. بدین ترتیب، معنی آیه این خواهد بود که ای پیامبر، کفّار ـ یعنی کسانی که حق را پنهان می کنند ـ می گویند: تو فرستادة خدا نیستی. در پاسخ آنان بگو: من دو شاهد بر رسالت خود دارم: اوّلین شاهد من خداست که با قرآن و معجزات دیگر نبوّت مرا تصدیق کرده است و شاهد دومِ رسالت من کسی است که علم کتاب در نزد اوست.

بر اساس روایات، کسی که علم همة کتاب در نزد اوست، وجود مبارک علی بن ابی طالب علیه السلام است که در زمان نزول این آیه هجده سال بیشتر نداشتند. حال می توان از مقایسة این دو آیه، مقام امیرالمؤمنین علیه السلام را تا حدودی دانست. همچنین از مضمون آیه می توان فهمید که خدای متعال در مسألة شهادت بر نبوّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم ، شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام را در کنار شهادت خویش قرار داده است.

از این رو علی علیه السلام کسی است که خطا و اشتباهی در دیدگاه و بینش خود ندارد و دربارة هیچ موضوعی اشتباه نمی اندیشد؛ او کسی است که پروردگار عالم از او به «من عنده علم الکتاب»[18] تعبیر کرده است. او چنین عینکی به چشم قلب خویش داشته و هر چه را می دیده، درست می دیده است.

جایگاه غافلان از حیات معنوی

امیرالمؤمنین که صاحب علم الکتاب است، در خطبة 87 نهج البلاغه که به نظر می آید از خطبه های کمرشکن و حزن آور حضرت باشد، نظر خویش را دربارة کسانی که زندگی را فقط در بدن خود خلاصه کرده، بُعد حقیقی و اصیل خود را فراموش کرده و زلف خویش را با حیوانات عالم گره زده اند، بیان کرده و فرموده است: « فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ »[19] اینان در ظاهر به شکل انسانند، ولی قلبشان قلب حیوانات است.

تکیه حضرت بر کلمه قلب از آن روست که قرآن مجید مرکز فهم را در انسان، قلب او می داند؛ بر اساس آیه «و لهم قلوب لايفقهون بها».[20]

این عدّه به ظاهر انسان و در باطن حیوانند؛ یعنی همان طور که حیوان هیچ حقیقتی از حقایق عالم را نمی فهمد، این عدّه نیز از حقایق چیزی نمی فهمند. برای مثال، اگر کسی برای شتری کتاب های ابن سینا را بخواند یا از آراء صدر المتألّهین سخن بگوید یا آیات قرآن مجید را بخواند، او هیچ از آنها نمی فهمد. انسانی که نخواسته حقیقت را بفهمد نیز مانند این چهارپایان است؛ با این تفاوت که او مایة فهم و درک را در خویش داشته و نخواسته از آن بهره بگیرد و حیوان چنین مایه ای ندارد.

حضرت در ادامة سخن خود می فرمایند: « لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ ، فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ وَ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرْآنِ ».[21]

«لا يعرف باب الهدی فيتبعه»؛ باب هدی همان بابی است که آدم خاکی را شایستة گرفتن علم اسماء ساخته است؛ بابی است که ظرف گلین وجود آدمی را تبدیل به ظرف دین، آیین و کرامت الله کرده است. این باب هدایت است که عدّه ای آن را نمی جویند و تا آخر عمر نمی فهمند که غیر از راه جسم، شکم و شهوت راه دیگری به نام صراط مستقیم و راه خدا نیز وجود داشته است که اگر آن را دنبال می کردند، از کرم میان لجن بودن در می آمدند و به سوی مقام قرب و لقاء حق حرکت می کردند.

«و لا باب العمی فيصد عنه»؛ آنان کوردلی را نفهمیده اند تا از آن رویگردان شوند و این همه ضرر نکنند. آنان نیندیشیده اند که آیا پروردگار عالم آفرینش خویش را معطّل داشته تا این جنس دو پا بیاید و مانند سایر حیوانات بخورد، بمیرد و لذّت ببرد. آیا جهان معطّل همین کار بود؟ اگر به واقع چنین بود، چه نیازی به خلق انسان وجود داشت؟ در این زمین، 20 میلیون سال است که موریانه، مار، عقرب و ... زندگی می کنند و سال هاست که از خلقت و نابودی دایناسور ها گذشته است. در این زمینه، جهانِ خدا کم نداشت تا پروردگار احساس کند که زمین موجوداتی از این دست کم داشته تا نیاز به خلق آدمی زاد باشد.

این عدّه نه راه هدایت را فهمیدند تا در آن حرکت کنند و نه راه ضلالت را تا از آن پرهیز کنند. این است که کوردل ماندند و با حیوانات همپایه شدند. قلب اینان از فهم حقیقت کور است و به فرمودة پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، بدترین شرها نیز همین است: «شرّ العمی عمی القلب».

به سبب همین کوردلی است که آنها دور بدن خویش می چرخند. طواف آنان به دور خدا نیست، به گرد شکم و شهوت است؛ در حالی که اگر به دور خدا طواف می کردند، هم شکمشان از روزی حلال آباد می شد، هم شهوت حلال نصیبشان می گشت و هم در قیامت بهشت ابد را به ارث می بردند. آیات بسیاری از قرآن بدین معنا دلالت دارند؛ از جمله:

«رزقناهم من الطيّبات»؛[22]

« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُون »؛[23]

« وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنينَ وَ حَفَدَةً وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ »؛[24]

« اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ ».[25]

تعبير امیرالمؤمنین علیه السلام دربارة چنين انسان هايي، «مردگان به ظاهر زنده» است؛ «فذلک ميّت الاحياء».

در حقیقت، اینان همان مرده هایی هستند که خدا در سورة فاطر دربارة آنان به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: « وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور »؛[26] یعنی ای پیامبر، کسی مانند عموی تو، مرده ای در قالب یک قبر متحرّک است. بدن عموی تو قبر اوست و خودش نیز مردة بدبویی در این قبر بیش نیست. این مرده کسی است که غفلت و جهالت گوش و قلبش را میرانده است؛ به طوری که حتّی تو نیز با این قدرت معنوی نمی توانی پیام مرا به او برسانی. باید روزنة امیدی وجود داشته باشد تا دم مسیحایی بتواند نجات بخش باشد؛ ولی کسی که به دست خویش خود را کشته و هلاک کرده، این دم نیز در او اثری ندارد. از این روست که مولی الموحّدین اعلام کرده اند: کسانی که خالی از معرفت هستند، میّتند.

حال، این میّت چه قدر می ارزد؟ هیچ. اگر یک گوسفند مطابق قواعد شرعی ذبح شود، گوشتش قیمت دارد؛ ولی اگر از بلندی بیفتد یا گیاه سمّی بخورد و بمیرد، هیچ نمی ارزد. انسان مرده نجس است و قیمتی ندارد و چاره ای جز دفن کردنش نیست؛ زیرا اگر بماند، اهل شهر از بوی تعفّنش ناراحت می شوند. این چنین است که وقتی این انسان مرده را ـ که از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام ،تنها بدن متحرّکی دارد ـ در قیامت به خدا عرضه کنند، آن را به هیچ هم نمی خرد.

مردگان در قیامت قبری دارند به نام دوزخ و زندگان در قیامت باغی دارند به نام بهشت. این آخرین حرف قرآن است و عجیب این است که پروردگار در قرآن می فرماید: «لا يموت فيها و لا يحيی»[27] آنها در جهنّم هم حیاتی ندارند و بدن هایی متحرّک اند که درد را احساس می کنند؛ امّا حیاتی که لذّت های بهشت را درک کنند ندارند. انسان بی معرفت مرده است و انسان با معرفت زنده. او زنده به حیاتی الهی، ملکوتی و عرشی است.

نکتة دیگر موجود در این خطبه این است که حضرت به مردم کوفه می فرماید: «فاين تذهبون؟». از اینجا می توان فهمید که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیشتر مردمِ پای منبر خویش را مرده می دیده است؛ زیرا وسوسه های شیاطین و فرهنگ بنی امیّه مردم را از انسانیّت جدا کرده، آنان را در آستانة مرگ معنوی قرار داده بود.

« فَأَيْنَ تَذْهَبُون ؟»؛[28] سؤال حضرت از مردم این است که کجا می روید؟ عاقبت این رفتن چیست و پایان این جادّه به کجا منتهی می شود؟ اگر مردم بیدار باشند، می فهمند که قرآن مجید آخر جادّة جسم را نیز بیان کرده است: مشتی اسکلت خشک و پوست جمع شده که در بازار قیامت به هیچ کاری نمی آید؛ زیرا اگر بخواهند این مرده را به بهشت ببرند، نه دهان خوردن نعمت های بهشت را دارد، نه گوش شنیدن آن صداها را و نه چشم دیدن آن مناظر را؛ « لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ ِبها »؛[29] «قلوبهم... کالحجارة»؛[30] «کانوا لجهنم حطبا».[31] اینها در بهشت چه می توانند بکنند؟

«فأين تذهبون و أنى تؤفكون»؛ کجا می روید و روی شما را چگونه از خدا برگرداندند؟ قبله و معبود شما کیست و کجاست؟

«و الاعلام قائمة و الآيات واضحة و المنار منصوبة»؛[32] ای مردم، نشانه های پروردگار برای تأمین خیر دنیا و آخرت شما برپاست و دشمن آنها را از میان نبرده است؛ زیرا این نشانه ها از بین بردنی نیست؛ « إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون ».[33]

سخنان خدا در قرآن روشن است و در زمرة فلسفه های پیچیده بشری نیست که کسی آنها را نفهمد؛ «ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذی القربی و ينهی عن الفحشاء و المنکر و البغی»؛[34] «قضی ربک الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا»؛[35] «قولوا للناس حسنا»؛[36] «لا تأکلوا اموالکم بينکم بالباطل»؛[37] «لا تأکلوا الربا»؛[38] «يمحق الله الربا و يربی الصدقات».[39]

علائم و نشانه های لازم برای رسیدن به بهشت و رضایت خدا در همه جا نصب شده و راه را به همه نشان می دهد. پس کسی نمی تواند بگوید جادّه را گم کردم؛ چون این جادّه گم شدنی نیست.

با این بیان معلوم می شود که هیچ انسانی به اجبار وارد دوزخ نمی شود. اهل دوزخ شدن حاصل انتخاب و اختیار آدمی است. آنها که سخن خدا را می شنوند و قانع می شوند، اهل نجات هستند و آنان که سخن حق را نمی پذیرند، اهل دوزخ می شوند. از این رو یک نفر هم در قیامت وجود ندارد که خدای متعال او را اهل جهنّم کرده باشد. خدای متعال مظهر رحمت و هدایت است. در قرآن آیه ای بدین مضمون وجود ندارد که در آن جهنّمی ها لب به اعتراض بگشایند و بگویند: خدایا چرا ما را اهل دوزخ کردی؟ یا جهنّم رفتنشان را به خدا نسبت دهند. لذا امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای کمیل می فرماید:

«فباليقين اقطع لولا ما حکمت به من تعذيب جاهديک و قضيت به من اخلاد معانديک لجعلت النار کلها بردا و سلاما».[40] حضرت در این فراز به روشنی بیان می کند که اگر بدکرداری های مردم نبود، خدای متعال همة طبقات دوزخ را مانند بهشت، فضایی خنک و باامنیت قرار می داد. خود مردم این قطعه را از بهشت جدا کردند و تنور آتش ساختند؛ وگرنه جهنّم در اصل باید بهشت می بود.

«فأين يتاه بكم؟»؛[41] حضرت می فرماید: چطور شما را سرگردان کردند تا حق را گم کردید؟ حال آنکه قرآن و نشانه های خدا در میان شماست؟ چه کسی شما را به چنین حیرت و سرگردانی ای مبتلا کرده است؟

«بل کيف تعمهون؟»؛[42] در اینجا علی علیه السلام تعجّب می کند و می گوید: چطور شما کوردل شدید و چگونه این اتّفاق برای شما رخ داد؟ «و بينکم عترة نبيکم و هم عظمّة الحق و اعلام الدين و السنة الصدق»[43] در حالی که اهل بیت پیامبر علیهم السلام در میان شما هستند که رشتة حق می باشند؛ کسانی که نشانه های حقیقی دین هستند و وجودشان زبان راستی است و اگر شما به این رشته تمسّک پیدا کنید، به خدا می رسید.

ایّامی که در لندن منبر می رفتم، دعوتم کردند که از آسمان نمای لندن نیز دیدن کنم. آسمان نمای لندن مرکز علمی مهمّی است که در منطقه ای وسیع ساخته شده است. تماشای این آسمان نما قریب به دو ساعت طول می کشد و برای این کار چراغ ها را خاموش می کنند و تاریکی چنان است که کسی نفر کناری اش را تشخیص نمی دهد.

در این آسمان نما خلقت زمین به طور کامل تشریح می شود که خلقت ابتدا به صورت گازی در هم پیچیده بود و پس از طی دوره هایی خلقت کهکشان ها، سحابی ها، خورشیدها، ستاره ها، منظومه ها و... اتّفاق افتاد.

وقتی چراغ ها روشن شد، به همراهم گفتم: انگلیسی ها و همنوعانشان در هر جای دنیا ـ چه در شرق و چه در غرب ـ مردم بسیار ستمگری هستند! گفت: از چه نظر؟ گفتم: از نظر علمی. علّت را پرسید، گفتم: چند روز پیش که به کتابخانة بریتیش رفته بودم، دیدم حدود هفتاد درصد کتاب ها متعلّق به دانشمندان مشرق است. آنچه من امروز در این آسمان نما مشاهده کردم، در خطبة اوّل نهج البلاغة امیرالمؤمنین علیه السلام آمده است که نسخة خطّی متعلّق به قرن سوم آن در همین کتابخانه موجود است. امیرالمؤمنین علیه السلام میلیاردها سال بعد از خلقت آفرینش در مسجد کوفه روی منبر این خطبه را خوانده که راز آفرینش ـ آن چنان که امروزه علم می گوید ـ در آن آمده است.

وقتی انسان در این خطبه تفکّر می کند، گمان می کند مستمعین آن روز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه افلاطون، ارشمیدس، سقراط، کندی، ابونصر فارابی، شیخ الرئیس و صدر المتألّهین بوده اند. از این رو باور نمی کنم آن روز کسی به درستی فهمیده باشد که امیرالمؤمنین علیه السلام دربارة خدا و خلقت چه می فرماید.

«فانزلوهم باحسن منازل القرآن»؛[44] حضرت در ادامة سخن می فرماید: قلب خویش را جایگاه اهل بیت علیهم السلام قرار دهید و با این رابطة قلبی به ایشان اقتدا کنید تا به خدا و خشنودی خدا و دنیا و آخرتی آباد برسید و همة اینها به کسب معرفت از منابع اصیل آن باز می گردد.

حجت الاسلام انصاریان