صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام) پیوسته در طول تاریخ مورد بحث و سئوال واقع شده، که چرا امام حسن مجتبی با معاویه صلح کردند و حاضر به بیعت با این عنصر معلوم الحال و فاسق گشتند. دیگر اینکه اگر صلح راه حل مناسبی بود و جایز، چرا امام حسین (علیه السلام) در سال 61 هجری حاضر به صلح بایزید ابن معاویه لعنه الله علیه» نشد. در این تحقیق مقایسه ای محدود بین قیام و نهضت حسینی و قعود و صلح امام مجتبی (علیه السلام) به عمل می آوریم
پیش از بحث شایسته است به این نکته ی مهم توجه داشته باشیم که در تحلیل یک حادثه تاریخی پژوهشگر باید همۀ جوانب آن را در نظر بگیرد. برای نمونه اگر بخواهیم واقعه صلح امام حسن(ع) را بررسی کنیم باید خودمان را هر چه می توانیم با جو و فضای حاکم بر آن زمان ( سال 41 هجری) نزدیک کنیم و با مطالعه متون تاریخی معتبر کهن و گزارشاتی که از آن سالهای پر حادثه به عمل آمده شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دینی و حتی اقتصادی حاکم بر آن زمان را خوب درک کنیم، همچنین در مورد حادثه عظیم قیام حسینی،باید مقتضیات زمانی خاص و شرایط خاص اجتمایی و سیاسی را دقیقا لحاظ کنیم و ببینیم که چه شرایط فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اعتقادی در آن زمان حاکم بوده است. پس از بررسی جامع و کامل، خواهیم توانست تحلیلی جامع و مطابق با واقع، از این حادثه های تاریخی ارائه کنیم.در غیر اینصورت ممکن است در بررسی متون تاریخی به خطا رفته وعوامل انحراف دیگران را نیز فراهم کنیم. با توجه به این نکته، برای درک بهتر علل صلح امام مجتبی ابتدا شرایط و مقتضیات زمان حیات آن امام همام را بررسی می کنیم و سپس آن را با شرایط زمانی و مکانی امام حسین(ع) مقایسه می کنیم، البته در ضمن این مباحث به علل صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام) خواهیم پرداخت. البته شایان ذکر است که تجزیه و تحلیل دقیق این امر، سعی و تلاش فراوان و البته نگارش متون گسترده تر، از این مقال را می طلبد که از وسع این مقاله خارج است.
نکته ی دیگری که در این مقام حائز اهمیت است این استکه: در بررسی علل صلح امام حسن مجتبی (علیه السلام) بهترین منبع سخنان و خطبه های خود حضرت و پاسخهایی است که ایشان در عصر خود به مخالفین صلحشان داده اند. لذا در کنار هر علتی که ممکن است برای صلح بیاوریم، به کلمات خود حضرت تمسک خواهیم جست[1].
در مطالعه تاریخ و شرایط زمانی سالهای بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام می توان دریافت که گرچه عدۀکثیری از کوفیان و اهل عراق آن زمان، با امام مجتبی (ع)، خلف صالح امام علی علیه السلام بیعت کردند، اما شرایط خاص و ویژه ای در کوفه حاکم بود. از یک طرف مردم خسته از جنگهای پی در پی ( جمل، نهروان وصفین) بودند. بطوریکه فقط جنگ صفین هجده ماه طول کشید و عدۀ کثیری نیز از دو طرف در این جنگ از دنیا رفتند. این خود دلیل مهمی بود که اطرافیان امام مجتبی غالباً تمایل به مصالحه و ترک جهاد داشتند، و طالب زندگی بودند.
از طرف دیگر درعصر حکومت امام مجتبی حتی در مرکز خلافت یعنی کوفه، دستجات و گروههای مختلفی فعال بودند که به چند مورد از آنها اشاره می کنیم.
گروه امویان که در همۀ کشور نفوذ داشته و به ظاهر تحت لوای امام مجتبی بودند ولی در درون به دنبال اندیشه خود بودند، گروه شکاکان که در حقانیات علی شک داشتند و او را قاتل عثمان و غیر عادل می شناختند.
گروه خوراج که هم با حسن مجتبی میانه بدی داشتند هم با معاویه ( با امام هم بیعتی نداشتند).
گروه بی تفاوتها که نه با امام حسن و نه معاویه کاری نداشتند،
و بالاخره گروه شیعیان که خود آنها نیز از لحاظ شدت و ضعف ایمان در شرایط متفاوتی بودند و بر اینها باید جمع دیگری را نیز افزود، عده ای سالیان دراز در جبهه بودند.[2] و اینک احساس عقب ماندگی می کردند. و عده ای که در جنگهای پیشین عزیزان خود را از دست داده بودند.
و گروهی که به راه و روش خلفای پیبشین عادت کرده و حکومت امام علی و امام حسن(علیهم السلام) نتوانسته بود در آنان عادت ایجاد کند بنابراین اگر امام مجتبی (علیه السلام) بنای جنگی داشت باید در چندین جبهه همزمان می جنگید، منافقین، شکاکان، خوارج، و حتی شیعیان به ظاهر خیرخواه.
در مورد علل شکل گیری این گروهای متشطط می توان به گروهای ذیل اشاره کرد:
اول این که برای عده ی بسیاری از مردم بی خبری از دین و مفاهیم آن مطرح بود. چهره اساسی آن در شام مشهود است به طوری که نماز جمعه را در روز چهار شنبه و از مردم کسی دم بر نیاورد.[3] عامل دیگر این که بر بسیاری از سران و سر دمداران بی دینی حکومت داشت، و وضع زندگی آنها پریشان و روحیه و دین انها قابل خرید بود.
از طرف دیگر استحمار، ریا، گمراه کردن مردم و مسموم کردن ذهن مردم نسبت به امامت برای پراکنده کردن آنها فراوان بود. عده ی زیادی از مردم در اثر تبلیغات و شایعه پراکنی ها دچار تزلزل شده بودند و حتی عده ای عثمانی مسلک شده بودند.
از عوامل دیگر این که بسیاری از کارگزاران امام منتظر فرصتی مناسب برای نیل به مناسب عالیه بودند، وبسیار روحیه ی طمع ورزی داشتند. و البته نباید فراموش کرد که در جبهه ی مخالف امام حسن(علیه السلام) معاویه حیله گر قرار دارد که از هیچ نیرنگی علیه امام دریغ نمی ورزد. با ذکر این مقدمه اکنون به چند علت از علل صلح امام حسن می پردازیم :
قبل از هر دلیلی که ممکن است در مورد صلح امام حسن مجتبی اقامه شود، مهمترین و اولین دلیل همین وظیفه و تکلیف الهی بودن صلح برای امام حسن مجتبی است، یعنی اینکه از ناحیه خدا وظیفه امام حسن مجتبی در آن بُرهه ی زمانی خاص صلح و مدارا بود، بطوریکه وظیفه برادر بزرگوارش امام حسین (ع) قیام و جهاد بود..این امر مسئله ای است که انسان پیوسته باید در نظر داشته باشد، که امام معصوم مصلحت خود را بهتر از هرکس دیگری می داند و در راه انجام مأموریت الهی هدایت امت اسلامی، حتماً بهترین گزینه را انتخاب خواهد کرد. با توجه به کلمات و فرمایشات خود امام حسن مجتبی این امر بهتر و بیشتر روش می گردد. در حدیثی وارد شده است که ابن سعید عقیصاتیمی می گوید، به امام حسن (علیه السلام) عرض کردم ای پسر پیامبر چرا با معاویه صلح کردی در حالی که می دانستی که تو بر حقی نه او و معاویه گمراه و سر کشی بیش نیست.
امام پاسخ فرمود :
ای ابو سعید، آیا من بعد از پدرم حجت خدا بر آفریدگان و امام آنها نیستم؟ گفتم چرا فرمود : آیا من همانی نیستم که رسول خدا درباره ی من و برادرم فرمود: حسن و حسین امام هستند چه نشسته و چه ایستاده؟ گفتم.چرا . فرمود: پس من امام هستم اگر ایستاده باشم و امام هستم اگر بنشینم. ای ابو سعید دلیل قیام من با معاویه خمان دلیل صلح پیامبر با قبیله ی ضمره و بنی اشجع و صلح با اهل مکه مکه به هنگام بازگشت از حدیبیه است. در حالی که آنان منکر تنزیل بودند و معاویه و اصحاب او منکر تأویل هستند... آیا نمی بینی وقتی حضرت خضر آن کشتی را سوراخ کرد. و ان پسر را کشت و دیوار را تعمیر کرد. موسی به دلیل پوشیدگی حکمت آنها نسبت به آن حضرت خشمگین شد. ولی وقتی حضرت خضر او را آگاه کرد رضایت داد. من نیز چنانم، شما بر من خشم گرفته اید، زیرا هم آگاه نیستید و هم راز آن را نمی دانید[4]
چنانکه مشاهده می کنیم حضرت امام حسن (ع) در این حدیث شریف گر چه می توانستند به دلایل و معاذیر مختلفی تمسک جویند ولی به نکته ی مهمی تأکید می کنند و آن تذکر به مقام امام و امامت و جایگاه آن در اسلام است. و سپس می فرمایند که علت صلح من با معاویه همان علت صلح رسول خدا با کفار مکه در صلح حدیبه است همانطوری که آثار مبارک آن صلح سالهای بعد مشخص شد آثار صلح من نیز بعدها نمایان خواهد گشت و بالاترین نکته ای که در حدیث شریف است تشبیه صلح خود و عمل خود به عمل خضر نبی (ع) است که همان گونه که در ابتداموسی (ع) از حکمت کارهای خضر سر در نیآورد، مردم نیز ممکن است به ظاهر از حکمت صلح ایشان سر در نیاورند.و علل و آثار ان بعد ها نمایان گردد.
معاویه شخصی بود مجرب و دارای ریشه 20 ساله که از زمان عمر،خلیفه ی دوم زمام امور را در شام به دست گرفته بود. وشخصی حیله گر و مکار و به ظاهرمقدس، که هنوز چهرۀ ریا و تزویر او مشخص نشده بود. به طوری که مردم شام و حتی مردم کوفه او را کاتب وحی، خال المؤمنین و شخصی نابغه می شناختند. لذا قیام در مقابل چنین فردی به ظاهر صالح و صحابی پیامبر نمی توانست دست و دل یاران را برای در گیری با او به کار اندازد. حتّی یکی از عللی که اصحاب و نزدیکان امام حسن هم به معاویه گرویدند و با امام پیمان گسستند همین امر بود ، بعبارت دیگر در طول حکومت بیست ساله ی معاویه هیچ کس ندیده بود که معاویه علناً شرابخوری کند یا دست به عمل خلاف شرع بزند ظاهری بسیار موجه و موقّر داشت که کوچکترین خطایی هم از او در ملأ عام سر نمی زد. اگر چه در پشت پرده از هیچ خلافی ابایی نداشت.[5]
بر خلاف معاویه ،یزید مستی را علنی کرده بود،یزیدی که بعبارت شهید مطهری مست قدرت و غرور و جوانی و شراب بود. در ملاء عام شراب می نوشید و سگبازی و میمون بازی می کرد[6]. بعد از قضیه قیام امام حسین (علیه السلام) مردم مدینه هیئتی را برای تحقیق به شام فرستادند که چه شد امام حسین کشته شد پس از بازگشت این هیئت این چنین در مورد خلافت یزید گزارش می دهند که:همین قدر به شما بگویم که در آنجا که بودیم دائم می گفتم خدا؛ نکند از آسمان سنگ ببارد و، هلاک شویم ، از نزد کسی می آییم که کارش شرابخواری و سگ بازی، یوز بازی و میمون بازی است، کارش نواختن تار و سنت و لهو و لعب است، کارش زناست حتی با محارم، حال تکلیف خود را بدانید! این بود که مدینه قیامی خونین کرد.با اندک تأملی در زمان ایندو خلیفه می توان بدرستی انتخاب دو روش متفاوت در برخورد با این دو نفر توسط امام حسن و امام حسین (ع) پی برد[7].
تبلیغات پر فریب حکومت شام، تطمیع و تهدید فرماندهان ضعیف، و سستی و از هم گسیختگی نظام و جنبش نیروهای مسلح و شایعات بی اساس میان سربازان موجب یأس و ناامیدی حسن ابن علی (ع) گردید و پی برد که باوضعیت موجود نمی توان به اهداف نظامی دست یافت.
ابن اثیر چنین می گوید: فرزند رسول خدا در برابر نیروهای خود ایستاده و فرمود:بدانید معاویه ما را به امری فرا خوانده که در آن نه عزت است و نه انصاف، حال اگر شما برای کشته شدن و مرگ شرافتمندانه آماده اید دعوتش را رد می کنم و اگر دنیای خویش را دوست دارید و زندگی با ذلت را ترجیح می دهید دعوت او را می پذیرم. و خوشنودی شما را به دست می آورم. در آن هنگام همگی فریاد بر آوردند: زندگی، زندگی(باقی ماندن در دنیا)[8]
یا اینکه شیخ طبرسی (ره) در احتجاج چنین می فرماید که امام حسن (ع) فرمودند:
سوگند به خدا من حکومت و خلافت را تسلیم معاویه نکردم جز اینکه یارانی برای نبرد با او پیدا نکردم، چنانچه همراهانی می داشتم شب و روزم را به جنگ با او می پرداختم و نبرد علیه او را ادامه می دادم تا خداوند بین من و او حکومت کند، لیکن من مردم کوفه را شناختم و آنان را امتحان کردم. افراد فاسد آنها اصلاح نمی شوند، آنان را هیچ گونه وفایی نیست، به گفتار و کردار و تعهدات آنها اعتمادی نخواهد بود. انان در میان خود چند گانگی دارند، می گویند دلهای ما با شماست، در حالی که شمشیرهایشان را بر روی ما کشیده اند و جهت کشتن ما آمادگی دارند[9].
با توجه به این دو فراز تاریخی از بیانات امام حسن و چگونگی برخورد اصحاب با امام، می توان به عمق مظلومیت و غربت امام پی برد که چگونه مجبور به صلح با این شخص مفسد یعنی معاویه گشت.
این بود گوشه ای از مصائب و مشکلاتی که امام حسن(ع) در مسیر زندگی غمبار خویش با آنها رو به رو بودندحال این اصحاب امام حسن مجتبی (ع) را با صحابۀ دلیر و شجاع و از جان گذشته امام حسین (ع) مقایسه کنیم امام حسین(ع) در طول مسیر مکه تا کربلا بارها و بارها خطاب به اصحابشان این چنین می فرمودند: که این کاروان، کاوران مرگ و شهادت است هر که خواست می تواند از ما جدا شود. و حتی در بدو حرکت خود از مکه خطبۀ بسیار غرایی می خوانند و ضمن خطبه خود چنین می فرمایند که: مرگ برای انسان زینت است ... هرکس که آمادۀ است خون قبل خود را در راه ما بدهد آماده باشد»، یعنی امام حسین از بدو حرکت از مکه می دانستند که به حکومت کوفه نایل نمی شوند.[10]و بالاخره بدست کوفیان پیمان شکن به شهادت می رسند.
اوج ابراز وفاداری اهل بیت ابا عبد الله الحسین(ع) و یاران با وفای ایشان را در شب عاشورا می بینیم که عرض ارادت وفداکاری خود را به مولی و سرور خود اعلام می دارند.
در شب عاشورا حضرت خطبۀ مفصلی برای اصحاب خواندند و در ضمن آن اینچنین فرمودند: اما بعد، همانا من اصحابی با وفا تر و بهتر از اصحاب خود نمی دانیم و اهل بیتی نیکوتر از اهل بیت خود نمی شناسم. خداوند شما را جزای خیر دهد والحال اگاه باشید ... من بیعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختیار خود گذاشتم تا بهر جانب که خواهید کوچ کنید و اکنون پرده ی شب شما را فرو گرفته شب را مطیّه ی راهوار خود قرار دهید و بهر سو که خواهید بروید. چه این جماعت مرا می جویند چون بمن دست یابند بغیر من نپردازند[11]. تا سخن به اینجا رسید برادران و فرزندان و برادرزادگان واصحاب لب به سخن گشودند و اولین آنها آقا ابالفضل العباس بود[12]. و در ادامۀ اصحاب با وفای حضرت سخنانی را در عرض ارادت وفاداری به حضرت بیان کردند که بطور اختصار چند نمونه را عرض می کنیم .
مسلم بن عوسجه چنین گفت:ایا دست از تو بر داریم نزد خداوند در ادای حق تو بهانه ی ما چه باشد، بخدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو می برم وبا این شمشیر تا دسته ی ان در دست من است بر آنها بتازم ...والله اگر من بدانم که کشته می شوم و جسد مرا می سوزانند و باز زنده می شوم و باز مرا بکوبند و هفتاد بار این کار را بکنند باز از تو جدا نمی شوم تا در نزد تو مرگ را دریابم[13]
یا اینکه زهیر ابن قین برخواست و چنین گفت:
، سوگند به خدای دوست دارم که کشته شوم آنگاه زنده گردم تا هزار دفعه مرا بکشند و زنده کنند و در ازای آن خداوند تو را و جوانان اهل بیت ترا مقتول و مظلوم نگذارد.[14]
چنانکه می بینیم اصحاب امام حسین (ع) به هیچ وجه قابل مقایسه بایاران امام حسن مجتبی نمی باشند و به هیچ وجه حاضر به پیمان شکنی و ترک حضرت نیستند. این نیز دلیل قاطعی است برای عدم قیام امام حسن مجتبی (ع) و قیام امام حسین (ع)
صلح امام حسن (ع) به گونه ای بود که در آن روزگار یک ضرورت اجتناب ناپذیر وحتی یک واجب بحساب می آمد. و عقلاً و شرعاً راهی بهتر از آن قابل ارائه نبود. در صورت قیام یکی از دو صورت زیر پدید می آمد: پیروزی یا شکست.
اگر پیروزی بدست می آمد ( که با وضع آن روز اصحاب خیلی بعید بود) پیروزی گوارایی نبود و در آن صورت باز پیراهن های عثمان دیگری بر سر نی برافراشته می شد و فریاد مظلومیت و و پیراهن عثمان دیگری بلند می شد و نواهایی بر می خواست که در سایه آن بنی امیه قداستی می یافتند. اما در فرض شکست: عواقب بسیار شومی مؤمنین و شیعیان خالص و اسلام را تهدید می کرد.معاویه از موضع قدرت استقرار می یافت و با مردم از موضع قدرت برخورد می کرد. امام حسن مجتبی را دستگیر می کرد و پس از اهانت ها و اسارت و تحقیر وی را به قتل می رساند: بطوریکه بعدها دیدیم با برادرش حسین (ع) همین بنی امیه چه ها کردند.
و در مرحلۀ بعدی پس از پیروزی برای یکدست کردن سربازان لشکریانش، شیعیان را از صحنه ی روزگار محو می کرد و احدی از آنها را زنده نمی گذاشت و حتی پس از صلح با همۀ تعهد ها و با همۀ سوگندهای شدید و غلیظ، و با همه ی عرض اخلاصهای خود، دیدیم که با یاران مخلص علی (ع) چه کرد حتی به سال خوردگان آنها هم رحم نکرد و عده ی کثیری از آنها را به جرم شیعه بودن به دار آویخت.[15]
خلاصه اینکه یکی از اهداف مهم صلح حفظ مکتب تشیع بود زیرا معاویه؛ با علی و شیعیانش دشمنی دیرینه ای داشت اگر او در جنگ غلبه ای می یافت بدون شک این مکتب معارض را ریشه کن می کرد، و در نتیجه اسلام را از میان برده و حکومتی سلطنتی همانند آنچه در دیگر نقاط جهان بود را پایه می نهاد. ما در این جا به برخی از جملات خود حضرت امام حسن (ع) در این باره اشاره می کنیم:
امام (ع) در جواب حجر بن عدی که از یاران صدیق خود چنین می فرماید: [16] یا اینکه بُشر که در مدینه با امام حسن (ع) ملاقات می کند رو در روی امام می ایستد و چنین می گوید السلام علیک یا مذل المؤمنین حضرت در جواب او فرمودند : لست مذل المومنین و لکنّی معزهم ما اردت بمصالحتی معاویه الا أن أدفع عنکم القتل عند ما رأیت تباطؤ اصحابی عن الحرب و نکولهم عن القتال. من ذلیل کننده ی مؤمنین نیستم بلکه عزیز کننده ی آنانم. من با صلح با معاویه چیزی نخواستم جز دفع مرگ از شمار، آن زمانی که سستی و سنگینی اصحابم را در مورد جنگ مشاهده کردم.»[17]
از این نمونه فرمایشات از امام حسن (علیه السلام) زیاد وارد شده است، که در مقابل صلح خود و در جواب منتقدان و معترضان به صلح، به مسئله ابقاء امت و مکتب و جلوگیری از خونریزی بیهوده اشاره می کنند.
در باب صلح امام حسن وجوه دیگری را نیز می توان ذکر کرد که جهت رعایت اختصار و پرهیز از اطاله ی کلام فقط خلاصه وار به آنها اشاره می کنیم:
آنها افراد لجباز، پلید و منافقی بودند که به تعبیر رسول خدا همان شجره ملعونه بوند. بیش از 20 سال از نبوت و رسالت رسول خدا می گذشت ولی هنوز آنها اسلام را نپذیرفته و با رسول خدا در جنگ و ستیز بودند. و در سال فتح مکه چاره ای جز قبول اسلام نداشتندو پس از آن نیز در تمام مدت در کفر و نفاق و خرابکاری بودند و جرأت نشان دادن ماهیت خود را نداشتند. دیدیم که 50 سال بعد یزید در ترانه پیروزی چنین سرود که لعبت هاشم بالملک فلا خبرجاء و لا وحی نزل و بیست سال قبل از او پدرش معاویه بعد از پیروزی در صلح چنین گفته بود که، من برای آن صلح نکردم که شما نماز بخوانید یا روزه بگیرید. اینها ثمره صلح امام حسن علیه السلام بود که پرده از نفاق آنها برداشت و آنها را برملا کرد.
از مهمترین اثرات صلح امام حسن (علیه السلام) زمینه سازی برای قیام حسینی بوده در اصلاَا واقعه ی عاشورا نتیجه ی صلح امام حسن (ع) بود.و در اصل صلح امام حسن و قیام امام حسین (علیه السلام) وشهادت ایشان در واقع در یک راستا هستند و می خواهند یک حقیقت را اعلام دارند، ایندو مکمل یکدیگرند و بگفتۀ مورخ مبرّز جعفر مرتضی عاملی ما نمی توانیم بدون مطالعه ی وضع این یک، دیگری را تحت مطالعه و تدقیق نظر قرار بدهیم.[18]
نتیجه:
با توجه مطالبی که به آنها اشاره شد، اولاً نهایت مظلومیت امام حسن(ع) را می توان تصور کرد و در مرحله ی بعد شاهد ایثارگری و فداکاری انصار و یارن با وفای امام حسین(ع) هستیم که چگونه مرگ خونین را در راه رسیدن به هدف الهی ببر زندگی توأم با ذلت و خواری ترجیح دادند. و با مقایسه و تطبیق این دو رویداد مهم تاریخی است که می توان پی برد که هم کار امام حسن (ع) و هم کار امام حسین (ع) برای احیای مکتب و محکومیت دشمن بود و هر دوی آن راه حلی منطقی برای حل مشکلات اسلام بشمار می رفت. ولی صلح امام حسن (ع) عاملی بود که اثر مهمش در سال 61 هجری در روز عاشورا مبیَن شد و چشم اندازی نو در زندگی و حرکت اسلامی ایجاد کرد و عظمت و شکوهی برای اسلام پدید آورد. و اگر آن صلح نبود این شرایط ایجاد نمی شد. واصلاَ نهضت حسینی شکل نمی گرفت.
1-ابن الثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار الفکر، 1398ق
2-ابی منصور احمد ابن علی ابن ابیطالب الطبرسی، الاحتجاج، نجف، منشورات دار النعمان، 1386ق
3-ارفع، کاظم، امام حسن مجتبی (ع)، تهران، فیضی، 1370
4-الامینی النجفی، عبد الحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1362
5-برقعی قمی، علی اکبر، بامداد روشن در اسرار واگذاری خلافت امام حسن (ع) به معاویه، مؤسسه ی مطبوعاتی نوین، قم، بی تا
6-دشتی، محمد، فرهنگ سخنان امام مجتبی (ع)، محدث، قم، چ اول،1382
7-راضی، آل یاسین، صلح امام حسن پر شکوهترین نرمش قهرمانانه ی تاریخ، ترجمه ی سید علی خامنه ای، بی جا، نشر آسیا ،1369
8-زمانی، رجبعلی، حقایق پنهان پژوهشی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع)، دفتر تبلیغات حوزه ی علمیه قم، مرکز انتشارات، قم، 1375
9-سعیدی، عباس، ثوره الشیعهة عصر امام حسن (ع)، تهران، بعثت،1358
10-سید ابن طاووس، لهوف فی قتلی الطفوف،نجف، مکتبه و الطبعه حیدریه، 1369ق
11-شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، تحقیق موسسه ال البیت لاحیاء تراث، المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ مفید، قم، 1413ق
12-طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، تصحیح و تحشیه ی محمد روشن، تهران، نشر نو،1368
13-العاملی، امام حسن و امام حسین علیهما السلام، ترجمه ی اداره ی کل مراکز و روابط فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1369
14-عمارزاده ی اصفهانی، عماد الدین حسین، زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام، اسوه، قم، چ اول، 1371
15-قائمی, علی, در مکتب کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع), انتشارات امیری، چ اول، تهران 1374
16-القرشی باقر شریف, , زندگانی حسن بن علی (ع), ترجمه ی فخر الدین حجازی, بعثت, تهران, بی تا
17-قرشی، علی اکبر، خاندان وحی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1373
18-موسوی آل اعتماد، مصطفی، مترجم محمد حسین اعتماد، الروائع المختاره، سخنان امام حسن مجتبی علیه السلام، خطبه ها، نامه ها ، کلمات قصار، قم، بوستان کتاب، 1382
19-نظری منفرد، علی، قصّة صلح خونین، تاریخ زندگی سیاسی اجتمایی امام حسن مجتبی (ع)، قم، سرور،1382
20-هادی منش، ابوالفضل، آفتاب حسن رویکردی تحلیلی به زندگی امام حسن مجتبی (ع)، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، قم، 1382
21-واعظ تبریزی خیابانی، علی، وقایع الایام دراحوال محرم الحرام، ص 283، تهران، اسلامیه، 1380
[1] . برای مطالعه ی زندگی امام حسن(ع) ر. ک، بحار الانوار مرحوم مجلسی ج44
[2] . زمانی، رجبعلی، حقایق پنهان، پژوهشی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع)، قم دفتر تبلیغات حوزه ی علمیه قم، مرکز انتشارات، 375
[3]. قائمی, علی, در مکتب کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع) ص164, انتشارات امیری، چ اول، تهران 1374
4. دشتی، محمد، فرهنگ سخنان امام مجتبی (ع)،ص95، محدث، قم، چ اول،1382
[5] . پیشوایی، مهدی، سیره ی پیشوایان،ص126، قم، موسسه امام صادق، 1380
[6] . مطهری، مرتضی، حماسه ی حسینی ج2ص86 ، تهران، صدرا، 1373
[7] . همان
[8] . الا ان معاویه دعانا لامر لیس فیه عز و لا نصفه، فإن اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه علی الله عزوجل بظبی السیوف و ان اردتم الحیاه قبلناه و اخذنا لکم الرضی. فناداه الناس من کل جانب البقیه البقیه: ( زندگی باقی ماندن در دنیا) همان
[9]و الله ما سلمت الامر الیه الاّ انی لم اجد انصاراً و لو وجدت انصاراً لقاتله لیلی و نهاری حتی یحکم الله بینی و بینه و لکنّی عرفت اهل الکوفه و بلوتهم و لا یَُصلح لی منهم من کان فاسدٔا انهم لاوفاء لهم و لاذمة فی قول و لافعل انهم مختلفون و یقولون لنا: إن قلوبهم معنا و إن سیوفهم لمشهور علینا زمانی، رجبعلی، حقایق پنهان پژوهشی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع)،ص197 دفتر تبلیغات حوزه ی علمیه قم، مرکز انتشارات، قم، 1375
[10] . ابن الثیر، الکامل فی التاریخ، ج3،ص406، بیروت، دار الفکر، 1398ق
[11]. قمی، شیخ عباس،نفس المهموم،ص195، قم، هجرت،1381
[12] . الموسوی المقرم، عبد الرزاق، مقتل الحسین(ع)،بیروت، دار الکتب الاسلامی، 1399ق
[13]. نحن نخلیک هکذا و ننصرف عنک و قد احاط بک هذا العدو، لا و الله لایرانی الله ابداً و أنا افعل ذلک حتی اکسر فی صدورهم رمحی واضربهم بسیفی ... و لم أفارقک او أموات دونک. سید ابن طاووس، لهوف فی قتلی الطفوف،نجف، مکتبه و الطبعه حیدریه، 1369ق همان ص196
[14] . و الله لوددت انی قتلت ثم نُشرت ثم قُلت حتی اقتل هکذا الف مره و ان الله عزوجل ادفع بذلک القتل عن نفسک و عن انفس هؤلا الفتیان من اهل بیتک -واعظ تبریزی خیابانی، علی، وقایع الایام دراحوال محرم الحرام، ص 283، تهران، اسلامیه، 1380
[15] . راضی آل یاسین، صلح الحسن علیه السلام، ص233 بیروت، منشورات ناصر خسرو، 1399ق
[16] . بحار الانوار ، 44 / 57.
[17] . حیاه الامام حسن ابن علی، 2 / 278.
[18] زمانی، رجبعلی، حقایق پنهان پژوهشی از زندگانی سیاسی امام حسن مجتبی (ع)،ص195 دفتر تبلیغات حوزه ی علمیه قم، مرکز انتشارات، قم، 1375