امام یازدهم در سن جوانی (بیست و هشت سالگی) بر اثر سمی که خلیفه زمان به ایشان خوراندند، به شهادت رسیدند. ابوصل می گوید: شنیدم که امام یازدهم حالشان بسیار وخیم است. برای عیادت و ملاقات امام یازدهم علیه السلام رفتم. دیدم حضرت در بستر افتاده اند. حضرت به خادمشان فرمود: شربتی درست کن. من شربت را خدمت آقا آوردم. آن قدر سم به بدن آقا سرایت کرده بود که دست مبارکشان می لرزید و نتوانستد از این شربت میل کنند. به خادم فرمودند: برو از اتاق اندرونی فرزندم را صدا کن بیاید. خادم حضرت می گوید: من رفتم وارد اتاق شدم، دیدم آقازاده ای در حال سجده کردن است. عرضه داشتم: پدر بزرگوارتان می فرمایند که خدمت ایشان بیایید. آقا مشغول نماز بودند، سر از سجده برداشتند و نمازشان را تمام کردند.

ابوصل می گوید: دیدم فرزندی که خیلی زیبا و دل ربا بود و موهای مجعد و پیچیده ای داشت، با دندان های گشاده و رنگی روشن و صورتی درخشنده وارد اتاق شد. امام یازدهم علیه السلام فرمودند:«يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتِهِ اسْقِنِي الْمَاءَ فَإِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي وَ أَخَذَ الصَّبِيُّ الْقَدَحَ الْمَغْلِيَّ بِالْمُصْطُكَى بِيَدِهِ ثُمَّ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ سَقَاهُ»[1] ای آقا اهل بیتم شربت آبی به من بده. من آماده رفتن از این عالم هستم. (آقا امام زمان در آن موقع در سن پنج سالگی بودند.) آقا امام زمان شربت را نزدیک دهان پدر آوردند. آقا شربت را نوش جان کردند و فرمودند: من را وضو بده. امام زمان پدر را وضو داد. در آن لحظه آخر امام یازدهم فرمود: فرزندم، تو مهدی هستی، تو حجت خدا در روی زمین هستی.

امام یازدهم در بستر و کنار فرزندش بود، فرزندش او را وضو داد و شربت مرحمت کرد و در آغوش فرزندش به شهادت رسید. عرض کنیم:«لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا ابا عَبْدِاللَّه»[2] امام یازدهم، شما در موقع شهادت شربت نوشیدید، فرزند دلبندتان در کنار بالینتان حاضر بودند. اما دل ها بسوزد برای جد غریبتان حسین علیه السلام که لحظه آخر با بدن پر از زخم و جراحت و داغ جوان و برادر و عزیزان به شهادت رسیدند. اباعبدالله در گودی قتل گاه هر چه صدا می زد جگرم از تشنگی می سوزد، کسی جواب آقا را نداد. یک وقت آقا دیدند سینه مبارکشان سنگین شد. چشم باز کردند و دیدند «والشّمر جالس على صدرك» [3]

حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد