نویسنده: غلام حسین زینلی
2ـ جلال الدین سیوطی
شخصیت دیگری که در این زمینه اظهار نظر نموده است، دانشمند بزرگ اهل سنت جلالالدین سیوطی است. وی در کتاب تاریخ الخلفاء میگوید:
هشت تن از خلفای دوازده گانه پیامبر عبارتند از : ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن بن علی، معاویة، عبدالله بن زبیر و عمر بن عبدالعزیز.
وی آنگاه احتمال داده است که دو نفر دیگر از خلفای دوازده گانه، المهتدی و الظاهر از سلاطین بنی عباسی باشند، چون این دو نفر به عقیده سیوطی افراد عادلی بودهاند.
او میافزاید: و اما دو نفر دیگر باقی ماندهاند که باید به انتظار آنان بنشینیم:
یکی از آن دو، «مهدی» است که از اهل بیت محمّد است.
و از نفر دوم نام نمیبرد. بنابراین، سیوطی با همه تلاشها تنها توانسته است به گمان خود یازده تن از خلفا را مشخص نماید و در میان سلاطین اموی و عباسی نتوانسته است فرد دیگری پیدا کند که به نظر او شایستگیهای لازم را برای تصدّی خلافت اسلامی دارا باشد و از شرطی که او برای خلافت ذکر میکند، یعنی عدالت برخوردار باشد.
بگذریم از اینکه شماری از اشکالاتی که به عبدالله بن عمر وارد بود، بر سیوطی نیز وارد است و افزودن بر آنها اشکالات دیگری نیز بر او وارد است، از جمله اینکه در مورد المهتدی و الظاهر مشخص نمی کند که کدام یک خلیفه نهم و کدام یک خلیفه دهم است، و تازه این دو تن را هم براساس احتمال برگزیده است، نه به طور قطع و یقین. نیز در مورد حضرت مهدی (علیه السّلام) روشن نمیسازد که مهدی یازدهمین خلیفه رسول خدا است یا دوازدهمین خلیفه، این امر نشانه آن است که خود سیوطی نیز به این اقدام خود اعتقاد ندارد، بلکه صرفاً میخواهد احادیث وارد شده در مورد خلفای دوازده گانه را توجیه کند وگرنه تردید در چنین مسئله مهمی معنا ندارد.[1]
3 ـ ابن حجر
شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی نیز در شرح صحیح بخاری[2] در بحث از حدیث جابر بن سمره که نبی اکرم(صلی الله علیه واله) براساس آن جانشینان خود را دوازده نفر اعلام نموده اند،[3] در صدد چاره جویی بر آمده تا راه حلی برای این مشکل ارائه دهد، وی که علاقه فراوانی به خاندان اموی دارد، کوشیده است تا شمار خلفای دوازده گانه پیامبر را از میان سلاطین این خاندان انتخاب وتکمیل کند. وی برخلاف عبدالله بن عمر و جلال الدین سیوطی، هیچ سهمی از خلافت پیامبر را به دودمان بنی عباس اخصاص نداده و تمام آن را ملک مطلق بنی امیه میداند.
وی نخست نظر قاضی عیاض را نقل نموده که خلفای دوازده گانه را این گونه معرفی میکند:
1ـ ابوبکر
2 ـ عمر
3 ـ عثمان
4 ـ علی (علیه السّلام)
5 ـ معاویه
6 ـ یزید
7 ـ عبدالملک بن مروان
8 ـ ولید بن عبدالملک
9 ـ سلیمان بن عبدالملک
10 ـ یزید بن عبدالملک
11ـ هشام بن عبدالملک
12 ـ ولید بن یزید بن عبدالملک.
ابن حجر سپس، سخن قاضی عیاض را تحسین نموده و آن را برسایر احتمالات ترجیح میدهد چنانکه پیش از این گفتیم سیوطی عدالت را برای خلیفه اسلامی و جانشین پیامبر (صلی الله علیه واله) شرط میدانست و به همین دلیل اکثر قریب به اتفاق سلاطین اموی و عباسی را که به نظر او فاقد این شرط بودند از شمار جانشینان پیامبر حذف نمود، و این در حالی بود که وی برای کامل نمودن عدد خلفای رسول خدا با کمبود مواجه بود. او حاضر شد عدد خلفای دوازده گانه را ناتمام باقی گذارد، ولی از سلاطین ستمگر اموی کسی را انتخاب نکند. ولی قضیه در مورد « ابن حجر » کاملاً بر عکس است و گویی او نه تنها عدالت را شرط نمی داند، بلکه به دنبال کسانی میگردد که از شرط عدالت برخوردار نباشند! چنان که دیدیم ابن حجر نخست در صدد آن است تا شمار خلفای دوازده گانه را از میان پادشاهان اموی انتخاب کند، و ثانیاً اصرار دارد تا خلفا را از میان انسانهای ستمگر برگزیند و به همین دلیل با توجه به اینکه بسیاری از دانشمندان اهل سنت عمر بن عبدالعزیز را عادل دانسته، و حتی او را جزء خلفای راشدین به حساب آوردهاند، ولی ابن حجر به دلیل اعتقاد و روحیه خاصی که دارد او را نیز از خلافت محروم کرده است. به نظر میرسد این اقدام ابن حجر، هیچ دلیلی نمیتواند داشته باشد جز اینکه عمر بن عبدالعزیز به عقیده دانشمندان اهل سنت فرد عادلی بوده است !!!.
با اینکه حکومت عمر بن عبدالعزیز در فاصله خلافت دو تن از فرزندان عبدالملک بن مروان، یعنی سلیمان و یزید قرار گرفته، ابن حجر سلیمان و یزید را جزء جانشینان پیامبر میداند، ولی عمر بن عبدالعزیز را که در میان این دو نفر به حکومت رسیده و حکومت او به گواهی تمامی دانشمندان اهل سنت از آن دو بهتر بوده به عنوان خلیفه پیامبر نمیپذیرد.
4 ـ سفیان ثوری
او نیز که از دانشمندان برجسته اهل سنت است، واژه «خلافت» را تنها بر پنج نفر قابل اطلاق میداند و از سلاطین اموی و عباسی، به جز عمر بن عبدالعزیز، کس دیگری را شایسته چنین مقامی نمیداند. او میگوید:
خلفا پنج نفرند: ابوبکر، عمر، عثمان، علی (علیه السّلام)، و عمر بن عبدالعزیز .[4] سفیان ثوری گرچه کوشیده است تا نیروهای ناشایست را از صحنه خلافت اسلامی کنار زند ولی راه حلی که ارائه میدهد مشکل خلفای دوازده گانه را حل نمی کند؛ چرا که او درباره هفت نفر باقی مانده حرفی برای گفتن ندارد.
5 ـ ابن کثیر
وی در البدایة والنهایه پس از نقل حدیث جابر بن سمره (لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش)، میگوید:چهار نفر از این دوازده نفر عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، و عمر بن عبدالعزیز نیز از آن جمله است. برخی از بنی عباس نیز از آنها هستند. وی اضافه میکند: مقصود این نیست که این دوازده تن بر نظم و ترتیب خاص، (و از قوم و تیره مخصوص) باشند، بلکه مقصود این است که دوازده امام و خلیفه وجود پیدا کنند؛ مقصود ائمه دوازده گانه شیعیان که اوّلشان علی و آخرشان [مهدی] منتظر است ـ نیز نیستند؛ چون در میان اینان جز علی (علیه السّلام) و فرزندش حسن، کسی بر امت حکومت نداشته است.[5]
درباره سخن ابن کثیر نکاتی به نظر میرسد که خلاصه آن چنین است:
الفـ نخست اینکه او از برشمردن نام خلفا درمانده و تنها به ذکر نام پنج تن از آنان اکتفا کرده است. وقتی که دانشمندی چون ابن کثیر قادر به بر شمردن نام خلفا نیست، وظیفه مردم عادی چیست و آنان چگونه خلفای رسول خدا (صلی الله علیه واله) را بشناسند؟
بـ وی علاقه فراوانی به دودمان اموی دارد، اما به نظر میرسد اطلاعات گسترده تاریخی او از عملکرد نادرست اعضای خانواده اموی، موجب گشته است تا جز عمر بن عبدالعزیز از کس دیگری از حاکمان اموی به عنوان جانشین رسول خدا (صلی الله علیه واله) یاد نکند.
جـ او حسن بن علی (علیهما السّلام) را به عنوان یکی از جانشینان رسول خدا (صلی الله علیه واله) معرفی نکرده است. حسن بن علی (علیهما السّلام) هم از صحابه است و هم از اهل بیت. تمامی دانشمندان اهل سنت صحابه رسول خدا (صلی الله علیه واله) را عادل میدانند، و نیز میدانیم که اهل بیت رسول به گواهی قرآن کریم از هر گونه رجس و پلیدی پاک و منزه اند. از این گذشته، احادیث فراوانی از رسول خدا در فضیلت حسن بن علی (علیهما السّلام) رسیده که جز درباره اهل بیت درباره احدی چنان فضایلی نقل نشده است.
پس معلوم نیست چرا ابن کثیر از حسن بن علی (علیهما السّلام) نام نمی برد ولی از عمر بن عبدالعزیز نام میبرد. اگر ملاکِ خلافت از نظر ابن کثیر، دست یافتن به حکومت ظاهری باشد، چنین امری در مورد حسن بن علی (علیهما السّلام) تحقق یافته است، و اگر ملاک، فضیلت باشد، باز او واجد همه فضایل است.
دـ وی میگوید: «لازم نیست خلفای دوازده گانه رسول خدا از نسق وخانواده واحدی باشند» ولی برای این سخن خود دلیلی ذکر نمی کند. وقتی رجال یک خانواده هر یک در عصر خود با فضیلت ترین باشد، آیا میتوان به بهانه اینکه خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) نباید بر نَسَق واحدی باشند، خلافت را از او دریغ نمود؟ و فرد نالایقی را بجای او برگزید؟!
هــ وی میگوید: «خلفای دوازده گانهای که شیعه بدانها معتقد است نیز مقصود نیست»، چون به عقیده او از امامان شیعه جز دو تن، یعنی علی(علیه السّلام) و فرزندش حسن(علیه السّلام) کسی به حکومت دست نیافته است.
در پاسخ میگوییم: اوّلاً: مگر هر کسی با هر شرایطی که به حکومت دست یافت، جانشین رسول خدا(صلی الله علیه واله) است؟ و اگر چنین است، پس چرا ابن کثیر، معاویه و یزید و سایر حکام اموی و عباسی را به عنوان جانشین رسول خدا معرفی نکرده است؟ چون همه اینان به حکومت ظاهری دست یافتند. ثانیاً: حسن بن علی(علیه السّلام) هم از امامان شیعه بود و هم از اهل بیت رسول(صلی الله علیه واله) و هم به خلافت و حکومت دست یافته بود، پس چرا ابن کثیر ایشان را در شمار خلفای پیامبر(صلی الله علیه واله) نام نبرده است؟ مگر در عمر بن عبدالعزیز چه امتیازی وجود داشته که ابن کثیر از او به عنوان خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه واله) نام میبرد، ولی از فرزند رسول خدا(صلی الله علیه واله) نام نمی برد؟
ابن کثیر، برای مشروعیت خلافت همین پنج نفر نیز هیچ دلیلی از صاحب شریعت ذکر نکرده است، و به عبارت دیگر، جز بر خلافت امیرالمؤمنین(علیه السّلام)، بر خلافت سایر افراد یاد شده دلیلی وجود نداشته تا ابن کثیر از آن یاد کند.
وـ سفینه حدیث صحیحی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند که فرمود: دوران خلافت در امت من سی سال است و پس از آن پادشاهی است.[6]
چنانکه میدانیم حکومت عمر بن عبدالعزیز پس از مدت یاد شده و در سال 99 هجری تحقق یافته است.[7] بنابراین عمر بن عبدالعزیز را نیز نمی توان جزء خلفا دانست، بلکه او نیز در زمره پادشاهان اموی قرار دارد.
سعید بن جمهان که روایت فوق را از سفینه نقل کرده است میگوید:
سفینه به من گفت: دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان را حساب کن و دوران خلافت علی(علیه السّلام) را بر آن بیفزا؛ آن را سی سال خواهی یافت. سعید میگوید: به سفینه گفتم: بنی امیه گمان میکنند که خلافت در میان آنها است. سفینه گفت: دروغ میگویند پسران زنِ چشم کبود، بلکه آنان از پادشاهانند، آن هم از بدترینِ پادشاهان.
میبینیم که آرای تعدادی از صحابه و تنی چند از دانشمندان اهل سنت درباره خلفای دوازده گانه پیامبر، چقدر با هم متفاوت است، تا آنجا که عبدالله بن عمر، معاویه و یزید را انسانهایی صالح و جانشین رسول خدا میدانند، امّا «سفینه» که او نیز از صحابه است، معاویه و یزید و دیگر حکام اموی را جزء بدترینِ پادشاهان به حساب میآورد.
اکنون میگوییم وظیفه توده های مردم اهل سنت و آنان که میخواهند از این دانشمندان پیروی کنند چیست؟ از رأی کدام یک از این دانشمندان پیروی کنند؛ کسانی که نظراتشان با یکدیگر متفاوت و در مواردی متناقض است؟
و همچنین از کجا اطمینان پیدا کنند که آنچه پیروی کردهاند درست بوده و وظیفه خود را به انجام رساندهاند؟
چنان که دیدیم در تمامی روایاتی که در این باب وارد شده، لفظ قریش دیده میشود. به نظر میرسد آنچه موجب سر در گمی دانشمندان اهل سنت شده، برداشت نادرستی است که از واژه قریش دادند، و در این برداشت کوشیدهاند تا لفظ «قریش» را که در احادیث آمده است، به بنی امیه اختصاص دهند.
شواهد موجود نشان میدهد که دانشمندان اهل سنت براساس چنین تفکر و برداشتی اقدام به تعیین جانشینان پیامبر نموده و در این اقدام، تنها به خاندان ضد اسلامی اموی و سپس عباسی، چشم دوخته اند، به گونه ای که گویی بنی هاشم اصلاً از قریش نیست، در حالی که اصل قریشی بودن بنی هاشم بر کسی پوشیده نیست.
قرینه های بحث
افزون بر آنچه تاکنون گفته شد، قراین و شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد جانشینان دوازده گانه رسول خدا (صلی الله علیه واله) کسانی نیستند که دانشمندان اهل سنت معرفی کردهاند، بلکه خلفای پیامبر (صلی الله علیه واله) همان امامان اهل بیتاند (علیهم السّلام) که تشیع با هوشمندی و زکاوت، آنان را دریافته و افتخار پیروی از آن رهبران بزرگ الهی را به خود اختصاص داده است. به نمونههایی از این قراین اشاره میکنیم.
قرینه اوّل:
خلافت جانشینان دوازده گانه رسول خدا (صلی الله علیه واله) به زمان معینی اختصاص ندارد. گفتیم که شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد، جانشینان رسول خدا (صلی الله علیه واله) از نظر زمانی به دوره خاصی مثلاً بعد از درگذشت پیامبر گرامی تا سال 132 هجری، (چنانکه جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت چنین پنداشتهاند)، اختصاص ندارد، بلکه همواره در میان امّت محمد (صلی الله علیه واله) یکی از اینان وجود داشته و دارد تا دنیا به پایان رسد، و در تمامی اعصار و قرون هرگز زمین خالی از حجّت نبوده و امت محمد (صلی الله علیه واله) بدون هادی و راهبر نخواهد بود. پس اختصاص دوران خلافتِ خلفای رسول اکرم (صلی الله علیه واله) به دورهای خاص، از مطالب نادرستی است که هم احادیث وارد شده در این باب و هم دلایل عقلی آن را مردود میشمارد، زیرا همان طور که گفتیم، اینان رهبران امت اسلامی اند، و امت اسلامی اختصاص به مردم مسلمان سدههای اوّل و دوم هجری ندارد، در حالی که لازمه آرای دانشمندان اهل سنت در مورد جانشینان دوازده گانه رسول خدا این است که امت محمد (صلی الله علیه واله) از حدود سال 132 هجری به بعد بدون رهبر و سرپرست باقی بمانند. این حقیقتی است که آن را در روایات متعدی میتوان مشاهده نمود.
در ادامه همین بحث نمونههایی از این گونه احادیث خواهد آمد.
قرینه دوم:
عزّت و سربلندی اسلام وامدار وجود خلفای دوازده گانه است.
در بررسی روایاتی که خلفای رسول خدا(صلی الله علیه واله) را دوازده تن معرفی میکند، به مفاهیم مهمی بر میخوریم که با توجیهات دانشمندان اهل سنت به هیچ وجه سازگاری ندارد. این سلسله از روایات تنها بر دیدگاه تشیع در مورد جانشینان رسول خدا(صلی الله علیه واله) قابل تطبیق است. از جمله، در پاره ای از روایات، عزت و ارجمندی اسلام، وامدار وجود خلفای دوازده گانه قرار داده شده است:
لایزال الاسلام عزیزاً الی اثنی عشر خلیفة.[8]
در پارهای دیگر از روایات، استواری دین وامدار وجود خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) دانسته شده است: لایزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة.[9]
در شماری از روایات این باب، امر خلافت اسلامی در طی دوران خلافت خلفای دوازدهگانه، صالح و قائم به قسط و عدل معرفی شده و چنانکه میدانیم ـ و پس از این نیز خواهد آمد ـ اکثر کسانی که اهل سنت آنان را به عنوان خلفای رسول خدا معرفی کرده اند، افراد فاسد و ستمگری بوده اند:
لایزال امر امتی صالحاً حتی یمضی اثنا عشر خلیفة.[10]
در تعدادی از روایات نیز از عزت خلافت سخن به میان آمده است، وچنانکه میدانیم حکومت حاکمان اموی و عباسی با ستم و حق کشی آمیخته است و چنین حکومتی به طور طبیعی عزیز نخواهد بود!
لایزال هذا الامر عزیزاً حتی یکون اثنا عشرخلیفة کلهم من قریش.[11]
حال اگر چنانکه دانشمندان اهل سنت گفته اند، بپذیریم که خلفای دوازده گانه تا حدود سال 132 هجری یا اندکی پس از آن، خلافت کرده و دوران خلافت هر دوازده نفرشان پایان یافته است ـ چنانکه از عبدالله بن عمر، و قاضی عیاض و ابن حجر و… نقل شده ـ در این صورت لازمه چنین اعتقادی براساس مفاد احادیث فوق، این سخن فاسد خواهد بود که پس از اتمام دوران خلافت دوازد نفر معرفی شده، دین محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ،دوام و قوام و عزت خویش را از دست داده است؛ سپس باید بپذیریم که دوران خلافت خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنوز پایان نیافته است و استمرار دارد. قبول این نظر با توجیهات عبدالله بن عمر و دانشمندان اهل سنت که میگفتند دوران خلافت خلفای دوازده گانه رسول اکرم(صلی الله علیه واله) در اوایل سده دوم هجری پایان یافته، ناسازگار است.
قرینه سوم:
آخرین جانشین رسول خدا (صلی الله علیه واله) مهدی (عج) است. سومین قرینه این بحث، احادیثی است که در برخی از آنها به اشاره و در برخی دیگر بصراحت از حضرت مهدی(علیه السّلام) به عنوان آخرین خلیفه رسول خدا(صلی الله علیه واله) یاد شده است که شمار زیادی از این گونه احادیث را در منابع اهل سنت میتوان یافت. این احادیث نیز گویای این حقیقت است که دوران خلافت خلفای رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنوز پایان نپذیرفته است. به عنوان نمونه:
الفـ ابی داود در سنن خود از علی(علیه السّلام) از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند که فرمود:
لو لم یبق من الدهر الاّ یوم لبعث اللّه رجلاً من اهل بیتی یملاها عدلاً کما ملئت جوراً.[12]
این حدیث دلالت دارد بر اینکه در آخر الزمان مردی از اهل بیت پیامبر بر انگیخته خواهد شد، و نیز دلالت میکند بر اینکه او به حکومت و خلافت خواهد رسید؛چرا که خالی کردن جهان از ظلم و جور و پر کردن آن از قسط و عدل، تنها در سایه حکومت مقتدر و فراگیر امکان پذیر است.
بـ نیز ابو داود در حدیث دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) نقل میکند:
لو لم یبق من الدنیا الاّ یوم لطولّ اللّه ذلک الیوم حتی یبعث فیه رجلاً من اهل بیتی، یواطئ اسمه اسمی، واسم ابیه اسم ابی، یملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.[13]
مفهوم حدیث پیشین با صراحت بیشتری از این حدیث استفاده میشود. نیز، از جمله حتی یبعث فیه رجلاً …، که در هر دو حدیث پیشین آمده بود، استفاده میشود که بر انگیختن چنین فردی، از سوی خداوند صورت میپذیرد، نه از سوی مردم. این مطلب تأییدی است بر دیدگاه تشیع در مسئله تعیین امام و جانشین رسول خدا (صلی الله علیه واله) که باید از سوی خداوند انجام گیرد نه توسط مردم. همچنین جمله لو لم یبق من الدنیا در این حدیث بر حتمیّت وقوع چنین اتفاقی دلالت دارد.
جـ ابن ماجه نیز در سنن خود در این باره احادیث متعددی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل کرده؛ از جمله این حدیث:
… فاذا رأیتموه فبایعوه ولو حبواً علی الثلج. فانه خلیفة الله المهدی.[14]
رسول گرامی در این حدیث دستور داده اند که هرگاه مهدی(علیه السّلام) را دیدید با او بیعت کنید، اگر چه این بیعت با دشواریهایی همراه باشد، چرا که مهدی خلیفه خداست.
دـ نیز ابن ماجه از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند:
یخرج ناس من المشرق فیوطّئون للمهدی، یعنی سلطانه؛[15]
مردمی از مشرق سر بر میآورند و زمینههای حکومت مهدی(علیه السّلام) را فراهم میسازند.
هـ ترمذی در سنن خود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: لایذهب الدین حتی یملک العرب رجل من اهل بیتی یواطئ اسمه اسمی.[16] دنیا به پایان نخواهد رسید، مگر آنکه مردی از اهل بیت من برعرب حکومت کند که نامش همانند نام من است.
در دو حدیث فوق به مسئله حکومت آن حضرت در آخر الزمان تصریح شده است.
وـ مسلم در صحیح خود از رسول خدا(صلی الله علیه واله) چنین نقل میکند:
یکون فی آخر امتی خلیفة یحثی المال حثیاً لایعدّه عدداً؛[17]
در پایان امتم خلیفه ای خواهد بود که اموال رامیبخشد بدون آنکه آن را به حساب و شماره در آورد.
راوی میگوید: از ابی نضره و ابی العلاء پرسیدم به نظر شما این خلیفه عمر بن عبدالعزیز نیست؟ گفتند: نه.
ز ـ مسلم در حدیث دیگری از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: من خلفائکم خلیفة یحثوا المال حثیاً لایعده عدداً.[18]
در این حدیث تصریح شده است که خلیفه آخر الزمان که سخاوتمندانه، و در عین حال، عادلانه، به بذل و بخشش اموال میپردازد، یکی از خلفاست. بنابراین، وی یکی از مصادیق خلفای دوازده گانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) است، و چنانکه اشاره شد دوران خلافت او نه در قرن اوّل و دوم هجری، بلکه در آخر الزمان خواهد بود. از همین جا میتوان نتیجه گرفت که مهدی(علیه السّلام) دوازدهمین جانشین رسول خداست. بی گمان افرادی مانند سیوطی[19]44 که حضرت مهدی(علیه السّلام) را خلیفه منتظر و از جانشینان رسول خدا به شمار آوردهاند، تحت تأثیر احادیثی، از ایندست بودهاند.
ح ـ علی(علیه السّلام) از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل میکند: المهدی منا یُختم الدین به کما فتح بنا.[20]
نتیجه آنکه دوران خلافت خلفای رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنانکه دانشمندان اهل سنت پنداشته اند، در اوایل قرن دوم هجری پایان نیافته، بلکه آن گونه که در احادیث نبوی آمده، پایان آن باخلافت حضرت مهدی(علیه السّلام) و در آخر الزمان خواهد بود. همچنین، این حقیقت روشن میشود که توجیهات دانشمندان اهل سنت در مورد خلفا، در تباین آشکار با احادیث رسول اکرم(صلی الله علیه واله) است.
قرینه چهارم:
تعبیر دیگری از حدیث جابر بن سمره
فراز پایانی حدیث جابر بن سمره به دو صورت نقل شده است. جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت، فراز پایانی حدیث را این گونه نقل کردهاند که رسول خدا فرمود: کلهم من قریش. گرچه مفهوم این تعبیر گستردهتر از معنای مورد نظر ما است، ولی مقصود ما حاصل است؛ چرا که بنی هاشم در میان قریش از هر جهت دارای ویژگیهای منحصر به فرد است: برجسته ترین شخصیتهای اسلام مانند رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) و امام علی بن ابی طالب(علیه السّلام) از بنی هاشم اند؛ نخستین حامیان اسلام و پیامبر و مروّجان توحید از بنی هاشماند؛ اسلام با ایثار و فداکاری و حمایت بی دریغ آنان توانست موانع را از سر راه خود بردارد و به پیروزی دست یابد.
بنابراین، خداوندی که آنان را شایسته یافت تا پرچم پرافتخار نبوت را به دست با کفایت آنان بسپارد، نیز این شایستگی را در آنان دیده است که آنان را پرچم دار امامت و ولایت گرداند.
اما دانشمند اهل سنت، قندوزی حنفی در ینابیع المودة،[21] تعبیر رساتر و روشن تری از حدیث مذکور را از طریق عبدالملک بن عمیر از جابر بن سمره از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل کرده است. در این تعبیر به جای جمله کلهم من قریش جمله کلهم من بنی هاشم آمده است، که بر معنای مورد نظر دلالت صریح دارد.
پی نوشت:
-
[1]. رجوع شود به: تاریخ الخلفاء، ص 10 ـ 12
-
[2]. فتح الباری، ج13، ص214.
-
[3]. صحیح البخاری، دارالجیل، ج9، ص101.
-
[4]. سنن ابی داوود، ج4، کتاب السنّة، باب 7.
-
[5]. البدایة والنهایة، ج1، ص153.
-
[6]. سنن الترمذی، کتاب الفتن، باب 48؛ التاج الجامع للاصول، ج3، ص40؛ کنزالعمال، ج6، ص87؛ تاریخ الخلفاء، دارالقلم، ص17 با تصریح به صحت حدیث.
-
[7]. تاریخ الخلفاء، ص261.
-
[8]. صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، شماره7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ کنزل العمال، حدیث 33851؛ فتح الباری، ج13، ص211؛ معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص214.
-
[9]. المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص618؛ مجمع الزوائد و منبع الفرائد، هیثمی، چاپ قدسی، ج5، ص190؛ کنز العمال، حدیث 33849؛ فتح الباری، ج13، ص211؛ تاریخ الکبیر، ج8،ص411؛ اتحاف السادة المتقین، زبیدی، دارالفکر، ج7، ص489؛ معجم الکبیر، ج2، ص216 و 236.
-
[10]. البدایة والنهایة، ج1، ص153؛ تاریخ الخلفاء، ص10.
-
[11]. سنن ابی داوود، ج4، کتاب المهدی؛ الحاوی للفتاوی، سیوطی، دارالکتاب العربی، ج2، ص215؛ کنزالعمال، حدیث 3865.
-
[12]. معجم الکبیر، چاپ عراق، ج2، ص218؛ صحیح مسلم، کتاب الامارة، باب 1، شماره 10؛ کنز العمال، حدیث 33855؛ مسند احمد بن حنبل، ج5،ص86؛ دلائل النبوة، ج6، ص324؛ البدایة والنهایة، ج6، ص220؛ سنن ابی داوود، کتاب المهدی.
-
[13]. سنن ابی داوود، ج4، کتاب المهدی، ص106؛ معجم الکبیر، ج10، ص166؛ کنز العمال، حدیث 38676؛ الحاوی للفتاوی، ج2، ص215؛مسند احمد بن حنبل، ج1، ص99؛ درّالمنثور، سیوطی، چاپ اسلامیه، ج6، ص58؛ سنن ابن ماجه، ج2، کتاب الفتن، باب 34.
-
[14]. سنن ابن ماجه، ج2، کتاب الفتن، باب 34.
-
-
[16]. سنن الترمذی، کتاب الفتن، باب 52؛ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص377، 430؛ حلیة الاولیاء، ابونعیم، ج5، ص75؛ کنز العمال، حدیث 38655.
-
[17]. صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث 68، 69؛ المستدرک علی الصحیحین، ج4، ص454؛ کنز العمال، حدیث 38659.
-
[18]. صحیح مسلم، کتاب الفتن، حدیث 68.
-
[19]. تاریخ الخلفاء، ص12.
-
[20]. کشف الخلفاء و مزیل الالباس، عجلونی، مؤسسة الرسالة، ج2، ص380.
-
[21]. ینابیع المودة، ج2، ص533