این فنا را شما می توانید در وجود مقدس حضرت اباالفضل ببینید. فنای فی الله یعنی این، یعنی به این نقطه رسیدن. به نفس حضرت زنده بودن. با اشاره حضرت راه رفتن. تا غروب عاشورا تا بعد از ظهر کنار امام حسین(ع) ماند و این صحنه عظیم عاشورا را فرماندهی کرد. فرمانده قلوب، فرمانده جبهه حق است. فرمانده شهدای راه خداست. فرماندهی جنگ برای دنیا که نیست. این فرمانده باید نبض قلوب دردستش باشند. و الا آرایش ظاهری لشکر که کار فرمانده های دنیا هم هست. این است که قلبش، قلب سیدالشهداست و قلب لشکر دست اوست. تا بعد از ظهر همه را راهی کرد و پرواز داد. دیگر او ماند و امام حسین، یا باید امام حسین برود و او بماند یا امام حسین بماند و او برود. باز هم آمد محضر حضرت. اجازه گرفت. هرچه شما بگویید. یا من بعد شما به شهادت برسم یا شما. گفت: سینه ام تنگ شده. دیگر نمی توانم تحمل کنم. اجازه می دهید ؟ حضرت فرمود: تو فرمانده لشکر منی، تو پرچم دار لشکر منی. تا تو هستی گویا همه هستند. واقعاً هم همینطور بود. آرامش بود. دشمن جرأت حمله به خیمه ها را نمی کرد. وقتی قمربنی هاشم رفت دیگر امام حسین هم باید می جنگید و هم مراقب خیمه ها می بود. همینقدر که احساس کردند امام حسین دیگر توان دفاع ندارد، بین او و خیمه هاش فاصله انداختند. حضرت فرمود: تا تو هستی، گویا لشکر هست. بعد حضرت به او مأموریت دادند تا برای اهل حرم آب بیاورد. برای اطفال تشنه ای که دامن پیراهن ها را بالا زده بودند و روی زمین نمناک گذاشته بودند، شاید تشنگی شان کم شود. خوب می دانیم حضرت با چه توانی این کار را کرد. دست ها را پر از آب کرد، مقابل صورت آورد. «لكنّه تذكّر عطش أخیه الحسین(ع) ورمی بالماء من ید.»[1]

مشک را بر دوش گرفته به طرف خیمه ها حرکت می کند. می خواهد آب را به خیمه برساند. لذا به دنبال جنگ یا دفاع از خودش نیست. همه مقصدش این است، آب به خیمه برسد. راه را گونه ای انتخاب کرده که زودتر آب به خیمه برسد. طوری حرکت می کند که این مشک آب صدمه نبیند. در عین حال از خود هم دفاع می کند. دشمن را دور می کند. رجز می خواند. صدای تکبیر و رجز خواندنش به خیمه ها می رسد. هم دل امام حسین خوشحال می شود هم اطفال خوشحال می شوند که عمو دارد بر می گردد و به خیمه ها نزدیک می شود. منتظرند، تشنه اند، اطفال تشنه اند، بزرگترها منتظرند. مادرها منتظرند ولی یک صحنه ای پیش آمد دیدند لحن قمر بنی هاشم تغییر کرده.

  • «وَاللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یمینی» «إنّی أُحامِی أبَداً عَنْ دینی» [2]

معلوم می شود کار برای قمر بنی هاشم سخت شده است. طولی نکشید باز هم لحن تغییر کرد:

  • «یا نفس لا تخش من الكفّار» «و أبشری برحمة الجبّار» [3]

گویا دیگر کار به شهادت حضرت نزدیک شده است. طولی نکشید صدای قمر بنی هاشم آمد. اخا، ادرک اخاک. دیدند امام حسین به سرعت به طرف علقمه حرکت کرد. برگشت از علقمه ولی، «فلما قتل العباس وبان الإنكسار فی جبینه»،[4] دیگر شکست در چهره امام حسین آشکار شده بود. از تنها برگشتنش از نحوه آمدنش فهمیدند کار تمام شده. در عین حال دختر امام حسین جلو رفت. بابا عینی العباس؟ فرمود: دخترم عمویت را کشتند. زینب کبری گفت: وا ویلتا. من این جمله را اینگونه ترجمه کنم: ای امان از اسیری. خودشان را برای اسیری آماده کردند. دیگر لباس ها راعوض کردند، زینت ها را بیرون آورده اند. ولی در حمله به خیمه ها خدا کند معجر از سری نبرده باشند، زینتی از دست و پای کودکی به غارت نبرده باشند. خدا کند گوشی را در طمع گوشواره ندریده باشند.

  • اینان که طبل خاتمه جنگ می زنند دیگر چرا به خیمه ما سنگ می زنند.

حجةالاسلام و المسلمین میرباقری