امشب شب عاشوراست. شب جدایی این خانواده. آنهایی که شهید می شوند با آنهایی که اسیر می شوند. شب عاشورا صدای راز و نیاز و قرآن خواندن مثل صدای زنبور از دور به گوش می رسید ولی فردا به آقا اباعبدالله و اصحابش چه می گذرد. آن مظلومیتی که آقا اباعبدالله داشت، احدی در عالم نداشت.
معمولاً در جبهه جنگ از چهار طرف دشمن محاصره می کند. ولی شیخ عباس قمی می فرماید که امام حسین علیه السلام از هشت طرف در محاصره بوده است غیر از آن چهار طرف دو طرف دیگر هم از بالا و زمین بود. از بالا آفتاب سوزان می تابید و از پایین هم زمین داغ آقا را اذیت می کرد. و دو جهت دیگر یکی عطش بود که مصیبت بزرگی است که امام سجاد علیه السلام تا سی و پنج سال وقتی آب می دید گریه می کرد و می فرمود: پدرم را با لب تشنه شهید کردند. امام حسین علیه السلام اعلام کرد به حضرت سکینه به شیعیان من بگو هر وقت آب گوارا نوشیدند یادی از تشنگی من بکنند. جبرئیل برای حضرت آدم علیه السلام روضه عطش را خوانده است که حضرت آدم منقلب شد و عرض کرد که ای آدم آن قدر عطش بر فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم غلبه می کند که جگرش می سوزد و هاله ای از دود جلوی چشمش پدید می آید. این عطش یک داغ و هجمه درونی است که انسان را از پا در می آورد. محاصره هشتمی که از همه محاصره ها سخت تر بوده است این بود که در یک روز داغ چندین برادر و جوان و طفل شش ماهه و اصحاب و یاران و برادرزاده را دید که هر کدام نور چشمش بودند. این داغ ها خیلی برایش سنگین بوده است. با دل اباعبدالله چه کرده است؟!
مرحوم شیخ جعفر شوشتری که عاشق و دل باخته امام حسین علیه السلام بوده است می فرماید: خود امام حسین علیه السلام بارها هم برای خودش و هم برای عزیزانش گریه کرده است و می فرماید: همان اول که اهل بیتش را کربلا آورد. آنها را دور خودش در خیمه جمع کرد نگاهی به بچه ها و عزیزانش کرد که چه مصیبتی بر سر اینها می آید. خود آقا گریه کرد. حضرت زینب آن قدر گریه کرد که بی هوش شد و آب به صورت خواهر پاشید. فرمود: خواهرم یک وقت شیطان حلمت را نبرد. صبر بکن. پدرم از دنیا رفت. مادرم از دنیا رفت. برادرم که بهتر از من بود از دنیا رفت. اهل دنیا همه می میرند. خانم را دلداری داد. جای دیگری که حضرت خیلی گریه کرد وقتی بود که قاسم یتیم برادرش امام حسن علیه السلام می خواست به میدان نبرد برود. یکی هم وقتی آمد به بالین حضرت قاسم دید ناله و فریاد می زند. می گوید: اینجا هم دل آقا آتش گرفت و خیلی گریه کرد. یکی دیگر از جاهایی که آقا خیلی گریه کرده کنار بدن قطعه قطعه علی اکبرش بود. آقا خودش کشته ها را بلند می کرد و به خیمه ها می آورد اما مصیبت علی اکبر تاب و توان را از حضرت گرفت نتوانست بلندش کند. خواهرش زینب آنجا به بالینش رسید به جوان های بنی هاشم فرمود که کمک کنید و بدن علی اکبر را به خیمه ها ببرید. یکی دیگر از جاهایی که حضرت گریه کردند کنار نهر علقمه بود. وقتی برادرش حضرت اباالفضل را دید. بدون دست، پیشانی شکافته، تیر به چشم مبارکش خورده و قطعه قطعه شده. آن قدر منقلب شد که بلند بلند گریه کرد. یکی دیگر از جاهایی که آقا اباعبدالله خیلی گریه کرد زمانی بود که کنار خیمه ها آمد و عزیزانش را برای خداحافظی صدا زد. این مصیبت وداع خیلی جان گداز است.
حضرت زهرا علیها سلام به کسی پیام داد که به علامه مجلسی بگو فردا که می خواهد روضه بخواند مصائب وداع حسینم را بخواند. آخرین امیدشان کنار خیمه آمده. خواهرانم عزیزانم دیگر من هم باید بروم بی بی سکینه عرض کرد: بابا جان! در میان این دشمن ما را به کی می سپاری؟ تو هم بروی ما کسی را نداریم. آقا از گریه های بی بی سکینه منقلب شد و بلند بلند گریه می کرد. فرمود: سکینه جان با این اشک های چشمانت دل بابا را آتش نزن. تو گریه ها در پیش داری. خانم را در آغوش گرفت و نوازشش کرد و او را تسلی داد. خانم های دیگر را آرام کرد همه اینها یک طرف ولی دید کسی که آرام نمی شود زینب است. امان از دل زینب! چه کند تا دل مبارک حضرت زینب علیها سلام آرام بگیرد. با انگشت مبارکشان اشاره ای به زینب کرد بی بی زینب عرض کرد که برادر اگر می خواهی بروی برو. آقا به میدان جنگ رفت و مقداری که می جنگید دوباره می آمد از بالای بلندی صدا می زد «لَاحَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»[1] صدای آقا که به خیمه ها می رسید دل اهل خیام آرام می شد از اینکه که هنوز آقایشان زنده است. می گویند: آقا مقداری که جنگید و بدنش از نیزه ها و شمشیرها زخمی شده بود؛ تشنگی و عطش بر ایشان غلبه کرده. دیگر از شدت زخم و جراحت و عطش آقا خسته شده بود. لحظاتی را مکث کرد تا استراحتی کند و نفسی تازه کند که نانجیبی با پرتاب سنگ به پیشانی مقدس آقا آن را شکست و خون جاری شد. آقا پیراهن مبارکشان را بالا زدند تا این خون های مبارکی که جلوی چشمش آمده را برطرف کنند که حرملۀ ملعون با تیر سه شعبۀ زهرآلود سینه و قلب آقا را نشانه گرفت و به قلبش زد. آقا هرچه تلاش کردند نتوانستند این تیر را از جلو سینه در بیاورند. از پشت تیر را بیرون کشیدند. ولی خون آقا مثل آبی که از ناودان می آید؛ بیرون می زد.
ای خدا چه گذشت به آقا. این خون ها را گرفتند و به آسمان پاشیدند و مقداری هم به سر و صورتشان مالیدند و فرمود: می خواهم جدم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را با این خون ها ملاقات کنم. چون تیر مسموم بود دیگر آقا تاب و توان نداشت نمی توانست روی مرکب بنشیند این ذوالجناح باوفا زانوهایش را خم کرد و بدن آقا را روی زمین گذاشت. آقا بدنش در گودی قتلگاه افتاد. اما ناگهان صدای آشنایی می آید. چشم هایش را باز می کند می ببیند خواهرش زینب است. امان از دل زینب! آقا با صدای ضعیف صدا زد خواهرم برگرد به خیمه. بی بی برگشت به خیمه اما نالۀ زن ها و کودکان بلند است. آمدند بالای تلّ زینبیّه ببیند با عزیز خدا چه کردند. نیزه دارها با نیزه و شمشیردارها با شمشیر و یک عده ای هم با سنگ بر بدن اباعبدالله می زدند و جسارت می کردند. عمۀ سادات دست روی سرش گذاشت و صدا زد: آیا بین شما مسلمانی نیست؟
حجة الاسلام و المسلمین فرحزاد
[1]. الكافي / شیخ کلینی / 1 / 230 باب ما أعطي الأئمة علیهم السلام من اسم الله... / ص: 230.