مي نويسند در روز عاشورا ابتدا امام حسين(عليه السلام) با حضرت ابالفضل(سلام الله عليه) آمدند و ملاقاتي با عمر سعد(لعنةالله عليه) داشتند. به اصطلاح، سَرانِ اين طرف با سَرانِ آن طرف ملاقات کردند. حُرّ هم با عمر سعد و در جرگه آن ها بود. امام حسين(عليه السلام) آنجا هم شروع کرد اين ها را موعظه کردن و تذکردادن و... ؛ بعد هم پيشنهادهايي کردند که هيچ کدام را عمر سعد نپذيرفت. خوب، امام حسين(عليه السلام) اتمام حجّتش را کرد و برگشت. در تاريخ و مقاتل مي نويسند حُرّ رو کرد به عمر سعد و گفت: هيچ کدام از پيشنهادهاي امام حسين(عليه السلام) را نمي پذيري تو؟ عمر سعد گفت: نه، با او جنگي کنم که آسان ترين چيزش اين باشد که سرها از بدن ها و دست ها از پيکرها جدا شود. اينجا بود که حُرّ جدا شد از عمر سعد و آمد کنار.

مهاجر بن اوس مي گويد: ديدم حُرّ سوار بر مرکب شده است و آرام آرام دارد مي رود؛ امّا بدنش مي لرزد و حال ديگري دارد. به او گفتم حُرّ، اين چه حالي است که در تو مي بينم؟ اگر از سرداران بزرگ کوفه از من سؤال مي کردند، من از تو تجاوز نمي کردم و مي گفتم بزرگترين سردار کوفه حُرّ بن يزيد رياحي است. گفت اي مهاجر! به خدا قسم خودم را بين بهشت و جهنم مي بينم؛ تعاون به برّ و تقوي کنم يا از آن طرف شوم و به اثم و عدوان تعاون کنم؟ بعد قسم خورد و گفت به خدا قسم، و الله، جز بهشت هيچ چيز را انتخاب نمي کنم. مهاجر بن اوس مي گويد ديدم حُرّ آرام آرام دارد مي رود سمت خيام امام حسين(عليه السلام) و اين جملات را مي گويد: «الهي إليکَ أَنَبتُ فَتُب عَلَيَّ» خدايا! من رو به سوي تو آوردم؛ توبه من را بپذير؛ من را قبول کن. «فَإنّي و قد أرعَبتُ قلوب أوليائک و أولادَ بنتِ نبيِک» اي خدا! من دل هاي دوستان و اولياء تو را لرزاندم؛ دل هاي فرزندانِ دختر پيغمبر را لرزاندم... .

حُرّ آرام آرام نزديک خيام امام حسين(عليه السلام) رسيد. من نمي دانم با چه هيأتي بود؛ امّا از جمله اي که امام حسين(عليه السلام) به او گفته است، معلوم مي شود که يا سرش را پايين انداخته بود يا از اسب پياده شده بود و صورتش را روي زمين گذاشته بود؛ چون امام حسين(عليه السلام) که آمد به استقبالش اوّلين جمله اي که به او گفت اين بود که «إرفع رأسَکَ يا شيخ». سرت را بلندکن، چرا سرت را به زير انداخته اي؟ اگر اينجا نيامده بودي سر به زير بودي؛ امّا حالا ديگر سربلندي. حُرّ رو کرد به امام حسين(عليه السلام) و عرض کرد «هَل لي مِن توبة؟...»

آيت الله مجتبي تهراني