معیار شناخت دوست و دشمن

انسان باید خود را با حادثه عاشورا مقایسه کند و ببیند چرا دشمنان نتوانستند کنار سیدالشهدا(ع) قرار بگیرند. همه آن هایی که مقابل حضرت ایستادند جزء طرفداران بنی امیه نبودند. بسیاری از آن ها به خوبی سیدالشهدا(ع) را می شناختند علی رغم این شناخت، مقابل او ایستادند.

سیدالشهدا(ع) روز عاشورا دو خطبه خواندند. در خطبه اول، با وجود اینکه همه او را می شناختند به معرفی خودشان پرداختند. آن هایی که مقابل حضرت ایستاده بودند، جاهل نبودند. حضرت(ع) فرمود: «مگر رسول خدا(ص) درباره من و برادرم نفرمود که:

«الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» [1]

«این ها بزرگ جوانان اهل بهشت اند.»

همه اهل بهشت جزء سادات اند و این دو، بزرگان اهل بهشت اند.

عده ای در عاشورا احتمال می دادند که جنگ و کشتار پیش نمی آید و کار به صلح کشیده می شود و سیدالشهدا(ع) همانند برادرشان امام حسن مجتبی(ع) که با معاویه صلح کردند، ایشان نیز با یزید صلح می کنند. ایشان در خطبه دوم خویش، مسأله صلح و پذیرش بیعت با یزید و ابن زیاد را رد کردند. در هر دو سخنرانی با تعابیر مختلفی فرمودند که صبح عاشورا جز کشتن و کشته شدن چیزی پیش نمی آید«وَ اللَّهِ لَا أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَلَا أَفِرُّ فِرَارَ الْعَبِيدِ»[2] هم چنین فرمودند:«أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيْهَاتَ مِنِّي الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ»[3] مرا مخیّر بین شمشیر و ذلت کردند و ذلت از ما دور است.

بصیرت در تشخیص حق و باطل

در عاشورا کسانی قصد کشتار نداشتند ولی جزء لشکر دشمن بودند و اینکه در غارت اموال امام حسین(ع) و اصحابش شرکت داشتند و یا اگر غارت نکردند، روی بلندی ها رفته و صحنه های خونین قیام را تماشا کردند و برای سیدالشهدا(ع) گریه و دعا کردند.

به راستی چه چیزی موجب می شود که انسان با معرفت به مقام سیدالشهدا(ع) با علم به اینکه او و عزیزانش کشته می شوند و اهل بیتش به اسارت می روند، در صف لشکریان عمر سعد و ابن زیاد بایستد؟ عمر سعد و ابن زیاد آدم های مجهول الهویه ای نبودند. جبهه عاشورا کاملاً شفاف و روشن بود. بطوری که اگر فردی بصیرت داشت می توانست به راحتی حق و باطل را از هم تشخیص دهد. چطور می شود انسانی با معرفت به حق و باطل حاضر شود در صف باطل بایستد و تا حد خونریزی به غارت و اسارت بیندیشد؟ با وجود تمایلات و هواهای نفسانی در انسان و تعلق خاطر او به دنیا، وقوع هیچ جنایتی بعید نیست. انسان خیال می کند اگر علاقه به دنیا در دل باشد، این علاقه موجب فتنه و معصیت نمی شود.

تفاوت تفرعن ما و فرعون

استادی می فرمود: ما هیچ کدام از تفرعن فرعون و فراعنه مصر دور نیستیم. همه این تفرعن و ادعای خدایی و عنانیّت، به نحوی در وجودمان هست، منتها چون مملکت وجودی مان کوچک تر و محدودتر است، به خاطر این نمی تواند رشد و شکوفا یابد والّا تفرعن در وجود هر انسانی هست. اگر انسان ریشه تفرعن را نخشکاند و به ساحل نجات نرسد، در دامن هواهای نفسانی و تعلق خاطر به دنیا، همه نوع معصیت و طغیان و سرکشی می تواند رشد و نمو یابد. انسان به خاطر فرصت هایی که برایش پیش می آید باید با این هواها و خواست ها و تعلقات درگیر شود و با آن ها تسویه حساب کند والّا اگر انسان در این فرصت ها نتواند با آرزوها، تمایلات و تعلقاتش تسویه حساب کند، در مواجهه ی فتنه های سنگین کم می آورد.

آدمی که سال ها می خواهد آفتی را از خود دور کند و نتوانسته، دیگر چه امیدی دارد؟ وقتی همه این آفت ها سر برمی دارند دیگر نمی تواند با همه آن ها روبه رو شود. انسان آرزوها و آمالی بسیاری دارد که این انسان هر روز انجام کارهای خیر را به فردا موکول می کند.

برای انسان چیزی جز خضوع به درگاه خدا و التجاء و التماس دائمی وجود ندارد. اگر خدای متعال انسان را یک لحظه به خودش واگذارد، در یک لحظه انسان می تواند مرتکب چندین خطا گردد. اگر خدا انسان را در فتنه های سنگین رها کند، احتمال اینکه دچار معصیت های سنگین شود، وجود دارد. بنابراین، سرمایه ای جز خضوع و اظهار عجز در پیشگاه خدای متعال و کمک خواستن و استغاثه دائمی از خدای متعال برای انسان باقی نمی ماند. انسان سرمایه ای ندارد که بتواند در فتنه ها و صحنه های سنگین سر بلند بیرون بیاید.

خضوع حرّ در برابر ولیّ خدا

شخصیتی مثل حرّ بن یزید ریاحی، از فرماندهان سپاه دشمن بود. چشم و دل دشمن به او بود ولی در یک لحظه خود را به امام رساند و راه طولانی را طی کرد و در مقابل همه اسارت ها و تعلقاتش ایستاد. اول به محاسبه و سنجش رسید و خود را بین دنیا و آخرت مخیّر دید. در یک لحظه از همه اسارت ها و تعلقات دنیایی فارغ شد و به آزادی از همه اسارت ها و بندها و قیودها که در طول سال ها به دست و پا و دلش زده بود، رسید و بعد هم در یک لحظه جانب خدا را گرفت و گزینه بندگی و خضوع در مقابل ولیّ خدا را انتخاب کرد. همه در این راه موفق نمی شوند. در لشکر ابن زیاد تنها چند نفر بودند که خود را به امام رساندند، علی رغم این که حق آشکار بود؟ اکثر افراد حاضر در صحنه کربلا صدای «العطش» کودکان سیدالشهدا(ع) را شنیدند و زخم های یاران را دیدند ولی با وجود این ها همه نتوانستند از سپاه باطل جدا شوند.

همه ی ما باید به فکر باشیم که با هواها و تعلقات و فتنه های دنیا تسویه حساب کنیم تا این، سبب غفلت، جدایی، سرمستی و غرور انسان نگردد. انسان باید دائماً در دعاهای خویش از خدا بخواهد که ما را به حال خودمان واگذار نکند. انسان باید نسبت به دیگران حسن ظن داشته و نسبت به خودش دائماً بدبین و سخت گیر و تمام حسن ظن و اعتماد و اتکایش به خدای متعال باشد.

معرفت به ولیّ خدا؛ سرمایه ی وجودی انسان

نکته دیگری که قابل تأمل است، این است که چه سرمایه و نیرویی در وجود اولیای خدا، اصحاب و اهل بیت سیدالشهدا(ع) بود که موجب شد افراد سید الشهدا(ع) در کنار آن حضرت بمانند و تا مرز شهادت پیش بروند؟! انسان باید دارای چه سرمایه ای باشد که مورد عنایت و توجه ولیّ خدا قرار بگیرد و اینکه دست انسان را گرفته و به قله های رفیع ببرد؟! معرفت، محبت، طاعت، تسلیم نسبت به ولیّ خدا جزء چیزهایی است که اگر در انسان وجود داشته باشد، موجب می شود انسان مورد عنایت و حمایت خدا و اولیایش قرار بگیرد.

برادرهای یوسف به یوسف رسیدند. یوسف(ع) آن ها را شناخت و کیسه هایشان را پر از گندم کرد و سرمایه شان را هم به آن ها برگرداند ولی خودش را به آن ها معرفی نکرد؛ اما بنیامین را با نقشه ای پیش خود فرا خواند. چراکه دیگر برداران یوسف(ع) از وی رفاه و گندم می خواستند و اینکه اینها طالب یوسف نبودند. بلکه متاع دیگری را دنبال می کنند ولی بنیامین با این ها فرق دارد. او سرمایه ای دارد که موجب شده یوسف صدیق(ع) شب و روز در کنار او باشد.

قرآن کریم بیان می دارد: «اتهام دزدی به بنیامین با مشورت یوسف صدیق انجام شد.» به او فرمودند: «اگر می خواهی بمانی، باید تهمت دزدی را به جان بخری. یکی از برادرها به حضرت یوسف(ع) عرض می کند: یکی از ما را نگه دارید. ما به پدرش قول دادیم که او را به سلامت برگردانیم. حضرت می فرماید:«مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ»[4] «به خدا پناه می بریم؛ کسی را نگه می داریم که متاعمان را پیش او یافته ایم.»

شب عاشورا، سیدالشهدا (ع) به اصحاب و اهل بیتش فرمود: «بروید؛ که دشمن مرا می طلبد. کاری با شما ندارد. اول کسی که صحبت کرد قمر بنی هاشم(ع) بود.»

«زُهیر» به سیدالشهدا(ع) عرض کرد: «یا بن رسول الله! دوست داشتم خدا هزار بار مرا می کشت و دوباره زنده می کرد و دوباره جان مرا می گرفت و این هزار بار کشته شدن موجب می شد مرگ از شما و اهل بیت تان دور شود. انسانی که تحمل یک بار مرارت مرگ را ندارد، چطور می شود به وسعت و عظمتی برسد که مرگ برایش بازیچه باشد؟!» این سخنی است که زهیر شب عاشورا در آن محفل گفته و مبالغه هم نیست.

امام حسین(ع) عرضه می دارد:

«الهی مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ»[5]

«خدایا کسی که تو را نیافته، چه یافته و چه دارد و کسی که تو را دارد، چه ندارد؟»

یک زمانی است که انسان عوالم را آزمایش نکرده و از سر خامی و نپختگی این حرف ها را می زند -این جمله کوچک است- انسان اگر لذت های دنیا در ذائقه اش جلوه کرده وآنها را بچشد، این حرف ها را می زند. زمانی هم هست که انسان همه هستی را تجربه کرده و بعد از تجربه همه هستی و عوالم به خدا عرضه می دارد.

انسان می تواند به مقامی برسد که اهل تجارت نباشد و به گونه ای محبت و معرفت در او شکل بگیرد که نخواهد تجارت کند و خواستار ولیّ خدا باشد. در این صورت خودش و منفعت خودش را نمی بیند؛ اما اگر تاجر اهل معرفت باشد بهتر از سیدالشهدا(ع) را پیدا نمی کند. این معرفت، معرفتی است که به انسان کمک می کند تا وجود خود را بهتر بشناسد.

در زیارت عاشورا عرض می کنیم:«فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَنِي بِمَعْرِفَتِكُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِيَائِكُمْ وَ رَزَقَنِي الْبَرَاءَةَ مِنْ أَعْدَائِكُمْ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»[6]

«از خدایی که به من کرامت معرفت شما و اولیای شما را داد و مرا گرامی داشته و به واسطه این معرفت و رزق برائت به من داده؛ از خدایی که این دو جود را به من عطا کرده می خواهم مرا همراه شما در دنیا و آخرت قرار بدهد و ثبات قدم صادقانه ای در دنیا و آخرت نزد شما به من بدهد و همیشه در آستان شما باشم.»

برکات در دامن معرفت

هیچ کرامتی بالاتر از این معرفت نیست. برکاتی که در دامن این معرفت مي روید و به بار می نشیند قابل مقایسه با بهشت و درجات آن نیست. کدام معرفت است که موجب می شود انسان به همراهی با اولیای خدا به ثبات قدم نزد ولیّ خدا برسد و بتواند خود را به سیدالشهدا(ع) برساند و در محضر سیدالشهدا(ع) ثابت قدم بایستد و از رکاب ایشان جدا نشود؟

سعید بن عبدالله پیش روی حضرت ایستاد. پیرمرد نورانی که سینه خود را سپر قرار داد و از تیرها استقبال کرد و آن ها را به جان خرید که حضرت نماز بخواند. تیر اول کافی بود که انسان را از پا در بیاورد. سیزده چوبه تیر پشت سر هم بر بدن این پیرمرد نشست ولی با وجود این ایستادگی نمود. وقتی حضرت نمازشان تمام شد، این پیرمرد به زمین افتاد. مقاومتش هم فقط برای دفاع بود. زمانی که به زمین افتاد به حضرت عرض کرد: «وفا کردم؟» حضرت فرمودند:

«نَعَمْ أَنْتَ أَمامى فِى الْجَنَّة» [7]

«در بهشت هم پیش روی من هستی.»

سعید بن عبدالله کمال انبساط و نشاطش در این است که مقابل سیدالشهدا(ع) بایستد و تیرها و نیزه ها به بدنش بخورد و مقاومت بکند. در روایات نقل شده که این ها درد تیر و نیزه را نمی فهمیدند. این گونه عاشق بودند و لذت می بردند. کسی که به مقام عبودیت می رسد، فارغ از این هاست. دیگران هم بودند ولی دیگران یکی از این تیرها را نمی توانستند تحمل کنند. نه تنها تیرها بلکه فشارها و تنگناها را هم نمی توانستند تحمل کنند. بالاترین لذت ها و ابتهاج ها و سرور ها در آن مقام هست ولی به آن مقام کسی راه پیدا می کند که فارغ شده باشد والّا اگر انسان را آن جا ببرند، چیزی جز عذاب و رنج برایش وجود ندارد.

تجلی انوار امام حسین(ع) در بهشت

اینکه انسان در بهشت هم در محضر ولیّ خدا باشد بسیار ارزشمند است و هیچ نعمتی بالاتر از این نیست. این چه معرفتی است که موجب می شود انسان به این ثبات قدم برسد؟ هیچ چیزی بهتر از همراهی ولیّ الله نیست. به راستی چه لذتی، چه نشاطی، چه نعمتی، چه سروری، چه بهجتی بیشتر از سرور لقاء اولیای خدا می ارزد؟

در بعضی روایات نقل شده است که در بهشت، انوار سیدالشهدا(ع) تجلی مي کند که متناسب با درجات افراد فرق می کند. بعضی ها هفته ای یک بار، سالی یک بار و بعضی ها چند سال یک بار این نور را می بینند. نقل است که بهشتی ها در طول این مدت مدهوش آن یک جلوه اند و از خدای متعال می خواهند که جلوه ای از سیدالشهدا(ع) را به آنها نشان دهد.

مجلس سیدالشهدا(ع)، مجلس ملائکه خداست. ملائکه در این مجلس می آیند و پر و بال خود را زیر پای عزاداران سیدالشهدا(ع) پهن می کنند. مجلسی که انسان هم نفس با ملائکه است. در این مجالس انسان راحت و سبک است و سخنی از لهو و لعب ها نیست.

حالاتی بین اولیای خدا و خداست که آن حالات برای هیچ فردی در هیچ عالمی پیدا نمی شود، نه در دنیا و نه در آخرت؛ ولی آن حالت و سرور و انس برای انسانی است که به ظرفیت هایی رسیده است. کسی که به آن ظرفیت ها نرسیده، آن حضورها برای او جز رنج و ملالت نیست. معرفت و محبت، ره توشه و سرمایه انسان است و می تواند انسان را به همراهی و ثبات قدم در نزد ولیّ خدا به مقام عندکم برساند«وَ أَنْ يُثَبِّتَ لِي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»[8] انسان باید در همه احوال، خواب، بیداری و عبادت عندالحسین باشد.

ذکر مصیبت

یکی از جلوه هایی که خیلی سنگین بوده ماجرای طفل شش ماهه سیدالشهدا(ع) است. چگونه حضرت او را به میدان آورد؟ بعضی نوشتند: وقتی حضرت تنها شد، به میدان آمد و مقابل دشمن استغاثه و استنصار کرد و صدای گریه از خیمه ها بلند شد و فرمود: «الا ناصر فينصرنا الا مِن ذاب يذب عن حرم رسول اللَّه (ص)»[9]جوابش را ندادند و کف زدند و هلهله کردند. صدای گریه از خیمه ها بلند شد. حضرت آمد کنار خیمه ها و فرمود: «عزیزان من! تا من زنده ام، بلند گریه نکنید. دشمن مرا شماتت می کند.» بعضی نوشته اند: دو طفل سیدالشهدا(ع) در عاشورا به شهادت رسیدند. طفلی در همان عاشورا به دنیا آمد و آن را دست حضرت دادند و حضرت خم شد که او را ببوسد. هنوز لب های حضرت آشنا نشده بود که دشمن او را هدف قرار داد.

حجةالاسلام والمسلمین میرباقری