وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً.[1]
یکی از مقاماتی که خدای متعال به حضرات معصومین عنایت کرده، مقام شفاعت است. شفاعت به معنای عامش وساطت در فیض است. اگر چه همه عالم ملک خدای متعال است، ولی این مسأله منافات ندارد با اینکه فیوضات به واسطه اولیاء خدا به انسان برسد. این وسائط فیض، شفیع آن موجوداتی هستند که در حق آنها وساطت می کنند.
بی شک در رأس همه آن کسانی که از طرف خدای متعال اجازه وساطت برای فیض را یافته اند، وجود مقدس رسول الله (صلی الله...) و بعد هم حضرات معصومین قرار دارند. شفاعت آنها، شفاعتی عام است که نسبت به همه ی عوالم اعمال می شود. یک قسمت از شفاعت درباره انسان ها، برای هدایت و راهیابی به حق و دست گیری در رساندن به درجات قرب و توحید است. باید گفت که همه ی معارف حقه به آن وجود مقدس عنایت شده و حضرت این معارف را به قلوب یک یک اولیاء خدا و مومنین می رسانند. همان گونه که تحمل ولایت آنها و رسیدن به حقیقت معارف سخت است، از آن سخت تر تحمل حضرات معصومین در رساندن مومنین به مقامی است که تحمل ولایت را داشته باشند.
ما أوذي نبي مثل ما أوذيت[2]. این اذیت برای این بود که حضرت می خواستند این حقایق سنگین را به قلوب انسان ها برسانند. این کار بسیار سختی است که آن حقیقتی را که حضرت به نحو اتم و اکمل دریافت کردند، به قلوب همه مومنین برسانند و هیچ قلبی هم فروگذار نشود، بعد هم این قلوب را قدم به قدم تا مقام قرب ببرند و خطای آنها را هم جبران کنند. این است که خدای متعال در قرآن به این وجود مقدس می فرماید: فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ.[3] بار استقامت آن کسانی که رو به خدا می آورند و به معیت و همراهی این وجود مقدس رسیده اند، بر دوش ایشان است. اللهم اجْعَلْ لَنَا مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا[4].
برای ما بسیار سخت است که به یک نقطه ای برسیم که همسفر این ولی خدا، این معصوم مطلق، این خلیفه ی مطلق خدای متعال بشویم. ولی سخت تر این است که او بار همسفری ما را بکشد. خدای متعال بار استقامت آن همراهان را هم روی دوش حضرت گذاشته است. بنابراین، دعوت به استقامت، این که این ها را قدم به قدم در مسیر استقامت پیش ببرد و همه ی عالم را برای به مقصد رسیدن مدد بکند، یکی از مراتب شفاعت و واقعاً دشوار است.
یکی از مراحل شفاعت این است که بالاخره مومن در مسیر حرکتش به سوی خدای متعال، لغزش دارد و با مشکل رو به رو می شود و برای نجات از این لغزش گاه ها نیاز به شفاعت دارد. إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ.[5] فتحی برایت مهیا کردیم که این فتح الفتوح است. می خواهیم همه ی گناهان گذشته و آینده تو را با این فتح بیامرزیم. یعنی چه؟ این آیه چگونه با عصمت پیامبر سازگار است؟ در روایات ذیل این آیه می خوانیم: حضرت گناهان امت خود را به دوش گرفته است؛ مانند وقتی که شما ضامن یک بدهکار می شوید که اگر آن نتوانست بدهد، شما باید بدهید. فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ[6] هر کسی هم همسفر تو شده، باید بارش را بکشی. هر کسی دستش را به دست تو داد و حاضر شد همراه تو در این راه بیاید، باید او را بیاوری و حضرت هم پذیرفتند.
شفاعت امت، سبب مصائب اهل بیت (علیهم السلام)
حالا بسیاری از مصیبت هایی که حضرت در این عالم تحمل کردند، برای همین است. مصیبت اهل بیت هم برای همین است که می خواهند امت را برسانند؛ یعنی قول دادند که برسانند، قول دادند کاری بکنند که این ها را پاک کرده، مطهر تحویل خدای متعال بدهند. شفاعت یعنی همین، یعنی پاک کردن و آنها را به مقام توبه ی کامل رساندن. کار حضرت این گونه است:
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
اگر این واسطه ی عظیم نباشد، چه کسی راه را نشان می دهد؟
باید گفت بلاهای عظیمی مانند عاشورا را حضرت تحمل کردند تا ما را در راه خدا به استقامت برسانند. حضرت خون خودشان را دادند تا ما متحول شویم و بفهمیم که حق کجاست و باطل کدام است، بعد هم رفته رفته به استقامت برسیم. بنابراین، شفاعت گاهی عام است و گاهی خاص. یک نمونه شفاعت هم رساندن خیرات است؛ یعنی انسان ها را به بصیرت رساندن. باید دستشان را بگیرد و قدم به قدم به خدای متعال برساند.
می گویند: امیرالمومنین (علیه السلام) در دوره ی پنج ساله ی حکومتشان، هر شب این عبارت را که در نهج البلاغه آمده، می خواندند: تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ[7]. آماده حرکت شوید. ندای حرکت کاروان داده شده، راهی طولانی در پیش دارید، باید تا مقام قرب و لقا بروید؛ کجا ایستادید؟ بعد می فرمودند: فَإِنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَئُوداً وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً[8]، پیش روی شما گردنه صعب العبور و منزل های وحشتناک و حول انگیزی است. لَا بُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْهَا وَ الْوُقُوفِ عِنْدَهَا[9]، ناچارید به این منازل وارد شوید تا از آن ها عبور کنید. راهتان خیلی طولانی است، چه خوش آرمیدید!
لذا خدای متعال برای تحمل این بار، همه چیز را به این وجود مقدس داده است. وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمينَ[10]. او واسطه ی همه ی رحمت هاست و رحمت های خاص و عام از طریق ایشان به عالمیان می رسد.
چندین آیه وجود دارد که ناظر به آن رحمت های خاصی است که حضرت برای مردم آوردند و این معنی شفاعت است. یکی از شفاعت های مهم حضرت، واسطه شدن در نزول حقیقت توحید و معارف قرآنی است که اگر حضرت واسطه نمی شدند، برای همیشه مکتوم می ماند. بعد هم این قرآن را پایین آوردند تا در دسترس ما قرار بدهند.
قدم دوم شفاعتشان این است که ما را به حقیقت قرآن برسانند. إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ فىِ كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[11] این قرآنی که تنزل پیدا کرده و الفاظش به گوش ما می خورد، قرآنی است که در کتاب مکنون و پوشیده است. باید مطهر بشوند تا آن کنان ها برایشان برداشته شود. حضرت این حقیقت را آورد و در دسترس ما قرار داد تا ما با آن مأنوس شویم. بعد قدم به قدم ما را بالا برد و دست مان را گرفت تا به طهارت برساند. این مهم ترین شفاعت حضرت است که ما را قدم به قدم به حقائق این کتاب عظیم برساند. هم تنزیل قرآن و هم تصعید انسان ها کار حضرت است. دست همه را هم می گیرند. تمام پیغمبران فقط در دامن تربیت ایشان هستند.
خدای متعال در سوره مبارکه ی زخرف می فرماید: لَوْ لَا نُزِّلَ هَاذَا الْقُرْءَانُ عَلىَ رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَينْ ِ عَظِيمٍ.[12] کافران می گفتند: چرا قرآن بر یک شخصیت بزرگ طائف یا مکه نازل نشده؟ خدای متعال دو پاسخ می دهد. در یک پاسخ می فرماید: أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ[13]. مگر شما مقسّم رحمت خدا هستید که دستور می دهید چگونه تقسیم بشود؟ اوست که رحمت را تقسیم می کند و حکیمانه هم تقسیم می نماید. خدا خوب می داند که این قرآن را به چه کسی بسپارد. اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ[14].
موسی کلیم، چوپانی می کرد. گوسفندی از گله گریخت و موسی به دنبال او به راه افتاد تا این که او را گرفت و نوازش کرد. گفت: من که برای خودم دنبال تو نمی دوم، گرگ که من را نمی درد، تو را می درد. من می خواهم تو را از خطر حفظ کنم. چرا از من فرار می کنی؟ در روایت داریم که به او پیغام دادند: بخاطر این صفتت، پیغمبرت می کنیم.
أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا.[15] ما همین دنیا را هم حکیمانه تقسیم کردیم؛ همه این معیشت و رزق دنیا را تقسیم کردیم و کم یا زیاد رزق ها ربطی به تقسیم آنها ندارد، بلکه این کم و زیادها مربوط به این است که وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا.[16] ما همه ی این نعمت ها را با حکمت تقسیم کردیم. وَ رَحْمَةُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ[17] رحمت پروردگار از همه آنچه که اهل دنیا جمع می کنند، بهتر است. پیداست که این آیه شریفه همان قرآن است. لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ[18]. چرا این قرآن را به آنها نداد؟ او می داند که این قرآن را به چه کسی بدهد تا همه ی عالم از این رحمت بهره مند شوند. سپس به مومنین می فرماید: این معیشت دنیا را هم ما تقسیم می کنیم.
خدای متعال در سوره مبارکه یونس می فرماید: يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ.[19] مردم! آن چیزی که خدا برای شما فرود آورده، پیامبر واسطه ی رساندن آن به شماست. نامه خدا باید فرود بیاید تا برای ما قابل فهم شود. شفای همه ی دردهای باطنی شماست. شرک، کفر، جهود و استکبار با این قرآن برداشته می شود. همه ی دردهای بی درمان اصلاح می شود تا به توحید برسید. وَهُدَيً وَ رَحمَةٌ لِلمُومِنینَ آن هدایتی است که آمده شما را بالا ببرد.
سپس می فرماید: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا[20] شما مومنین، دلخوشیتان به این فضل و رحمت باشد. باید با این نشاط پیدا کنید. هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ[21] ببینید اهل دنیا چگونه دنیا را می خواهند؟ این بهتر از چیزی است که در دست کفار است. حضرت در روایتی فرمود: «فضل الله» وجود مقدس رسول الله (صلی الله...) است و «رحمت» هم وجود مقدس حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) است. شما نباید آن رحمت الهی که بر شما باریده را از دست بدهید.
پس این رحمت و هدایتی که می آید، حقیقت کتاب است و با جان نبی اکرم و امیرالمومنین متحد می باشد. آنها هستند که ساقی این بزم اند و باید جرعه جرعه این حقیقت قرآن را در کام دل ما بریزند و قلب ما را آماده کنند. این شفاعت است. آنها به ما می آموزند که چگونه باید به این حبل الهی متصل شد. البته این آموختن، به معنی یاد دادن ظاهری نیست، بلکه قدم به قدم دست ما را می گیرند، قلب ما را آماده می کنند و بعد بالا می برند.
شفاعت دیگر مربوط به کسانی است که اهل تخلف و معصیت اند و احتیاج به دستگیری دارند. این هم شفاعتی است که در روایات بسیار ذکر شده است. این شفاعت شامل حال کسانی می شود که اهل راهند. می فرماید: وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُوا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی[22]. همه آسمان و زمین در اختیار خداست، ملک خداست و به همین وسیله آنهایی که اهل سوء اند را مجازات می کند و به سزای عملشان می رساند و آنهایی که اهل احسان بودند را پاداش می دهد.
در روایات متعدد، «من جاء بالحسنه» را ولایت ائمه معنا کرده اند. «احسنوا» یعنی این ولایت را دارند و به این حسن رسیده اند. در ذیل آیه مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَن جَآءَ بِالسَّیِئَةِ [23] فرمود: «حسنه» ولایت ما و «سیئه» ولایت دشمنان ماست. لذا معنای «احسنوا» روشن است. خدای متعال آنهایی که اهل احسان بودند را پاداش نیکو می دهد.
وَ الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِش[24] آنهایی که از گناهان کبیره و فواحش پرهیز می کنند. إِلاَّ اللَّمَمَ[25] . «لمم» در روایات گاهی به گناه صغیره معنا می شود. در بعضی روایات، آن را به گناهانی که ریشه در طبیعت انسان دارند و مربوط به سرشت نیستند، معنا می کنند؛ یعنی گناهی است که دایمی نباشد. گاهی از مومن گناهی سر می زند و توبه می کند. دوباره ممکن است پایش بلغزد و در این گناه بیفتد. فرمود: این افراد اهل حسنه، یعنی اهل ولایت هستند.
لمم بعضی پایین تر است، یعنی ممکن است گاهی غیبت کسی را بگوید، ولی این غیبت از اعماق وجودش نیست. لذا سیره اش غیبت نیست. اگر هم غیبت کرد، بلافاصله توبه می کند. این لمم ممکن است گاهی یک گناه کبیره باشد، ممکن است غفلت قلب باشد؛ کما اینکه در روایات می خوانیم: قلب حالاتی دارد که گاهی غفلت می کند.
باید دانست از ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) جز توحید به دست نمی آید. اگر کسی متولی بود، به توحید محض می رسد. گناه هرگز از عمق وجود اهل ولایت سر نمی زند. چون ریشه گناه تولی به ولایت کفر است. کسی که حرام را انجام می دهد، از عمق وجودش متولی به ولایت آنهاست.
یکی از اصحاب امام باقر (علیه السلام) نقل می کند: نزد امام باقر بودیم، حمران داخل شد و پرسش هایی مطرح کرد. وقتی می خواست از مجلس برخیزد، به امام گفت: حال خوشی دارم، می خواهم مطلبی را خدمتتان عرض کنم؛ ما به محضر شما می آییم و از محضرتان بیرون نمی رویم الا اینکه رقت قلب به ما دست می دهد و قساوت از ما دور می شود. انوار شما وارد قلب مان می شود و جان های ما نسبت به دنیا سبک بال می شود. برای ما مهم نیست که دنیا دست کیست.
در روایت می خوانیم که حضرت فرمود: مومن کسی نیست که اهمیت بدهد که دنیا به چه کسانی می رسد. البته این به معنی بی خیالی نسبت به عدالت نیست، بلکه قلب مؤمن نباید با این چیز ها زیر و رو بشود.
حمران ادامه داد: از محضر شما که بر می خیزیم، دوباره با مردم محشور می شویم و به تجارت با اهل دنیا مأنوس می گردیم. حضرت فرمودند: قلب حالاتی دارد؛ گاهی تحمل امر ولایت ما بر آن آسان است و گاهی هم برایش سخت می شود (این همان لمم است).
سپس امام باقر(علیه السلام) فرمودند: اصحاب رسول الله (صلی الله...) به حضرت عرض کردند: می ترسیم منافق و دو رو شده باشیم. حضرت فرمودند: چرا می ترسید؟ گفتند: ما وقتی در محضر شما هستیم، متذکر می شویم، حالت خوف بر ما عارض می شود و به دنیا بی رغت می گردیم. وقتی نزد شما هستیم، لطافت محضر شما کاری می کند که گویا بهشت و جهنم را می بینیم. اما وقتی وارد خانه هایمان می شویم، دوباره بوی دنیا به مشاممان می رسد. حضرت فرمودند: این از گام های شیطان است، نفاق نیست، شیطان شما را رها نمی کند. اگر آن حالتان را که در محضر من به شما دست می دهد، حفظ می کردید و به شیطان اجازه فعالیت نمی دادید، با ملائکه مصافحه می کردید و روی آب راه می رفتید.
شاید متوجه شده باشید که انسان در ماه رمضان چقدر سبک بال است. آدم هنگام سحر راحت بیدار می شود؛ چون شیطان در غل و زنجیر است. اما فردای عید فطر بیداری سحر سخت می شود. محضر حضرت هم محضر نور است و شیطان در آنجا راه ندارد.
یکی از بزرگان می گفت: در وضو خانه ی حرم امام رضا، شیطان در قالبی بسیار زیبا سراغ من آمد و گفت: حاجتی دارم. ابتدا او را نشناختم. بعد گفت: می خواهم یک قلبی را زیر گنبد امام رضا متوجه من کنی. دست خودش به آنجا نمی رسد.
جناب آدم علی نبینا و آله و علیه السلام به خداوند خطاب کرد: به حق این پنج نور دست من را بگیر؛ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ.[26] خدا توبه اش را پذیرفت. اگر قبل از آن می گفت: به حق این پنج تن، من را از دست شیطان حفظ کن، خدا حفظش می کرد. روایات فراوانی در این زمینه هست. بنی اسرائیل اگر هنگامی که زمین می خوردند، خدا را قسم می دادند، اصلاً به چنین وضعی دچار نمی شدند. در حالی که بعدها متوسل شدند تا نجات پیدا کردند.
مرحوم سید مرتضی، عالم بزرگوار شیعه در بغداد درس می گفتند. در کاظمین شاگردی داشتند که برای رسیدن به بغداد باید از دجله عبور می کرد. به همین سبب معمولاً دیر به محضر استاد می رسید. استاد چیزی را نوشته، به او دادند و گفتند: از فردا این نوشته را همراه خود داشته باش و از روی آب بیا. دیگر مثل پل روی آب راه می آمد. بعد از مدتی نوشته را باز کرد و دید نوشته: «بسم الله الرحمن الرحیم». رفت روی آب و در آن فرو رفت.
ما تا به یقین نرسیم، زمین و آب برایمان یکسان نیست. باید گفت: علامت ارتباط با عالم ملکوت، یقین است. وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ[27]. علامتش هم این است که دیگر ملک عالم بإذن الله تعالی در اختیار آدم قرار می گیرد. بنابراین مؤمنین حتی بار دیگران را هم می توانند بکشند.
روی آب راه رفتن که مهم نیست، یقین مهم است. بعضی ها اسیر این روی آب راه رفتن هستند؛ هرگز هم نمی رسند. اگر کسی دنبال خدا بود، دنبال رسیدن به آن مقام قرب بود، به یقین می رسد و روی آب هم راه می رود. ولی اگر دنبال روی آب راه رفتن بود، نه به یقین می رسد، نه می تواند روی آب راه برود.
بی شک دوستی امیرالمومنین(علیه السلام) سبب می شود که گناه در عمق وجود انسان لانه نکند. کسی که از عمق وجود، حضرت را دوست دارد، نمی تواند گناه کند. پس علامت ایمان این است که گناه را بد بداند و آن را دوست نداشته باشد و در مقابل خوبی ها را خوب بداند و دوست داشته باشد. بنابراین شیعه لمم دارد نه گناه.
پرسیدند: آیا شیعه شما گناه می کند؟ فرمود: بله، گاهی ممکن است، ولی خدا پاکش می کند. گفتند: شیعیان شما چنین و چنان می کنند؛ از آنها تبری بجوییم؟ فرمود: نه، از عملشان تبری بجویید. گفتند: فاسقند؟ فرمود: نه، بگویید فاسق العمل اند، اما طیب الروح هستند. شیطان شش هزار سال نماز خوانده بود، نتوانست از عهده ی این امتحان بر آید. پس ممکن است گناهی سر بزند. فرمود: شیعه مانند سنگ درون یک خشت است. باران می آید رویش را می شوید. گناه نمی تواند او را در خودش ذوب کند. این شست وشو دادن، همان شفاعت است.
گاهی گناه عمیق تر می شود. آنجاست که شفاعت سخت تر است. بزرگی می گفت: امام زمان(عج) در مشهد به کسی گفته بودند: چاره ای نیست ما باید اصلاحتان کنیم. مواظب خودتان باشید. ما ماموریم که شما را اصلاح کنیم. خودتان هوای خودتان را داشته باشید. به قول بنده: اگر با زبان خوش نیامدید، اگر خودتان با پای خودتان نیامدید، ما ماموریم شما را ببریم.
إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا [28] ملائکه ماموران حضرت امیر هستند و موقع مرگ می آیند؛ أَلَّا تخَافُواْ وَ لَا تحَزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالجْنَّةِ الَّتىِ كُنتُمْ تُوعَدُونَ، نحَنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فىِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا[29] ما در دنیا هم اولیای شما بودیم. فرمود: نَحْرُسُكُمْ مِنَ الشَّيَاطِينِ[30]، در دنیا شما را از شیاطین حفظ می کردیم، در آخرت هم مراقب شما هستیم.
گونه ای دیگر از شفاعت این است که فرد ده سال بیمار می شود؛ چون باید پاک شود و از دنیا برود. حضرت باید همه را پاک ببرد، پاک تحویل خدا بدهد و وارد بهشت کند. إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ[31] اگر کسی اهل لمم بود، خدای متعال واسِعُ الْمَغْفِرَةِ[32] است.
شفاعت مراتبی دارد؛ از دنیا آغاز می شود و تا قیامت ادامه دارد که عده ای در قیامت و عده ای در دنیا پاک می شوند. در قیامت، همه محتاج شفاعت نبی اکرم می شوند، حتی اولیاء. در صحنه های سنگین قیامت، سلمان هم محتاج شفاعت است.
رسول خدا در روایتی فرمود: شفاعت من برای کبائر است. مومن هم گاهی گناه کبیره می کند. ولی لمم است. شفاعت برای پاک کردن است. برای حضرت بسیار سخت است که شخصی بیست سال به بیماری مبتلا بشود یا بیست سال در فقر باشد، آبرویش یا عزتش به حسب ظاهر از دست برود. فرمود: أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ[33]. شما می توانید بیماری فرزندتان را ببینید؟ اگر بر شما سخت می گذرد، برای حضرت هم سخت است. حضرت شفیع است، باید این کار را بکند و می کند.
فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ[34]. اصل بار شفاعت را خودشان بر دوش می کشند و آن مقداری که روی دوش ما می گذارند، چیزی به حساب نمی آید. رسیدن انسان ها به مقام توحید، یعنی مرحله ای که مثلاً یک کافر به ابوذر یا سلمان تبدیل شود، شفاعت می خواهد. در قیامت هم حضرت باید همراه او باشد. ما در تربیت فرزندانمان مثلاً برای خواندن نماز اول وقت ضعیف هستیم.
ابوذر و سلمان ساختن از افراد، کار بسیار سختی است که حضرت انجام داده اند. مهم ترین قسمش هم آن بلایی است که خود حضرت می کشد، بلای عاشوراست، بلای صدیقه طاهره است، همه بلاهایی است که برای ائمه ی معصومین که اهل بیت حضرت اند، پیش آمده است. این دوره مصیبت شیعه، این دوره ریاضت شیعه در محرم و صفر به رحلت پیامبر(ص) ختم می شود؛ همه مصیبت ها مصیبت خود حضرت است. وجود مقدس امیرالمومنین (علیه السلام) وقتی فاطمه زهرا (س) را به جایگاه ابدی می سپارند، می گویند: در این مصیبت هم به مصیبت شما تأسی می کنم و صبر می نمایم.
دانستیم که بار پاک شدن ما بر دوش اهل بیت است؛ مانند موسی بن جعفر که بنا بود بلا بر شیعیان نازل بشود، ولی این وجود مقدس، خودش بار این بلا را به دوش کشید؛ لذا زندانی شدن حضرت کاظم بسیار حادثه عظیمی بود.
وجود مقدس علی بن موسی الرضا (علیه السلام) نیز چنین بودند. مصیبتی که ایشان تحمل کردند، بسیار سنگین و عظیم است و برکاتش را هم شما می بینید. دشمن گمان می کرد که می تواند حضرت را دور بزند و او را ولیعهد کند. می خواست بگوید: امامت یعنی پادشاهی و این که دعوای خلیفه و امام بر سر قدرت است. این که مرتب مناظره می گذاشت، می خواست بگوید که امام رضا (علیه السلام) هم سوادی ندارد. خوانده اید که حضرت در مناظرات چه کردند. امروز چندین میلیون آدم به زیارت امام رضا (علیه السلام) می روند. مأمون می خواست این ها نباشد و مردم خیال کنند که ائمه هم مثل خودشان هستند؛ اما نتوانست. بعد از هزار و دویست سال می فهمیم که امام رضا چه کرده است. هنوز هم کسی نمی فهمد و تا هنگام ظهور هم کسی نخواهد دانست امام رضا چه کرده است.
السَّلَامُ عَلَى مَنْ أَمَرَ أَوْلَادَهُ وَ عِيَالَهُ بِالنِّيَاحَةِ عَلَيْهِ قَبْلَ وُصُولِ الْقَتْلِ إِلَيْهِ[35]. وقتی می خواست از مدینه بیرون بیاید، به همه عزیزانش فرمود: برای من گریه کنید، در خداحافظی با من هرچه اشک دارید، بریزید. این آخرین دیدارتان با امامتان است. گفتند: آقا! گریه پیش روی مسافر میمنت ندارد. فرمودند: آری، مسافری که امید برگشتن داشته باشد؛ من دیگر از این سفر برنمی گردم. همینطور هم شد.
خادم امام رضا(علیه السلام) می گوید: جواد الائمه را روزها به باغ ها و بستان ها می بردم که غصه دوری پدر بر دل او سنگینی نکند. یک روز دیدم که فرمود: باید به خراسان بروم. این همان لحظه ایست که وجود مقدس ثامن الحجج از خانه ی مأمون بیرون آمد، در حالی که يَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِيمِ[36].
اباسلط می گوید: دیدم عبا را به سر کشیده، متوجه شدم نباید با حضرت حرف بزنم. حال حضرت دگرگون است. فرمود: در را ببند. رفت درون حجره، فرش را جمع کرد و روی زمین دراز کشید. بعد از لحظاتی دیدم آقازاده ای حاضر شد. گفتم: آقا جان! چطور وارد خانه شدی؟ درها بسته بود. فرمود: خدایی که مرا از مدینه تا اینجا آورده، می تواند مرا از در بسته نیز وارد کند. بر امام رضا (علیه السلام) وارد شد. حضرت او را در آغوش گرفت و چشم شان روشن شد. این وداع آخر بود. امامت و ولایت را واگذار کرد. سرش را روی دامن جوادش گذاشت و روح بلندش بسوی خدا پرواز کرد.
اباسلط نقل می کند: حضرت بدن را غسل داد، در کفن پیچید و نماز خواند. دیدم بدن امام رضا نیست. حضرت فرمود: نگران نباش، آسمانی ها بردند و بر می گردانند. این بدن مطهر برگشت و آن را در جای خودش قرار دادیم. مردم آمدند و تشییع مفصلی کردند. بانوان بزرگوار مشهد آن موقع به شوهرانشان گفتند: اگر اجازه نمی دهید، مهریه هامان را می بخشیم. باید در تشییع این آقا شرکت کنیم.
ثلاثه ایام بلا غسل و لا کفن[37].
ای سوخته ترین زیر آفتاب!
- بر زخم ها و تاول و تنت، بدنت گریه می کندتنها نه، با پیراهنت گریه می کند
این بدن مطهر در مقابل آفتاب سه روز باقی ماند تا بنی اسد آمدند. وجود مقدس امام سجاد هم آمد. وقتی همه ی بدن ها را دفن کرد، فرمود: بنی اسد، بروید یک بوریا بیاورید.
- کفن مگر به کربلا به غیر بوریا نبود؟مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفی نبود؟
بدن را جمع کرد و داخل این بوریا گذاشت. رفت درون قبر. پدر جان! والآخرة بنورك مشرقة [38] رفتی و آخرت را روشن کردی، ولی فإنّ الدنيا بعدك مظلمة [39]. وداع کرد و خارج شد. روی قبر را پوشاند و با انگشت یک جمله روی قبر نوشت: هذا قبر الحسين بن عليّ بن أبي طالب الذي قتلوه عطشاناً غريباً [40]
- از آب هم مضایقه کردند کوفیانخوش داشتند حرمت مهمان کربلا
- بودند دیو و دد همه سیراب و می مکیدخاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
حجه الاسلام و المسلمین میرباقری