برکات ذکر صلوات

جوانی برای زیارت خانه خدا رفته بود دیدند این جوان دائم مشغول ذکر صلوات است. در طواف، در سعی صفا و مروه، در منی و عرفات همه اش صلوات می فرستاد. همسفرانش تعجب کردند که شما قبلا این قدر صلوات نمی فرستادید حالا چطور شده این قدر زیاد صلوات می فرستید؟ گفت: صلوات انسان را عاقبت به خیر می کند. مداومت بر صلوات شفاعت پیامبر را بر ما واجب می کند. چون صلوات دعا برای پیامبر و آلش است و این دعا مستجاب می شود. حدیث داریم هیچ دعایی بدون صلوات مستجاب نمی شود چون رمز است نام پیامبر و آلش باید بیاید. گفت: در سفر همراه پدرم بودم بین راه پدرم مریض شد رو به قبله شد. در آن لحظه آخر رو به قبله بود ما به او شهادتین را تلقین کردیم دیدیم زبانش بند آمد و صورتش هم سیاه شد. نمی توانست شهادتین را بگوید من متأثر شدم ناامیدی که در سکرات و لحظات آخر بود دیدم. یک لحظه نقطه سفیدی در صورت پدرم باز شد و صورتش روشن شد و آن نقطه پخش شد و زبانش هم باز شد شهادتین را گفت و با لب خندان از دنیا رفت. من از این دو حالت تعجب کردم پدرمان را غسل و کفن کردیم، نماز خواندیم و دفن کردیم. در این مسئله مانده بودم که این دو حالتی که برای پدرم پیش آمد چه بود ابتدا این قدر سیاه شد و بعد نورانی شد و از دنیا رفت بعد از چند روز از دفن پدرم او را در خواب دیدم که در یکی از باغ های بهشت است. از او پرسیدم پدر این حالتی که موقع مردن داشتی چه بود؟ گفت: پسرم گناه زیاد داشتم موقع جان دادن ملائکه عذاب آمدند مرا برای عذاب ببرند هول شدید مرا گرفت، صورتم سیاه شد و زبانم بند آمد. (کسی که آخرین کلامش«لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»[1] . و یا صلوات بر پیامبر وآلش باشد به بهشت می رود.) درآن لحظه آخر که ناامید شدم دیدم پیامبر خدا تشریف آوردند و ملائکه عذاب کنار رفتند. فرمود: ای کسی که زیاد صلوات بر محمد و آل محمد می فرستی ثواب صلوات هایی که برای من فرستادی را بگیر. ثواب صلوات ها را که به من دادند ملائکه عذاب رفتند. صلوات سیئات را به حسنات تبدیل می کند و انسان را عاقبت به خیر می کند. گفت: آن موقعی که صورت من سفید شد و زبانم باز شد موقعی بود که ثواب صلوات ها و دعای پیامبر شامل حالم شدند و به داد من رسیدند.

اهمیت عاقبت بخیری و ثابت قدم بودن

مداومت بر صلوات، انسان را عاقبت به خیر می کند. یکی از بزرگان می گفت: من خدمت ده نفر از علماء رسیدم از هر کدام سؤال کردم از خدا چه بخواهم؟ بالاتفاق فرمودند: از خدا عاقبت به خیری بخواهید. زبیر از کسانی بود که امیرالمومنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:«مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْئُومُ عَبْدُ اللَّهِ»[2] . زبیر از ما اهل بیت بود تا زمانی که پسرش عبدالله او را گمراه کرد. سلمان می گوید: زبیر در حمایت از ولایت اهل بیت از من داغ تر بود نذر کرد شمشیر را غلاف نکند تا حق امیرالمومنین را بگیرد. بعد از کشته شدن زبیر وقتی شمشیرش را خدمت حضرت علی علیه السلام آوردند حضرت متأثر شدند و فرمودند: این شمشیر چقدر گرد و غبار از چهره پیامبر برطرف کرد. ولی همین جناب زبیر وقتی حکومت به امیرالمومنین علیه السلام رسید به خاطر این که بیت المال اضافه و یا پست و مقام بگیرد با همدستی طلحه و عایشه جنگ جمل را به پا کرد و در مقابل امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاد. زبیر در جنگ جمل هیجده هزار نفر را به کشتن داد.

عظمت مومن در درگاه الهی و توصیه به احترامش

از آداب سفر این است کسی که به مسافرت می رود از همه حلالیت بطلبد تا دل شکسته ای، آه و ناله مظلومی، فامیلی، همسایه ای پشت سرش نباشد. آقای انصاریان در منبر گفتند: یک خانم در مدینه به مسئول سازمان اصرار می کرد که گذرنامه ام را بدهید بلیط برایم بگیرید به تهران برگردم. هنوز اعمال حجش را بجا نیاورده بود گفتیم خانم نمی شود. گفت: من نمی خواهم. گفتم: چرا می خواهی برگردی؟ گفت: من عمری اسم مدینه و بقیع را می بردم اشک می ریختم و گریه می کردم اما حالا در مدینه نه اشکی، نه گریه ای و نه ناله ای دارم هیچ حالی ندارم راه بسته است. در دل من بسته شده است. هر چه استغاثه می کنم فایده ندارد راه بسته شده من می خواهم برگردم وقتی راهم نمی دهند چرا بمانم. به او گفتم: هیچ چیز بی علت و بی ثمر نیست. در میان قوم و خویش هایتان کسی هست که با او قهر باشید، کدورتی داشته باشی؟ فکر کرد و گفت: با مادر شوهرم قهر هستم. حقیقتش از مادر شوهرم ناراحتم از او خداحافظی نکردم قهر کردم. گفتم: نمی خواهد برگردی اگر تلفن یا پول تلفن نداری من می دهم تلفن بزن حلالیت بطلب. رفت و فردا برگشت و گفت: حاج آقا، خدا خیرت بدهد مشکل من حل شد زنگ زدم از مادر شوهر عذرخواهی کردم حلالیت طلبیدم انگار تمام درها به رویم باز شد. آدمی که نمی از چشمش بیرون نمی آمد حالا از اسم خدا و اهل بیت زیر و رو می شود. بزرگی می فرمود: حتی جایی که حق هم با من است سعی می کنم دل کسی را نشکنم.

بزرگی می فرمود همه همّ من این است که در دوران عمرم دلی را نشکنم چون مطمئن هستم که خدا عفوش خیلی بزرگ است و آن حق هایی که بین ما و خداست خدای بزرگ می آمرزد ولی در مورد حق الناس، خدا می گوید باید طرف راضی بشود این مربوط به طرف است دلش را شکستی دلش راضی بشود من کارت ندارم.

شیخ عباس قمی در مفاتیح آورده که علی بن یقطین وزیر هارون بود شیعه مخلص امام هفتم بود. اما کار یک آدم شتربان، ساربانی را راه نینداخت او هم دلش شکست. امام هفتم علیه السلام فرمود: در روز عرفه (در میان شب ها شبی مثل شب قدر، و در میان روزها، روزی مثل روز عرفه، و در میان زمین ها زمینی مثل زمین عرفات نداریم.) از همه بیشتر به یاد علی ابن یقطین بودم و برایش دعا کردم. وقتی علی بن یقطین به دیدار حضرت رفت آقا او را به پیش خود راه نداد و فرمود: خدا امسال حجت را قبول نمی کند.

علی بن یقطین به امام گفت: آقا طرف من در بصره است چه کار بکنم؟ فرمودند: اگر می خواهی راه درست بشود آخر شب بدون محافظت به قبرستان بقیع می روی یک شتری آنجا آماده است سوار بر آن شتر می شوی با طی الأرض تو را به بصره می برد در خانه آقای ابراهیم ساربان می روی و حلالیت می طلبی و برمی گردی تا این جا مشکلت حل بشود. عرض کرد چشم و راه افتاد.

روایت داریم پیامبر نگاهش به خانه کعبه افتاد، فرمود: ای خانه کعبه تو خیلی حرمت داری خانه خدا هستی منصوب به خدا هستی ولی به خدا قسم مؤمن احترامش از خانه کعبه واجب تر است حرمتش بیشتر است. اگر کسی مال مؤمنی را خورده، آبرویش برده، حقش را غصب کرده ، ظلم و خیانت کرده این بالاتر است از این که خانه کعبه را از ببرد و پودر کند. می گویند کسی کارش کفن دزدی بود مادر پیری داشت مادرش رو به قبله گفت: من می دانم که کارت دزدی و حرام خوری است ولی من برای قبر و برزخم یک کفن حلال می خواهم. برو یک کفن حلال، یک پارچه سفید حلال برایم بخر. گفت: چشم مادر ، رفت سر راه گردنه را گرفت دید قافله تاجرهای پارچه می آید گشت دید یکی پارچه سفیدی دارد گفت: آقا پارچه سفید به من می دهی؟ تاجر گفت: پولش را بده. گفت: برو کنار پول چیه؟ پارچه هایش را گرفت. تاجر گفت: این ها حرام وغصبی اند که می بری. گفت: آن قدر بزنید تا بگوید حلال است. آن قدر زدند تا گفت: حلالند. پارچه را آورد گفت: مادر به خدا قسم پارچه ای از این حلال تر نیست خدا شاهد است که صاحبش 70 بار گفت حلال است. حالا بعضی از این حلال هایمان این طوری هستند این چه حلالی است. ابراهیم جمال گفت: حلالت کردم، علی بن یقطین گفت: نه فایده ندارد. ابراهیم گفت: آقا از ته دل می گویم واقعا حلالت کردم جا خوردم شما آمدید. علی بن یقطین گفت: فایده ندارد من روی زمین می خوابم صورتم را روی خاک می گذارم شما که صاحب حق هستید کف پایت را روی صورتم بگذار بگو به خدا حلالش کردم. ابراهیم گفت: آقا این کار نکن برای من سخت است که پایم را روی صورت شما بگذارم. این کارها از هزارها نماز و ذکر شبانه تو خالی بالاتر است. ذکر و نماز شبی که غرور بیاورد دو قران نمی ارزد می گویند: کسی نماز می خواند خیلی ظاهرش را آب و تاب می داد و«وَلاَ الضَّالِّينَ»[3] . را می کشید دو نفر درمسجد نشسته بودند گفتند: چه قرائت خوبی دارد. وسط والضالین نمازش را شکست و گفت: روزه هم هستم.

علی بن یقطین وقتی این پیشنهاد را داد مستضعف گفت: آقا من این کار را نمی کنم قسمش داد گفت: تو را به خدا پایت را روی صورتم بگذار. علی بن یقطین روی زمین خوابید صورتش را روی خاک گذاشت. ابراهیم جمال کف پایش را روی صورتش گذاشت. علی بن یقطین گفت: خدایا شاهد باشد که این آدم مستضعف مرا حلالم کرد. علی بن یقطین به مدینه برگشت امام هفتم قبولش کرد. علی بن یقطین کسی است که امام هفتم می گوید: روز عرفه یادش کردم و برایش دعا کردم.

حجةالاسلام و المسلمین فرحزاد