25 آذر 1396, 3:19
کاروان عاشورایی خاندان حضرت اباعبدا... الحسین(ع) را در حالی که آن ها را به ریسمانی بسته بودند، به مجلس یزید وارد کردند. سپس سر امام حسین(ع) را در مقابل یزید گذاشتند و زنان را پشت سر او جای دادند تا سر مقدس امام(ع) را مشاهده نکنند اما چون چشم آن داغ دیدگان بر سر مطهر افتاد، شیون سر دادند تا حدی که راوی می گوید: به خدا قسم با ناله حضرت زینب(س) تمام حاضران در مجلس گریستند ولی یزید سنگدل، ساکت و خاموش بود. به این ترتیب، مجلسی که یزید به نشانه پیروزی برپا کرده بود به صحنه جنگ نرم عاشوراییان ضد او تبدیل شد و با خطبه حماسی حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) در مجلس، پیروزی ظاهری یزید نیز، نزد افکار عمومی به شکست تبدیل شد و احساسات و عواطف را علیه او برانگیخت، آن هم در مرکز خلافت و در مجلس جشنش! تا حدی که مجبور شد بار رسوایی نبرد با حضرت اباعبدا...(ع) را به گردن ابن زیاد بیندازد و به ظاهر خود را از آن ننگ مبرا کند.
در ایامی که اهل بیت اباعبدا...(ع) در شام بودند، اتفاقی رخ داد که غم و مصیبت آن داغ دیدگان را بیشتر کرد. محدث قمی در منتهی الآمال می نویسد: دختری چهار ساله (برخی سه ساله گفته اند) از خاندان نبوت، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین(ع) کجاست؟ الان او را در خواب دیدم. در این حال زنان و کودکان با شنیدن سخنان این دختر چهار ساله به گریه افتادند و شیون و فغان سر دادند.
صدای گریه عاشوراییان یزید را از خواب بیدار کرد و از حال و احوال کاروان حضرت اباعبدا...(ع) پرسید. به او خبر دادند که دختر اباعبدا...(ع) بهانه بابا را گرفته است، یزید دستور داد سر مطهر اباعبدا...(ع) را پیش آن طفل چهار ساله بگذارند. چون سر مطهر را آوردند، دخترک با حزن و اندوه پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدرت اباعبدا...الحسین(ع) است. آن دختر ترسید و آه و فغان سر داد و رنجور و بیمار شد و پس از چند روز جان به جان آفرین تسلیم کرد. این چنین شد که حضرت رقیه(س) در دمشق به آسمان پر کشید تا برای همیشه ایام، شاهد و یادآور رنج و مظلومیت اباعبدا...الحسین(ع) باشد و اکنون آرامگاه مطهر آن دردانه امام حسین(ع) در دمشق، پذیرای عاشقان حضرت اباعبدا...الحسین(ع) است.
روزنامه خراسان
تاریخ: چهارشنبه 3 آبان ماه 1396
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان