بسم الله الرحمن الرحیم
محمد علی صابری
پیامبر خدا صلوات الله علیه و آله به ابوذر غفاری خبر از ظهور قومی در آخر الزمان دادند که پشمینه پوشی دائم را برای خود فضیلتی می دانند.این گروه همان صوفیه هستند که حدودا در دوران امام صادق علیه السلام در میان اهل سنت ظهور یافتند.عقاید ویژه اینان که ابتدا عمدتا پشمینه پوشی و زهد افراطی بود مورد انتقاد ائمه معصوم مخصوصا امام صادق علیه السلام قرار گرفت.
تصوف,صوفیه,پشمینه پوشی
یکی از تاثیرگذارترین جریانات در تاریخ اسلام و مسلمین جریان تصوف می باشد.درباره تصوف سخن بسیار گفته شده است ولی آنچه کمتر بدان پرداخته می شود _ خصوصا در تحقیقات معاصرین _ , بررسی موضع شخص نبی گرامی اسلام و ائمه اهل بیت علیهم السلام درباره این جریان است.در این خصوص با دو سوال اساسی زیر مواجهیم:
1. آیا اساسا از مذهب و مرامی به نام تصوف و یا از افرادی تحت عنوان صوفی در روایات پیامبر و اهل بیت علیهم السلام ذکر ی به میان آمده است؟
2. اگر چنین است چه ویژگیهایی را درباره تصوف می توان از این روایات استخراج کرد؟یعنی با بررسی این متون چه عقاید و اعمالی را می توان به جریان تصوف در آن دوره نسبت داد؟و موضع پیشوایان معصوم در برابر این عقاید و اعمال چه بوده است؟
ما در این مقال بر آنیم تا به دو سوال فوق طی دو فصل زیر پاسخ دهیم :
1. اصطلاح صوفی و صوفیه در روایات معصومین
2. عقاید و اعمال صوفیه در روایات معصومین
در بحث از صوفیه سؤالی اساسی که ابتدائاً به ذهن می رسد این است که آیا در روایات اهل بیت از گروهی به عنوان صوفیه یا اشخاصی به عنوان صوفی یاد شده است یا خیر و آیا این اصطلاح از همان زمانها شناخته شده بوده یا بعداً پیدا شده است.
از بررسی روایات معلوم می شود طبق نقل شیخ طوسی در امالی اولین شخصی که به پیدایش این گروه اشاره فرموده خود پیامبر گرامی اسلام صلوات الله علیه و آله بوده اند.
حضرت در حدیثی طولانی ضمن ایراد نصایح و سفارشاتی به ابوذر غفاری می فرماید:
ای اباذر در آخرالزمان گروهی پیدا می شوند که در تابستان و زمستان پشمینه می پوشند و این را برای خود فضیلتی نسبت به دیگران می شمارند پس ملائکه آسمانها و زمین آنها را لعنت می کنند![1]
این بیان اشاره صریحی است به همین صوفیه و تصوفی که می شناسیم چرا که غیر از این مسلک در طول تاریخ اسلامی فرقه دیگری سراغ نداریم که پشمینه پوشی و زهد افراطی را شعار خود قرار داده باشند و محققان نیز ریشه اصطلاح صوفی را کلمه صوف به معنی پشم معرفی می کنند و وجه تسمیه گروهی به نام صوفیه را در پشمینه پوشینی ایشان می دانند.
روایت دیگری نیز در کشف الغمه آمده که حکایت از ورود گروهی از صوفیه بر امام رضا علیه السلام و اعتراض ایشان به لباسهای فاخر حضرتش و پاسخ آن حضرت به ایشان می باشد.[2]
متن بعدی که صریحاً لفظ صوفی در آن آمده توقیعی است از جانب حضرت ولی عصر ارواحنا فداه که خطاب به جناب حسین بن روح آمده است:
... و اما آنچه که درباره صوفی متصنع (ریاکار) نوشته بودی [منظور احمد بن هلال یکی از سران غلات است] پس خداوند عمر او را قطع فرماید...[3]
می بینیم که در این متن امام علیه السلام صریحاً لفظ صوفی را به همراه صفت متصنع یعنی ریاکار برای یکی از غلات ذکر فرموده است.
پس معلوم می شود در آن زمان کاملاً این اصطلاح کاربرد داشته و افراد یا گروهی بدین نام شناخته می شدند .
مشابه این توقیع متنی است که خطاب به قاسم بن علاء آمده و امام در آن نوشته اند:
احذروا الصوفی المتصنع: بپرهیزید از صوفی ریاکار![ منظور ابن هلال است].[4]
گزارش دیگر حدیثی طولانی است درباره مناظره امام صادق علیه السلام با سفیان ثوری و اصحابش که مرحوم کلینی در کتاب کافی این حدیث را در بابی جداگانه تحت عنوان" دخول الصوفیة علی أبی عبدالله علیه السلام واحتجاجهم علیه فیما ینهون الناس عن طلب الرزق" آورده است.[5]
البته هر چند در متن حدیث و توسط خود امام علیه السلام لفظ صوفی یا مشابه آن نیامده اما همینکه مرحوم کلینی به عنوان عالمی بزرگ وهم عصر با دوران غیبت صغری لفظ الصوفیه را در عنوان باب آورده نشان از معروفیت چنین فرقه ای با این نشان و عنوان در زمان امام صادق دارد.
درباره ریشه اصطلاح صوفی هر چند نظرات گوناگونی ابراز شده اما بهترین نظر همان است که آن را کلمه صوف یعنی پشم و لباس پشمینه میداند . حال باید بررسی شود که اساساً از نظر مکتب اهل بیت علیهم السلام پوشیدن لباس پشمینه چه حکمی دارد.
با بررسی روایات مختلف در این باره می توان آنها را به دو دسته کلی تقسیم کرد که در نظر اول ظاهراً با هم متعارضند ولی با بررسی دقیقتر معلوم می شود تعارضی در کار نیست.
دسته اول روایات معتبری است که از پشمینه پوشی جز به علت خاصی همچون سرما یا بیماری، نهی کرده است:
مرحوم کلینی در کتاب شریف کافی بابی را به این امر اختصاص داده تحت عنوان لبس الصوف والشعر والوبر : پوشیدن پشم و مو و کرک . آنگاه روایات اول این باب را چنین آورده است:
امام صادق علیه السلام فرمود: لباس پشمینه و موئینه مپوش مگر به علت خاصی.[6]
امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: لباس پنبه ای بپوشید چرا که لباس رسول خدا و لباس ما اهل بیت است و رسول خدا پشمینه و موئینه نمی پوشید مگر به جهت خاصی.[7]
از امام جواد علیه السلام سوال شد: شهرهای ما، مناطق سردیست نظر شما درباره پوشیدن لباس کرکی چیست؟ فرمود: بپوش! [8]
دسته دوم روایاتی است که در آن پشمینه پوشی به طور مطلق تجویز شده و حتی به عنوان سنت پیامبر معرفی شده است:
ابی عبدالله (امام صادق) را دیدم در حالیکه پیراهن خشن و کلفتی زیر لباس هایش به تن داشت و روی آن قبایی از پشم و روی آن پیراهنی کلفت پوشیده بود. آن را لمس کردم و گفتم: فدایت شوم، مردم از لباس پشمینه کراهت دارند فرمود: هرگز! پدرم محمدبن علی پشمینه می پوشید همچنین علی بن الحسین می پوشید و آن ها خشن ترین لباسهایشان را هنگام نماز می پوشیدند و ما نیز چنین می کنیم.[9]
این روایت را کلینی پس از 3 روایت قبلی قرار داده است. ظاهراً ایشان منافاتی بین روایات مذکور نمی دیده است. دقت در انتهای روایت نیز نشان می دهد که آن ائمه بزرگوار چنین لباسی را در نمازهایشان می پوشیدند و روایت به بیش از این دلالت ندارد. در واقع عبادت مصداقی از من علة در روایات سابق می شود و منافاتی بین این روایت و دسته سابق نیست.
همچنین شاید اینکه می گوید مردم آن را مکروه می دانند به معنای حرام دانستن است چنانچه در لسان روایات و اصحاب ائمه استعمال کراهت به معنای حرمت استعمال شایعی است و حضرت اینجا می خواهند با توجه به شبهه راوی نفی حرمت کنند.
امام باقرعلیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می کنند که آن حضرت فرمود: پنچ چیز را تا هنگام مرگ رها نمی کنم تا پس از من سنت شوند:
غذا خوردن روی زمین همراه با بردگان، سوار شدن بر الاغ، دوشیدن بز با دستان خودم، پوشیدن لباس پشمی و سلام کردن به بچه ها.[10]
این روایت با سند های مختلف از امام صادق و امام رضا علیهما السلام نیز نقل شده است.
ظاهر این روایت مطلوبیت پشمینه پوشی و سیره قرار دادن آن است و این معنا با ظاهر روایتی که از کافی نقل شد که لباس معمول و همیشگی حضرت رسول را لباس پنبه ای معرفی می کرد منافات دارد. مگر آنکه بگوییم اینجا منظور پشمینه پوشی در نماز است که در اینصورت به گونه ای موافق آن روایت کافی می شود که می فرمود حضرت مگر به علت خاصی پشمینه نمی پوشید. بنابراین با این جمع بین روایات معنی این می شود که حضرت تا آخر عمر در مواقع خاصی چون نماز پشمینه می پوشید.
به طور خلاصه از جمع بندی این روایات می توان چنین نتیجه گرفت که:
اولاً پوشیدن لباس پشمینه حرام نیست.
ثانیاً قرار دادن آن به عنوان پوشش دائمی و غالبی مطلوب نیست.
ثالثاً پوشیدن آن هنگام نماز مطلوب است.
متن مهم دیگری نیز در این باره وجود دارد که می تواند مؤیدی بر مطالب فوق باشد:
در همان حدیث سفارشات رسول خدا صلی الله علیه و آله به ابوذر غفاری که در فصل اول ذکر شد, حضرت پیش از معرفی گروهی که در آخر الزمان ظهور می کنند و در تابستان و زمستان پشمینه می پوشند و آن را فضیلتی برای خود می شمارند می فرماید:
ای ابوذر! اکثر دوزخیان مستکبران هستند.سوال شد : آیا کسی هست که از کبر نجات پیدا کند؟! حضرت فرمود: بله. کسی که پشمینه بپوشد، سوار الاغ شود ، بز بدوشد و با فقرا همنشینی کند. بعد فرمود: ای ابوذر گاهی لباس خشن بپوش و گاهی لباس نرم تا اینکه فخرفروشی در تو راه نیابد.[11]
این بیانات حضرت نشان می دهد که انسان ضمن اینکه باید گهگاه برای دوری از تکبر لباس پشمینه و غلیظ بپوشد اما از آن طرف نباید آن را سیره خود قرار دهد و از لباس نرم پرهیز کند به گونه ای که به خیال زهد احساس فخر در او راه پیدا کند. خلاصه نباید به اندازه ای پشمینه بپوشد که لباس شهرتش شود.
جالب اینکه از روایتی در کتاب تحف العقول به دست می آید که گویا پشمینه پوشی برای تزویر و ریا در تاریخ بشر سابقه داشته است!آن روایت به نقل از عیسی مسیح علیه السلام چنین است:
بپرهیزید از عالمانی دروغگو که لباسهایی پشمینه دربردارند. سرهایشان را به زیر افکنده و از پایین ابروانشان نگاه می کنند همچون گرگها و سخنشان مخالف عملشان است! پس آیا از درخت خاردار خولان انگور به دست آید یا از گیاه حنظل, انجیر؟! همچنین است سخنان عالم دروغگو...[12]
می توان حدیث پیامبر اکرم به ابوذر را اولین نقد عقاید صوفیه به شمار آورد آنجا که حضرتش آنان را به دلیل اعتقاد بدعت گونه به فضیلت مطلق پشمینه پوشی مورد لعن خدا و ملائکه دانستند.
و اما در زمان ائمه علیهم السلام از آنجا که ظاهراً رشد عقاید صوفیانه از دوران امام صادق شروع شده است, حضرتش در مناظره ای طولانی آنها را با آیات قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه محکوم کرده و بطلان عقایدشان را برملا ساخته است. این مناظره همان حدیثی است که ثقة الاسلام کلینی در کافی گزارش کرده و در تحف العقول نیز با تفاوتهای اندکی آمده است و ما در اینجا ترجمه کامل متن تحف العقول را از کتاب رهاورد خرد[13] ذکر می نمائیم:
سفيان ثورى نزد امام ابى عبد الله (صادق) عليه السّلام آمد و بر تن امام جامه هايى سپيد كه (ازظرافت و پاكى) به پرده روى سپيده تخم مرغ مى مانست ديد به آن حضرت عرض كرد: به راستى، اين جامه تو نباشد. حضرت عليه السّلام به او فرمود: از من بشنو و آنچه را مى گويم به دل بسپار كه اگر بر سنّت (و ملازمت) حق بميرى و بر بدعت نميرى برايت در دنيا و آخرت خير است.من (بايد) تو را آگاه كنم كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دوران تنگى و سختى بسر مى برد، ولى وقتى دنيا روى آورد (و رفاه و فراوانى نعمت باشد) سزاوارترين مردم به بهره گيرى از نعمتهاى دنيا نيكان جهانند نه بدكارانش، و مؤمنان آنند نه منافقانش، و مسلمانانش باشند نه كافرانش. اى ثورى چرا (پوشيدن جامه نرم و پاكيزه را بر من) ناروا شمردى؟ به خدا سوگند، بر من- كه چنينم مى بينى- از آن زمان كه به عقل رسيدم، صبح و شامى نگذشته كه در مالم حقّى باشد كه خدايم فرموده به مصرف معلومش رسانم و آن را به همان مصرف نرسانده باشم. (راوى) گويد: سپس مشتى زاهدنما كه مردم را دعوت مى كردند همگى، همچون آنان باشند و به روش آنها سختى كشند (و نظافت و آسايش را ترك گويند) گفتند: در واقع اين دوست ما از سخن تو دلگير شد و از اين رو دليلى به خاطرش نرسيد (كه پاسخت گويد ولى ما را دليلهايى است).امام عليه السّلام فرمود: شما دليلهاى خود را بياوريد. گفتند: دليلهاى ما از قرآن است. (حضرت) عليه السّلام فرمود: آنها را بيان كنيد كه (ادلّه قرآنى) شايسته ترين چيزى است كه پيروى شود و بدان عمل بايد كرد. گفتند: خداى تبارك و تعالى در مقام بيان رفتار پاره اى از ياران پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله مى فرمايد: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- و ديگران را بر خويش مقدّم مى دارند، هر چند خود به همان چيز نيازمند باشند و آنان كه از آزمندى نفس خويش در امان مانند هم آنان رستگارانند. پس (خداوند) كردار ايشان را ستود و در جاى ديگر فرمود: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً- و خوراك را با وجود دوست داشتنش به فقير و يتيم و اسير اطعام كنند و ما به همين دو آيه اكتفا مى كنيم.
آنگاه يكى از حاضران مجلس گفت: ما نديده ايم كه شما خود به خوراك خوب بى ميلى نشان دهيد و با اين حال به مردم دستور مى دهيد كه از مال خود دست كشند تا شما از آن بهره مند شويد.حضرت ابو عبد اللَّه عليه السّلام فرمود: از سخنانى كه سودى ندارد بگذريد، همه به من بگوييد: آيا به ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن آگاهى داريد؟ (و آيا مى دانيد) كه هر كس گمراه شده از (همين بى اطلاعى و از) همين جا به بيراهه رفته است؟ و هر كه از اين امّت هلاك گشته از اين راه به هلاكت افتاده است؟ گفتند: پاره اى را مى دانيم ولى همه اش را نمى دانيم. امام عليه السّلام (به خود اشاره فرمود و) گفت: از اينجاست كه آگاه مى شويد و همچنين است احاديث پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله. امّا اين كه گفتيد خداوند در كتاب خود ما را از حال مردمى آگاه كرده كه آنان را به خاطر نيكوكاريهايشان (به صورت ايثار و از خودگذشتگى مطلق) ستوده است، اين كار (در آن زمان) روا بوده و از آن بازداشته نشده بودند و پاداش ايشان بر خداست. ولى (بعد) خداى جلّ و تقدّس به خلاف آنچه آنان بدان عمل كردند فرمان داده و امر خدا ناسخ كردار آنان شده است. خداى تبارك و تعالى از روى مهرورزى به مؤمنان و توجّه و عنايت ويژه اش به اين كه مايه زيانمندى خود و خانواده هايشان نشوند آن (درجه از ايثار) را نهى كرده، چه در ميان آنها ناتوانان و كودكان خردسال و پيران از كار افتاده و كهنسال سالخورده وجود دارند كه بر گرسنگى نمى شكيبند.
پس اگر من گرده نان خود را به صدقه دهم و نان ديگرى هم جز آن نداشته باشم ايشان از دست مى روند و از گرسنگى مى ميرند.پس از اينجاست كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: پنج دانه خرما، يا پنج گرده نان يا چند دينار و درهمى كه انسان دارد و مى خواهد صرف (راه خدايش) كند، بهتر آن است كه (نخست) به مصرف پدر و مادرش برساند و در درجه دوّم خرج خود و نانخورهاى خويش كند و در درجه سوم به خويشاوندان و برادران مؤمنش برساند و در درجه چهارم به همسايگان مستمندش دهد و در درجه پنجم در راه خدا به مصرف رساند كه اجرش از همه (اين موارد) كمتر است. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله در باره يكى از انصار كه هنگام مرگ خود پنج يا شش تن از بندگانش را آزاد ساخت و جز آنها چيزى نداشت و او را فرزندانى خردسال بودند، فرمود: اگر مرا (از اين اقدام او) آگاه كرده بوديد نمى گذاشتم وى را در گورستان مسلمانان به خاك سپاريد. چند كودك خردسال را گذاشته تا از مردم گدايى كنند! . (امام عليه السّلام) سپس گفت:
پدرم برايم حديث كرد كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: (هزينه را) بدان كس آغاز كن كه نانخور توست و به ترتيب (اولويّت) نزديكتر و نزديكتر.
گذشته از اين بيانى است كه قرآن در ردّ سخنان شما بدان گوياست و به صورتى واجب از جانب خداى عزيز و حكيم نهى كرده و فرمايد: الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً- و كسانى كه چون انفاق كنند، اسراف نمى كنند و بخل نمى ورزند و در ميان اين دو اعتدالى هست آيا نمى بينيد كه خداوند تبارك و تعالى آن كارى را كه شما مردم را بدان فرا مى خوانيد و نيز مسرفان را سرزنش كرده و در چند آيه از قرآن مى فرمايد: به راستى، (خدا) مسرفان را دوست ندارد وى مردم را از اسراف نهى كرده و از بخل نيز بازداشته است و به برقرار كردن حدّ اعتدالى ميان اين دو امر فرموده است. (مؤمن) نبايد تمام داراييش را بدهد و سپس از خدا درخواست روزى كند كه به اجابت نرسد. به موجب حديثى كه از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله رسيده است: دعاى دسته هايى از امّتم مستجاب نشود: مردى كه بر ضدّ پدر و مادرش دعايى كند، مردى كه بدهكارى مالش را برده و او بروى گواه نگرفته، مردى كه بر زنش نفرين كند در حالى كه خدا اختيار طلاقش را به دست خود او قرار داده، و مردى كه در خانه نشيند و بگويد: پروردگارا روزى مرا عطا كن و خود در طلب روزى بيرون نرود كه خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: اى بنده من، آيا من با بخشيدن تندرستى در چهار ركن بدنت راه تحصيل روزى و سفر در زمين را به رويت نگشودم؟ تو بايد بين خودمان در پيروى از فرمان من دائر بر لزوم كسب روزى معذور باشى تا سربار خانواده خود نشده باشى و من اگر خواستم به تو روزى دهم و اگر خواستم بر تو تنگ گيرم و آنگاه است كه نزد من معذورى و مردى كه خداوند مال بسيارى نصيب او سازد و او (تمامش) را انفاق كند و به (درگاه) خدا روى آرد كه پروردگارا روزيم ده، خداوند مى فرمايدش: آيا به تو روزى فراوانى ندادم؟ چرا چنان كه فرمودم در مصرف كردن آن ميانه روى نكردى؟ و چرا با آنكه تو را از زياده روى نهى كرده بودم اسراف كردى؟
و (بالاخره) مردى كه در مورد قطع رحم دعا كند.سپس خدا به پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله آموخت كه چگونه انفاق كند و اين بدان سبب بود كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله يك اوقيّة زر داشت و خوش نداشت كه شب نزدش بماند و آن را به صدقه داد و صبح خود چيزى در بساط نداشت، سائلى بيامد و درخواست مالى كرد و او چيزى نداشت كه به وى بدهد. سائل او را سرزنش كرد و پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله كه بسيار مهربان و دلسوز بود از اينكه چيزى ندارد كه به سائل دهد سخت اندوهگين شد. پس خداوند پيامبر خود صلّى اللَّه عليه و آله را بدين فرمان ادب آموخت و فرمود:
وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً
- و دستت را (از شدّت بخل) بر گردنت مبند، و نيز بسيار گشاده اش مدار كه ملامت زده و حسرت زده نشينى (خداوند) مى فرمايد: به راستى، بسا مردمى كه از تو چيزى بخواهند و عذرت را نپذيرند، پس اگر تمام داراييت را به ديگران بخشى خود به زيان مالى دچار شوى. اينها احاديث پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله هستند كه قرآن نيز آنها را تصديق دارد (و مطابق با قرآنند) و قرآن را نيز اهل آن كه مؤمنان باشند تصديق دارند. چون هنگام مرگ ابو بكر به او گفتند:
وصيّت كن. گفت: به يك پنجم (مال خود) وصيت مى كنم و يك پنجم نيز زياد باشد زيرا به راستى خداوند به يك پنجم (خمس) راضى شده. پس به همان يك پنجم وصيت كرد با اينكه خداى عزّ و جلّ اختيار يك سوّم مالش را هنگام مرگ به دستش داده بود و اگر مى دانست وصيّت به يك سوم برايش بهتر است بدان وصيت كرده بود.سپس بعد از او كسى كه شما به فضل و پارساييش اعتراف داريد، سلمان است و (ديگرى) ابو ذرّ، كه خدا از آن دو خرسند باد، سلمان چون سهم خود را مى گرفت مصرف يك سالش را تا سر رسيد سال آينده اش بر مى داشت. به او گفتند: اى ابا عبد اللَّه (سلمان) تو با اين زهدى كه دارى چنين مى كنى؟ و نمى دانى كه امروز يا فردا خواهى مرد؟ پاسخش اين بود كه گفت: چرا شما به همان اندازه اى كه از مرگم مى ترسيد به زندگيم اميد نداريد؟ اى بيخبران آيا نمى دانيد كه نفس، وقتى زندگانى صاحبش، به اندازه اى كه به معاش خود تكيه كند، تأمين نباشد با او در طاعت كاهلى كند و چون زندگانيش تأمين شد آرام گيرد امّا ابو ذرّ، كه خدا از او خرسند باد، چند ماده شتر و چند گوسفند داشت كه شيرشان را مى دوشيد و هر گاه خانواده اش ميل به خوردن گوشت مى كردند يا مهمانى به او مى رسيد از آنها يكى را سر مى بريد و اگر مى ديد ساكنان آبشخورى كه اغنام وى در آن مى چريدند نياز شديد دارند از اشتران و گوسفندان خود به اندازه اى كه ميل گوشتخوارى آنها را فرونشاند براى ايشان مى كشت و ميانشان قسمت مى كرد و خود سهمى به اندازه هر يك از آنان، و نه بيشتر از آن، برمى داشت. از اينان زاهدتر كيست؟ با اينكه پيامبر خدا در باره (زهد) آنان آنچه بايد گفته شود فرمود، البته كارشان بدان جا نرسيد كه هيچ نداشته باشند و به وضعى درآيند كه شما به مردم دستور مى دهيد كه كالاها و چيزهاى خود را دور بريزند و ديگران را بر خود و نانخورهاى خود ترجيح دهند.
اى جماعت (صوفيان مدّعى ترك دنيا) بدانيد كه شنيدم پدرم از پدرانش عليهم السّلام روايت كرد كه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله روزى گفت: من از چيزى چندان تعجب نكردم به اندازه اى كه از ذات مؤمن در شگفت شدم كه اگر پيكرش را در سراى دنيا به قيچى تكّه تكّه كنند براى او خير است و اگر مالك همه روى زمين از خاور تا باختر آن شود باز هم برايش خير است،و هر چه خداى عزّ و جلّ با او كند برايش خير باشد. اى كاش مى دانستم آنچه امروز برايتان شرح دادم در شما اثر كرده يا بيشتر برايتان بگويم، آيا شما نمى دانيد كه خداوند جلّ اسمه در آغاز كار بر مؤمنان واجب فرموده بود كه يك تن از ايشان با ده تن از مشركان هماوردى كند و حق نداشت كه از برابر آنان بگريزد و هر كس به آنها پشت مى كرد جايگاهش در آتش بود، سپس از فرط مهربانى برايشان اين تكليف را از آنان بگردانيد و فرمان آمد كه يك تن از مؤمنان با دو تن از مشركان هماوردى كند و اين تخفيفى از (جانب) خداى عزّ و جلّ براى مؤمنان بود و حكم دو مرد برابر ده مرد را نسخ فرمود. نيز به من بگوييد آيا وقتى قاضيان بر مردى از شما كه مى گويد من زاهد و نادارم پرداخت مخارج زنش را واجب مى شمارند، به او ستم مى كنند؟ اگر بگوييد: اين ظلم است، بر مسلمانان ظلم كرده ايد و اگر بگوييد: (نه) بلكه اين عدل است، خودتان را محكوم كرده ايد، و آنجا كه صدقه كسى را كه مى خواهد هنگام مرگ به بينوايان صدقه اى دهد مى طلبيد، خواستار بيش از يك سوّم دارايى او هستيد. به من بگوييد اگر تمام مردم چنان كه شما مى خواهيد زاهد باشند و نيازى به كالاى ديگرانشان نباشد پس كفّاره سوگندها و نذر و صدقه هاى زكات واجب از شتر و گوسفند و گاو و جز آنها از طلا و نقره و خرما و كشمش و ديگر چيزهايى كه زكاتش واجب است به چه كسى داده شود؟ اگر كار چنان باشد كه شما مى گوييد هيچ كس را نسزد كه چيزى از دارايى دنيا را نگهدارد و بايد همه را، هر چند خود بدان سخت نياز داشته باشد، تقديم كند. پس بد راهى در پيش گرفته ايد و مردم را هم بدان مى كشانيد و اين از روى نادانى به (مفادّ) كتاب خداى عزّ و جلّ و روش پيامبر او صلّى اللَّه عليه و آله است كه كتاب منزل نيز آن را تصديق مى كند و (بسى ناشايست است) كه شما با جهالت خود و عدم توجه به شگفتيهاى قرآن و تفسير آن از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امر و نهى، آنها را رد مى كنيد.
شما به من از سليمان بن داود عليه السّلام بازگوييد، آنگاه كه از خداوند ملك (و مكنتى) خواست كه پس از او هيچ كس را نسزد و خداوند جلّ اسمه آن را به وى بخشيد و او عليه السّلام حق مى گفت و بدان عمل مى كرد (آيا ناحق مى خواست و خواهشى بيجا داشت)؟ به علاوه ما نديديم كه خدا آن (در خواست) را نه بر وى و نه بر مؤمنى ديگر نكوهش كند، و داود عليه السّلام نيز پيش از او ملك (و مكنت) و سلطنتى نيرومند داشت.سپس يوسف پيامبر عليه السّلام آنگاه كه به شهريار مصر گفت: اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ- مرا بر خزائن اين سرزمين بگمار، كه من نگهبانى كاردانم و كارش بدان جا رسيد كه اختياردار سرزمين آن شهريار و اطراف آن تا يمن شد و مردم براى رفع قحط و غلايى كه بدان دچار شده بودند از نزد او خوراك مى بردند و او نيز حق مى گفت و به حق كار مى كرد و ما نديديم كه كسى اين را بر او عيب گيرد.سپس ذو القرنين، بنده اى كه خدا دوست بود و خدا هم او را دوست مى داشت، اسباب مكنت را برايش آماده كرد و خاور و باختر زمين را به تملّك او درآورد، او نيز به حق مى گفت و كار به حق مى كرد. پس اى جماعت، به آدابى كه خداى عزّ و جلّ به مؤمنان فرموده پرورش يابيد و به امر و نهى خدا بسنده كنيد، و آنچه را بر شما اشتباه شده از آن آگاه نيستيد وانهيد و علم را به راهش واگذاريد تا مزد بريد و نزد خداى تبارك و تعالى معذور باشيد و در جستجوى دانش ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آيات قرآن و بازشناسى آنچه خدا حلال كرده يا حرام فرموده باشيد زيرا اين آگاهى شما را به خدا نزديكتر و از جهالت دورتر سازد. نادانى را به نادانان واگذاريد چه نادانان بسيارند و دانايان اندك و به راستى، خداوند فرمايد:
وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ
- فرا دست هر صاحب دانشى دانشمندى است .
گذشته از استدلالهای امام علیه ایشان که مورد بحث ما در این مقاله نیست نکات زیر از این روایت قابل استفاده است:
1. صوفیه زمان حضرت صادق مهمترین عقیده شان همان دعوت به زهد افراطی و عدم کسب و کار و تلاش برای رزق و روزی بوده است. در واقع شاخصه فکریشان که به آن شناخته می شدند همین اندیشه باطل بوده است و عقایدی چون وحدت وجود، حلول، اتحاد و فناء فی الله... که در صوفیان دوره های بعدی پیدا شد در آنها راه نداشته و شاید به همین دلیل است که می بینیم تا زمان حلاج که همعصر دوران غیبت صغری می باشد سخنی در نقد مستقیم چنین اندیشه هایی و با اشاره مستقیم به گروه صوفیه در کلمات اهل بیت وجود ندارد.
2. از استناد امام صادق به سیره ابی بکر برمی آید که گروه مورد خطاب امام از شیعیان حضرتش نبوده و بر مذهب مخالفان اهل بیت مشی می کرده اند و به همین دلیل حضرت از روی مماشات و جدال أحسن,به سیره ابی بکر استناد می فرماید .
متن دیگری که می تواند نمایانگر این عقیده زهد افراطی صوفیه باشد روایتی است که در کتاب کشف الغمة نقل شده است:
قومی از صوفیه در خراسان بر حضرت رضا علیه السلام وارد شدند. پس به آن حضرت گفتند: امیرالمؤمنین، مأمون! در آن ولایتی که خدا به او داده بود! نظر کرد پس شما اهل بیت را سزاوارترین مردم برای امامت مردم دانست و در میان اهل بیت تو را شایسته ترین دید پس خواست تا این امر را به تو برگرداند و امامت به کسی نیاز دارد که غذای ناگوار بخورد و لباس خشن بپوشد و بر حمار سوار شود.
در این حال حضرت رضا که تکیه داده بودند نشستند و فرمودند : یوسف, پیامبری بود که قباهای مزین به طلا می پوشید و بر بالشها تکیه می زد و حکم می راند همانا تنها از امام قسط و عدل خواسته می شود به اینکه وقتی سخن می گوید راست بگوید و هنگامی که حکم می راند عدالت ورزد و آن هنگام که وعده می دهد وفا کند.
به درستیکه خدای تعالی لباسی و غذایی را حرام نکرده است پس این آیه را تلاوت فرمود:
قل من حرم زینة الله التی أخرج لعباده والطیبات من الرزق.[14]
گزارشات فراوان دیگری حاکی از اعتراض سران صوفیه چون سفیان ثوری و عباد مصری به امام صادق علیه السلام وجود دارد که همگی نشانگر این است که عمده اندیشه باطل صوفیه در آن دوره ها – علاوه بر اینکه همگی بر مذهب مخالفان اهل بیت بوده اند... اعتقاد به زهد افراطی, دنیا گریزی و عدم تلاش برای کسب روزی بوده است.
نرم افزار مکتبه اهل بیت علیهم السلام
[1] حدثنا الشيخ أبو جعفر محمد بن الحسن بن علي الطوسي ( رحمه الله ) ، قال : أخبرنا جماعة ، عن أبي المفضل ، قال حدثنا رجاء بن يحيى بن الحسين العبرتائي الكاتب سنة أربع عشرة وثلاث مائة وفيها مات ، قال . حدثنا محمد بن الحسن بن شمون ، قال : حدثني عبد الله بن عبد الرحمن الأصم ، عن الفضيل بن يسار ، عن وهب بن عبد الله بن أبي دبي الهنائي ، قال : حدثني أبو حرب بن أبي الأسود الدؤلي ، عن أبيه أبي الأسود قال : قدمت الربذة فدخلت على أبي ذر جندب بن جنادة فحدثني أبو ذر ، قال : دخلت ذات يوم في صدر نهاره على رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) في مسجده ، فلم أر في المسجد أحدا من الناس إلا رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) وعلي ( عليه السلام ) إلى جانبه جالس ، فاغتنمت خلوة المسجد ، فقلت . يا رسول الله بأبي أنت وأمي أوصني بوصية ينفعني الله بها . فقال : نعم وأكرم بك يا أبا ذر ، إنك منا أهل البيت ، وإني موصيك بوصية إذا حفظتها فإنها جامعة لطرق الخير وسبله ، فإنك إن حفظتها كان لك بها كفلان... يا أبا ذر يكون في آخر الزمان قوم يلبسون الصوف في صيفهم وشتائهم ، يرون أن لهم الفضل بذلك على غيرهم أولئك يلعنهم ملائكة السماوات والأرض. الأمالي للشيخ الطوسي ص 539
[2] كشف الغمة ج 3 ص 103
[3] وأما ما ذكرت من أمر الصوفي المتصنع - يعني الهلالي - فبتر الله عمره " ثم خرج من بعد موته " فقد قصدنا فصبرنا عليه فبتر الله تعالى عمره بدعوتنا ". كمال الدين وتمام النعمة ص 489
[4] علي بن محمد بن قتيبة قال حدثني أبو حامد أحمد بن إبراهيم المراغي قال ورد على القاسم بن العلاء نسخة ما خرج من لعن ابن هلال وكان ابتداء ذلك أن كتب عليه إلى اقومه بالعراق احذروا الصوفي المتصنع .اختيارمعرفة الرجال ج2ص 816
[5] الكافي ج 5 ص 65
[6] محمد بن يحيى ، عن أحمد بن محمد ، عن القاسم بن يحيى ، عن جده الحسن بن راشد عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال : لا تلبس الصوف والشعر إلا من علة .الكافي ج 6 ص450
[7] عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زياد ، عن محمد بن عيسى ، عن عبد الله بن عبد الرحمن عن شعيب ، عن أبي بصير ، عن أبي عبد الله ، عن أمير المؤمنين عليهما السلام قال : البسوا الثياب من القطن فإنه لباس رسول الله صلى الله عليه وآله ولباسنا ولم يكن يلبس الصوف والشعر إلا من علة. الكافي ج 6 ص450
[8] عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زياد ، عن محمد بن عيسى ، عن عثمان بن سعيد عن عبد الكريم الهمداني ، عن أبي تمامة قال : قلت لأبي جعفر الثاني عليه السلام : إن بلادنا بلاد باردة فما تقول في لبس هذا الوبر ؟ قال : البس منها ما اكل وضمن.الكافي ج 6 ص450
[9] أبو علي الأشعري ، عن محمد بن عبد الجبار ، عن ابن فضال ، عن محمد بن الحسين ابن كثير الخزاز ، عن أبيه قال : رأيت أبا عبد الله عليه السلام وعليه قميص غليظ خشن تحت ثيابه وفوقها جبة صوف وفوقها قميص غليظ فمسستها فقلت : جعلت فداك إن الناس يكرهون لباس الصوف فقال : كلا كان أبي محمد بن علي عليهما السلام يلبسها ، وكان علي بن الحسين عليهما السلام يلبسها ، وكانوا عليهم السلام يلبسون أغلظ ثيابهم إذا قاموا إلى الصلاة ونحن نفعل ذلك . الكافي ج 6 ص450
[10] حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد ( رحمه الله ) ، قال : حدثنا محمد بن الحسن الصفار ، قال : حدثنا أبو طالب عبد الله بن الصلت القمي ، قال حدثنا يونس بن عبد الرحمن ، عن عاصم بن حميد ، عن محمد بن قيس ، عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر ( عليهما السلام ) ، قال قال : وقال رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) : خمس لا أدعهن حتى الممات : الاكل على الحضيض مع العبيد ، وركوبي الحمار مؤكفا ، وحلبي العنز بيدي ، ولبس الصوف ، والتسليم على الصبيان لتكون سنة من بعدي. الأمالي للصدوق ص 129
[11] . . . يا أبا ذر ، أكثر من يدخل النار المستكبرون . فقال رجل : وهل ينجو من الكبر أحد ، يا رسول الله ؟ قال : نعم ، من لبس الصوف ، وركب الحمار ، وحلب العنز ، وجالس المساكين .الأمالي للشيخ الطوسي ص 525
[12] فاحتفظوا من العلماء الكذبة الذين عليهم ثياب الصوف منكسي رؤوسهم إلى الأرض يزورون به الخطايا يرمقون من تحت حواجبهم كما ترمق الذئاب وقولهم يخالف فعلهم ، وهل يجتني من العوسج العنب ومن الحنظل التين وكذلك لا يؤثر قول العالم الكاذب إلا زورا وليس كل من يقول يصدق .تحف العقول ص 504
[13] اتابکی, پرویز, رهآورد خرد ص354
[14] دخل عليه بخراسان قوم من الصوفية فقالوا له ان أمير المؤمنين المأمون نظر فيما ولاه الله تعالى من الامر فرآكم أهل البيت أولى الناس بأن تأموا الناس ونظر فيكم أهل البيت فرآك أولى الناس بالناس فرأى أن يرد هذا الامر إليك والأئمة تحتاج إلى من يأكل الجشب ويلبس الخشن ويركب الحمار ويعود المريض قال وكان الرضا متكئا فاستوى جالسا ثم قال كان يوسف نبيا يلبس أقبية الديباج المزردة بالذهب ويجلس على متكئات إلى فرعون ويحكم انما يراد من الامام قسطه وعدله إذا قال صدق وإذا حكم عدل وإذا وعد أنجز ان الله لم يحرم لبوسا ولا مطعما وتلا " قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده والطيبات من الرزق".كشف الغمةج3ص 103