قرآن کریم هدف زندگی پاک و الهی همة پیامبران، از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، را انتقال علم و معرفت و دانایی به مردم می داند و آیاتی که در سوره های مبارکة آل عمران (آیة 164) و جمعه (آیة 2) آمده است به روشنی بر این مطلب صحه می گذارد:
« لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين »
[1]
يقيناً، خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان مى خواند و [از آلودگى هاى فكرى و روحى] پاكشان مى كند، و كتاب و حكمت به آنان مى آموزد، و به راستى كه آنان پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
« هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ »
[2]
اوست كه در ميان مردم بى سواد، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آيات او را بر آنان بخواند و آنان را [از آلودگى هاى فكرى و روحى] پاكشان كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد، و آنان به يقين پيش از اين در گمراهى آشكارى بودند.
منظور از جملة «يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلّمهم الکتاب و الحکمة» این نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده تا ا نسان را نسبت به خدا، جهان و خودش عارف و بینا کند، بلکه مراد قرآن مجید این است که پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، روش زندگی صحیح را به مردم تعلیم می دهد تا مردم در زندگی هم فقیه شوند و هم حکیم گردند؛ یعنی از نظر عملی دارای زندگی صحیح و روش استواری باشند تا در حیات دنیایی و اخروی شان زیان نبینند و ضرر نکنند.
«خسارت» در اصطلاح قرآن به معنای نابودی موجودیت انسانی است. از این رو، در آیات قرآن مجید کلمة خسارت در کنار انسان یا لفظی که مرتبط به انسان است ذکر شده است:
«ان الانسان لفی خسر»[3] ، «لقد خسر الذين ...»[4]
این تعابیر مربوط به کسانی است که موجودیت خود را تباه کرده و از بین برده اند و از وجود خود سودی برای خویش ایجاد نکرده اند. در نتیجه، به تعبیر قرآن مجید، تبدیل به زمین آلوده و ناپاکی شده اند که در آن جز مقداری گیاه بی حاصل و بی ریشه چیز دیگری سبز نمی شود: «لا يخرج الا نکدا»[5]
همچنان که پیش از این گذشت، خدای متعال حیات واقعی انسان را به معرفت انسان و به عمل او بر اساس معرفتش می داند. معیار ارزیابی پروردگار هرگز فزونی مال و دارایی نبوده است تا به واسطة آن مردمان ثروتمند را علیهم السلام و تهی دستان را علیهم العنة بداند. به عکس، خدای متعال در میان بندگانش افراد تهی دستی دارد که آنان را عباد مقرّب خویش معرفی کرده است و ثروتمندان و قدرتمندانی که آنان را طاغی و باغی خوانده است.
زندگی مادی حضرت مسیح علیه السلام، به فرمودة رسول خدا صلی اله علیه و آله و سلم در چند چیز خلاصه می شود: ایشان از همة پارچه های جهان به یک لباس، از کفش به پوست کف پا، از غذا به علف سبز و شیرین بیابان و از چراغ به ماه آسمان اکتفا کرده بود و بهترین اتاق ایشان نیز وقتی برف و باران می آمد غاری در دل کوه های شهر ناصریه و سایه بانش در روزهای آفتابی سایة درختان و صخره ها بود.
با این همه، ارزیابی قرآن مجید در حق این بندة صالح پروردگار از این آیه به دست می آید:
« إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبين »
[6]
یعنی قرآن آن حضرت را فردی آبرودار و با ارزش در دنیا و آخرت می داند.
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
اسرار زندگی باطنی انسان ها بر کسی معلوم نیست. همین قدر معلوم است که در امور مادّی، خدای متعال فرموده است:
« اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاع »
[7]
خدا روزى را براى هر كس كه بخواهد، وسعت مى دهد و براى هر كس كه بخواهد، تنگ مى گيرد. و [آنان كه از حيات جاويد و پرنعمت آخرت بى خبرند] به زندگى زودگذر دنيا شادمان شدند، در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت جز متاعى اندك و ناچيز نيست.
یعنی پخش مال و ثروت در جهان بر دو گونه تنظیم شده است: برای عدّه ای درِ نعمت باز است و ثروت سیل وار بر ایشان جاری است و برای عدّه ای دیگر، نعمت به قدر روزنه ای باز است. به قول شاعر:
یکی را می دهی خروار خروار یکی را می دهی سوزن به سوزن
آگاهی و معرفتی که در ابتدای ورود به امور مادّی در زندگی لازم است این است که قرآن مجید ثروت را آزمایش الهی برای ثروتمندان می داند. از این رو، ممکن است ثروتمندی بر اثر کسب دانایی و معرفت، ثروتش را تبدیل به مرکبی کند که او را به بهشت می رساند یا بر اثر جهل و غفلت آن را مرکبی برای دخول در جهنّم قرار دهد. امّا بی تردید، اگر ثروتمندی دانا باشد، ثروتش بهترین وسیله برای رسیدن او به خداست.
امیرالمؤمنین علیه السلام، بر خلاف آنچه عدّة زیادی می اندیشند انسانی فقیر و تهیدست نبود. ایشان زمین و باغ و چاه های آب فراوانی داشت که همه را با زحمت و کار بی وقفه به دست آورده بود، به طوری که می گویند ثروتی که امیرالمؤمنین علیه السلام، به دست آورده بود نزدیک به چهار میلیارد تومان (به حساب زمان ما) بوده است. با این همه، آن حضرت همة دارایی خویش را صرف نیازمندان و فقرا کرد یا در راه خدا وقف نمود. از این روست که در وصیت نامه ایشان که در شب بیست و یکم ماه رمضان بیان فرموده راجع به پول و ثروت کلمه ای دیده نمی شود.
دانایی و معرفت تا این حد در رفتار انسان تأثیر دارد. به طوری که حتّی بر نماز و عبادات نیز برتری دارد. در روایات آمده است که بعد از معرفت هیچ چیز با فضیلت تر از نمازهای پنجگانه نیست.
نقل است که نزد حضرت صادق علیه السلام، از عبادات کسی تعریف کردند. امام به این تعریف ها عکس العملي نشان ندادند و تنها نگاه کردند. وقتی همة حرف ها تمام شد، از امام پرسیدند: یا بن رسول الله، نظری ندارید؟ فرمودند: این شخص چه قدر می فهمد و عقل دارد؟
روزی دویست رکعت نماز خواندن و هفته ای پنج روز روزه گرفتن ملاك نيست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نیز هفته ای پنج روز روزه نمی گرفتند. ملاک عقلی است که موجب این عبادت شده است.
وقتی در محضر امام صادق علیه السلام، از ابوذر سخن به میان آمد، حضرت فرمودند:
« كَانَ أَكْثَرُ عِبَادَةِ أَبِي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ التَّفَكُّرَ وَ الِاعْتِبَار »
[8]
بیشترین عبادت ابوذر اندیشه کردن در حقایق عالم به منظور افزودن به عقل و فهم خویش و پند گرفتن و عبرت گرفتن از حقایق بود.
موضوع مهمّی که در این روایت وجود دارد این است که حضرت نمی فرماید بیشترین عبادت ابوذر پند دادن و نصیحت کردن بود. اصولاً، یکی از ارزش های مهم در اسلام کمتر سخن گفتن و بیشتر گوش دادن است. به قول سعدی:
تو را دو گوش دادند و یک زبان، یعنی دوچندانکه می گویی بشنو.
در آخرین آیه از سورة بقره نیز پروردگار مؤمنین واقعی را با لفظ «سمعنا» و «اطعنا» معرّفی می کند: «و قالوا سمعنا و اطعنا»[9]
یعنی مؤمنان واقعی همة وجودشان گوش سپردن و عمل کردن است.
به واقع، انسان از چنین دین و چنین فرهنگی لذّت می برد. بر اساس پندار رایجی که از لفظ مؤمن در میان مردم وجود دارد، پیش از شنیدن کلام امام صادق علیه السلام دربارة ابوذر، انسان گمان می کند ابوذر سالی یک بار به حج می رفته و صبح و ظهر و شب در مسجد بوده و چنان سجده ای به جای می آورده که نمی توانستند از جا بلندش کنند، امّا بزرگی ابوذر در عمل به هیچ یک از این ظواهر دین نبوده است، بلکه در علم و معرفت و آگاهی و بینش او بوده است.
دین با علم و معرفت آغاز شد
نبوّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با ترغیب به علم و عقل و فهم آغاز شد. شروع نبوّت با دستور به خواندن بود. آیا خواندن خدایی که ا نسان را خلق کرده است بدون معرفت به او امکان دارد؟
«بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربک الذی خلق»
فهم درست از خدا برترین فهم هاست. گسترة دا نش آدمی از خدا شروع می شود و به وجود خود او می رسد.
«خلق الانسان من علق»
در این آیات، از خدا به انسان و از انسان به خدا باز می گردیم که کریم ترین وجود عالم است.
« اقرء و ربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم»[10]
به راستی، چه ارزشی قرآن مجید برای قلم در این آیه قا ئل شده و چه مقدار بر ارزش علم تأکید کرده است؟
این نخستین آیات قرآن در لحظات اوّل بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است که شامل موضوعات قرا ئت، مطالعه، شناخت خدا، شناخت انسان، ارزش قلم و ارزش علم می شود.
بر این اساس، دانش آموختن و معرفت جستن در هیچ زمان و مکانی پایان نمی پذیرد و انسان در هر رتبه و مقامی که باشد نیازمند آموختن است. خود را دانای دهر دانستن خطای پندار آدمی است و همواره کسی هست که بیشتر و بهتر از ما بداند.
حضرت موسی بن عمران علیه السلام، که ملقّب به کلیم الله است و از زمان آدم تا قیام قیامت تنها کسی است که این صفت را داراست، روزی در اوج نبوّت و عظمت، به پروردگار عالم عرض کرد: خدایا، عالم تر از من نیز در این دنیا وجود دارد؟ پروردگار عالم فرمود: بله؛ و آن حکایت عجیب که در سورة مبارکة کهف آمده است میان او و آن عالم ربّانی که روایات او را خضر نبی خوانده اند روی داد.
برای انبیاء داشتن فهم و عقل و علم متعالی آن قدر ارزش داشت که همواره در پی آن بودند.
آنکه ادب را از دست داد چه به دست آورد؟
این جملة معروف از بزرگمهر، وزیر انوشیروان است که می گوید: آنکه ادب را از دست داد چه به دست آورد و آنکه ادب را به دست آورد چه از دست داد؟ به راستی، اگر کسی به واقع بفهمد و آگاه شود، چه از دست می دهد؟ مگر جز این است که او دربند هیچ شیطان کوچک و بزرگی نمی افتد و دیگر کسی نمی تواند از او سوء استفاده کند؟ در مقیاس وسیع تر، آیا محرومیت و استضعاف توده ها و ملّت ها و کشورها و به یغما رفتن سرمایه های آنها جز بر اثر ناآگاهی و نادانی بوده است؟
اگر کسی اسناد آرشیو وزارت خارجة انگلیس در لندن را مطالعه کند به نامه ای از وزیر امور خارجة انگلستان به سفیر انگلستان در تهران در زمان ناصرالدین شاه قاجار بر می خورد که در آن آمده است:
جناب سفیر! به کمپانی هند شرقی در هندوستان دستور داده شده که سالی یک لک روپیه برای جناب عالی به تهران بفرستند. شما وظیفه دارید این مبلغ را صرف بی سواد نگهداشتن مردم ایران کنید!
حقیقت این است که تا به حال هر بلايي بر سر این مملکت و مردم آن آمده و مي آيد همه از سر نادانی و نفهمي و ناآگاهی بوده است و مسبّبین آن مردم نادان به همراهی عالمان بي عمل بوده اند. در بسیاری از امور، کارها به دست افراد کاردان نیست. در نتیجه، به فرمودة پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، وقتي کارها به دست غيرکاردان باشد فسادی که ایجاد می شود از صلاحش به مراتب بیشتر است. اصولاً، علم و دانايي و تعهّد است که چرخ های رشد و توسعه را به حرکت در مي آورد و نیروها را در مسیر صحیح قرار می دهد و اداره می کند. حال، اگر جايي که همة چرخ هایش در مسیر درست مي گردد را به دست فرد نالایق و ناکاردانی بدهند، او همة چرخ ها را به تنهایی از کار مي اندازد و بدتر از آن اینکه به فرمودة قرآن گمان مي کند کار درستي نیز دارد انجام می دهد.
معروف است که هارون الرشيد از مصر بدش مي آمد؛ زیرا آن را مولد فراعنه می دانست، این بود که در زمان حکومتش گفت: دوست دارم فرد احمقي را به من معرّفي کنيد تا او را به استانداری مصر بفرستم!
درباریان کسی را برای این منظور پيدا کردند و هارون حکم حکمرانی او را بر مصر صادر کرد.
وقتي این شخص وارد مصر شد، مدتی بود که باران نيامده بود و کشت پنبه، که تجارت شش هزار سالة مصر است و بهترين پنبة دنيا در آن تولید می شود، با مشکل جدّی رو به رو شده بود.
نمايندگان پنبه کاران که از این وضع ملول شده بودند، با اشک چشم و دل زار نزد استاندار جدید آمدند و شرح ماجرا گفتند و از او خواستند که فکري به حالشان بکند.
او زمانی به تفکّر در حل مسأله پرداخت و سرانجام گفت: اینکه مشکل مهمّی نیست. بروید از این به بعد به جای پنبه پشم بکاريد!
بر خلاف حکایت بالا، داستان زندگی مرحوم جهانگیرخان قشقایی، ارزش های آگاهی و لحظه ای دل سپردن به معرفت را به خوبی نشان می دهد. من اوّلین بار این داستان را در کتاب ريحانة الأدب مرحوم مدرّس خیابانی دیدم و بعد از اینکه قبر قهرمان این داستان را در اصفهان پیدا کردم که در حال نابودی بود، به شهردار اصفهان ماجرای زندگی ایشان را بازگو کردم و گفتم: حیف است مقبرة انسان باارزشِ فهیمِ فقیهِ حکیم عالمی چون او از بین برود! ایشان هم مقبره و بارگاهی برای این مرد بزرگ بنا کرد تا یاد و خاطرة این بزرگمرد فراموش نشود.
جهانگیر خان فرزند رئیس ایل قشقایی در منطقة سمیرم استان فارس بود. برای همین، او را «خان» صدا می کردند. او، در ایّام جوانی، زمانی که برای فروش کشک و پنیر و روغن و سایر محصولات ایل خود به اصفهان رفته بود، علاقمند به یادگیری تار شد. از آن پس، او شب ها در چادر خود می نشست و تار می زد.
وقتی سن او به 35 یا 36 رسید، جوان تنومندی بود که مانند پدرش سبیل هایش از بناگوش در رفته بود و لباس خانی به تن داشت و کلاه قشقایی بر سر می گذاشت.
در همین ایّام، روزی که برای داد و ستد به اصفهان رفته بود، نشانی تارزنی را خواست تا تار شکسته اش را تعمیر کند.
مردی که خان نشا نی را از او پرسیده بود از او پرسید: ای خان! چند سال تار می زنی؟ گفت: از 14 الی 15 سالگی. پرسید: چند سال داری؟ گفت: نزدیک 40 سال. گفت: خان! یک بار هم بنشین و تار وجود خود را بزن و ببین چه صداهایی از آن در می آید!
جهانگیر خان با شنیدن این سخن به فکر فرو رفت و پرسید: کجا باید بروم تا تار وجود خودم را بزنم؟ آن مرد هم مدرسة صدر را در بازار اصفهان نشان داد و گفت: اینجا.
پس از آن، جهانگیرخان کاروانش را به یکی از همراهانش سپرد و گفت: به ایل برگرد و به خانوادة من بگو منتظر من نباشند؛ و به سمت مدرسه به راه افتاد.
از آن طرف، طلبه های مدرسه دیدند جوان تنومندی از ایل قشقایی داخل مدرسه شد. یکی از او پرسید: خان! اینجا چه کار داری؟ گفت: آمده ام نواختن تار وجودم را یاد بگیرم.
معلوم نیست آن طلبه چه کسی بوده که از خان با محبّت بسیار استقبال کرده و تشویق به ماندنش در مدرسه کرده است، ولی می دانیم که او را به حجرة خود برده و به او در آموختن علم کمک فراوان کرده است.
خان از آن روز به تحصیل علم مشغول شد و به زودی فقیه و ادیب و اصولی و حکیم و عارف و فیلسوف بزرگی شد.
ایشان هرگز عمّامه بر سر نگذاشت و ازدواج نکرد و همواره همان لباس ایلیاتی خویش را به تن داشت، با این تفاوت که کلاه لبه دارش را کنار گذاشته و کلاه پوستی بر سر گذاشته بود.
در مکتب درس جهانگیر خان، حدود 50 نفر از علمای بزرگ پرورش یافتند که یکی از یکی بهتر و بی نظیرتر بودند.
یکی از شاگردان ایشان مرحوم آیت الله العظمی بروجردی است. شاگرد دیگرشان مرحوم آیت الله العظمی آقا سید جمال الدین گلپایگانی است که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی سالی یک بار از قم برای ایشان نامه می نوشت و به نجف می فرستاد که «حضرت آیت الله آقا سید جمال الدین گلپایگانی، حسین بروجردی را نصیحت کن!»
از شاگردان دیگر ایشان مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ مرتضی طالقانی و مرحوم آیت الله العظمی حاج آقا رحیم ارباب است که من در 90 سالگی ایشان را در اصفهان دیدم و از زبان ایشان راجع به جهانگیر خان مطالب عجیبی شنیدم. شاگرد دیگرشان نیز شهید کم نظیر، مرحوم آیت الله سید حسن مدرّس است.
این است ثمرة یک لحظه آگاهی یافتن و با بصیرت به زندگی نگریستن. از این روست که به حق می گوییم آگاهی و بینش و معرفت، رمز سلامت و سعادت انسان در دنیا و آخرت است و بدون آن رستگاری ممکن نیست.
- خوشا آنان که در این صحنة خاکچو خورشیدی درخشیدند و رفتند
- خوشا آنان که بذر آدمی رابه جسم خاک پاشیدند و رفتند
- خوشا آنان که در میزان وجدانحساب خویش سنجیدند و رفتند
- خوشا آنان که بار دوستی راکشیدند و نرنجیدند و رفتند
- خوشا آنان که پا در وادی حقنهادند و نلغزیدند و رفتند[11]
حجت الاسلام و المسلمین انصاریان