مصیبت های اهل بیت شعبه ای از مصیبت نبی اکرم (ص)است. لذا در معراج حضرت، بالاترین درجات قرب او مقام ابتلاء است. در آنجا صحبت از ابتلائاتی است که برای اهل بیت حضرت پیش می آید. خدا برای کسانی غصه ایجاد می کند که به مقام محبت رسیده باشند. تا محبت واقع نشود، مصیبت درک نمی شود؛ اگر محبت واقع شد، مصیبت هم می آید و مصیبت که آمد، آدم را رها نمی کند. همین طور که محبت ولیّ خدا چیز دیگری و از عالم دیگری است، مصیبتش هم چیز دیگری است. اینکه یعقوب چهل سال گریه می کند، بلای عادی نیست. اینکه امام سجاد(ع) 35 سال گریه می کنند، عادی نیست. این مصیبت یک مقام و درجه است.

نبی اکرم که رحلت فرمودند، امیرالمومنین فرمود: مصیبتی بر من وارد شد که اگر بر کوه ها وارد می شد، تحمل نمی کردند و از هم می پاشیدند.

کم کم حال حضرت سنگین شده است و چند روز است که دیگر نمی توانند به مسجد بروند، مگر در مواقع ضروری. حضرت به امیرالمومنین(ع) فرمودند: علی جان، موعد الهی نزدیک شده. سر مرا به دامن بگیر و مواظب باش. وقتی روح من پرواز می کند، با دست خودت این روح را دریاب و بعد صورت خودت را مسح کن. علی جان، ازفاطمه من محافظت کن، از حسن و حسین محافظت کن، از من جدا نشو، خودت کار مرا به عهده بگیر و تجهیز و تدفین مرا انجام بده. قرآن را جمع آوری کن.

امیرالمومنین(ع) سر پیامبر را به دامن گرفتند و حضرت از هوش رفتند. فاطمه زهرا(س) خیلی عزاداری و گریه می کردند و آن اشعار ابوطالب را در وصف نبی اکرم می خواندند. حضرت فرمودند: فاطمه جان، این ها را نخوان. کلام خدا را بخوان. «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ».[1]دخترشان را برای تحمل این مصیبت عظیم آماده می کردند. وقتی این مطلب را فرمودند، فاطمه زهرا(س) باز گریه کردند. خیلی کار برای حضرت سخت شده است.حضرت پنهانی به فاطمه زهرا چیزی گفتند؛ در همان حین گریه دیدند حال فاطمه زهرا متحول شد و لبخند روی لب هایش آشکار شد. به او وعده دادند که دوری من و تو طولانی نیست؛ اول کسی که به من ملحق می شود، تو هستی. در این میان، حسنین هم وارد شدند و وقتی حال حضرت را دیدند، خودشان را روی سینه نبی اکرم(ص) انداختند. امیرالمومنین که می خواست این دو عزیز را جدا کند، حضرت فرمود: نه، علی جان، بگذار باشند تا از این ها بهره مند شوم. بعد به یاد مصیبت های حسنین افتادند و دشمنان و قاتلان آن ها را لعن کردند.

حال حضرت سنگین شد. وقتی جبرئیل همراه با ملک موت برای قبض روح حضرت آمد، جبرئیل به حضرت عرض کرد که خدا مشتاق لقای شماست. وقتی این جمله را جبرئیل گفت، حضرت فرمودند: پس کار را تمام کنید. امیرالمومنین(ع) زیر پارچه ای رفتند که روی حضرت بود و اسراری بین آنها منتقل شد. اینکه چه گفتند، معلوم نیست. در نقل دارد که حضرت فرمود: هزار باب علم را روی من گشود که در هر باب، هزار باب دیگر باز شد. طولی نکشید که دیدند امیرالمومنین(ع) از زیر پارچه بیرون آمد و فرمود:«أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَكُمْ فِي نَبِيِّكُمْ».[2] خدا به شما صبر دهد. همه به سر و صورت خود می زدند و خاک روی سرشان می پاشیدند و گریه می کردند.

ملائکه فوج فوج می آمدند و می رفتند، به امام کمک می کردند و صدای آرام آن ها از ایشان قطع نمی شد که بر نبی اکرم نماز می گزاردند. غسل حضرت تمام شد. بین مسلمان ها سخن از مکان دفن بود که امیرالمومنین تشریف آوردند و فرمودند: خدای متعال در هر نقطه ای که روح پیغمبری را قبض می کند، راضی است که در همان نقطه دفن شود. بنابراین حضرت را در همان حجره دفن می کنیم. مسلمان ها قبول کردند. بعد بنا شد که نماز بخوانند. فرمودند: دیگر این نماز امام نمی خواهد. ده نفر، ده نفر می آمدند و با کیفیتی خاص نماز می خواندند. طبق دستور حضرت، امیرالمؤمنین(ع) دفن وجود مقدس حضرت را به عهده گرفتند. صورت مطهر نبی اکرم(ص) را باز کردند و را روی خاک گذاشتند و روی قبر را پوشانیدند. خیلی سخت بود که نبی اکرم را در خاک پنهان کنند. لذا اَنس می گوید: وقتی آمدیم، فاطمه زهرا فرمود: انس چه کردید؟ گفتیم: دفن کردیم. فرمود: چگونه دلتان آمد خاک روی نبی اکرم بریزید؟

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری