در كلام نوراني كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل شده حضرت مردم را به سه دسته تقسيم كردند و فرمودند از اين دسته يك عده شان هستند كه قطعاً اهل نجاتند يك دسته قطعي نيست نجاتشان و يك دسته هم حتما اهل هلاكت و سقوط هستند فرمودند:
«سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى»[1]
دسته اول: يك دسته هستند كه سعي و سرعت را با هم آوردند و حامل هر دو تا صفت هستند اين ها حتماً اهل نجاتند؛
دسته دوم: دسته اي هستند كه اهل طلب هستند دنبال خيرات هستند اما طالب بطيع در طلبشان كندند اهل سرعت و سبقت نيستند. اين ها اميد به نجاتشان هست؛ رجا.
دسته سوم: امّا آن هايي كه اهل تقصير و كوتاهي هستند و طلبي درشان نيست اين ها مقصر في النار هوي اين ها قطعاً نتيجه كارشان در سقوط در عقوبت و هلاك و عذاب هست.
آنچه براي نجات انسان ضروري است اين دو صفت است؛ سعي و سرعت و سبقت. نسبت به خيرات سعي معنايش روشن است؛ سعي يعني انسان تمام توانايي خودش را به كار بگيرد و به اندازه سرمايه اي كه به او دادند كار بكند. اين به معني سعي است .اگر كسي نتيجه اي كه آورده به اندازه سرمايه اش باشد اين به اندازه وسع خود سعي خودش را انجام داده است. اگر كسي كار كرد و از سرمايه خودش كم نگذاشت اين انسان ساعي است و لذا، معيار هم در همين سعي است. ديگر سرمايه ها را خدا متفاوت داده و به اندازه سرمايه ها هم از انسان تكليف خواسته «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»[2] وسع انسان آن سرمايه اي است كه خداي متعال براي بندگي به انسان داده است. سعي اين است كه انسان با تمام امكاناتي كه خداي متعال به او داده خداي متعال را بندگي بكند و اين امكانات تعطيل نماند.
انسان ساعي، انساني است كه همه مقدورات خودش را در راه بندگي خداي متعال بكار مي گيرد و لذا بهره انسان هم به اندازه سعي اوست «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى له»[3] آن چيزي كه براي او سعي بكند به همان مي رسد. بهره اي براي انسان نیست الّا آن چيزي كه براي آن سعي و تلاش كرده كرده است. پس اين يك يعني انسان بعد از اينكه دلبستگي به هدف و طلب داشت به دنبال اين طلب بايد سعي داشته باشد؛ يعني با تمام توان آن هدف را دنبال بكند و انسان از اهدافش به آن هدفي مي رسد كه سعي له «لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى له»[4]
بنابراين، دسته اول كساني هستند كه دل به هدف بستند و طالب هدف هستند و براي اين هدف هم سعي مي كنند. «سَاعٍ سَرِيعٌ»[5] و هم اهل سرعتند؛ يعني تمام توان خودشان را در راه هدفشان به كار مي گيرند. در راه رسيدن به مقصد چيزي را فروگذار نمي كنند. سرعت هم معنايش اين است كه انسان فرصت ها را از دست ندهد و نگذارد فرصت ها بر او سبقت بگيرند؛ چون يك فرصت هايي در اختيار انسان قرار مي گيرند كه اين فرصت ها لحظه هاي رشد انسان هستند و اگر اين انسان اهل سرعت بود بر آن فرصت ها سبقت مي گیرد و اگر اهل سرعت نبود آن فرصت ها بر انسان سبقت مي گيرند. سرعت يعني هيچ زماني را هيچ مهلتي را كه خداي متعال به انسان داده انسان به تأخير نيندازد. تصويف، ليت و لعل نكند، گمان نكند كه اين فرصت ها خيلي طولاني اند. فرصت ها بسيار محدودند و اهداف بسيار بزرگ و اگر انسان تمام فرصت ها را لحظات را مغتنم بشمارد اميد به مقصد رسيدن هست والا اگر انسان اهل تصويف و تأني و تأخير بود ممكن است كه آن فرصت هاي اساسي از دست انسان برود.
بنابراين، سرعت يعني اينكه انسان تمام فرصت هايي كه خداي متعال در اختيار او قرار داده از اولين فرصت مغتنم بشمارد. براي هدف در مقابل كندي كردن است كه معنايش اين است كه انسان هدف را مي خواهد اما براي رسيدن به آن هدف اهل سرعت نيست بلكه فرصت ها از دست او مي روند. خوب براي اينكه اهل اين سعي و سبقت اهل سعي و سرعت باشد و بعد هم سبقت كه حالا آن را هم عرض مي كنم چه چيزي لازم است چه انسان هايي اهل سرعت هستند و سرعت به سوي چه چيزي باشد «سَاعٍ سَرِيعٌ»[6] لذا، پيداست مقصود از اين سعي و سرعت به طرف خيرات است، سعي و سرعت به طرف خداي متعال و آن مقصد حقيقي است. سعي و سرعت در رسيدن به آن خير است معلوم است که موضوع سعي و سرعت خير است.
اما براي اينكه انسان اهل سعي و سرعت باشد چه خصوصياتي بايد داشته باشد تا به سرعت برسد و فرصت ها بر او سبقت نگيرند؟ در آيات مباركه قرآن خصوصيات آن افرادي كه اهل سرعت هستند توضيح داده شده و بعد هم معلوم شده كه آن چيزي كه انسان بايد به طرف آن سرعت بگيرد و فرصت ها را از دست ندهد چه چيزي است؟ در سوره مباركه «مؤمنون» خداي متعال اول تخطئه مي كند كفار را كه گمان مي كنند آن ها اهل خيرات هستند و مي فرمايد: اين ها توجه ندارند «أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ»[7] ما آن ها را با مال و فرزند كمك مي كنيم اين مال و فرزند را در اختيار آن ها قرار مي دهيم ولي اين ها خيال مي كنند ما در رساندن خيرات به آن ها سرعت مي گيريم و خيرات را به آن ها پيش از ديگران و بيش از ديگران مي رسانيم. بله، آن ها امداد مي شوند كمك مي شوند ولي اين سير نعمت ها به سوي آن ها «نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ»[8] اين مسارعه در خيرات نيست اين طور نيست كه ما خيرات را به طرف آن ها مي فرستيم.
«بَلْ لا يَشْعُرُونَ»[9] توجهي به اين نكته ندارند كه هميشه اين نعمت هايي كه به انسان مي رسد خيرات نيستند بلكه ممكن است سنت استدراج الهي باشد كه در قرآن مفصل از آن گفته شده كه چه بسيار اوقات خداي متعال نعمت هايي را به انسان مي دهد اين نعمت ها استدراجند. مهلت هايي هستند براي اينكه انسان به طرف دركات جهنم سقوط كند. براي خيلي ها اينطوري است نعمت ها شيبي است به طرف سقوط.
بعد خداي متعال توضيح مي دهد كه چه كساني اهل سرعت در خيرات هستند و مسارعه در خيرات يعني چه؟ مي فرمايد: «إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»[10] آن كساني كه از خشيت پروردگارشان حالت اشفاق دارد اين صفت اولشان هست؛ اولاً، به خشيت در مقابل خداي متعال و رب خودشان رسيدند و اين خشيت هم در آن ها حالت اشفاق ايجاد كرده. اشفاق آن حالت ميل و محبتي است كه توأم با خشيت است. مي خواهد اما نوعي نگراني و خوف هم در آن ها است طالب قرب و لقاء خدا هستند طالب رسيدن به همه سعادت هايي كه خدا برايشان در نظر گرفته هستند اما در عين حال از پروردگار خودشان حالت اشفاق دارد. به خاطر خشيتي كه نسبت به رب در آن ها است، كه مي دانيد «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[11]
اگر كسي به مقام معرفت الهي رسيد اين معرفت خشيت مي آورد، نمي شود كسي عارف به خداي متعال باشد خشيت پيدا نكند. اگر به جلال الهي روي بياورد درك از جلال يك نوع خشيت مي آورد اگر جمال الهي را درك بكند درك از جمال نوع ديگري از خشيت مي آورد. در هر صورت انسان عارف بالله انساني كه به مقام علم مي رسد حتماً به خشيت الهي هم مي رسد كه حالا اين هم در جاي خودش است. ديگر در آن آيه شريفه هم كه صحبت از خشيت علما است. «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»[12] بحث از آيات جمال الهي است كه انسان اگر اين آيات جمال را درك كرد و زيبايي صُنع خدا را آن زيبايي صُنع را وقتي در نهايت درك مي كند به خشيت مي رسد.
حالت هيبت الهي به او دست مي دهد اين تشبيه، تشبيه خيلي كودكانه اي است. ديديد وقتي ما با يك دستگاه پيچيده كه داراي يك نظم و ظرافت و زيبايي پيچيده است برخورد مي كنيم از هيبت او به خشيت مي رسيم، هرگونه دستي كه مي خواهيم ببريم توأم با احتياط و خوف خطر است؛ چون ظرافت دارد؛ چون دقت دارد. حالا اگر يا از خطرش مي ترسيم يا از دست رفتن آن منافعي كه در آن است.
اگر كسي اين نظام زيباي عالم را ديد و جمال الهي را مشاهده كرد خشيت به او دست مي دهد در هر نوع برخوردي كه در اين عالم لطيف و ظريف الهي مي خواهد داشته باشد خشيت هاي فراوان و خوف هاي متعددي وجود دارد. حالا اين مرتبه نازله اش است. مرتبه بالاترش هم براي آن كساني است كه اصلاً اهل درك اسماء و صفات الهي هستند «إِنَّ الَّذينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»[13] آن كساني كه اول رب را شناختند هم طلب دارند و هم طلبشان توأم با خوف است. طبيعتاً به حالت اشفاق مي رسند. اين دسته اي كه قرب و لقاء را مي خواهند وقتي توجه به ساحت ربوبي پيدا مي كنند جلال الهي و جمال الهي در آن ها خشيتي را ايجاد مي كند.
«وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ »[14] کسانی كه آيات الهي به آن ها روی مي آورد، اعراض از آيات الهي نمي كنند بلكه ايمان به آيات الهي دارند «وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ»[15] آيات الهي ما را دعوت به سوي خداي متعال مي كند ما ممكن است اعراض از آيات بكنيم ممكن است ايمان به آن آيات بكنيم و آن دعوت هايي را كه آيات براي ما دارند بپذيريم كه مهمترين آيات الهي هم عنايت داريد در قرآن تفسير به اهل بيت(عليهم السلام) مي شوند. آن آيات حقيقي كه ما را به سوي خدا فرا مي خواند و آيات بينات خدا هستند و بلكه در متن هر آيه، آيه ای حضور دارد. آن اسم اعظم الهي است. آن ها آيات خدا هستند «وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُون»[16] آن هايي كه هم رب را مي خواهند هم آيات و نشانه هايي كه نشانه هاي رب اند، آيات رب اند همه عالم اين طوريست ديگر ما را دلالت به رب مي كنند به جلال و جمال و ربوبيت خدا ما را هدايت مي كنند. كساني كه به اين مقام رسيدند كه اين آيات را درك مي كنند و در عالم، آيات رب را مي بينند و در آيات ربوبيت خدا را مشاهده مي كنند و ايمان به اين آيات مي آورند.
«وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ»[17] آن هايي كه براي پروردگارشان و ربوبيت او شريكي قائل نيستند او را رب خودشان مي دانند كه ربوبيت از اسماء الهي است كه مشتمل بر خيلي از اسماء است كه رب بايد رحمان باشد رحيم باشد قادر باشد عالم باشد. لذا، اين ها همه در ربوبيت است. آن هايي كه نسبت به پروردگار خودشان آن كسي كه رب است شركي نمي ورزند فقط او را رب خودشان مي دانند رب ديگري قائل نيستند و طبيعتاً آنچه بايد براي رب آورد فقط براي او مي آورند ديگر «وَ الَّذينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ»[18] هيچ نوع شركي در آن ها نيست. انواع شرك آشكار و پنهان «و الذين يؤتون ما آتوا» آن هايي كه حالا لقاء پروردگار را مي خواهند و در اين لقاء وقتي ظرافت كار را مي بينند به خشيت مي رسند. مي فهمند به اين راحتي ها نمي شود انسان به لقاء دست پيدا بكند. آن هايي كه با تمام وجود دنبال نشانه هاي ربشان مي گردند و اعراض از اين نشانه ها نمي كنند و آياتي كه خداي متعال قرار داده كه ما را به رب مي رساند و ربوبيت اين آيات را باور دارند و از اين آيات به طرف ربشان حركت مي كنند و طبيعتاً به توحيد مي رسند.
«يُؤْتُونَ ما آتَوْا»[19] همه اعمال خير را هم انجام مي دهند همه چيز را آوردند دست خالي نيستند تمام تلاش را كردند.«وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ»[20] در عين حال قلبشان حالت خوف و هراس دارد، چرا؟ «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُون»[21] چون مي دانند مرجع آن ها به سوي همان رب است؛ آن ربي كه انسان بازگشت به او مي كند. حجاب ها برداشته مي شود و مي داند با اين سرمايه بايد به طرف او برود. وقتي او را طرف خودش مي داند با تمام خيراتي كه دارد حالت خوف به او دست مي دهد. به خاطر اينكه نسبتي بين اعمال خود و توان خود و كار خود با آن رب نمي بيند. همه توان خودش را آورده با تمام توان كار كرده كوتاهي نكرده محبت ها را كسب كرده اعمال صالحه را آورده صفات حميده را آورده انفاق بايد بكند، كرده جهاد در راه خدا كرده نماز شب ها را خوانده روزه ها را گرفته واجبات و محرمات را رعايت كرده بلكه مستحبات و مكروهات صفات حميده را در خودش محقق كرده با همه تلاشي كه كرده، با اين وضعیت حالت خوفي به او دست می دهد. به خاطر اينكه «إِلى رَبِّهِمْ راجِعُون»[22] بازگشت به سوي پروردگار خودشان دارند. آن كساني كه درك از پروردگار خودشان دارند درك از لقاء رب دارند كه با اين درك از رب و لقاء رب همه تلاشي كه مي كنند موجب امنيت آن ها نمي شود. احساس نمي كنند كار انجام شده و بار به منزل رسيده است.
در بعضي روايات آمده به حضرت عرض كرده: آقا، لقمان حكيم مطالبي داشته ممكن است از آن بيانات لقمان برايمان بفرماييد حضرت فرمودند: از عجيب ترين حرف لقمان اين بود كه مي فرمود: از خدا به گونه اي بترسيد كه اگر همه خيرات عالم را آورديد خوبي هاي جن و انس را ممكن است شما را عذاب بكند؛ يعني اين طور نيست كه اين مانع عقوبت بشود و استحباب عقوبت را بردارد. يك چنين دركي از خداي متعال داشته باشيد.
خداي متعال كه ظلم نمي كند؛ اين چه خوفي است كه انسان اگر خيرات جن و انس را بياورد بايد از عقوبت خائف باشد. اين درك عظمت الهي است، درك اينكه انسان مي فهمد عقوبت فقط مجازات كردن و جهنم بردن نيست بلکه اين مال اين است كه انسان مي فهمد همه توان انسان شكر حقيقي است. تنها شكر نعمت هاي خداي متعال انجام بدهی، این تنها وظيفه انجام شده نیست، همه توانت را هم كه بياوري آنچه بايد بياوري براي رسيدن به مقصد فراهم نشده؛ به تعبير ديگر، خوف هاي انسان براي از دست دادن خيرات و عدم نيل به مقاصدش است. آن كساني كه به آن مقصد رفيق دل بستند و مي خواهند به طرف خدا حركت كنند همه امكانات خودشان را كه بياورند خوف دارند. وقتی نگاه به امكاناتشان مي كنند ولو همه امكانات حالت خوف دارند. دليلش هم خيلي روشن است؛ چون همه اين امكانات به اندازه آن مقصد نيست. خيلي بين اين امكانات و آن مقصد فاصله است. اين خوف به خاطر اين است كه آن چيزي را كه مي خواهند امر مهمي است و همه اين ها را آوردند حالا اين ها كه با آن مقصد خيلي فاصله دارد آنكه در روايات دارد كه فرمودند: شما براي رسيدن به درجات بهشت و مقامات و قرب و لقاء به عمل خودتان تكيه نكنيد همه اعمال شما نمازتان، روزه تان، عبادتتان، خوفتان، گريه شبانه تان، انفاق في سبيل الله تان و جهادتان همه اين ها را داريد اين ها كه خدا نيستند؛ خدا را مي خواهيد پيدا بكنيد اين ها خداست، اين ها لقاء خداست.
نماز و روزه و زكات اگر رسيديد پس ديگر دنبال چه هستيد آن چيزي كه ما دنبالش مي كنيم و با تمام توان به طرفش حركت مي كنيم مؤمني كه درهاي غيب به رويش باز شده مؤمني كه با بيش از دنيا آشنا شده مؤمني كه آن طلب درش پيدا شده و مي خواهد و آنقدر به درك صحيح رسيده كه دركي از خداي خودش پيدا كرده خشيت در آن پيدا شده فقط هم آن رب را مي خواهد، لقاء ربش را مي خواهد. «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ»[23] هيچ چيز ديگري نمي خواهد مشرك نيست، مقصد ديگري ندارد مقصدش ربش است و با تمام وجودش مي خواهد به ربش برسد و دركي از پروردگار خودش پيدا كرده كه به خشيت و اشفاق رسيده است.
كسي كه همه آيات رب را مي بيند خوب طبيعتاً با همه توان به راه مي افتد ولي همه توان او را به مقصد نمي رساند. لذا، حالت خوف و خشيت درش پيدا مي شود كه نكند با همه اين تلاشي كه ما مي كنيم به مقصد نرسيم و اگر نرسيم ظلمي به ما نشده؛ چون آنچه ما مي خواهيم ربطي به عمل ما ندارد. آنچه ما مي خواهيم به اندازه اين عمل نيست. انسان همه تلاش خودش را كرده همه توان خودش را آورده اين توان كجا و لقاء رب كجا و حضور در آن بساط قرب كجا.
طبيعتاً انساني كه به اين مقاصد دل مي بندد به اين خوف و خشيت ها و انفاق ها مي رسد اين انسان تمام توانش را به كار مي گيرد ولي در عين اينكه تمام توان خودش را آورده هيچ كوتاهي نكرده. نگران است اين ها فقط براي رسيدن به مقصد به يك چيز تكيه مي كنند و آن اميد به پروردگار است. وقتي توان خودشان را مي بينند حالت خوف درشان پيدا مي شود، آن حالت دل نگراني درشان پيدا مي شود دل نگراني كه نسبت به لقاء درشان پيدا مي شود كه شايد وجل يعني اين اصلاً اين طور نيست كه اين تعابير تعابير يكساني باشند اشفاق و خشيت و خوف و وجل اين ها هر كدام خصوصيات خودشان را دارند. شايد آن حالتي كه به انسان دست مي دهد كه دل بستگي شديد به لقاء رب و مقصد دارد، همه توان هم آورده آن احساس خطري كه مي كند، كه نكند اين ها ما را به مقصد نرساند، نكند ما در انجام وظيفه چون اين را خوب مي دانيم اين را خوب درك مي كنيم كه با اين امكانات نمي شود به مقصد رسيد.
بايد او ما را برساند تنها اميدش به پروردگارش است و چون اميدش به او است نگران است كه مقبول نشود. اگر او قبول بكند با قبول او كار حل مي شود و اگر او نپذيرد همه امكانات هم برايش ببرد اگر متناسب با شأن او نباشد و او قبول نكند بار انسان بسته نمي شود. اين اعمال ما را به جايي نمي رساند. اين هماني است كه در روايات فرمود: شما براي رسيدن به مقامات به خودتان تكيه نكنيد. عرض كرد: پس چه كار كنيم. فرمود: به خدا خوش بين باشيد، حسن ظن به خداي متعال و اميدوار به اين باشيد كه او شما را برساند والا اگر اميد به دستگيري خداي متعال نباشد همه اعمال كاره اي نيستند.
پس انسان نبايد تلاش كند نه اينطوري نيست، كسي كه آن طلب را مي خواهد -در روايات خوانديم اميد در انسان عمل ايجاد مي كند اقدام ايجاد مي كند- اگر كسي طلب داشت طلب انسان را به اقدام وا مي دارد با تمام توان اقدام مي كند اما در عين حال آنچه آورده كم مي آورد. بنابراين، تا درهاي غيب باز نشود و ايمان به رب پيدا نشود طبيعتاً دركي از ربوبيت او پيدا نشود. طلبي نسبت به لقاء او در ما پيدا نشود و اين طلب ما را به خشيت ها و اشفاق ها و اقدام ها نرساند. اين حالت وجل در انسان پيدا نمي شود. حالت وجل آن حالتي است كه بعد از اين مراحل پيدا مي شود، طالب لقاء رب است اشفاق هم دارد خوف و خشيتي درش پيدا شده آيات رب را مي بيند، هر چه آيات را مي بيند اين طلب درش بيشتر زنده مي شود.
هر لحظه جلوه جديدي از آيات رب، دعوت رب، فراخواني او و هدايت هاي او مي آيد و اين مؤمن مشتاق تر و تشنه تر و طالب تر مي شود. اين طلب او را بي قرار مي كند و با بي قراري تمام اقدامات ممكن را انجام مي دهد. «يُؤْتُونَ ما آتَاهم»[24]هيچ كوتاهي در اين مرحله ندارد در عين حال قلوبهم وجلتهم چرا؟ «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ»[25] به سوي آن رب بر مي گردد و اين اعمال اگر در ترازوي رب گذاشته شود وزني پيدا مي كند و نه اينكه بر فرض اين اعمال بي عيب باشد. اگر او با همه اين اعمال لقاء خودش را ندهد ظلمي به ما نكرده؛ چون اعمال ما به اندازه لقاء او نيست. فقط در اينجا اميد به رحمت خودش است فقط با اميد مي شود حركت كرد والّا همين فرمود: خدا را طوري بشناسيد كه اگر همه عبادت جنّ و انس را هم آورديد ممكن است شما را عقوبت كند؛ يعني اين جلو عقاب خدا را نمي گيرد.
عقاب هم درجاتي دارد؛ بستگی به افراد مختلف، متفاوت می باشد. آن كسي كه لقاء را مي خواهد عقوبتش در اين است كه از لقاء محروم شود. ممكن است شما با تمام توانتان عقوبت شويد مجازات شويد هيچ ظلمي هم نيست اين معنايش ظلم نيست معنايش اين است كه جلال الهي را طوري ببين كه عمل خودت را مناسب با درگاه او نبين، مناسب با جلال و جمال او نبين. عيب درش باشد مؤمن اين طوري است، اين دسته اين طوري است «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ»[26]او هم عالم به سر و خفاياي ما است اين عمل ممكن است واقعاً اشكالاتي داشته باشد.
ما اين را مكرر عرض كرديم انسان عملش ظهور نيتش است، ظهور شاكله اش است. اگر در شاكله انسان تعلقي به غير خداي متعال باشد، اين عمل ناخداگاه آن عيب درش است. لذا، فقط مخلصين هستند كه عملشان خالص است. آن هايي كه مخلص نيستند به اندازه اي كه غير خدا رد پاي در وجودشان دارد اين رد پا در همه اعمالشان است. اين آلودگي در همه اعمالشان است مطهرون هستند كه اعمالشان طاهر حقيقي است و الّا آن هايي كه به مقام عصمت نرسيده اند به اندازه اي كه معصوم نيستند عملشان هم ناخالص است، عملشان آغشته است.
اين يك مسئله است، مسئله اين است كه اگر مطهر باشيد جزء انبيا هستید. تازه، حالا اگر كسي جزء انبياء شد آنچه آورده با آنچه مي خواهد مگر يكي است؟ و همه آن چيزي كه آورده مگر همه خيرات است؟ در مقابل همه خيرات خيلي كم دارد. لذا، اشفاق اين حالت وجدي كه به اين اولياي الهي دست مي دهد ريشه هاي مختلفي دارد. از يك طرف جلال الهي را مي بينند از طرف دیگر نقص خودشان را ضعف عمل خودشان را عدم تناسب اين عمل را با آن لقاء با آن مقصدي كه دارند مي بينند. هيچ كاري نكردند تنها چيزي كه دارند اميد به خداست.
بنابراين، به عمل مي رسند؛ چون درهاي غيب به رويشان باز شده طلب غيب درشان پيدا شده اين طلب اقدام مي كند و در اين اقدام هم هيچ كوتاهي نمي كنند و هر لحظه هم آيات جديدي از ربوبيت الهي و دعوت هاي جديد پيدا مي شود و اين دعوت كشش عمل بيشتر مي آورد اما در عين حال با همه اعمال نگران است.
در آن حديث نوراني حضرت فرمودند: جمله دوم لقمان اين است يك جوري به خداي متعال اميدوار باش كه اگر گناه جن و انس را آوردي خداي متعال دست تو را بگيرد رحمتش شامل حال تو شود. اين دومي بار اين ها را مي بندد. البته اگر آن خشيت نباشد اين رجا خيلي كارگشا نيست. بعد حالا روايات ذيل اين آيه را بخوانم و بعد ادامه آيات را تقديم مي كنم.
در يك روايت شريفي كه در كافي است از امام صادق(عليه السلام) سوال شد: اين حالت چه حالتي است «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُون»[27] از حضرت پرسيدند: «من ما إشفاقهم و رجائهم»[28] حضرت اين طوري فرمودند: «فقال من ما اشافقهم و رجائهم» اميدشان به چيست؟ خوفشان از چيست؟ حضرت فرمودند: «يخافون أن تردّ عليهم أعمالهم إن لم يطيع الله عزّ ذكره و يرجون أن ؟ منهم»[29] خوف اين را دارند كه همه توانشان مقبول خدا نشود و اگر مقبول نشد عمل غير مقبول كاري از آن ساخته نيست.
لذا، به مقصد نرسيده بي قرارند با تمام بي قراري همه اعمال را آوردند اما نگرانند اين اعمال كارساز نباشند. از آن طرف هم همه اميدشان به پروردگار است، خوفشان از اين است كه اين عمل مقبول نشود، اميدشان به اين است كه كرم الهي شامل شود كه اين عمل مقبول شود.
اين طور نيست كه وقتي عمل را مي آورند مي گويند كار تمام است، آن هايي كه وقتي عمل را مي آورند آرام مي گيرند احساس مي كنند كاري نيست همه بار برداشته شده. اين ها جزء اين دسته نيستند در يك روايت شريف ديگري باز حضرت فرمودند:
«قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ مَعْنَاهُ خَائِفَةٌ أَنْ لَا يُقْبَلَ مِنْهُمْ »[30] همه نگراني شان اين است كه اين مقبول او واقع نشود و اگر قبول نكند ظلم نكرده عين عدل است؛ چون عمل ما عرض كردم عكس وجود خود ماست و تازه به اندازه او نيست. در حديث ديگري حضرت فرمودند: «يؤتي ما آتى و هو خائف راج»[31] همه اعمال را كه مي آورند بين خوف و رجا حركت مي كنند. حالت اين دسته حركت بين خوف و رجا است به خداي متعال اميدوارند به عمل خودشان كه نگاه مي كنند مشفقند و خائفند.
حالا يك روايت مهمي است كه در كافي شريف است؛ اين روايت از همه مهم تر است. در كافي از وجود مقدس امام صادق(عليه السلام) حديث طولاني نقل كردند که يك قسمتش عمدتاً مربوط به اين آيه است. صدر روايت حضرت فرمودند:
«إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تُعْرَفَ فَافْعَلْ وَ مَا عَلَيْكَ أَلَّا يُثْنِيَ عَلَيْكَ النَّاسُ»[32]
فرمودند: اگر مي تواني يك كاري بكني كه شناخته نشوي و مجهول بماني، سعي كن كه آن كار را بكني؛ چون بركات زيادي دارد و هيچ ضرري نمي كني كه مردم تو را نشناسند و ستايشت نكنند. كسي مورد ستايش مردم در مقابل خوبي ها و صفاتش قرار نگيرد هيچ ضرري نكرده روشن هم است؛ چون چيزي از اين تعريف و تمجيدها نصيب كسي نمي شود.
«وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاس»[33] حتي هيچ ضرري به تو نمي رسد اگر مردم تو را مذمت كنند به شرط اينكه «إِذَا كُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللَّهِ»[34] اگر خداي متعال تو را ستايش بكند پذيرفته شده باشي هيچ ضرري نكردي. اين مقدمه است. پس حالت اول اين است كه انسان از مدح و ذمّ مردم رها بشود و دنبال حمد الهي باشد.
وجود مقدس اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: «لَا خَيْرَ فِي الْعَيْشِ إِلَّا لِرَجُلَيْن»[35] جز دو نفر در زندگي به خير نمي رسند «رَجُلٍ يَزْدَادُ فِي كُلِّ يَوْمٍ خَيْراً»[36] آن انساني كه هر روز خيري اضافه مي كند «وَ رَجُلٍ يَتَدَارَكُ سَيِّئَةً بِالتَّوْبَة»[37] دو نفر هستند كه از عمرشان بهره مي برند و عمرشان خير برايشان دارد؛ يك، كسي كه خيري اضافه مي كند و ديگري آن كسي كه اگر بدي بوده بدي ها را پاك مي كند. اين دو نفر بهره مند هستند. غير اين دو نفر بهره مند نيستند «وَ رَجُلٍ يَتَدَارَكُ سَيِّئَةً بِالتَّوْبَة»[38] بعد حضرت يك نكته عجيبي را فرمودند: «وَ أَنَّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ»[39] انسان سيّئاتي دارد و چگونه مي تواند به مقام توبه برسد «وَ اللَّهِ لَوْ سَجَدَ حَتَّى يَنْقَطِعَ عُنُقُهُ مَا يَقْبَلُ اللَّهُ ذَلِكَ مِنْهُ إِلَّا بِوَلَايَتِنَا »[40] اگر آنقدر سجده كند كه گردنش قطع شود، خداي متعال اين توبه را قبول نمي كند. «إِلَّا بِوَلَايَتِنَا اهل البيت»[41] اين هماني است كه ما مكرر عرض كرديم كه حقيقت توبه تلقي ولايت است تا انسان به تلقي از حقيقت ولايت حقه نرسد رجوعي به سوي خداي متعال واقع نمي شود و اين توبه قبول نمي شود. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»[42]
هماني است كه در مقامات مختلف انبياء آنجايي كه مي خواستند مقرب بشوند متمسك به او بودند آن كلمات همان حقيقت نورانيت اهل بيت(عليهم السلام) «أَلَا وَمَنْ عَرَفَ حَقَّنَا وَرَجَا الثَّوَابَ فِينَا»[43] اين ها مقدمه ذيل حديث است «أَلَا وَمَنْ عَرَفَ حَقَّنَا وَرَجَا الثَّوَابَ فِينَا»[44] كسي كه عارف به حق ما باشد و اميد به ثواب در راه ما داشته باشد يك چنين اميدي در او پيدا شود «وَ رَضِيَ بِقُوتِهِ نِصْفَ مُدٍّ كُلَّ يَوْم»[45] در هر روزي به اندازه يك نصف مد. مد يعني به اندازه يك طعام يك وعده طعام را مي گويند يك مد. يك وعده طعام متعارف كه كفارات هم با او اندازه گيري مي شود به اندازه يك نصف مد در شبانه روز راضي باشد. به اين قوت «وَ مَا يَسْتُرُ بِهِ عَوْرَتَهُ»[46] از پوشش هم آنچه او را بپوشاند ديگر «وَ مَا أَكَنَّ بِهِ رَأْسَهُ»[47] مسكن هم به اندازه اي كه سرپوشي داشته باشد اين عده «وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ وَ اللَّهِ خَائِفُونَ وَجِلُونَ- وَدُّوا أَنَّهُ حَظُّهُمْ مِنَ الدُّنْيَا»[48] عارضشان اين است كه همه بهره شان از دنيا اين باشد بيشتر از اين از دنيا بهره اي نداشته باشند «وَ كَذَلِكَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ»[49] فرمود: اين عده بهره شان از دنيا آنقدر است. شيعياني ما داريم معرفتي به ما پيدا كردند اميدوار به ما هستند همه بهره شان از دنيا به اندازه يك نصف مدّ طعام و يك پوشش ستر و عورت ساتري و يك سرپوشي و در عين حال اين ها نگرانند.
«وَ كَذَلِكَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أنّهم إلي ربهم راجعون»[50] خوب اين ها مقدمه بود؛ در اين حديث نوراني كه حضرت مي فرمايند: سعي بكنيد از آن مقاصد جدا شويد و دنبال مذموم و ممدوح در نزد مردم نباشيد. دنبال اين باشيد كه محمود عند الله بشويد. بعد توضيح مي دهند محمود عند الله شدن يعني چه؟ يعني آوردن خيرات، تدارك توبه ها يعني رسيدن به اين مقام. آدم اين طوري محمود عند الله مي شود كه به اين مقدار قانع باشد. همه عبادات را هم بياورد بعد حضرت فرمودند: «ثم قالوا وَ مَا الَّذِي أَتَوْا بِهِ»[51] اين ها چه آوردند كه نگرانند، عملشان بد بوده گناه آوردند محبت دشمنان خدا را آوردند. فرمودند: نه، «أَتَوْا وَ اللَّهِ اتا مَعَ الْمَحَبَّةِ وَ الْوَلَايَةِ»[52] هم بندگي دارند هم محبت ولايت را دارند هيچ چيز كم ندارند «وَ هُمْ فِي ذَلِكَ خَائِفُونَ»[53] خائف هم هستند. اين خوف براي چيست؟ حضرت فرمودند: دو تا خوف داريم يك خوف شك است؛ آدم ولايت اميرالمؤمنين محبت حضرت را دوست دارد نگران است؛ چون شك دارد نمي داند واقعاً راهِ خوب مي رود يا راهِ بد. شايد هم به درد نخورد.
اين محبت اين يك جور نگراني است. حضرت فرمودند: نه، اين ها نگراني شان نه از ترك عمل است و نه از ترك محبت بلکه ولايت است و نه از شك است. يقين هم دارند كه راه حق همين است كه دارند مي روند و هيچ ترديدي ندارند. پس خوفشان از چيست؟ هم همه چيز را آوردند عمل طاعت، محبت ولايت، هم شك هم ندارند، اهل يقينند، نورانيت يقين به آن ها عنايت شده «وَ لَيْسَ خَوْفُهُمْ خَوْفَ شَكٍّ وَ لَكِنَّهُمْ خَافُوا أَنْ يَكُونُوا مُقَصِّرِينَ فِي مَحَبَّتِنَا وَ طَاعَتِنَا»[54] نگرانند كه در محبت ما كم گذاشته باشند، در طاعت ما كم گذاشته باشند. اين حالات اصحاب سيد الشهدا است. «يؤتون ما آتوا» يعني اين وقتي سپر سيد الشهدا شده حالا هر كه بود آن كسي كه سپر شد و حضرت نماز خواندند -مختلف نقل شده سيزده چوبه تير كاري مسموم به بدنش نشست تا نماز حضرت تمام شد- ديگر نتوانست بيش از اين خودش را سر پا نگه دارد افتاد، وقتي افتاد به حضرت عرض كرد: «هل افيت»[55] يعني به اندازه كافي محبت و عمل آوردم.
اين است قرآن مي فرمايد: «أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ»[56] مسارعه در خيرات و سبقت در خيرات مال اين دسته است. آن هايي كه دركي از توحيد و دركي از ولايت حقه دارند، دركي از محبت اولياي خدا و طاعت خداي متعال دارند كه آن ها را به بي قراري رسانده «يؤتون ما آتاهم» همه توانشان را به كار مي گيرند؛ چون به طلب رسيدند و درهاي غيب به رويشان باز شده است. آن حقيقت ولايت را فهميدند، چه كسي وقتي بدنش تير باران شده كه وليّ خدا نماز بخواند روي زمين افتاده، خودش را بدهكار بداند. اين چه دركي است از امام حسين از ولايت امام حسين كه احساس مي كند در اداء حق وليّش كوتاهي كرده، آرام نيست كه من حق وليّم را انجام دادم، اين طور نيست كه مثل ما اگر يك جلسه روضه آمد احساس كند ديگر كار تمام است.
يك خدمتي كه در راه اولياي خدا انجام داده ديگر به طلبكاري برسد. اين پيداست انسان به درك حقيقت ولايت نرسيده طلبي هم در او نيست. اين آدم از امام حسين(عليه السلام) امكانات مي خواهد به او هم مي دهند ولي بهره اش همين است. آنكه ما بايد داشته باشم مسارعه و سبقت است.
«أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ»[57] در همه خيرات «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ»[58] كه همه خيرات چيست؟ اصل خير حقيقت توحيد و ولايت معصوم است «إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ و مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَا»[59] دركي از خير پيدا مي كنند، دركي از ولايت معصوم، دركي از خداي متعال و اولياي الهي پيدا مي كنند كه با آن درك همه امكاناتشان را در راه آن خير به جا مي آورند. هيچ كسي در راه رسيدن به آن خير ندارند و در عين حال با تمام تواني كه در راه رسيدن به آن خير و خيرات كار مي كنند نگران كوتاهي شان هستند. اين ها هستند كه به مسارعه و سرعت و سبقت مي رسند.
اگر شما در اصحاب سيدالشهدا اين سبقت و سرعت را مي بینيد با تمام وجود آمدند از همه موانع عبور كردند فرصت ها بر آن ها سبقت نگرفته بلکه آن ها بر فرصت ها سبقت گرفتند. حالا روايت سبقت را در جاي خودش بايد بخوانيم. اين سابقون از عالم زر آمدند. روايت سابقون وقتي معنا مي شود در «السَّابِقُونَ السَّابِقُون»[60] فرمود: سابقون آن هايي هستند كه از عالم قبل بارهايشان را بستند، از آنجا وقتي خيرات عرضه شد مي دانيد خيري كه به انسان عرض مي شود چيست؟ خيرات چه هستند؟ همه خيرات چيزي جز ولايت ولي معصوم نيست؛ همان نعيم حقيقي است و مابقي شئون او هستند. نماز، زكات، روزه و حج اين ها خيراتي هستند كه به ما عرضه مي شوند.
اين خيرات طرق رسيدن به آن مقصدند و شئوني از آن حقيقتند. اگر كسي اهل سرعت و سبقت به نماز و روزه و حج و جهاد و اين ها بود و قبلش هم در حقيقت ولايت، اين اهل سرعت به خيرات است. اين سرعت به خيرات مال آن كساني است كه اين صفات حميده در آن ها پيدا شده است. لذا، اگر شما مي بينيد اصحاب سيد الشهدا روز عاشورا اين طور فداكاري مي كردند و سبقت بر همديگر مي گرفتند، اهل سرعت بودند. به طور كلي و اين جور فداكاري مي كردند.
اين ها همان هايي هستند كه به يك دركي از امام(عليه السلام) رسيدند كه تمام توانشان در راه او خرج مي كنند اما در عين حال مشفقند، نگرانند كه آن وظيفه اي كه نسبت به حجت خدا و وليّ خدا روي دوششان بوده انجام نشده باشد. تا اين درهاي غيب باز نشود تا انسان دركي از عظمت امام حسين پيدا نكند اصلاً اين صفات بي معناست. اين حالات حرف و حديث نيست، آن معرفت از امام و حق از امام(عليه السلام) بايد در انسان پيدا شود، آن معرفت از امام و سرچشمه خيرات و خيراتي كه شئون آن امام(عليه السلام) است و راه ما را به آنجا باز مي كند بايد گشوده شود. اين است كه سرعت در خيرات مي آورد و نسبت به همه خيرات با سرعت حركت مي كند.
شايد به آن باطن خير كه باطن خير، لقاء خداي متعال است، توحيد است، قرب خداست و آن حقيقت سرّ ولايت است براي اينكه به آن باطن خير برسند به همه خيرات سبقت مي گيرند. اين سرعت و اين سبقت كه پيش دستي بر ديگران پيش دستي بر فرصت ها است. اينكه آدم بداند اين فرصت ها ثانيه اي است هر ثانيه اي كه رفت ثانيه بعد امكان تدارك اين فرصت قبلي نيست، اين ها بهره آن انسان هايي است كه اين صفات حميده را كسب كردند.
«السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ وَ أَنَاخَتْ بِرَحْلِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُمْ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِين »[61]
آمد محضر پدر بزرگوارش مقدم بر همه بني هاشم «فستأذه أباه فأذن له»[62] اجازه گرفت. امام حسين هم فوري به او اجازه دادند. احساس كردند آماده سفر الي الله است، احساس كردند اين انسان وارسته و بخدا رسيده آماده و محيّا است «فستأذن أباه فأذن له»[63] در عين اينكه با تمام وجود به او اجازه رفتن دادند «اما نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ»[64] يك نگاه به قد و بالاي علي كرد «اللَّهُمَّ اشْهَدْ علي هولاء القوم»[65] اگر كسي بخواهد ببيند چه بر دل امام حسين گذشته همين يك جمله كافي است «فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ ص وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْه»[66] محاسنش را در دست گرفت دنبال علي حركت كرد. دشمن را لعن و نفرين فرمود. اين امام رحمت چون جا دارد لعن جايي كه بايد لعن كني. لعن نكردن جايز نيست وقتي أشبه الناس به رسول الله را هدف قرار دادند؛ گويا پيغمبر خدا را هدف قرار دادند.
لذا، حضرت آن ها را لعن كرد نفرين كرد. منتظر، كنار خيام طولي نكشيد صداي علي از ميدان آمد لحظه اي بود كه مورد اصابت دشمن قرار گرفته بود دست را به گردن اسب انداخت. نوشتند: اين اسب آموخته چه شد نمي دانم به جايي كه صاحبش را به طرف اردوگاه بياورد به طرف لشکر دشمن برد «فقطعوه بسيوفهم إربا إربا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ»[67] نوشتند: حال امام حسين تغيير كرد به سرعت خودش را رساند بالاي سر علي ولي ديگر كار از كار گذشته بود. وقتي نگاه كرد به پيكر قطعه قطعه شده علي، ديگر نتوانست روي پا بايستد. مقاتل نوشتند: با زانو تا كنار بدن علي آمد «فجلس علي التراب و بكي بكائاً عاليا»[68] ابتدا رو زمين نشست بلند بلند وسط ميدان گريه كرد. سپس جلو آمد سر علي را به دامن گرفت، خون از دهان علي پاك كرد. شايد يك بار ديگر بتواند با پدر حرف بزند. نقل شده، از عمق دل صدا زد «ولدي علي ولدي علي» ولي جواب نشنيد. ديدند: امام حسين خم شد صورت به صورت علي گذاشت «على الدنيا بعدك العفاء»[69] سپه كوفه و شام ايستاده به تماشاي شه و شه زاده شه روي، نعش علي افتاده و همه گفتند: حسين جان داده صدا مي زند، «ولدي علي...» پسرم، پسرم، اي پسر من، پدر پير تو هستم، پدر پير و زمين گير تو هستم. سخني گوي و دلم را خوش كن. تو كه آتش زده اي خاموش كن «السلام علي المقطوع القطيع»[70]
حجة الاسلام والمسلمین میرباقری
[1] . بحارالأنوار/مجلسی/32 /10/باب 1- باب بيعة أمير المؤمنين ع و م
[2] . البقرة : 286
[3] . النجم : 39
[4] . همان
[5] . بحارالأنوار/مجلسی/32 /10/باب 1- باب بيعة أمير المؤمنين ع و م
[6] . همان
[7] . المؤمنون : 55 أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنينَ
المؤمنون : 56 نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ
[8] .همان
[9] . همان
[10] . المؤمنون : 57
[11]. فاطر : 28 وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ غَفُورٌ
[12] . همان
[13] . المؤمنون : 57
[14] . المؤمنون : 58
[15] . همان
[16] .همان
[17] . المؤمنون : 59
[18] .همان
[19]. المؤمنون : 60 وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ
[20] . همان
[21] . همان
[22] .همان
.[23] /سوره کهف/ایه110
[24] . المؤمنون : 60 وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ
[25] . همان
[26] . همان
[27] . المؤمنون : 60 وَ الَّذينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ
[28].مجمع البیان /طبرسی/جلد17/ص60
[29]. بحارالأنوار الجامعة لدررأخبار الأئمة الأطهار/ج 67 /341 /باب 59 الخوف و الرجاء و حسن الظن بالله تعالى .....ص: 323
[30] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار ج 66/ 258/ باب 37 صفات خيار العباد و أولياء الله و فيه ذكر بعض الكرامات التي رويت عن الصالحين ..... ص : 254
- وَ فِي الْمَجْمَعِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَعْنَاهُ خَائِفَةٌ أَنْ لَا يُقْبَلَ مِنْهُمْ
[31] .همان
[32] . الكافي/شیخ کلینی/ ج 2 /456 /باب محاسبة العمل ..... ص : 453
[33] . همان
[34] . أمالي الصدوق /668 /المجلس الخامس و التسعون
[35]. إرشاد القلوب إلى الصواب /شیخ حسن دیلمی/ج 1 /182 /الباب الحادي و الخمسون في أخبار عن النبي ص و الأئمة الأطهار ..... ص : 173
بحارالأنوار الجامعة لدررأخبار الأئمة الأطهار/ج 75 /225/باب 23مواعظ الصادق جعفربن محمد ع ووصاياه وحكمه .....ص:
[36] .همان
[37] . همان
[38] . همان
[39] . همان
[40] . همان
[41] . همان
[42] . بقره:37
[43] .بحارالأنوارالجامعة لدررأخبارالأئمة الأطهار/ج 75 /225/باب23مواعظ الصادق جعفربن محمدع ووصاياه وحكمه....ص: 19
[44] . همان
[45] . همان
[46] . همان
[47] . همان
[48] . همان
[49] . همان
[50] . همان
[51] . همان
[52] . همان
[53] . همان
[54] . همان
[55] .غم نامه کربلا/اشتهاردی/ص146
[56] . أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ-مومنون/ایه 61
[57] .همان
[58] . همان
[59] . تهذيب الأحكام/شیخ طوسی/6 /99 /46- باب زيارة جامعة لسائر المشاهد على أصحابها السلام ..... ص : 95
[60] . سوره الواقعة/ایه10
[61] . بحارالأنوار/مجلسی/ 98 /292 / باب 24- كيفية زيارته صلوات الله علي-زیارت عاشورا/مفاتیح الجنان
[62] . ا للهوف/سیدبن طاووس/112 المسلك الثاني في وصف حال القتال و م
[63] . همان
[64] .اللهوف على قتلى الطفوف /سیدبن طاووس/113 /المسلك الثاني في وصف حال القتال و ما يقرب من تلك الحال
[65] . همان
[66] . همان
[67] . بحارالأنوار/مجلسی/45 /44/ بقية الباب 37- سائر ما جرى عليه بعد
[68] .
[69] .ا للهوف/سیدبن طاووس/112 المسلك الثاني في وصف حال القتال و م- غم نامه كربلا/اشتهاردی/ ص : 137
[70] .