نظام های اجتماعی و اخلاقی که در جهان وجود دارند دارای مبانی خاصی هستند که اگر آنها را منفصل از مبانی و تفکرات تاریخی و بنیادینشان مورد مطالعه قرار دهیم قابل تحلیل و تفسیر نیستند. حتی اگر یک عنصر و مفهوم از یک نظام سیاسی جدا شده و در نظام دیگری قرار گیرد قابل تفسیر نیست؛ برای مثال، مفهومی به نام «ولایت» هیچ گاه در نظام لیبرال دموکراسی قابل تفسیر نیست، بلکه این مفهوم در نظامی الهی قابل تفسیر و توجیه است.
باید توجه نمود مفاهیمی که در اندیشه های سیاسی، عرفانی و اخلاقی ما وجود دارد (مانند ولایت پذیری) مبتنی بر مبانی خودمان تحلیل و تفسیر می شود. واحد مطالعه ی ما در این مفاهیم گاهی واحد فرد است؛ مثلاً ولایت مداری را در حوزه ی زندگی فردی انسان و برای رشد کمالات فردی تفسیر می کنیم؛ همان چیزی که در مکاتب عرفانی وجود دارد و حتی در بعضی از مکاتب عرفانی انسان کامل محور همه ی کمالات انسان است و انسان باید همه چیز را از راه پیروی از او به دست آورد. در مواقعی نیز این مفاهیم را در حوزه ی حیات اجتماعی و مقیاس مطالعات اجتماعی مطرح می کنیم که در اینجا واحد مطالعه جامعه است؛ مثلاً می خواهیم معنای ولایت مداری، ضرورت و آثار آن را در حیات اجتماعی بررسی نماییم و گاهی می خواهیم حرکت بر مدار ولایت خدا در نظام تکوین را توضیح داده و ضرورت حرکت در مدار ولایت را بیان نماییم.
غرب تقسیماتی از نظام های مختلف دارد و سعی می کند همه ی نظام ها (حتی نظام های الهی) را بر مبنای ویژگی های مشترک در یکی از این گروه ها جای دهد؛ اما تقسیماتی که غرب از نظام ها دارد مورد قبول ما نیست. همه ی نظام هایی که غرب از آنها یاد می کند از نظام های برده داری تا دموکراسی و مدل لیبرال دموکراسی، نظام هایی هستند که همگی مبتنی بر اصالت انسان و انسان مداری شکل می گیرند. بنابراین، همه ی این نظام ها در یک قطب هستند. نظام های اجتماعی دیگری نیز وجود دارند که مبتنی بر توحید تعریف می شوند. بنابراین، انسان باید تحت ولایت ولیّ قرار بگیرد تا خودش جزء اولیای خدا شود. اگر هدف کمال انسان درک مقام ولایت و خلافت است این مقام تنها از راه پیروی از ولایت ولیّ خدا حاصل می گردد (هم در حوزه ی عرفان و هم در حوزه ی حیات اجتماعی).
حاصل پیروی نمودن از ولایت خدا رسیدن به مقام ولیّ اللهی و خلافت،
«أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»
[1]
و نیز رسیدن به مقام حاملان امانت است:
«إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً»
[2]
انسان می تواند در سلوک معنوی خود به جایی برسد که حامل امانت الهی گردد که این امر سرچشمه ی همه ی خوبی ها و همان حکمتی است که خیر کثیری را به دنبال دارد.
«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثيرا»
[3]
اگر خدای متعال در سیر فرد به او توجه نماید همه چیز به او عطا شده است. این همان مقامی است که «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»[4] و «کنت سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا»[5] انسان مومن در سیر خویش در درجات کمال به جایی می رسد که همه ی گوش و چشم و زبانش منسوب به خدای متعال می گردد. خدای متعال ولایتی بر مومنین دارد که حاصل این ولایت این گونه است:
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور»
[6]
حاصل این ولایت سیر نمودن در درجات نور تا رسیدن به سرچشمه ی نور است:
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»
[7]
سیر نمودن در درجات نور و قرار گرفتن در ولایت خداوند متعال مشروط بر این است که ولایت را تحمل نماییم.
ولایت و هدایت از جانب خداست و از ناحیه ی ما هیچ خیری ایجاد نمی شود،
«ِخَيْرُكَ إِلَيْنَا نَازِلٌ وَ شَرُّنَا إِلَيْكَ صَاعِدٌ»
[8]
و خدا می فرماید:
«ما اصابکم من حسنت فمن الله ما اصباکم من سیئه فمن انفسکم»
شخصی از حضرت سوال کرد هدایت کار کیست؟ آیا ما می توانیم خودمان را به هدایت برسانیم. حضرت فرمودند: خیر، هدایت تنها کار خدا است. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[9] در روایتی نقل شده که امام رضا(ع) این آیه را این گونه معنا کرده اند:
«هُدَى مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ هُدَى مَنْ فِي الْأَرْض»
[10]
«هدایت همه ی آسمانی ها و زمینی ها با اوست»؛
هیچ کس بدون هدایت خدای متعال به مقصد نمی رسد.
وظیفه و نقش ما تحمل ولایت است. البته تحمل این ولایت کار سختی است. فرمودند:
«إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ»
[11]
سه دسته می توانند این ولایت را تحمل نمایند؛ ملائکه مقرب، پیامبران مرسل و نه هر پیامبری و بنده ی مومنی که خدا او را آزموده باشد.
«لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان»
[12]
تحمل ولایت تحمل همان بار امانت است و اگر کسی بتواند به آن مقام برسد اهل اسرار الهی می شود. ولایت عهده دار سیر ما در درجات امور است و ما را تا مقصد می رساند.
اختیاری بودن پذیرش ولایت
هیچ کس نمی تواند از دایره ی ربوبیت خدای متعال خارج شود؛ یعنی ربِّ کسی که شیطنت می نماید نیز خدای متعال است. خدای متعال «الله، لا اله الا الله» است.
اگر بخواهیم یا نخواهیم یک «اله» بیشتر وجود ندارد.
«وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»
[13]
«الوهیت همه ی عوالم با اوست.»
«لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»
[14]
«ولی در موضوع ولایت این گونه نیست و انسان می تواند ولایت خدای متعال را نپذیرد، در این صورت از محیط ولایت خدا و سرپرستی او خارج می شود.»
اگر انسان از این محیط خارج شد خودش نمی تواند ولیّ باشد.
«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون»
[15]
دو جریان ولایت در عالم وجود دارد. یکی ولایت خداست و دیگری ولایت اولیاء طاغوت و شیاطین و پرچمداران طغیان و استکبار بر خداست. انسانی که از محیط ولایت خدا خارج شود وارد محیط ولایت استکباری و دستگاه شیطان می شود؛ گرچه شیطان برای اینکه انسان را از ولایت خدا خارج کند به او وعده ی خودمداری می دهد، ولی همه ی این وسوسه ها برای این است که ما را از مدار ولایت خدا خارج نماید.
چون «إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطان»[16]
«شیطان بر بندگان خدا تسلط ندارد»
بنابراین، ابتدا باید آنها را از محیط بندگی خدا بیرون برده و آنگاه بر آنها تسلط پیدا نماید. «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِی»[17] شیطان ناچار است که انسان را از محیط ولایت خدا بیرون برد؛ چون قادر به سلطه بر آن محیط نیست. در قیامت نیز این جریان ها از پیروان خود تبرّی می جویند: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذين َ اتَّبَعُوا»[18]
انسان در ورود به محیط ولایت خدا آزاد و مختار است:
«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي »
[19]
خدای متعال رشد و تباهی را در بیرون و درون ما کاملاً واضح نموده، اما ما را بین این دو آزاد گذاشته است. اگر کسی جانب دین را گرفت، به رشته ای محکم متمسک شده که او را به مقصد می رساند. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها»[20] این رشته گسستگی ندارد؛ از دنیا شروع می شود و می تواند ما را تا عالم الهی در مراتب مختلف با خود سیر دهد؛ لذا سلوک این انسان ها مستمر و دائمی است: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[21] حاصل ایمان به ولایت خدا و تحمل آن این است که ولایت نور بر انسان جاری می شود و انسان را تا درجات بالا پیش می برد.
ابلیس می خواست به صورت مستقیم با خدا رابطه برقرار کند. خدای متعال به او می فرماید: «اسْجُدُوا لِآدَم»[22] نه تنها به ابلیس بلکه به ملکوت عالم و به ملائکه ی مقرّبین ازجمله جبرئیل و میکائیل می فرماید: «اسْجُدُوا لِآدَم»[23] زیرا او خلیفه ی خدا بود. ابلیس می گوید: نه! من می خواهم مستقیم با تو ارتباط داشته باشم. خدای متعال هم می فرماید: باید از دایره ی رحمت من و بهشت بیرون بروی؛ رجم شوی و شیطان هبوط می کند.
گروهی ولایت خدا و دین و حتی ولایت عرفانی عارفان را در حوزه ی حیات فردی و باطنی خودشان می پذیرند، ولی حوزه ی حیات اجتماعی را حوزه ی عقلانیت خود بنیاد و حوزه ی دانش های مستقل خود انسان می دانند. سکولاریست ها این گونه هستند. بنیان اندیشه ی سیاسی امام(ره) در طرح نظریه ی «ولایت فقیه» این است که ایشان اندیشه ی خلافت و ولایت را از حوزه ی زندگی فردی و باطنی و از مقیاس مطالعات انسان شناسانه وارد مقیاس مطالعات جامعه شناسانه کرد و تصویری که از توحید برای انسان طرح کردند را به عرصه ی حیات اجتماعی و تاریخی انسان تسرّی دادند و بر مبنای آن یک اندیشه ی سیاسی و نظام سیاسی جدید را بنیان گذاری نمودند. اینها مبانی بحث ولایت پذیری است که اگر روشن نشود تفاوت های ما با دیگران معلوم نمی شود و مفاهیمی از نوع مفاهیم استبدادی و ... را بر مفهوم ولایت تطبیق می کنند و سپس نظام ولایی را یک نظام استبدادی تفسیر می کنند. این امر ناشی از آن است که یک مفهوم از جایگاه خود بیرون رود و در دستگاه دیگری تفسیر شود.
نظام های استبدادی در طول تاریخ همگی نظام های انسان مدارانه بوده اند، نه نظام هایی بر مدار ولایت خدا. اگر نظام های اجتماعی بر مبنای انسان مداری شکل بگیرند در مدرن ترین شکل خود دیکتاتورترین نظام ها هستند؛ یعنی سلطنت پادشاهی در طول تاریخ به اندازه ی لیبرال دموکراسیِ مدرن مستبدانه، مستعمرانه و دیکتاتور مآبانه نبوده است. اگر حکومتی بر مدار ولایت خدا شکل نگیرد قطعاً بر مدار نفس استکباری و تکبر انسان خواهد چرخید، حتی در مدرنترین شکل و با دستگاه های نظارتی که در دوره ی لیبرال دموکراسی تعبیه شده است.
در دو جنگ جهانی که به فاصله ی کوتاهی اتفاق افتادند و در آن شصت میلیون انسان قربانی مکتب های مادی شدند، عامل مهم این بود که جنگ بین ایدئولوژی های مدرنیته اتفاق افتاد و انبیا و ادیان الهی در آن نقش جدی بازی نکردند. بعد از آن نیز سازمان ملل متحد ایجاد شد و منشور ملل نوشته شد و قدرت های بزرگ یک بار دیگر مسیر خود را با ادعای بشر دوستی و انسان دوستی هموار نمودند، همان کاری که شیطان می کند. «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحينَ».[24]«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبين»[25] شیطان دشمن آشکاری است؛ زمانی که می خواست آدم و حوا را در بهشت فریب دهد، قسم یاد می کرد که من خیر شما را می خواهم. نظامی می تواند عادلانه و بر مدار محبت و فداکاری و ایثار باشد که متولیان و حاکمانش فداکارترین انسان ها باشند. نظام الهی نظامی است که مبتنی بر ولایت خدا شکل می گیرد و در فضای ظلمت هیچ فداکاری و محبت و انسان دوستی معنا ندارد. در فضای ظلمت همه چیز با هم برابرند. اگر خدا در فضای ظلمت برداشته شود دیگر وجود همه چیز مساوی است. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»[26]
اگر انسان از مدار ولایت خدا بیرون رود طغیان شکل می گیرد. طغیان بر خدا آغاز خطاهای دیگر است. اگر انسان از مدار بندگی خارج شود آن وقت دچار توهم می گردد. «كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغی أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی»[27] انسان طاغی همه چیز را برای خود می خواهد. انسانی که بر خدای متعال استکبار ورزد نمی تواند برای انسان های دیگر تواضع کند، اگر تواضع کند این کار تملق است. تواضع و خشوع برآمده از عبودیت است، اما تملق این است که بخواهد در قلوب جا باز کند؛ یعنی باطن این تواضع نیز تکبّر است. ولایت، حیات است
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُم»
[28] فرمودند: «ما یحییکم»، یعنی ولایت علی ابن ابی طالب(ع). باطن ولایت پیامبر اکرم(ص)، رحمت است. «مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ»[29] این نوعی ولایت است که حامل رحمت و محبت است. ولایت دیگری هم وجود دارد که تملق گویی و تظاهر به خیر خواهی و ایثار در آن رواج دارد.
حقیقت «اله» در آیةالکرسی
آیه الکرسی از اینجا آغاز می شود: «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»[30] داستان الوهیت خدای متعال را بیان کرده و درجات آن را نیز توضیح می دهد. آنگاه می گوید در انتخاب آزاد هستید.
خدا صحیح و غلط را از یکدیگر تبیین نموده است؛
«قد تبین الرشد من الغی».
«اله»، حقیقتی است که صاحب مقامی به نام الوهیت است و ما از او با نام «الله» یاد می نماییم. مقام الوهیت، مقام اسماءالحسنی است. «اله» یعنی کسی که خالق، رازق، رب، قیوم، حی، رحمان، رحیم، علیم، حکیم و حفیظ است. اگر کسی این مقام ها را داشته باشد «اله» است. «اله» کسی است که واجد این اسماء و نام هاست. قرآن برای مقایسه ی بت ها با «اله» می گوید: ببینید، بت هایی که می پرستید صدای شما را می شنوند؟ اگر صدای شما را بشنوند اجابت می کنند؟ این ها می توانند خطری را از شما دفع کنند؟ این ها می توانند چیزی برای شما خلق کنند؟ آیا این ها سمیع، بصیر، مجیب و یا خالقند؟ چه هستند که شما برایشان سجده می کنید؟ «يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ»[31] شما یک الله دارید و کسانی که غیر از این الله صدایشان می زنید و از آنها کمک می خواهید برای شما چه کار می کنند؟ «إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ»[32] و بالاتر از آن «إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ »[33] اگر یک پشه چیزی را از آنها سلب کند و برباید همه با هم نمی توانند آن را پس بگیرند. خدا نمرود را که سالها ادعای خدایی کرده است با یک پشه از پای درمی آورد. «لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ»[34] هر دو ضعیفید. شما ضعیف هستید و آنها نیز ضعیفند. پس ضعیف نمی تواند به ضعیف پناه ببرد. حال چرا به آنها پناه می برید؟
«هل یستمعونکم»
«آیا می شنوند؟ اجابت می کنند؟»
خدای متعال «اله» است؛ یعنی همه ی اسماء حسنی را دارد.
آیه الکرسی جزء بزرگ ترین آیات قرآن است. «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»[35] «هو الحی، فقط او»
«لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ»
[36]
«هیچ غفلت و چُرتی نمی گیرد، دائماً حاضر و حی است»
«ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»
[37] «همه ی عوالم ملک حقیقی اوست»
«مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»
[38] «چه کسی می تواند در دستگاهی که تحت حکومت اوست خیری به کسی برساند. حتی اگر مادر به فرزندش محبت می کند این به واسطه ی شفاعت خداست. بدون اذن او چیزی به ما نمی دهند.»
«يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ»
[39] «علم او احاطه به قبل و بعد شما و همه ی عوالم و مراتب وجود شما دارد.»
«وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ»
[40] «هیچ کس نمی تواند به آن مقام دست پیدا کند»
«إِلاَّ بِما شاءَ»
[41] «که متعلق به اولیاء خداست»
«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»
[42] «سلطنت او همه ی آسمانها و زمین را در بر گرفته است»
«وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ»
[43] (اگر این آیه تلقی شود،)
«لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ»
[44] «انسان مختار است که این هدایت را بپذیرد یا نپذیرد؛ اگر به این اله پشت کرد جز توهم و خیال چیزی نمی ماند. اگر به دنبال نفس حرکت کنیم باخته ایم.»؛ «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا»[45] «اگر قبول نکردید»؛ «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»[46] «گفت: هر که گریزد ز خراجات شاه / بارکش غول بیابان شود.»
نسبت الوهیت خدا با انسان
اگر خدا قدرت دارد در مقابل، ما عجز داریم و عجز ما با قدرت او تأمین می شود؛ موت ما با حیات او جبران می شود؛ فناء ما با بقاء او تأمین می شود.
او صمد است و ما همه فقیر و تهی هستیم.
«يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»
[47]
وجود انسان عین فقر به اوست؛ فقر به علم، حیات، بقاء، دلالت و هدایتش. مناجات امیرالمومنین(ع) در مسجد کوفه به همین نکته اشاره می کند و می گوید: «نسبت شما با خدا این است:
«مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلَّا الْغَنِی»
[48]
«رحمت توست که غنای تو را برمن می بارد و مرا از فقر بیرون می آورد، و گرنه فقیر نمی تواند دست فقیر را بگیرد.»
«موْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيفُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الضَّعِيفَ إِلَّا الْقَوِيُّ مَوْلَايَ يَا مَوْلَايَ أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّت َ أَنْتَ الْبَاقِي وَ أَنَا الْفَانِی انت الهادی و انا الضار َ أَنْتَ الدَّلِيلُ وَ أَنَا الْمُتَحَيِّرُ»
[49]
نسبت «اله» با انسان چنین نسبتی است؛ یعنی همه ی وجود ما مملو از شئون فقر، عجز و ناچاری است. چون انسان به خود تکیه می کند در این صورت دو مانع بزرگ ایجاد می شود که نمی گذارد انسان حضور خدا را لمس نماید؛ یکی خود انسان و دوم دیدن اسباب. به این دلیل است که انسان هیچ گاه به او نمی رسد. پس محتاج خداییم: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد»[50]
حضور خدا در همه ی مکان ها و زمان ها
«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَما کُنتُم»
[51]
«هر کجا باشید خدا با شماست.»
این همراهی، این نیست که شما یکی هستید و او هم یکی است؛ یعنی اگر شما هستید به دلیل این است که او با شماست. اگر او کنار رود شما هم نیستید. او هست که ما هستیم «مَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَه»[52] این تعبیر امیرالمومنین(ع) است که در دعای کمیل آمده است:
«و بأسمائك التي غلبت أركان كل شئ»[53]
اگر باطن عالم را کاوش کنی چیزی جز اسماء خدا نیست. آنهایی که در مقام توحید و شهود «لا اله الا الله» هستند، این سخن را درک می کنند. «يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ»[54] زبان همه ی عالم را زبان «لا اله الا الله» می بینند که این جمله در همه ی ذرات عالم جاری است. «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُور»[55] مرحوم محدث قمی در مفاتیح الجنان از امیرالمومنین(ع) نقل کرده اند که هر روز ده مرتبه این ذکر خوانده شود.
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ»
[56] «به تعداد امواج دریاها لا اله الا الله است»،
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ»
[57] «به تعداد خارها و درخت هایی که در بیابان هستند»،
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ»
[58] «به تعداد کرک ها و موهایی که بر بدن حیوانات اند»،
«عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ»
[59] «به تعداد سنگ ها و کلوخ ها»،
«عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُون»
[60] «به تعداد پلک هایی که به هم می خورند.»
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِی وَ الصُّخُور»
[61] هر نسیمی که در بیابان ها و صحراها می وزد یک «لا اله الا الله» در آن است. پس اگر می گوییم او «اله» است، منظور این است که اسماء الحسنی اوست که عالم را برپا می دارد.
معصومین(ع)؛ مجرای ولایت الهی
«ولایت چیزی نیست که به زور به کسی بدهند. بلکه باید بروی و دور آن بگردی.»
«مثل الامام مثل الکعبه یعطی و لا یعطی»
دنیا را به همه می دهند، ولی ولایت را به همه نمی دهند. ولایت از نعمت هایی است که آن را به همه نمی دهند. ولایت برای «صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»[62] است. ولایت متعلق به انبیا و شهدا و صدیقین است. «الذین انعم الله شیعه علیٍ الذین انعم الله علیهم بولایه علی ابن ابیطالب» دین، همان ولایت و سرپرستی او است. ما به شما قول هدایت دادیم؛ اگر قبول کردید خودمان سرپرستی شما را به عهده می گیریم و اگر قبول نکردید شما را رها نمی کنیم، بلکه پایان کار شما گمراهی و درکات جهنم است.
«أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ»
[63]
خدای متعال اولیایی دارد که در مقام عبودیت و تحمل ولایت بر دیگران سبقت گرفته اند. چون تحمل کرده اند با تمام وجود حامل ولایت خدا و راه ولایت شده اند.
«وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا»
[64]
«ولایت ما همان ولایت خداست، اما ولایت ما در عرض ولایت خدا نیست، بلکه راه جریان یافتن ولایت خداست.»
وقتی خدای متعال «توحید» را عرضه کرد، اولین وجودی که صادقانه گفت: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى»[65] پیامبر اکرم(ص) بوده است. خدای متعال به ملائکه فرمود: «ببینید بر همه سبقت گرفت، من ولایت او را بر همه ی عالم جدا می کنم.» پس ولایت خدا در عالم این مجرا را دارد. پذیرش ولایت خدا؛ یعنی بندگی و بیرون آمدن از خودیت؛ یعنی تمام نیرو و قدرتی که خدای متعال ظاهراً و باطناً به انسان داده است را به او بسپاریم. با اینکه خدا به من اراده داده است، من این اراده را به گونه ای به او می سپارم که اراده ی من مجرای اراده و فرمان و نور او گردد. «كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی»[66] گویا او چشم، زبان و دست انسان است و اوست که انسان را تدبیر می کند. این مقام، مقام ولایت است. عبادالله اولین کسانی هستند که این تسلیم و خودسپاری محض به خدای متعال در آنها اتفاق افتاده است. این ها معصومین اند که اولیای خدا گشته اند. این چهارده نور پاک ازنظر معارف ما اولین کسانی هستند که در ولایت پیش قدم هستند. به تعبیر خدای متعال در قرآن، «سُبْحانَ الَّذي أَسْرى بِعَبْدِه»[67] «کسی که بنده ی مطلق است.»
شهادتی که در همه ی نمازهایمان (که بهترین سلوک و حالت ما با خداست) است: «أشهَدُ أنَّ مُحمّداً عبدُهُ و رسُولُه»، اگر او رسول است پس، از عالم غیب آمده و همه ی خبرهای غیبی با او آمده است.
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ عَذَابِي»
[68] امام رضا(ع) این حدیث را از اجداد مطهرشان نقل کرده اند و سپس سرشان را از کجاوه بیرون آورده و فرمودند: بشرطها و شروطها؛ شرط آن ولایت است. سجده ملائکه یعنی تواضع؛ پرستش خدا از طریق تواضع بر آدم. این سجده پرستش آدم نبود، بلکه پرستش مخصوص به خدای متعال بود. چون آدم حامل ولایت است، خلیفه و عبد است. اگر انسان می خواهد به مقام ولایت خدا برسد باید ولایت او را تحمل کند و تواضع نماید. استکبار انسان را از ولایت او محروم می نماید؛ پس سرچشمه ی رحمت و همه ی آثار ولایت در انسان هایی قرار داده شده است که آنها «مَعْدِنَ الرَّحْمَةِ»[69] و حامل هستند. وقتی حامل شدند ولایت آنها ولایت خداست. امام(ره) در کتب عرفانی خود می گویند: «ولایت معصومین(ع) ولایت خدای متعال است که به پیامبر(ص) و اهل بیت ایشان تفویض شده است. تفویض این نیست که خدای متعال از خود سلب اختیار کرده است، بلکه معصومین(ع) مجرای این ولایت اند.
دو ولایت داریم؛ یکی ولایت الله و دیگری ولایت اولیاء طاغوت. در پذیرش آزادیم و می توانیم ولایت خدا را بپذیریم و یا نپذیریم. به این دلیل می پذیریم که ولایت الله و مقام الوهیت است. اگر پذیرفتیم وارد محیط الوهیت و توحید می شویم و حاصلش «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[70] است. مسیر این ولایت، خلفای الهی هستند؛ به این دلیل این خلفا مسیر هدایت هستند که نسبت به بقیه تقدم دارند. آنها پیش از همه این حقیقت را تحمل کرده اند، آنها اهل سرّند. در روایت می خوانیم؛ «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سِرَّ اللَّه»[71] اصلاً خودش سرّ است. چون آنها حامل اسرارند، پس راه هدایتند. ورود به ولایت خدا جز از راه ولایت آنها حاصل نمی شود.
حجةالاسلام والمسلمین میرباقری