ازمسلمات اعتقاد مااين است كه زمين بدون حجت الهي باقي نمي ماند ودرهر عصري بايد حجتي ازطرف خدابرروي زمين باشد، اين حجت الهي در زمان فترت (مابين حضرت عيسي(ع)وحضرت محمد(ص))، اوصياي حضرت مسيح(ع) واوصياي حضرت اسماعيل(ع) بودند. و اين مطلب را ازروايات مختلف مي توان استفاده كردكه در اين نوشته، آن روايات رامورد بررسي قرار داده ايم.
وجودحجت خدا درروي زمين، دوتأثيربزرگ دارد يكي اثرتكويني است،كه واسطه رحمت الهي، وموجب برقراري نظم عالم است ودر روايات هم وارد شده كه اگرحجت الهي نباشد زمين اهلش را فرو مي برد، ويكي حفظ دين خدا وهدايت مردم است[1]، به همين خاطردرهر زماني برروي زمين حجتي ازطرف خدا وجوددارد، ازجمله در زمان فترت رسل نيز، اين سنت الهي جاري است وزمين ازحجج الهي خالي نيست.
يكي از اعتقادات شيعه اين است كه زمين هيچ موقع بدون حجت الهي باقي نمي ماند، قرآن كريم نيز اين مسأله رابيان مىفرمايد: وَ اِنْ مِنْ أُمَّة الاّ خَلا فيهَا نَذيرٌ[2]. هيچ امتى نبوده مگر اين كه بين آنان هشدار دهنده اى بوده است
و باز فرموده: (وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولا أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)،[3] ما در هر امتى رسولي برانگيختيم تا به آنان بگويد: خداى را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد
ودر روايات هم وارد شده كه حتما بايد در هرزماني حجتي ازطرف خدا برروي زمين باشد،براي اينكه دقتي در متن روايت بكنيم بعض ازاين روايات را دراينجا ذكر مي كنيم:
امام صادق ميفرمود: همانا زمين در هيچ حالى از امام خالى نگردد براى آنكه اگر مؤمنين چيزى (در اصول يا فروع دين) افزودند آنها را برگرداند و اگر چيزى كم كردند براى آنها تكميل كند.[4]
امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا سوگند از زمانى كه خدا آدم را قبض روح نمود زمينى را بدون امامى كه بوسيله او بسوى خدا رهبرى شوند وانگذارد و او حجت خداست بر بندگانش و زمينى بدون امامى كه حجت خدا باشد بر بندگانش وجود ندارد.
ابو حمزة گويد بامام صادق عليه السلام عرض كردم: زمين بدون امام ميماند؟ فرمود: اگر زمين بدون امام باشد فرو رود (و نظمش به هم ميخورد).[5]
ازطرفي خداي متعال از زمان فترت بين حضرت عيسي(ع) وپيامبراسلام خبرمي دهد يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ [6] اي اهل كتاب رسول ما براي تبيين حق هنگامى آمد كه مدتى بود، رسالت قطع شده بود)(يعني زمان بين رسالت حضرت عيسي وحضرت محمد(ص)
معناي لغوي: راغب در مفردات خود گفته: كلمه" فتور- كه كلمه فترت از آن گرفته شده" به معناى آن حالت سستى است كه بعد از فرو نشستن خشم به آدمى دست مى دهد، و نيز به معناى نرمى بعد از شدت، و نيز به معناى ضعف بعد از قوت است، خداى تعالى اين ماده را در كلام خود استعمال كرده و فرمود:
" يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ "
، و معناى آمدن رسولى بعد از فترتى از رسولان، اين است كه رسول ما بعد از مدتى طولانى كه هيچ رسولى نفرستاديم بيامد.[7]
معناي اصطلاحي:علامه مجلسي در معناي فترت مي فرمايد: فترت بين دورسول زماني است كه در آن رسالت منقطع شده واوصياء مخفي شده اند.[8]
همچنين رواياتي كه غيبت امام زمان(ع) رابه فترت رسولان تشبيه مي كنند ، نيز مؤيد اين مطلب هستند كه منظور از فترت،انقطاع نيست بلكه مخفي بودن حجج است مثلادركتاب شريف كافي مي خوانيم:
ابو حمزه گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرضكردم: صاحب الامر شمائيد؟ فرمود نه، گفتم: پسر شماست؟ فرمود: نه. گفتم، پسر پسر شما است؟ فرمود: نه، گفتم: پسر پسر پسر شماست؟فرمود: نه، گفتم: پس او كيست؟ فرمود: همان كسى است كه زمين را پر از عدالت كند، چنان كه پر از ستم و جور شده باشد، او در زمان فترت (غيبت ومخفي بودن)امامان بيايد، چنان كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در زمان فترت رسولان مبعوث شد.[9]
پس معناي فترت انقطاع رسالت است نه انقطاع كل هدايتهاي تشريعي وهاديان الهي ، ودر زمان فترت ممكن است ؛نبي ياوصي، بصورت مستورومخفي، بعنوان حجت الهي باشند.
باتوجه به معناي فترت ودرنظرگرفتن آيات وروايات چند مطلب فهميده مي شود:
1- اينكه درهرزماني حجت الهي برروي زمين هست اين امري مسلم وضروري است وشكي در صحت آن نيست
2- اگر دراين زمان فترت، نبي ازطرف خدا مبعوث شود منافاتي باآيه ندارد چون اين زمان، فترت ازرسول است نه نبي، وممكن است كسي نبي باشد ولي رسول نباشد وعلامه طباطبايي در ذيل آيه أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لعلهم يهتدون
مي فرمايند: معناى فترت اين است كه مدتى پيغمبر صاحب شريعت و كتاب مبعوث نشده باشد، كه اين مدت را مدت فترت مى نامند، و اما مدت مبعوث نشدن پيامبران بى شريعت، اولا فترت نيست، و ثانيا قبول نداريم كه ما بين عيسى(ع) و محمد (ع) چنين پيامبرانى نيامده باشند، با اينكه زمان فاصل بين آن دو پيامبر شش قرن بوده است
.[10]
و در تفسير قمى،درمعناي فترت، ذيل آيه: " يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ ..." آمده كه امام باقر (ع) فرمود: يعنى انقطاع و تعطيل شدن رسالت و نيامدن رسولان[11] (نه انقطاع نبوت)
3- حجت الهي لازم نيست حتمانبي باشد بلكه وصي وخليفه پيامبرهم باشد حجت الهي محسوب ميشود،چنانكه ائمه(ع) بااينكه نبي ورسول نيستند ولي حجت الهي هستند
4- بايد اين حجت در روي زمين باشد(لاتخلوا الارض من حجه) پس حجتي كه مانند حضرت مسيح(ع) درآسمانهاست حجت الهي روي زمين محسوب نمي شود اگرچه زنده باشد.
5- حجت الهي ممكن است بخاطر بعضي مصالح مخفي باشدولازم نيست هميشه ظاهرباشدچنانكه حضرت علي (ع)نيز مي فرمايند: لا تخلو الأرض من حجة قائم للّه بحجه إما ظاهرا مشهورا أو خائفا مغمورا روى زمين هرگز از كسى كه قيام به حجت الهى كند خالى نخواهد ماند خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناخته باشد.[12]
بنا براين مباني ميخواهيم بدانيم حجت الهي در زمان فترت، مخصوصا قبل از پيامبر(ص) چه كسي بود، كه دراين مورد روايات كمتري درمجامع روايي آمده كه آنها را بررسي ميكنيم:
روايت اول: شيخ صدوق رحمه اللّه دركتاب كمال الدين با سند خودش[13] (تمامي رجال سند از ثقات هستند غيراز سليمان بن مقاتل كه مور اختلاف است)، از حسن بن محبوب السراد، از مقاتل بن سليمان از امام صادق عليه السّلام نقل مي كند ازپيامبر اكرم(ص) كه حضرت در حديثي طولاني كه اوصياي پيامبران را ازآدم تا خودشان مي شمردند فرمودند: حضرت زكريا نبوت را به عيسى بن مريم عليه السّلام تحويل داد و عيسى به شمعون بن حمون الصفا وصيت كرد، و شمعون به يحيى بن زكريا، و يحيى بن زكريا به منذر، و منذر به سليمة، وسليمة به بردة، سپس رسول اللّه (ص) فرمودند: و بردة،آن را به من تحويل داد ومن به تو وصيت ميكنم يا علي[14]
- علامه مجلسي در اين حديث به چند وجه اشكال كرده: يكي از جهت سند كه مقاتل بن سليمان درآن است وديگري ازاين جهت كه بين بعضي ازپيامبران فاصله زياد بود وواسطه كم گفته شده وديگر اين كه افراد غريب ومجهول بعنوان وصي معرفي شده اند.[15]
ولي درجواب مي توان گفت: اولا درست است كه مقاتل بن سليمان تضعيف شده است ولي بزرگان علما اين حديث را قبول كرده اند[16] وقبول آنان مي تواند جبران كننده ضعف سند باشد،
واين روايت در مقام معرفي تمامي اوصياءوانبياء نيست چون خيلي زيادند، بلكه بعضي ازآنها را نام مي برد، ودر كتاب اثبات الوصيه نيز برخي ازاوصياء را كه در اين سلسله قرار دارند نام برده است: وقتي كه خداوند خواست يحيي بن زكريا را قبض كند وحي كرد كه نورالهي وحكمت رانزد منذر بن شمعون قرارهد وحضرت يحيي به او وصيت كرد بعد از منذر بن شمعون به امر خدا سلمة بن منذرقيام كرد وبعداز او به امر خدا برزة (احتمالا همان برده باشد)بن سلمة قيام كرد، وبعدازاو دوس بن ابي، وبعد ازاو اسيد بن دوس، وبعدازاو هوف، وبعداز او يحيي بن هوف وبعد از او پيامبراسلام به رسالت مبعوث شدند[17]
غريب ومجهول بودن افراد هم بخاطر اين است كه اوصياي انبيا، مخصوصا در زمان فترت وجاهليت بخاطر حفظ جانشان مأمور بودند درپنهاني زندگي كنند واين مطلب را حديث حضرت علي(ع) نيز تأييد ميكند كه فرمودند: آرى روى زمين هرگز از كسى كه قيام به حجت الهى كند خالى نخواهد ماند خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناخته[18]وهمچنين رواياتي درخصوص مخفي بودن حجج الهي قبل از پيامبراسلام(ص) نيز داريم ازجمله:
دركمال الدين رواياتي نقل شده كه اين مطلب را تاييد مي كند: از براى حضرت مسيح (ع) چند بار غيبت اتفاق افتاد، بطور ناشناس در اطراف زمين ميگرديد و قوم و شيعيانش او را نميشناختند و از او خبرى نداشتند در آخرين بار كه ظهور كرد شمعون ابن حمون (ع)راوصى خويش ساخت وچون شمعون درگذشت حجت هاى الهى بعد از وى پنهان بودند ، وازامام صادق (ع) نقل شده كه فرمود: مردم بعد از عيسى (ع) 250 سال بدون امام ظاهرى گذراندند [19]
علامه طباطبايي هم درجواب سوالي كه از ايشان درمورد مجهول بودن بعضي از اوصياءو امامان پرسيده شده فرمودند:وظيفه نبي، تبليغ حكم ورساندن احكام الهي به مردم است لذا بايد خودرا به مردم معرفي كند ولي وظيفه وصي وامام اين نيست كه خود را معرفي كند بلكه مردم بايد دنبال او رفته وپيدا كنند لذاممكن است وصي مجهول بماند[20]
پس چنانكه گذشت در اين حديث يك سلسله ازاوصياي حضرت عيسي(ع) وشخصي به نام (برده) به عنوان حجت الهي قبل ازپيامبر(ص) معرفي شده است، و حديث قابل قبول مي باشد.
روايت دوم:
540- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرِو بْنِ أَيْمَنَ جَمِيعاً عَنْ مُحَسِّنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ مُعَاذٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ بَشِيرٍ النَّبَّالِ عن الصادق ع قال بينا رسول الله ص جالس إذا امرأة أقبلت تمشي حتى انتهت إليه فقال لها مرحبا بابنة نبي ضيعه قومه أخي خالد بن سنان العبسي ثم قال إن خالدا دعا قومه فأبوا أن يجيبوه و كانت نار تخرج في كل يوم فتأكل ما يليها من مواشيهم و ما أدركت لهم فقال لقومه أ رأيتم إن رددتها عنكم أ تؤمنون بي و تصدقوني قالوا نعم فاستقبلها فردها بثوبه حتى أدخلها غارا و هم ينظرون فدخل معها فمكث حتى طال ذلك عليهم فقالوا إنا لنراها قد أكلته فخرج منها فقال أ تجيبونني و تؤمنون بي قالوا نار خرجت و دخلت لوقت فأبوا أن يجيبوه فقال لهم إني ميت بعد كذا فإذا أنا مت فادفنوني ثم دعوني أياما فانبشوني ثم سلوني أخبركم بما كان و ما يكون إلى يوم القيامة قال فلما كان الوقت جاء ما قال فقال بعضهم لم نصدقه حيا نصدقه ميتا فتركوه
على بن إبراهيم به سندش ازبشير نبال از امام صادق- عليه السّلام- فرمود: رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- نشسته بود كه زنى آمد تا اينكه كنار آن حضرت رسيد، پيامبر اكرم به او فرمود: آفرين به دختر پيامبرى كه قومش او را ضايع كردند، او برادرم خالد بن سنان عبسى بود.
سپس فرمود: خالد قومش را دعوت كرد ولى آنان دعوت او را نپذيرفتند و هر روز آتشى از جايى خارج مى شد و هر چه اطرافش از حيوانات و گياهان و مزارع بود مى سوزانيد. خالد به قومش گفت: اگر اين آتش را از شما برگردانم به من ايمان مى آوريد و دعوتم را اجابت مى كنيد و تصديقم مى نماييد؟
گفتند: آرى. پس هنگام خروج آتش با دستش جلو آن را گرفت تا اينكه آن را داخل غارى نمود و خودش هم داخل شد، مدتى در آنجا ماند و مردم نگاه مى كردند و گفتند: حتما آتش او را سوزاند، ولى او از غار بيرون آمد و گفت: آيا اكنون دعوتم را اجابت مى كنيد و به من ايمان مى آوريد؟
گفتند: آتشى بود خارج شد و در وقت خويش داخل شد. پس باز دعوت او را نپذيرفتند.
پس به آنان گفت: من در روز فلان خواهم مرد، وقتى كه مردم مرا دفن كنيد و سه روز مرا به حال خود رها كنيد، سپس قبرم را نبش كنيد و از من بپرسيد كه از هر چه تا روز قيامت واقع مى شود خبر مى دهم.
وقتى كه آن وقت فرا رسيد، خالد وفات كرد و يكى از آنان گفت: در حال زنده بودن، او را تصديق نكرديم، در حال مرگ تصديقش كنيم! پس رهايش كردند .[21]
اين روايت نزد شيعه واهل سنت مشهور است و اهل سنت نيزآن را به طريق خودشان ازپيامبر(ص) نقل كرده اند.[22]
شيخ صدوق گفته در زمان فترت اگرچه نبي ورسول ظاهر ومشهور نبود ولي انبيا واوصياي مخفي بودند كه ازجمله آنهاست خالد بن سنان عبسي كه نبوت اورا كسي رد نكرده وبخاطر زيادي وشهرت روايات منقول ازطريق شيعه واهل سنت ،كسي منكرش نشده. وبين مبعث خالد وپيامبر اسلام 50 سال فاصله بود.[23]
خالد بن سنان ازاولاد حضرت اسماعيل ذبيح بود[24] كه بعضي برنبوتش تصريح كرده اند وبعضي فقط روايت مذكور رانقل كرده اند.
و از ابن عباس روايت است كه ميان عيسى و پيامبر گرامى اسلام، چهار پيامبر بوده است سه نفر از بنى اسرائيل (كه درسوره يس ازآنها ياد شده) و يكى از عرب كه خالد بن سنان بود[25]
درمجموع، روايت نبوت خالدبن سنان دركتابهاي روايي وتاريخي شيعه واهل سنت مشهوراست واكثر علما در اين موضوع، اين روايت را آورده اند وبعضي مثل شيخ صدوق برآن تاكيد كرده اند.
روايت سوم:
باز از شيخ صدوق است كه به سند خود ازاسماعيل بن ابي رافع ازپيامبر(ص) نقل كرده كه فرمودند: بعد ازعيسي ، يحيي، بعد عزير، بعددانيال (حجت خدا بودند) وقتي خداخواست دانيال را قبض روح كند امر كرد كه نوروحكمت خدا را درپسرش مكيخا قرار دهد ومومنين به مكيخا در زمان خود ازصديقين بودند ولي نمي توانستند ايمان خود را اظهار كنند، وقتي اجل مكيخا رسيد خدا دستور داد نور وحكمت الهي را به پسرش أنشوا بن مكيخا انتقال دهد واولياي الهي در روي زمين تا ظهور پيامبراسلام از ذريه انشوا بن مكيخا بودند[26]
- بعضي ازراويان اين روايت مجهول هستند و دركتب رجالي ذكرنشده اند.
بعداز حضرت ابراهيم(ع) دين آن حضرت به دو شعبه تقسيم شدشعبه نخست كه در بني اسراييل بود وبا حضرت اسحاق(ع) شروع مي شودو حضرت يعقوب(ع) و يوسف(ع)وموسي(ع) وعيسي(ع) واوصياي ايشان را شامل مي شود و شعبه ديگركه در ميان اعراب بود وبا حضرت اسماعيل(ع) شروع مي شودوحضرت يسع وذالكفل واوصياي ايشان را شامل مي شود، وشعبه دوم عمل حج داشتند ولي شعبه اول اين عمل را نداشتند واثري ازآن در تورات وانجيل نيست[27] واين مؤيد دوشعبه بودن است.
ودر اين بحث مي گوييم روايت اول اوصياي حضرت عيسي (ع) رابعد ازآن حضرت تا پيامبر اسلام را بيان مي كند وروايت دوم اوصياي پيامبران اسماعيلي رابيان مي كند ومؤيد اين مطلب اين است كه خالدبن سنان، جزء اولاد حضرت اسماعيل بوده است وحنظله بن صفوان نيز كه بعضي جزء انبيا يا اوصياي زمان فترت وقبل از خالد شمرده اند[28] نيز جزءاين سلسله از اوصياي اسماعيلي مي باشند، وروايت سوم نيز اگر سندش قابل قبول هم باشد اوصياي حضرت عيسي (ع) را ازطريق ديگربيان مي كند واين اوصياء در سرزمين ايران مي زيسته اند وهيچ اشكالي ندارد كه در يك زمان يك پيامبر چند وصي داشته باشد مخصوصا كه اين اوصياء، بعضي، پيامبران تبليغي باشند وچند پيامبر در يك زمان واحد در محلهاي مختلف وجود داشتند وقران اين راتصديق مي كند
نتيجه:
در زمان فترت دو گروه ازاوصياي پيامبران بعنوان حجت الهي روي زمين بودند،يك گروه اوصياي حضرت عيسي(ع) وگروه ديگراوصياي حضرت اسماعيل(ع)، كه بعضي ازآنها تاظهور حضرت محمد(ص) نيز زنده بودند چنانكه ازروايت اول بدست مي آيد
وما روايتي را مبني براينكه حضرت عبدالمطلب وابوطالب نيز جزء اوصيا پيامبران قبلي باشند پيدا نكرديم
[1] - رجوع شود به روايات كتاب اصول كافي،باب ان الارض لاتخلوا من حجه
[2] - سوره فاطر، آيه24
[3] - سوره نحل ، آيه 36.
[4] - شيخ كلينى ، الكافي، انتشارات اسلاميه، تهران، چاپ: 1362 ش ،ج 1، ص: 178
[5] - الكافي ج 1 ص 179
[6]- سورة المائدة (5): آية 19
[7] - مفردات راغب ، ذيل كلمه (فتور)
[8] - علامه مجلسى؛ مرآة العقول،تحقيق سيد هاشم رسولى ،دار الكتب الإسلامية، تهران، 1404 ق، ج 4، ص: 54
[9] - الكافي، ج 1، ص: 341
[10] - علامه طباطبايى،الميزان، ترجمه سيدمحمدباقرموسوى همدانى ،دفترنشر اسلامى، قم ،: 1374 ش، ج 16ص 365
[11] - تفسير قمى ج 1 ص 164
[12] - نهج البلاغه كلمات قصار كلمه 147
[13] - حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ وَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ جَمِيعاً قَالُوا حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ الْهَيْثَمُ بْنُ أَبِي مَسْرُوقٍ النَّهْدِيُّ وَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ هَاشِمٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ السَّرَّادِ عَنْ مُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ بْنِ دُوَالَ دُوزَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص
[14] - شيخ صدوق ، كمال الدين وتمام النعمه ، انتشارات اسلاميه ، تهران، 1395 ق، ج1ص 212
[15] - علامه مجلسى، بحار الأنوار، نشرمؤسسة الوفاء، بيروت، 1404 ق ، ج 17 ص149
[16] - شيخ جواد كربلائى، الأنوار الساطعة في شرح الزيارة الجامعة، دارالحديث، قم ،ج 2،ص:389 (برقبول كردن علما تصريح كرده است)
[17] - ابو الحسن مسعودى، إثبات الوصية للإمام علي بن ابي طالب ع ،نشر انصاريان ،قم، 1423 ق ،ص: 90
[18] - نهج البلاغه كلمات قصار كلمه 147
[19] - كمال الدين ج1 ص161
[20] - رخشاد محمدحسين، در محضر علامه طباطبايي (665پرسش)- ص69
[21] - كافي ج8 ص342- و تفسير نور الثقلين، ج 1، ص: 602
[22] - الحاكم النيسابوري ،المستدرك علي الصحيحين، إشراف : يوسف عبد الرحمن المرعشلي نشردارالمعرفه، بيروت ،ج2 ص598
[23] - كمال الدين و تمام النعمه ج2 ص 659
[24] - الشيخ علي النمازي ، مستدرك سفينة البحار، تحقيق، حسن بن علي النمازي ، ج5 ص198
[25] - ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 6، ص: 263
[26] - كمال الدين و تمام النعمه ص 226
[27] - در محضر علامه طباطبايي- محمدحسين رخشاد، ص97
[28] - مستدرك سفينه البحار-شيخ علي نمازي ج5 ص197