عوامل تسلیم شدن به دشمن

از برنامه های بسیار مهم قرآن مجید، معرفی دشمنان انسان به اوست که پروردگار عالم آنان را دشمن خویش نیز می داند: «عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ».[1]

قرآن در معرّفی این دشمنان، اهداف آنها را بیان کرده و راه مبارزه با آنها را نیز تعلیم می دهد. هدف اصلی این دشمنان آن است که رابطة انسان با خدا قطع شود و انسان از همة قیدهای مثبت انسانی و ملکوتی بیرون بیاید و به جایی برسد که دیگر انسان نباشد و این عنوان بر او صدق نکند.

پروردگار عالم از آنان که در طول تاریخ تسلیم دشمنان خود شده و از مدار انسانیت خارج شده اند، با تعبیرهای عجیبی یاد کرده است: «اولئک کالأنعام بل هم اضل»[2] ، «شرالدواب»[3] ، «کمثل الحمار»[4] ، «کمثل الکلب»[5] ، «اولئک هم الغافلون»[6] ، «اولئک هم الفاسقون»[7] و ...

همة این تعابیر که در کتاب خدا آمده، دیدگاه حق را دربارة این گروه از انسان ها نشان می دهد و حالِ آنان را ـ چنان که هستند ـ بیان می کند؛ زیرا خدای متعال «عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ»[8] است و هیچ چیز از او مخفی نیست.

البته باید توجّه داشت که خدای متعال در این تعبیرات کاری به صورت و شكل ظاهري ندارد؛ چون افرادی که به اسارت این گروه از دشمنان در می آیند، شکل و صورتشان عوض نمی شود؛ بلکه باطنشان تغییر هویت می دهد؛ یعنی ظاهر آنان بسان انسان است، امّا باطن آنان شکل فطری و وجدانی و چهرة ملکوتی خویش را از دست داده است.

در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که بیش از سی کتاب شیعه و سنّی آن را ثبت کرده اند، آمده است: « َ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِه »[9] خدای متعال انسان را به شکل خویش آفرید.

از آنجا که پروردگار شکل کمّیتی ندارد، انسان را به شکل کیفیتی خودش آفریده و او را جایگاه ظهور همة ارزش ها قرار داده است. بدین ترتیب، تنها مقامی که انسان نمی تواند به آن برسد، مقام الوهیّت است؛ و گرنه او می تواند به مقام نبوّت، اولوا العزمی، ولایت کلیه و مقام جمع الجمعی برسد و قلب عالم باشد.

با این همه، موجودی که به شکل کیفی پروردگار آفریده شده، ممکن است اسیر دشمنان خویش شود؛ البته دشمنانی که هیچ اسلحه ای ندارند و این اسلحه را از خود آدمی می گیرند و علیه وی و اولاد او به کار می برند. برای مثال، انسان را برمی انگیزند که از زیبایی و دلنشینی اش در راه های سوء بهره گیرد یا پول و ثروتش را دستمایة شهوت رانی و خوش گذرانی قرار دهد. بدین طریق، آنها آدمی را به اسارت در می آورند و از حقیقت الهی اش دور می سازند و روح الهی او را می کشند.

در سورة مبارکة بقره در همین باره می خوانیم: « بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون »[10] نه چنين است كه مى گوييد، بلكه كسانى كه مرتكب گناه شدند و آثار گناه سراسر وجودشان را فرا گرفت، اهل آتشند و در آن جاودانه اند. «بلی» به معنی آری و «کسب» به معنای ارتکاب است؛ یعنی کسی که مرتکب کارهای زشت شود، زشتی ها تمام ظاهر و باطن او را احاطه می کنند و تمام درهای وجود او را به روی خدا می بندند و هیچ روزنه ای در آن باقی نمی گذارند.

در توضیح این معنا، آیه ای در قرآن خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که می فرماید: « وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُور »[11] و زندگان و مردگان يكسان نيستند؛ بى ترديد خدا [دعوت حق را] به هر كس بخواهد مى شنواند و تو نمى توانى [دعوت حق را] به كسانى كه در قبرهايند بشنوانى.

ای پیامبر، تو نمی توانی صدای خدا را به مردگان بشنوانی. اگر می توانستی که ابوجهل و ابولهب کافر از دنیا نمی رفتند. آنان در حقیقت مرده بودند و انسان های مرده صدا و کلام حق را نمی شنوند، لذا وقتی در گوششان حرفی می زنی، هیچ عکس العملی نشان نمی دهند.

پروردگار در تعبیر دیگری نیز به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که قرآنِ مرا به این مردمان نمی توانی بشنوانی؛ همان گونه که اگر آیات کتابم را با زبان پاک و الهی خود در گوش حیوانات بخوانی، معنای آنچه می خوانی را نمی فهمند.

آیه دیگری که دل آدمی را به واقع می لرزاند، این است: «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُن »[12] آنگاه، بدترين سرانجام، سرانجام كسانى بود كه مرتكب زشتى شدند؛ به سبب اينكه آيات خدا را تكذيب كردند و همواره آنها را به مسخره مى گرفتند.

نتیجة تکذیب برنامه های خدای متعال و دروغ پنداشتن قرآن و دیگر نشانه های الهی، غوطه خوردن در زشتی ها و بدی ها و اسیر شدن به دست دشمنان است.

یکی از کسانی که در زمان ما از تکذیب کنندگان قرار گرفت مردی بود که حضوری پرشور در جلسه های دینی داشت. روزی یکی از دوستان او که مدیر یکی از جلسه ها نیز بود به من گفت: این مرد بی دین شده و دختران و همسرش بی حجاب شده اند! گفتم: رفتن من نزد او اثری دارد؟ گفت: نمی دانم اثر بکند یا نه، امّا اگر احساس وظیفه می کنید به مغازه اش سری بزنید!

وقتی به مغازة او رفتم، دیدم محاسن را تراشیده و کراوات زیبایی به گردن بسته است. احوالپرسی کردم و گفتم: آن مسجد و آن شب های احیا و آن جلسه ها چه شد؟ گفت: تازه فهمیده ام پنجاه سال است که کلاه سرم رفته!

دیدم چراغ معرفتش طوری خاموش شده که بودن با خدا و شب احیا و یاد حضرت سیدالشهداء علیه السلام را به زیان خویش می داند! لذا هر چه گفتم، سخن و کلامم در او اثر نکرد. بعد از مدّتی، شنیدم به سرطان مبتلا شده است. همان دوست آمد و گفت: احتمال دارد بمیرد، اگر سری به او بزنیم بد نیست. شاید توبه کند و از گذشته طلب بخشش نماید! با هم به بیمارستان رفتیم، ولی وقتی می خواستیم وارد اتاقش شویم، دیدیم خانم و دخترانش نیمه عریان اند. بی هیچ سخنی برگشتیم و با هم گفتیم اگر در میان اینها بمیرد، معلوم است به چه ظلمتی خواهد افتاد.

اسلحه مبارزه با دشمنان انسانی

آری، دشمنان، انسان را با اسلحه ای که از خود او می گیرند، هدف قرار می دهند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یازده اسلحه دشمنان را بر می شمرد که همه اش نزد آدمی است. البته، پروردگار راه مبارزه را هم نشان می دهد و می گوید که شما بندگان با دو اسلحه می توانید در مقابل این دشمنان بایستید که یکی از آنها زیستن با ارزش هاست.

گفتیم تا وقتی انسان متّصل به ارزش هایی مثل نماز باشد، همین ارزش ها او را از فحشا و منکر دور نگه می دارند. خدای متعال دربارة نماز می فرماید: « إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ ».[13] این آیه را با آیه زیر مقایسه کنید تا معلوم شود که نماز چگونه می تواند با شیطان مبارزه کند. به فرمودة قرآن، شیطان آدمی را به فحشا و منکر می خواند: « إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ ».[14]

پس وقتی آدمی نماز می گذارد، نقشه های شیطان نقش بر آب می شود. در غیر این صورت، او به همة فواحش و زشتی ها ـ از جمله پول حرام که آسان و راحت جمع می شود ـ بی توجّه می شود. کسی که به نماز واقعی وصل است، پول حرام را چگونه وارد زندگی اش می کند؟ او می داند اگر یک لقمه حرام بخورد، خدای متعال به نماز او نظر نخواهد کرد؛ اگر یک دکمه از لباسش غصبی باشد، نمازش باطل است؛ اگر یک نخ از لباس احرامش حرام باشد، کل حجّش باطل است. این است که وقتی کسی متّصل به نماز واقعی باشد، دشمن در مقابلش لنگ می شود.

البته دشمن هم چندان دشمن قوی ای نیست. خدای متعال در قرآن مجید این دشمن را تحقیر کرده و به او اعلام کرده که هیچ سلطه ای بر بندگانش ندارد. یعنی چنین نیست که شیطان قدرت این را داشته باشد که بندگان خدا را به جهنّم بکشاند، مگر اینکه خود بندگان دعوتش را اجابت کنند. مگر ابن زیاد یا رضا شاه چه قدر قدرت داشتند؟ آنهایی که به کربلا رفتند، حدود 30 هزار نفر بودند. آنها می توانستند دعوت ابن زیاد لعنةالله عليه را نپذیرند و اگر او می خواست علیه شان موضعی بگیرد، به راحتی بر او غلبه کنند و شیطان را بکشند؛ امّا این کار را نکردند. در سورة ابراهیم آمده است که شیطان در قیامت به تمام کسانی که جهنّمی شده اند، می گوید: من که شما را به زور وادار به کاری نکردم، فقط شما را به گناه دعوت کردم.

رضا شاه فردی بی سواد بود که از قزاقی به میرپنجی رسیده بود. اهل ده آلاشت در سوادکوه بود. وقتی که او به سلطنت رسید، ایران 14 میلیون نفر جمعیّت داشت که 7 میلیون آنها زن بودند. کافی بود وقتی او به کشف حجاب دستور داد، پنج هزار نفر به کاخ او حمله کنند. اگر 200 نفر نیز از این میان شهید می شدند، ولی بقیه می توانستند بر او غلبه کنند. امّا آنها این کار را نکردند. این است که در روز قیامت شیطان به مریدانش می گوید: « وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ ما كانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمينَ لَهُمْ عَذابٌ أَليم ».[15]

شيطان [در قيامت] هنگامى كه كار [محاسبه بندگان] پايان يافت، [به پيروانش] مى گويد: يقيناً خدا [نسبت به برپايى قيامت، حساب بندگان، پاداش و عذاب] به شما وعدة حق داد و من به شما وعده دادم [كه آنچه خدا وعده داده دروغ است، ولى مى بينيد كه وعدة خدا تحقّق يافت] و [من] در وعده ام نسبت به شما وفا نكردم، مرا بر شما هيچ غلبه و تسلّطى نبود، فقط شما را دعوت كردم [به دعوتى دروغ و بى پايه] و شما هم [بدون انديشه و دقّت دعوتم را] پذيرفتيد، پس سرزنشم نكنيد، بلكه خود را سرزنش كنيد؛ نه من فريادرس شمايم و نه شما فريادرس من. بى ترديد من نسبت به شرك ورزى شما كه در دنيا دربارة من داشتيد، [كه اطاعت از من را همچون اطاعت خدا قرار داديد] بيزار و منكرم؛ يقيناً براى ستمكاران عذابى دردناك است.

مرا سرزنش نکنید، خودتان را سرزنش کنید. خدا می خواهد شما را به جهنّم ببرد و من قدرت نجات شما را ندارم، چنانکه شما نمی توانید مرا نجات دهید. هر دو ضعیف، محکوم، بیچاره و بدبختیم و تمام درها به رویمان بسته است.

ارزش ها چونان سد و خندقی است که راه دشمن را می بندد و جلوی او را می گیرد و نمی گذارد به این طرف بیایند. ارزش ها حدود پروردگارند و دشمن از این محدوده نمی تواند رد شود.

بهترین زمانی که شیطان می توانست از این حریم عبور کند، روزهای اوّل محرم سال 61 ق در کربلا بود. وقتی یاران امام در محاصرة اسلحه و دچار تشنگی و گرسنگی و در آستانة مرگ بودند، او می توانست وارد شود و بگوید: برای چه می خواهید خود را به کشتن بدهید؟ برای چه این قدر دارید زجر می کشید؟ برای چه ایستاده اید و زنان و دختران و پسران شما بی سرپرست می شوند؟... اگر شیطان امکان این کار را داشت، لااقل یک نفر را باید فریب می داد؛ امّا آنها چنان در حریم خدا راه یافته بودند که دشمن نمی توانست وارد آنجا شود.

از این رو، حتّی وقتی امام در شب عاشورا فرمود: «من بیعتم را از شما برداشتم، راه باز است و بیابان آزاد، بلند شوید و بروید!»، حتّی یک نفر هم از جاي خويش تکان نخورد. این نخستین بار بود که عاشقان، حرف پیامبر یا امامی را گوش نمی دادند. امام رو به قمر بنی هاشم کردند.

حضرت ابوالفضل علیه السلام در آن زمان 33 سال بیشتر نداشت و در اوج جوانی و زیبایی بود. وضع مالی حضرت هم خوب بود و در مدینه زن و فرزندانش چشم به راهش بودند. به یقین، قمر بنی هاشم هم دلتنگ زن و فرزندانش بود؛ ولی گریه کرد با صدای بلند عرض کرد: یا بن رسول الله، آیا می پسندی که ما شما را در میان دشمن تنها بگذاریم؟

دشمن چگونه می خواهد چنین مردانی را از پا دربیاورد؟ دشمن با کسانی که قلبشان از توحید، محبّت و ارزش ها آکنده است، چه می تواند بکند؟ دشمن در برابر چنین انسان هایی حقیر است و به فرمودة پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، دست بر کمر نهاده و فریاد می کشد که این جنس دوپا کمر مرا شکست!

اسلحة دیگر، «نصرالله» است. به فرموده قرآن، انسان وقتی در سایه سار ولایت خدا قرار بگیرد، خدای متعال او را به سوی هدایت رهنمون می شود؛ «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»[16] خدا سرپرست و يار كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنان را از تاريكى هاى جهل و شرك به سوى نورِ ايمان، اخلاق حسنه و تقوا بيرون مى برد.

همچنین خدای متعال یاری خود را به کمک او می فرستد؛ « إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُم »[17] اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مى كند و گام هايتان را محكم و استوار مى سازد.

خدای متعال در پناه خود، دین او را حفظ می کند و نمی گذارد گزندی از سوی مخلوقات به او برسد؛ « قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ *مَلِكِ النَّاسِ * إِلهِ النَّاسِ * مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ * الَّذي يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ *مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاس »[18] بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم، به پادشاه مردم، به معبود مردم؛ از زيان وسوسه گر كمين گرفته و پنهان، آنكه همواره در سينه هاى مردم وسوسه مى كند، از جنّيان و آدميان.

او با ربوبیّت، الوهیّت، سلطنت و پادشاهی اش به کمک بندگانش می آید. بدین ترتیب، شیاطین انس و جن نمی توانند در برابر قدرت ربوبیّت، الوهیّت و ملک و فرمانروایی خدای متعال کاری از پیش ببرند؛ زیرا بندگان در پناه حق هستند.

بازگشت به خدا

اگر دشمن با حیله گری و نیرنگ وارد زندگی مردم مؤمن شود و زخمی بر پیکرة حیات آنان وارد کند، پروردگار به فضل خود نمی گذارد این زخم به بیماری کشنده ای تبدیل شود. در دعای جوشن کبیر یکی از نام های خدا «طبيب» دانسته شده است. مگر زخم دشمن چه قدر کاری است که چنین طبیبی نتواند مداوایش کند؟ بندة چنین خدایی چنان غرق ارزش، ایمان، عبادت و محبّت است که این زخم ناچیز در برابر این همه ارزش گزشی بیش نخواهد بود. در وصف محبّت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آمده است: « وَ قَالَ رسول الله ص: حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لَا يَضُرُّ مَعَهَا سَيِّئَةٌ وَ بُغْضُ عَلِيٍّ سَيِّئَةٌ لَا يَنْفَعُ مَعَهَا حَسَنَة »[19] دوست داشتن علی، نیکی ای است که هیچ بدی ای با آن همراه نشده و زیان نمی رساند.

حال، می توان آثار محبّت به خدا را با این روایت درک کرد. خدای متعال از سر محبّت، لطف و احسان در برابر شیطنت دشمنان دری زیبا به نام توبه به روی بندگانش باز کرده است و بنا ندارد آن را تا قیامت بر ایشان ببندد.

داستان بهلول نبّاش را همه شنیده اند. وقتی او به امید توبه نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: گناه بزرگی انجام داده ام که از آسمان و زمین بزرگ تر است و...، حضرت به قدری ناراحت شدند که فرمودند: برخیز و از مسجد بیرون رو که اگر آتش غضب بیاید، ما را هم می سوزاند! او هم با گردن کج از مسجد بیرون رفت و سر به بیابان گذاشت. در این هنگام، جبرئیل نازل شد و به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفت: خدای متعال می گوید: چرا بیرونش کردی؟ او را به بازگشت بشارت ده که من، خود طبیب او هستم.

حجة الإسلام انصاريان