«أَوَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُینَ لِلْكافِرینَ ما كانُوا یعْمَلُونَ.»[1]
خدای متعال در این آیه نورانی از گروهی از انسان ها یاد می کند كه آن ها را از مرگ بیرون آورده و به زندگی و حیات رسانده و برای آن ها نوری قرار داده كه زندگی آن ها در بین مردم، زندگی در نور است. در مقابل، كسانی هستند كه در تاریكی ها غرق شدند و از این تاریكی ها بیرون نمی روند. خدای متعال درباره این دو گروه چنین می فرماید: آیا این دو دسته از انسان ها مساوی هستند؟
هیچ انسانی نیست كه تعلق و میلی به نور، حیات و برخورداری از این دو را نداشته باشد. به تعبیر دیگر، اگر خدای متعال ما را به نور و حیات طیبه دعوت می کند، در فطرت ما نیز میل و علاقه و تعلق به این نور و حیات طیبه را قرار داده، وگرنه اگر خدا در درون ما هیچ كششی به سوی خودش و حیات طیبه ای كه ناشی از درك ولایت اوست، قرار نمی داد، دعوت انبیا و فرستادن ایشان ثمری نداشت. هم چنان اگر ما به هدایت انبیا نیاز داریم، در درون ما نیز باید میل، كشش و جاذبه ای به سمت این هدایت وجود داشته باشد، وگرنه اگر انسان هیچ نوع میلی به سمت انبیا و راه آن ها نداشته باشد، این دعوت نیز نتیجه ای نخواهد داشت. از این رو پاسخ به این سؤال در فطرت همه انسان ها روشن است.
ماهیت نور و حیات طیبه ای كه خدای متعال به عده ای عطا می کند، چیست؟ اولاً این تعبیر در آیه، اصلاً مجاز و استعاره نیست، بلكه ناظر به معانی حقیقی است؛ چرا که حیات طیبه مرتبه ای از مراتب حیات است. خدای متعال روح های متعددی در عده ای می دمد که این ارواح، آن ها را به حیات و زندگی می رساند و این حیات و زندگی در آن ها، آثار و بركات خاصی دارد؛ از جمله این که خدای متعال مؤمنین را با این انوار، نورانی می کند و این نور پیش روی آن هاست.
نور و حیات از طرف حضرت حق تبارك و تعالی عنایت می شود؛ ولی حقیقتاً این نور بندگی و حیات طیبه، به نبی اكرم اسلام (ص) و سپس به اهل بیت (ع) ایشان عنایت شده و اگر بخواهد به شخص یا فرد دیگری با هر درجه ای از كمال راه یابد، از طریق این چهارده نور پاك خواهد بود. در واقع نازله ای از حیات طیبه نبی اكرم (ص) و نوری كه در وجود ایشان قرار داده شده بر فرد نازل می شود. از این رو می توان گفت که آن حضرت مبدأ حیات همه عوالم است.
درباره این نكته، روایات، آیات، تعبیرها و بیان های گوناگونی وجود دارد. گاهی مبدأ نور وجود مقدس نبی اكرم (ص) و گاه ائمه اطهار (ع) بیان شده است. گاهی اولیای معصوم به عنوان مبدأ و سرچشمه حیات معرفی شده اند و گاه به عنوان آب گوارا و ماء نعیمی كه فطرت انسان نسبت به آن تشنه است. همه معارف و حقایق از طریق این سرچشمه حیات به انسان ها نازل می شود.
خدای متعال در مورد تمثل نور خودش می فرماید: تمثل این نور در مشكاتی است که درون این مشكات مصباحی است و این چراغ در زجاجه و حبابی قرار داده شده است. وقتی روایات این آیه را تفسیر می كنند، می فرمایند: مشكات، قلب نبی اكرم (ص) است.
مصباح و چراغی كه خدای متعال در این قلب نورانی برافروخته، آن حقیقت نبوت كامله و معارف و علومی است كه خدای متعال به قلب حضرت نازل فرموده است. سپس این معارف به سینه حضرت امیرالمؤمنین (ع) منتقل شده است. از این رو فرمود: زجاجه ای كه این مصباح و چراغ در اوست، سینه امیرالمؤمنین (ع) است. این حدیث در کتاب «توحید» مرحوم صدوق و «روضه كافی» نیز آمده است.
مبدأ انوار در همه عوالم، وجود مقدس و نورانی امام است. هم چنین مبداء حیات طیبه هم وجود مقدس امام و اولیای معصوم (ع) هستند كه در مواضع متعددی از قرآن، از وجود مقدس امام معصوم و علم او به آب نعیم و گوارا و امثال این موارد تعبیر شده است؛ مانند این آیه شریفه:«قُلْ أَرَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتیكُمْ بِماءٍ مَعینٍ»[2]
در روایات چنین آمده است: «أَبْوَابُكُمْ أَی الْأَئِمَّةُ أَبْوَابُ اللَّهِ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ[3] یا إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتیكُمْ بِماءٍ مَعینٍ قَالَ إِذَا غَابَ عَنْكُمْ إِمَامُكُمْ فَمَنْ یأْتِیكُمْ بِإِمَامٍ جَدِیدٍ».[4] یعنی اگر صبح گشت و دیدید امام در بین شما نیست و پنهان شده، چه كسی امام و الطاف و مواهب او را به شما نشان می دهد؟ امام سرچشمه حیات شماست و مانند آب گوارایی است كه فطرت تشنه شما را سیراب می کند. این گونه تعابیر در قرآن بسیار است.
در روایت داریم:«اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَةِ لَأَسْقَیناهُمْ ماءً غَدَقاً»[5] اگر مردم بر آن راهی كه خدا مقرر فرمود که طریقه بندگی و عبودیت خدای متعال است، استقامت می كردند و افت و خیز نداشتند، جاذبه های دنیایی، هوس ها، وسوسه ها و شیطنت ها، آن ها را از این راه دور نمی كرد و راه را بر آن ها نمی بست و ما آن ها را با آب گوارا سیراب می كردیم.
روایات نیز این آیه شریفه را هم به عالم سرشت تفسیر كردند و هم به عالم دنیا. همه این تفسیرها درست است؛ چون فرمودند: اگر در آن عالم استقامت می كردند، ما طینتشان را با آب فرات عجین می كردیم كه منظور آب ولایت معصومین و ماء الحیات است؛ یعنی سرشت آن ها با ولایت ائمه معصومین (ع) و این حیات طیبه آمیخته می شد و از همان جا حیات را در آن ها می دمیدیم.
روایات دلالت بر این دارند که سرشت انسان گاهی پاك و گاه ناپاك است؛ ولی این سرشت متأخر از انتخاب و اختیار انسان است. البته در این دنیا نیز همین گونه است؛ چون کسانی كه در این صراط حركت می كنند، باز هم ممکن است سرشت جدیدی برایشان حاصل شود که سرشت عالم آخرتشان در همین دنیا و در این مسیر معین و مقرر می گردد. از این رو سرشت انسان در این دنیا شكل می گیرد و تابع آن است كه او چگونه در این دنیا عمل كند. در روایتی می خوانیم:«لَأَمْدَدْنَاهُمْ عِلْماً كَی یتَعَلَّمُونَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ»[6] با علومی كه آن ها از آستان ائمه می آموزند، قلوبشان را نورانی می کنیم.
در روایت دیگری می خوانیم:«لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِیمَانَ»[7] این قلب و فطرت انسان، تشنه حقیقت ایمان است. می فرماید: اگر آن ها استقامت می كردند، ما حقیقت ایمان و نور آن را در قلب آن ها جاری می كردیم. این علم و حقیقت ایمان و ماء نعیم و آب گوارا، همان حقیقت وجود مقدس امام است که سرچشمه است؛ چرا که معارف و انوار ایمانی كه از وجود او جاری می شود، قلوب مؤمنین را سیراب و زنده می کند. این همان حیات طیبه ای است كه خدای متعال روزی مؤمنان می کند.
گروهی هستند كه خدای متعال بر آن ها منت گذاشته و آن ها را به این نور ولایت و سرچشمه حیات رسانده است. طبیعتاً انسان هایی كه به این سرچشمه از حیات می رسند، شعبه ای از این حیات و نور در وجود آن ها جاری می شود که به سبب آن به نور و حیات طیبه می رسند و پس از آن، زندگی شان با نور و در نور و حیات طیبه است. در دنیا زندگی می كنند؛ ولی آنچه در دنیا مطالبه می كنند، دنیایی نیست، بلکه چیز دیگری است. حتی آن ها بالاتر از بهشت را در این دنیا جست وجو می کنند.
چنین انسانی در دنیا بیكار نیست؛ از این رو هیچ كس به اندازه مؤمنین در این دنیا مشغول نیست. مؤمنین خوب می دانند چگونه باید از این فرصت استفاده كنند؛ آن ها چیزی را دنبال می كنند و آن را در شعاع نور الهی می بینند و با این حیات طیبه به آن میل پیدا می كنند و انگیزه حركت به سمت او در آن ها پیدا می شود.
مرحوم علامه طباطبایی(ره) در تفسیر نورانی شان، درباره آیه مورد بحث فرمودند: در آیه اول بحث از این بود كه خدای متعال عده ای را به حیات و نور رسانده كه به سبب آن در نور و حیات زندگی می كنند؛ اما در آیه بعد خدای متعال همین مطلب را با بیان دیگری به عنوان نتیجه مطلب قبلی بیان كرده اند؛ چون خدای متعال به صورت متفرع بر آیات قبل می فرماید:«فَمَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقاً حَرَجاً كَأَنَّما یصَّعَّدُ فِی السَّماءِ كَذلِكَ یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ». [8]
در این آیه از یك سو درباره مواردی مثل نور، هدایت و شرح صدر بحث شده و از سوی دیگر از ضلالت و تنگی صدر آدمی و رجس و ناپاكی سخن به میان آمده است. به عبارت دیگر یك طرف مؤمنینی هستند كه خدای متعال به واسطه ایمانشان می خواهد آن ها را هدایت كند و طرف دیگر کسانی هستند كه ایمان نیاوردند و به خاطر این که ایمان نیاوردند، خدای متعال رجس و ناپاكی را برای آن ها مقرر فرمود.
مطالب متعدد دیگری نیز در این آیه شریفه بیان شده که یكی از آن ها این است كه خدای متعال قصد هدایت عده ای را دارد و در مقابل نمی خواهد عده ای را هدایت كند و به تعبیر قرآن، قصد اضلال آن ها را دارد؛ یعنی می خواهد آن ها سردرگم بمانند و راه به جایی نبرند. البته این مسأله هیچ اشكالی ندارد؛ كما این که عذاب كردن از سوی خدای متعال نیز اشكالی ندارد و با رحمت واسعه حضرت حق منافات ندارد. بنابراین، اضلال نیز با این سخن منافاتی ندارد؛ چرا كه خدای متعال مبدأ هدایت همه عوالم است و در عین حال اضلال نیز دارد. اما پرسش این جاست که خداوند چه كسانی را هدایت و چه كسانی را اضلال می کند؟
بر اساس آیه نورانی«كَذلِكَ یجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ»[9] کسانی كه بعد از دعوت خدای متعال، هدایت های الهی را نمی پذیرند و مؤمن نمی شوند، طبیعتاً گرفتار اضلال می شوند؛ سپس رجس و ناپاكی بر آن ها وارد می شود.
اکنون با این پرسش مهم روبه رو می شویم که این نور چیست و این ناپاكی كه خدای متعال برای كفار قرار می دهد، کدام است؟ پرسش دوم این است كه شرح و ضیق صدر به چه معناست و چه كسانی به این نور و هدایت می رسند و چه كسانی نمی رسند؟
پاسخ پرسش نخست روشن است. کسانی كه وقتی با دعوت الهی روبه رو می شوند، به آن ایمان می آورند، جزو گروه اول هستند؛ كما این كه در روایات هست که از ایشان سؤال كردند: آیا هدایت صنع ماست؟ فرمودند: نه، بلکه هدایت صنع خداست؛ چون وقتی هدایت از طرف خدای متعال بیاید، باید آن را بپذیرید و اگر نپذیرفتید، از هدایت محروم می شوید. پس عده ای هستند كه وقتی خداوند آن ها را به راه رستگاری دعوت می کند، آن را قبول می کنند که در پی آن، مرحله هدایت بعدی فرا می رسد:«وَ مَنْ یؤْمِنْ بِاللَّهِ یهْدِ قَلْبَهُ»[10] یعنی كسانی كه ایمان می آورند و هدایت اول را می پذیرند، خدای متعال قلبشان را به مراتب بالاتری هدایت می کند.
هدایت، یك مرتبه نیست، بلکه مراتبی دارد که هر كس مرتبه ای را قبول کند، به مرتبه بعد دست می یابد. از این رو در روایتی نورانی از امام رضا (ع) هست که حضرت در تفسیر این آیه فرمودند:«مَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ بِإِیمَانِهِ فِی الدُّنْیا»[11] كسی كه در دنیا مؤمن بوده، خدای متعال او را به سوی جنت و دار كرامت در آخرت هدایت می کند؛ چرا که او در دنیا ایمان داشته است. در مقابل می فرماید:«وَ مَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ دَارِ كَرَامَتِهِ»[12] خدای متعال می خواهد او را گمراه كند تا این راه به سوی بهشت و كرامت او منتهی نشود. چرا؟«لِكُفْرِهِ بِهِ وَ عِصْیانِهِ لَهُ فِی الدُّنْیا»[13] به خاطر این که چنین شخصی در دنیا مسیر ایمان و بندگی خدای متعال را نپیموده است.
عده ای هدایت را می پذیرند و در دنیا مؤمنانه زندگی می كنند؛ ولی عده ای نمی خواهند در دنیا مؤمنانه زندگی كنند و می خواهند بر محور خودشان حركت كنند. در نتیجه آن هایی كه بر محور خدای متعال و اولیای الهی حركت می كنند، راهی كه خدا پیش روی آن ها قرار می دهد، راه كرامت و جنت خودش است. در مقابل، کسانی هستند كه بر محور خود و اولیای طاغوت حركت می كنند، راهی که به سوی دار كرامت خدای متعال نیست؛ چرا که آن ها شایسته دار كرامت او نیستند.
شرح و تنگی صدر چیست؟ این مطلب در روایات متعددی بیان شده است. حضرت امام رضا (ع) در روایتی نورانی، این مطلب را این گونه معنا كردند:«یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلتَّسْلِیمِ لِلَّهِ»[14] خدای متعال به او شرح صدر و بسط وجود می دهد تا حقایق به او عطا شود و بتواند این حقایق را بپذیرد و تسلیم آن بشود و در مقابل آن ها سركشی و اظهار وجود نكند. به عبارت دیگر وقتی حقی به قلب او نازل می شود، ظرف وسیعی برای پذیرش آن داشته باشد که هم بتواند در وقت نزول این حقایق به قلب او، آن ها را بپذیرد و هم در مقابل شان تسلیم باشد.
تسلیم بودن در مقابل خدای متعال به این است كه وقتی ولایت او نازل می شود، انسان اراده خودش را سپر این ولایت نکند و مانع جریان نورانی نشود. این مقام بالایی است که باید بیش از این به آن پرداخته شود. در مقابل، انسانی است كه وجودش بسته است و خیری در او وارد نمی شود. این وجود، وجود بازی نیست که خیرات و انوار در آن وارد شود و بعد بتواند این حقایق را بپذیرد و تسلیم شود.
سپس حضرت فرمودند:«وَ الثِّقَةِ بِهِ وَ السُّكُونِ إِلَى مَا وَعَدَهُ»[15] اعتماد به حضرت حق، آرام بودن در مقابل وعده های خدای متعال و اطمینان نفس، جزو آثار شرح صدر است كه خدای متعال به بنده اش عطا می کند. به عكس آثار تنگی سینه، شك نسبت به خدای متعال و وعده های او در قدم اول و بدگمانی و تردید نسبت به خدای متعال در قدم های بعد است كه نتیجه آن، اضطراب می باشد. در همین روایت نورانی، وجود مقدس امام رضا (ع) بیان کردند كه چنین شخصی، نخست به شك می افتد، سپس نتیجه این شك، اضطراب، ناامنی و بی ثباتی است. به تعبیر قرآن، گویا این قلب می خواهد از حنجره بیرون بیاید. چنین شخصی این گونه تحت فشار است.[16]
درباره شرح صدر تعبیر دیگری نیز وجود دارد كه گویاتر از این تعابیر است. وجود مقدس رسول الله (ص) در جواب كسی كه به حضرت عرض كرد: شرح صدر چیست؟ فرمودند:«نُورٌ یقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ الْمُؤْمِنِ فَیشْرَحُ صَدْرَهُ وَ ینْفَسِحُ»[17] یعنی نورانیتی است كه خدای متعال در قلب مؤمن قرار می دهد که به واسطه آن نور، این وجود بسط پیدا می کند و سینه او كه مقام نزول و ظرف حقایق در انسان است، گشاده می شود.
بنابراین، شرح صدر، حاصل انواری است كه بر قلب وارد می شود و این نور هم به مؤمن اختصاص دارد و نوری است كه خدای متعال فقط در قلب مؤمن قرار می دهد.
كسی كه خداوند می خواهد او را هدایت كند، مؤمن است و مؤمن، به تعبیر قرآن به كسی گفته می شود كه ولایت خلفای الهی و اولیای معصوم را پذیرفته باشد؛ كسی كه ولایت امیرالمؤمنین (ع) را نپذیرفته، مؤمن نیست. بسیاری از روایات این گونه افراد را كه به ظاهر، اسلام را قبول می كنند، ولی ولایت و سرپرستی خدای متعال را نمی پذیرند، منافق می نامند. منافق كسی است كه در ظاهر، خدای متعال را قبول دارد؛ ولی در باطن، او را قبول ندارد. كسی كه ولایت خدای متعال را نمی پذیرد، ولو در ظاهر شهادتین بگوید و مدعی توحید باشد، مؤمن نیست، بلکه منافق است. مؤمن در مقابل خدای متعال خاشع، متواضع و متذلل است و اراده خودش را تسلیم او می كند.
حضرت فرمودند: خدای متعال در قلب مؤمن نورانیتی قرار می دهد که شرح صدرش با این نور واقع می شود. بنابراین اگر این نور آمد، انسان به شرح صدر می رسد و به هدایت دست می یابد؛ چون هدایت از خصوصیات نور است و در سایه آن تحقق می یابد و انسان در تاریكی به جایی هدایت نمی شود. روایات آیه نور را این گونه معنا می كنند:«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ هَادٍ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ هَادٍ لِأَهْلِ الْأَرْضِ»[18] در ظلمت هدایت شکل نمی گیرد؛ چون ظلمت، همان حیرت و سردرگمی است. از این رو هدایت به وسیله نوری كه خدای متعال در قلب مؤمن قرار می دهد، شکل می گیرد.
این نور عبارت است از اعتماد، یقین، ثقه بالله، دیدن عالم بالاتر و تعلق به آن و جاذبه به سمت خدای متعال. همه این موارد در نور گنجانده و به مؤمن داده شده است. این نور در انسان طلب را پدید می آورد. پس انسانی كه به این نور می رسد، بیش از دنیا را مطالبه می کند. از این رو نورانیتی كه خدای متعال به مؤمن عطا می کند، بركات فراوانی دارد و مؤمن با این نور زندگی می کند.
نقطه مقابل این نور، تاریكی و به تعبیر قرآن نقطه مقابل شرح صدر نیز ضیق صدر است. تنگی و حرج صدر برای سینه ای است كه كاملاً بسته می شود و دیگر هیچ خیری در آن وارد نمی شود؛ چون همه راه های ورود خیرات بر او بسته می گردد. خداوند در قرآن می فرماید:«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ»[19] خدای متعال راه های ورود خیرات، انوار و هدایت ها را به این قلب می بندد و بر آن مُهر می زند. از این رو انسان به رجس مبتلا می شود و انواری كه او را به یقین، آرامش، امنیت، ثقه بالله و تسلیم بالله می رساند، در این قلب وارد نمی شود.
در روایات متعددی رجس به شك تفسیر شده است که فرمودند: شك نسبت به خدای متعال، وعده های او، حقایق عالم و آیاتی است كه خداوند نازل كرده عین رجس و ناپاكی است.
گاهی گفته می شود که شك خوب است؛ در حالی که شك چیز خوبی نیست و انسان هرگز نباید شك كند، بلکه انسان باید اهل یقین باشد. اولیای كامل حتی در امور عادی نیز شك نمی كردند. چهارده معصوم در امور عادی شك نداشتند، چه رسد به حقایق؛ چراکه شك ناشی از عدم نورانیت است و اگر گاهی مؤمن به آن مبتلا شود، به سبب این است كه هنوز به مرتبه كمال نرسیده است. وقتی انسان به مرتبه كمال برسد، دیگر شكی در او شکل نمی گیرد و اساساً اهل یقین هیچ گاه شك نمی كنند و در حقایق عالم به تردید و ریب مبتلا نمی شوند.
بنابراین مؤمن همواره باید با یقین و اطمینان حركت كند. انسان هایی كه از آغاز تا انتها در یقین هستند، لحظه ای شك نكردند؛ انسان های مخصوصی هستند كه درجات خاصی از ایمان و یقین به آن ها داده شده و سرآمد آن ها چهارده معصوم اند. ائمه (ع) هیچ گاه از آغاز خلقتشان تردیدی در بندگی خدای متعال نكردند و همیشه در یقین بودند. البته در مورد بقیه افراد ممكن است درجاتی از شك وجود داشته باشد که انسان باید به طهارت برسد و اگر نتواند خودش را از شكوك و ریب ها برهاند، قطعاً فتنه در وجودش شکل خواهد گرفت. در روایت می خوانیم:«فَإِنَّ الشُّكُوكَ وَ الظُّنُونَ لَوَاقِحُ الْفِتَنِ»[20] انسانی که مبتلا به شك است، گرفتار فتنه می شود و با یقین می تواند از فتنه ها نجات پیدا کند.
نورانیت، سبب یقین و زهد
نورانیتی كه خدای متعال در آیه نور ذکر می کند، همان نور امام (ع) است و آن نیز چیزی جز نور خدای متعال نیست؛ چراکه بعضی از روایات، انوار را در وجود معصوم منحصر می داند:«وَ اللَّهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ وَ هُمْ وَ اللَّهِ نُورُ اللَّهِ فِی السَّمَاوَاتِ وَ فِی الْأَرْض»[21]
این همان نوری است كه قلب مؤمن را روشن می کند. مؤمن به واسطه این نور به یقین، ثبات قدم، حیات طیبه و همه خیرات دست می یابد. حال اگر مؤمن به این مقام و نورانیت برسد، گرچه در دنیا زندگی می کند، ولی مشی او با نور است. مشی با نور و مشیی كه در نور نیست، چه تفاوتی دارند؟ به عبارت دیگر، زندگی در نور چه تفاوتی با زندگی در غیر نور دارد؟ این نور چه آثاری می تواند در بر داشته باشد؟
از حضرت سؤال شد: شرح صدر چیست؟ فرمودند: نوری است كه خدای متعال در قلب مؤمن نازل می کند. سپس سؤال شد: اثر این نور چیست؟ حضرت فرمودند: این نور سه اثر دارد: یكی«الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ التَّجَافِی عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ المَوْتِ»[22] یعنی قبل از این که مرگ به سراغ مؤمن بیاید، مؤمن آماده رفتن از دار دنیا و مهیای این مسافرت است؛ چون بار خودش را بسته و دست و پای خود را جمع كرده و برای رفتن به عوالم بالاتر آماده است و این آمادگی ناشی از نورانیت است. دل بریدن از دار دنیا و دوری از تعلق آن، آماده شدن برای حركت از دار دنیاست و تجافی از این دار، اثر این نور به شمار می آید. دیگری«الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»[23] است؛ یعنی انسان میل به سمت دار الخلود پیدا می كند و وجود انسان رو به عالم بالا و رو به دارالخلود می رود. در بعضی موارد، از مقام قرب خدای متعال به دارالخلود تعبیر شده که بالاترین درجات بهشت است و میل به این دارالخلود نتیجه نورانیت است. تا این نورانیت در وجود انسان شکل نگیرد، دل كنده از دار دنیا و متمایل به آن عوالم بالا و آماده برای پرواز نمی شود. این نورانیت باید پدید آید تا انسان به سوی آن عوالم هدایت شود. انسان باید به این حیات طیبه برسد تا از دنیا فاصله بگیرد.
اگر حیات اخروی در انسان دمیده شد، انسان برای عالم آخرت آماده می شود؛ به همین دلیل است که قرآن می فرماید: دنیا دار لهو و لعب است و آخرت دار حیات است. اگر كسی به آن حیات طیبه برسد و برای ورود به آن عالم آخرت آماده شود، دیگر لازم نیست او را ببرند، بلکه او خود آماده پرواز است و مشتاقانه با پای خودش به سمت عالم آخرت حركت می کند. این همان چیزی است كه گاهی در روایات ما از آن به زهد تعبیر می شود؛ چون زهد حاصل فراغت از دنیاست که ناشی از نورانیتی است كه آمادگی دل كندن و بیرون رفتن از دنیا را برای انسان به وجود آورده است.
زهد، نورانیتی است كه انسان را به عالم آخرت و عوالم بالا متمایل می کند. بنابراین، زهد سبب رغبت به عوالم بالا می شود که حاصل نورانیت و حیات طیبه است. از این رو کسانی كه به این مقام می رسند، گرچه در دنیا زندگی می كنند، ولی مشتاق آن نیستند؛ چون وابسته به دنیا نیستند، بلکه وابسته به عالم آخرت اند. آنان می توانند از دنیا بهره مند شوند، ولی دیگران نمی توانند از آن استفاده کنند.
عده ای معتقدند که هر چه هست، در همین دنیاست و باید با تمام توان، غرق در غرایز بود و هر چه بیشتر لذت برد؛ باید از دنیا بهره بیشتری ببریم، وگرنه زیان کاریم. گروهی نیز بر این باورند که اصلاً نباید از دنیا استفاده كرد؛ چون دنیا قابل استفاده نیست و باید آن را ترك كرد. عده ای نیز نظرشان این است كه دنیا حلال و حرام دارد؛ پس باید از حلال دنیا استفاده كرد، ولی مقصودشان از استفاده، لذت بردن از دنیاست. می گویند: اگر به حلال دنیا وابسته شوی، اشكال ندارد. آنان از بهره بردن از حلال، همان معنایی را می فهمند كه دیگران از بهره مندی از حرام؛ منتهی می گویند که این دایره، دایره ممنوعه نیست.
این نگاه، سطحی و نادرست است. البته از حلال دنیا می شود استفاده كرد، ولی نگاهی كه صحیح است، نگاه دیگری است. باید از دنیا استفاده كرد. كسی كه از دنیا استفاده نكند، زیان کار است؛ چون سرمایه انسان همین دنیاست. در روایت داریم:«الدُّنْیا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة»[24] كسی که برداشت نكند، خسارت كرده است. برخی بر این باورند که مَثَل ما مَثَل كسانی است كه آن ها را به بیابانی بردند كه پر از جواهرات است و گفته اند از این جواهرات بردارید. کسی برنداشت، یكی كم برداشت، یكی هم جیب هایش را پر كرد. وقتی صبح شد، به جواهرات نگاه می كنند تا ببینند چه چیزی برداشته اند. همه آن ها پشیمان اند. یکی از نام های قیامت«یوْمَ الْحَسْرَةِ»[25] است. یكی احساس می کند که چیزی برنداشته، دیگری احساس می کند که كم برداشته و كوتاهی و تنبلی کرده و باید از دنیا خوب استفاده می کرده است.
چه كسی می تواند از دنیا استفاده كند؟ بهره ای كه باید از دنیا ببریم، چیست؟ این نکته مهمی است که بدانیم بهره بردن از دنیا، استفاده از جاذبه های آن نیست. لذت های غریزی بهره بردن از دنیا نیست، گرچه مؤمن به این لذت ها هم می رسد. این لذت ها بهره مندی از دنیا نیست؛ چون فانی اند و تمام می شوند. اما بهره ای كه باید از دنیا برد، این است:«إِلاَّ وَجْهَهُ»[26] در روایات تفسیر شده به كارهایی كه متوجه خداست. «وجه الله» باقی است و بقیه امور فانی است.
شیرینی قرب در تلخی بلا
خدای متعال در باطن همه نعمت هاست و در باطن بلاها نیز شهدی قرار داده كه مؤمن باید آن را بچشد؛ مثل زنبور عسل که شهد گل را می چشد. خداوند در قرآن می فرماید:«نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»[27] گاهی به زنبور عسل، «اواب» می گویند؛ چون زنبور روی گل می نشیند و شهد آن را می چشد، ولی به گل وابسته نمی شود، شهد را می چشد و بر می گردد. در متن بلاها، شهدی است كه مؤمن باید لحظه به لحظه آن شهد را بچشد و به یاری آن، به سوی خدا بازگردد که همان لقا و قرب است؛ چه بلا به نعمت باشد یا به بیماری، به فقر باشد یا به ثروت. انسان باید از لذت در دنیا بهره ببرد. كسی كه نتواند هر لحظه به خدا نزدیك شود و در دل هر نعمت، یك گام به سوی خدا بر ندارد، از لطف خدا محروم است.
كار مؤمن در دنیا شكر و صبر است. خدای متعال انسان را با نعمت و نقمت مبتلا می کند. یكی صابر است و با قدم صبر به سوی خدا حركت می کند، یكی شاكر است و با قدم شكر به سوی خدا می رود. شكر یعنی توجه به نعمت و آن را از خدا دانستن؛ یعنی این که نعمت را به خودت و اسباب نسبت ندهی و تصادفی ندانی. نعمت از آنِ خداست و او به بنده عطا كرده است؛ البته عطا نكرده كه انسان مشغول نعمت شود. به تعبیر دیگر، مشغول شدن به آیات، نوعی شرك است.
خدای متعال ما را برای شرك و بت پرستی نیافریده است. خدا این نعمت ها را آفریده تا انسان به یاری آن ها به سوی او پیش برود. خدای متعال می فرماید:«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»[28] من جن و انس را نیافریدم، مگر برای بندگی. این دنیا دار بندگی است. خداوند یکتا در جایی دیگر می فرماید:«الَّذی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیبْلُوَكُمْ أَیكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[29] شما را آفریدم تا ببینم كدام تان«أَحْسَنُ عَمَلاً»هستید، بهتر و خالص تر عمل می كنید و كدام یك جزو بهترین بنده ها به شمار می آیید.
هر صحنه ای را كه خدای متعال برای بنده ایجاد می کند، برای این است كه او در این صحنه به بندگی برسد. حال انسان چه طور به بندگی می رسد؟ اگر انسان خودش و نعمت ها را دید و خودش را غرق در نعمت های خدا یافت و احساس كرد که محاط به رحمت خداست، به مقام حمد دست یافته است.
انسان باید نعمت هایی را كه خدای متعال به وی عنایت کرده، به او بازگرداند که این نشانه توحید و بهره مندی از نعمت است. بهره مندی از نعمت به این است كه نعمت را به خدا برگردانیم. خداوند در قرآن می فرماید:«ما عِنْدَكُمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[30] اگر انسان نعمت را به خدا برگرداند، باقی می ماند؛ اما اگر به خدا برنگرداند، نعمت با خود انسان از بین می رود. بنابراین، بهره مندی از دنیا به این است كه انسان در بلایای دنیا به گونه ای رشد كند که خدا را پیدا كند و در خوشی دنیا هم به گونه دیگری خدا را بیابد.
نباید خوشی ها خار راه او شود و بلاها او را زمین گیر كند. كسی كه خوشی های دنیا او را می گیرد، نمی تواند از دنیا بهره مند شود؛ چون بهره اش همین لذت های فانی است. هم چنین كسی كه سختی های دنیا دامن او را می گیرد، نمی تواند در دنیا رشد كند؛ چون بهره اش از سختی ها جز رنج نیست. انسانی كه در دل سختی های دنیا شكوفا می شود، در دل خوشی های دنیا نیز شكوفا می گردد و در هر دو صورت، خدا را پیدا می کند. به عبارت دیگر، در جایی صابر است و در جایی دیگر شاكر، در یك جا راضی است و در جایی دیگر حامل.
قلب سلیم، شرط بهره مندی از نعمت ها
خداوند متعال در قرآن می فرماید:«یوْمَ لَا ینفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»[31] روزی كه هیچ مال و فرزند و نعمت دنیوی ای برای احدی فایده ندارد. بعضی این آیه را با استثنای منقطع معنا كردند؛ یعنی هیچ چیز دیگری به درد نمی خورد، مال و فرزند سودی ندارد و فقط قلب سلیم به کار می آید. ولی آیه شریفه این گونه هم معنا شده که فقط یك دسته هستند كه از نعمت های روز قیامت بهره مندند و آن ها کسانی اند كه قلب سلیم دارند.
در روایت، قلب سلیم را چنین معنا كرده اند:«یلْقَى رَبَّهُ وَ لَیسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاهُ»[32] قلب سلیم، قلبی است كه وقتی به ملاقات خدا می رود، جز خدا در او نیست. حضرت توضیح دادند و فرمودند:«كُلُّ قَلْبٍ فِیهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ»[33] قلبی كه غیر خدا در آن است یا نسبت به حضرت حق شکاك است، قلب سلیم نیست و به مقام یقین نرسیده است. قلبی نسبت به خدای متعال و وعده هایش شك دارد که نور یقین در آن شکل نگرفته باشد. قلبی كه برای خدا شریك می پندارد، به غیر خدا وابسته است و تعلق به غیر او دارد. این قلب، ساقط است و نمی تواند پرواز كند. تنها قلب سلیم است كه می تواند پرواز كند، بالا برود و به مقامات برسد؛ چون ظرفیت رشد دارد.
در جایی دیگر حضرت فرمودند:«إِنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِی الدُّنْیا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلْآخِرَةِ»[34] این که خدای متعال انبیای الهی را دعوت به زهد كرده، برای این است كه قلوب آن ها در دنیا برای آخرت فارغ شوند و قلبی كه فارغ از دنیا و مشغول آخرت است، می تواند برای آخرت و قرب خدا از دنیا بهره ببرد. چنین انسانی در دنیا متنعم است؛ ولی انسان های دیگر نعمت را ضایع و كفران می کنند.
خداوند می فرماید:«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزیدَنَّكُمْ»[35] خدا هر چیزی برای انسان پیش آورد، انسان در دل آن خدا را پیدا می کند. اگر انسان در بلا شاكر بود، خدا را پیدا كرده است و می داند اگر سنگ از آسمان به سرش خورده، تقدیر خدا و حكمت الهی بوده که قرب او نیز در همین بلاست.
اگر انسان دریافت خدای متعال بلا را می فرستد ـ البته خدا به اندازه ای بلا می فرستد كه در حد توان آدمی است ـ و آن را تحمل كند، از آن بهره خواهد برد. این مصداق شاكر در بلاست. البته شاكر در فراوانی نعمت هم باید به این صورت باشد که نعمت را از طرف خودش نداند و آن را به خدا برگرداند؛ چون او امانت دار نعمت خداست.
بنابراین، انسان می تواند در این میان رشد هم داشته باشد. اساساً بهره مندی از دنیا، یعنی این که انسان در همه صحنه های دنیا كه صحنه ابتلاست، سربلند باشد؛ چرا که دنیا دار امتحان است و هیچ چیز دیگری جز امتحان خدای متعال در آن نیست. این از مهم ترین رموز موفقیت اولیای خداست كه هیچ گاه نمی گویند این مسئله تصادفی پیش آمده است. چنین انسانی می داند همه پیش آمدها امتحان و تقدیر خداست و او ناظر و شاهد است. این افراد خود را در منظر حضرت حق و سر كلاس امتحان های ریز و درشت می بینند؛ از این رو همواره در امتحان ها تلاش می كنند به خدا برسند. این انسان از دنیا بهره می برد و منفعتی كه از دنیا می برد، برایش در قیامت ماندگار است.
«یوْمَ لَا ینفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ».
[36] كسی كه با قلب سلیم به خدای متعال رو می آورد، از مال و فرزندش در قیامت بهره مند می شود؛ چرا که صاحب قلب سلیم است. برای چنین انسانی مال و فرزند، سرمایه به شمار می آید و با این سرمایه با خدا تجارت می کند. بنابراین صاحب قلب سلیم به سبب زهدش می تواند از دنیا برای خدا برداشت كند؛ ولی كسی كه به دنیا وابسته باشد، نمی تواند از دنیا به سود آخرت برداشت كند؛ بلکه از دنیا برای دنیا برداشت می کند و چون برای دنیا برداشت می کند، نمی تواند آن را به خدا برساند و وقتی به خدا نرساند، نعمت را ضایع می کند که در این حالت نه فقط نعمت ضایع می شود، بلکه صاحب نعمت را نیز ضایع می کند.
خدای متعال بارها در قرآن با تعابیر مختلف هشدار داده است:«مَنْ ذَا الَّذی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیضاعِفَهُ»[37] كیست كه بتواند سرمایه هایش را به خدا قرض دهد و آبرو و مالش را به خدا تقدیم کند؟
معنای قرض این است كه نمی گیرم كه پس ندهم، می گیرم كه به شما پس بدهم. كیست كه مالش را به من بدهد و من برایش نگه دارم، سپس به او پس دهم؟ كیست که آبرویش را به من بدهد تا من آن را برایش نگه دارم و به او پس بدهم؟ كیست که امكاناتی را كه من به او دادم، به من بدهد تا من آن ها را برایش نگه دارم؟ نه این که تنها نگه دارم، بلکه مضاعف كنم و پس بدهم. ملائكه آن را به بهشت یا بوستان یا كاخ هایی بهشتی تبدیل كنند.
این که در آیات آمده: «كیست سرمایه اش را به من قرض دهد»، برای این است كه ما نگهبان خوبی برای سرمایه ها نیستیم و نمی توانیم سرمایه مان را نگه داریم. پرسش این جاست که چگونه می خواهیم سرمایه های خدا را نگه داریم؟ كسی كه خودش را نمی تواند نگه بدارد، چگونه می تواند غیر خود را نگه دارد؟ چه كسی می تواند سرمایه هایش را به خدا قرض دهد؟ تنها كسی كه فارغ باشد، می تواند سرمایه هایش را قرض بدهد. كسی كه به سرمایه ها وابسته است و آن ها را دوست دارد، خودِ سرمایه را می خواهد و دیگر نمی تواند این ها را برگرداند.
به تعبیر دیگر، كسی می تواند سرمایه ها را به خدا برگرداند كه این آن ها را نردبان رسیدن به خدا تلقی کند و بداند که خدای متعال این مال را نداده که از آن لذت ببریم، بلکه این مال و آبرو را داده تا به کمک آن به خدا برسیم. به طور کلی هر امكانی که به ما دادند، برای این است كه ما به سبب این امكانات به خدا برسیم، نه این که به آن ها وابسته شویم؛ چرا که حتی حلال دنیا و وابستگی به آن هم آدم را زمین گیر می کند. اگر انسان این را نفهمد که سرمایه را برای این دادند كه با آن به خدا برسد، می تواند آن را به خدا قرض دهد، وگرنه اگر كسی احساس كرد این مال را دادند تا از دنیا بهره ببرد برای دنیا، دیگر نمی تواند آن را به خدا قرض دهد.
بنابراین کسانی می توانند سرمایه شان را به خدا قرض بدهند كه نورانیت زهد، یقین و ولایت ولی الله به قلبشان راه یابد و به شرح صدر رسیده باشند، درهای قلبشان را به سوی عالم ملكوت بگشایند، به دنیا نظر نداشته باشند و به عالم بالا نظر کنند.
خداوند یکتا در قرآن می فرماید:«فَمَنْ یرِدِ اللَّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»[38] این افراد در وجودشان نور الهی تابیده است و به عالم انوار متصل شدند. بر اثر این نور، روزنه های ملكوت به روی آن ها باز می شود و می توانند ملكوت عالم را ببینند و از دنیا برای عالم آخرت و بالاتر از آن، برای بهشت و بالاتر از آن برداشت كنند.
ولایت، سبب بهره مندی از دنیا
یکی از بركات و آثار حیات طیبه، نورانیتی است كه ناشی از ولایت ولی الله است و کسانی كه به این حیات طیبه و ولایت دست می یابند، نور ولایت در وجودشان جاری می شود و تحت ولایت حق قرار می گیرند. این افراد كسانی هستند كه از نعمت های دنیا استفاده می كنند؛ چرا که بهره مندی از نعمت های دنیا جز با ولایت امیرالمؤمنین (ع) ممكن نیست. از این رو جز شیعه امیرالمؤمنین (ع) کسی از نعمت های دنیا بهره مند نمی شود. کافران خیال می كنند که از نعمت های دنیا بهره مند شدند؛ ولی این نردبان رسیدن به قرب و لقای خدا را زیر پایشان خرد كردند. کافران تصور می كنند از نعمت های خیلی خوب بهره مند شدند.
خداوند می فرماید: «أَ وَ مَنْ كانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشی بِهِ فِی النَّاسِ».[39] او زنده شده است؛ چراکه از دنیا برای آخرت خود استفاده می كند و وجودش از نور لبریز شده و به کمک آن نور ، عوالم بعد را می بیند و می فهمد که در باطن این لقمه دنیا، شهد است. مؤمن به واسطه نور ولایت، شهدی كه خدا در دل بلا و خوشی قرار داده، می بیند و آن را می چشد و با آن به سوی خدا بازمی گردد؛ اما کافر خیال می کند که دارد از دنیا بهره می برد. کافر چه بهره ای از دنیا می برد، جز این که شیطان او را در تاریكی غرق می کند؟ شیطان و ولایت اولیای طاغوت فضا را تاریك می کنند که در این فضای تاریك، تزیین فراوانی رخ می دهد. تنها در فضای روشن است كه نمی شود دیگران را فریب داد. بنابراین كسی كه در تاریكی است و از تاریكی به سوی نور بیرون نرفته، در معرض فریب قرار می گیرد.
خداوند در قرآن کریم می فرماید:«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً»[40] چه كسانی در عمل از همه زیان كارترند؟ کسانی که تلاش می كنند، ولی تلاششان سودی ندارد؟ خداوند می فرماید:«الَّذینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعاً»[41] همه كارشان برای دنیاست. اگر حرف می زنند، می خواهند که مشهور شوند. اگر می خورند، فقط دنبال این هستند که سیر شوند، لذت ببرند و به شهوت خود برسند. دوست می گیرند برای این که از او بهره دنیایی ببرند. ازدواج می کنند برای خاطر دنیا. از دنیا بیشتر از دنیا چیزی نمی خواهند. در حالی که بزرگ ترین خسران را کرده، خیال می کند بهترین و سعادت مندترین آدم است.
به فضای تاریكی كه تمدن تاریك غرب در پنج قرن گذشته ایجاد كرده است، دقت کنید. واقعاً وقتی انسان در این فضا قرار می گیرد، خیال می کند که بهترین آدم است؛ چرا که خودشان را توسعه یافته و پیشرفته و ملت های دیگر را عقب افتاده می دانند. آن ها چه دارند؟ به راستی آن ها چیزی ندارند؛ چون حتی یك قدم برای آخرتشان برنداشته اند و از دنیا برای قرب خدا بهره ای نمی برند؛ ولی مؤمن در دنیا بیكار نیست.
مشغول ترین انسان، امیرالمؤمنین (ع) بود. چگونه بیست و پنج سال سکوت حضرت سپری شد؟ ایشان نخلستان هایی را آباد و قنات هایی را حفر كردند. تفاوت مؤمن در همین یك كلمه است که بیكار نیست و تلاشش به سوی بالاست. انسانی كه پرواز می کند، رو به عالم آخرت است و همه كارهایش برای خداست.
ذکر مصیبت
«السَّلَامُ عَلَیكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَیكُمْ مِنِّی جَمِیعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِی اللَّیلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتِكُ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَینِ وَ عَلَى عَلِی بْنِ الْحُسَینِ و علی اولاد الحسین وَ علی أَصْحَابِ الْحُسَینِ».[42]
«السَّلَامُ عَلَیكَ أَیهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِین أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِیمِ وَ التَّصْدِیقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِیحَةِ لِخَلَفِ النَّبِی ص».[43]
با این که بیش از همه مشتاق بود تا جانش را فدای امام حسین (ع) كند، با آن که بیش از همه دوست می داشت اولین كسی باشد كه خونش پیش روی امام حسین (ع) بریزد، ولی می دانست چه قدر وجودش برای لشکر امام و حمایت از خیمه ها ضروری است، می دانست امام حسین (ع) دوست دارد او بماند. برای همین تا آخرین لحظات عاشورا كنار سیدالشهدا (ع) ماند، آن لحظه ای كه یا باید امام حسین (ع) برود یا قمر بنی هاشم؛ چون دیگر كسی نمانده بود.
از محضر امام حسین (ع) اجازه گرفت و عرضه داشت: «دیگر سینه من تنگ شده، اجازه می دهید به میدان نبرد بروم و از دشمن شما انتقام بگیرم؟» حضرت به او فرمودند: «تو فرمانده لشكر منی؛ بودن تو، یعنی بودن تمام لشكر و رفتن تو، یعنی رفتن تمام لشكر؛ اگر تو بروی و این پرچم روی زمین بیفتد، معنایش این است که كار تمام شده است.»
سپس به او دستور دادند که از شریعه برای کودکان آب بیاورند. حضرت به قصد جنگیدن نرفت. حتی بعضی نقل کرده اند که ایشان به شكل كامل مسلح نبودند، فقط یك نیزه و یك مَشك آب با خودشان برداشته بودند.
ابتدا دشمن را موعظه و نصیحت کرد و به آن ها فرمود: «همه جوانان بنی هاشم و اصحابش را كشتید، حرم او در خیمه تشنه هستند؛ اجازه بدهید برای خیمه ها آب ببرم.» وقتی نپذیرفتند، ناچار شد حمله کند. چهار هزار نفر موكل شریعه را دور كرد و وارد آن شد. آب برداشت، ولی تشنه بیرون آمد. قصد جنگیدن با دشمن را ندارد و می خواهد تنها آب را به خیمه برساند. نقل شده است که خودش را سپر مَشك آب می كرد كه سالم به خیمه برسد. این فرمانده لشكر، به شكل فرار از دشمن، به طرف خیمه ها حركت می كرد. لذا دشمن توانست به او نزدیك شود و دست راست و چپش را قطع کند. هنوز بند مَشك را به دندان گرفته و به طرف خیمه ها حركت می کند؛ ولی یك لحظه پیش آمد که آب مشک روی زمین ریخت و در میدان متحیر ایستاد. حضرت دست ندارد و دشمن از هر طرف به او حمله می کند. تیراندازها تیربارانش كردند. تیر به چشمش اصابت كرد. سر را كه فرود آورد تا تیر را بیرون بیاورد، دشمن با عمود آهنین او را هدف قرار داد.
این همان صحنه ای است كه مادر بزرگ وارش برای آن می سوخت و گریه می کرد. می فرمود: عباسم! شنیدم عمود آهنین به فرق تو زدند. عباسم! من باورم نمی شود که تو دست در بدن داشته باشی و دشمن آن قدر به تو نزدیك شود. حتماً ابتدا دست هایت را از بدنت جدا كرده بودند.
آری امّ البنین! همین گونه است. عباس تو دست جنگیدن با این ها را نداشت، وگرنه چه کسی می توانست دست او را از بدن جدا كند؟ چه کسی می توانست او را از اسب به روی زمین بیندازد؟
نمی دانم چگونه امام حسین (ع) به طرف علقمه آمد؟ ولی وقتی به علقمه رسید، صحنه ای را دید که فرمود:«الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی»[44]
- از رهگذر خاك سر كوی شما بودهر نافه كه در دست نسیم سحر افتاد
حجه الاسلام و المسلمین میرباقری