وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) در ارتباط با روش زندگى صحيح، پاك، همراه با سلامت همه جانبه و به خصوص حساب گرى، به ويژه حسابگرى در ارتباط با باطن و نفس، گفتارى با فرزند بزرگوارشان امام مجتبى (عليه السلام) دارند. البته گفته هايى با حضرت سيدالشهداء نيز دارند كه اين گفتارها با فرزندان، براى همه پدران درس است كه در فضايى صميمى، با محبت و با صفا، با فرزندان خود گفتار مثبت داشته باشند و گفتارشان هدايت، دلالت و چراغ راه زندگى فرزندانشان باشد. به يك بار و دوبار نيز نبايد پدران قناعت كنند. اين مسأله تا زمان زنده بودن بايد ادامه داشته باشد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) شايد ساعتى بيشتر به شهادتشان نمانده بود، اما در همان وقت اندك، گفتار با فرزندان شان را ترك نكردند و فرمودند:
«اوصيكما الله بتقوى الله و أن لاتبغيا الدنيا و ان بغتكما و لاتَأْسَفَا على شى ء منها زوى عنكما و قولا بالحق و اعملا للاجر و كونا للظام خصما و للمظلوم عونا، أوصيكما و جميع ولدى و أهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم أمركم» «اوصيكما» سخن با دو نفر است. «كما» در عربى، ضمير تثنيه است؛ يعنى امام حسن و امام حسين (عليهما السلام). هر دوى شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم و به اين كه زندگى خود را از آلوده شدن به معصيت، گناه و انحراف حفظ كنيد.
دل، جان و وجود خود را صرفاً براى امور مادى هزينه نكنيد: «و أن لاتبغيا الدنيا» گرچه دنيا دنبال شما بدود. شما بايد رابطه خود را با دنيا نظم بدهيد، به كيفيتى كه هيچ محروميتى از دنيا براى شما نيايد و اين دنياى شما، آخرت ساز باشد. دين هيچ نوع محروميتى را نمى پسندد. ارتباط شما با دنيا بايد به كيفيتى باشد كه مهر اهل دنيا و اسارت نسبت به دنيا به شما نخورد. آزادى خود نسبت به دنيا را حفظ كنيد.
«و لا تأسفا على شى ء منها زوى عنكما» اگر روزى ديديد در گوشه اى از زندگى دنياى شما كمى و كاستى پيدا شده است، سفره امروز شما مانند ديروز نبوده، توان خريد اجناس خيلى بالا را پيدا نكرديد، خود و دل را در غصّه اين كمبودها خرج نكنيد؛ چون دل خيلى عزيزتر از اين است كه در غصّه اين امور مادى و معمولى هزينه شود. اين ها امورى است كه با فرستادن ملك الموت، تمام اين ها را از شما مى گيرند. مى خواهى در عالم برزخ هم يقه پاره كنى؟ بنشينى و گريه كنى؟ رابطه شما بايد رابطه اى باشد كه در هنگام قطع رابطه تأسف، غصّه و حزن براى شما به وجود نيايد. اين نصيحت خيلى جالبى است كه: تو خيلى بالاتر از اين هستى كه قلبت براى غصه خوردن براى اشياء معمولى هزينه شود؛ كه چرا او دارد و من ندارم؟ چرا اين چيز را از مكّه براى آن عروسش آورده، براى من نياورده است؟ چرا كسب امروزم مانند قبل يا فلانى نبوده؟حضرت على (عليه السلام) به فرزندانش مى فرمايد: اين چراها را دور بريزيد و قلب الهى خود را از غصه خوردن بر اين امور حفظ كنيد. اين گفتگوى پدر با فرزندان به قدرى مهم است كه ساعتى مانده به شهادتش، اين مقدار زمان را صرف گفتگوى دلالتى، هدايتى و خيرخواهى براى آنها كرد. «و نظم امركم» ، «امر» در اينجا به معناى مجموعه زندگى است. در نگاه كردن، گوش دادن، بيدارى، خواب، خوراك، پوشاك، معاشرت، برخورد با مردم و خانواده، منظم باشيد. رها و بى نظم نباشيد.
معلوم مى شود اين حرفها براى حضرت مهم تر از اين بود كه بفرمايند نماز مستحبى، يا قرآن بخوانند. اين گفتار به قدرى مهم بوده كه در بستر بيمارى، در حال گفتار مثبت با فرزندانش از دنيا رفت. اخلاق همه انبيا (عليهم السلام) نيز همين بود. شما فكر مى كنيد همه پيامبران، نفس آخر را به نماز، ذكر و تسبيح تمام مى كردند؟
امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: آخرين سخن انبيا (عليهم السلام) سفارش مردم به نماز بود؛ يعنى نفس آخر را با خدا حرف نزدند، بلكه با مردم حرف زدند؛ چون ارزش اين بيشتر است. مى خواستند با خدا حرف بزنند،برخوردى خصوصى بود، اما با جمعى كه در كنار بستر آنان نشسته بودند، آخرين نفس را خرج سفارش به نماز كردن، ارزشى همگانى بود.
اين مقدمه را براى اين به محضر شما عرض كردم كه ارزش و اهميت سخن گفتن پدر با فرزندان از نظر فرهنگ اسلام، بيشتر روشن شود. پدرانى كه با فرزندان خود حرف نمى زنند، يقيناً به آنها ظلم مى كنند و باعث مى شوند كه زمينه حرف زدن ديگران با فرزندان آنان باز شود. نود درصد ديگران نيز زهر در كام فرزندان ما مى ريزند؛ با سخنان باطل، ياوه، شبهه اندازى، سفسطه گرى و با سخنان خود ارزش هاى انسانى آنها را مورد هجوم قرار مى دهند.اما شما مى توانيد براى فرزندان خود بهترين حوزه جاذبه باشيد كه اگر باجاذبه اى در بيرون با آنان برخورد كرد، نتواند آنها را جذب كند. فرزند بايد در خانه به وسيله گفتار مثبت، در مقابل خطرات بيرون واكسيناسيون شود و اين شدنى است. حتى با نوه هاى خود، خيلى خوب جواب آنها را بدهيد. گفتار پدران با فرزندان خيلى اثر مى گذارد.
حال گفتار حضرت امير (عليه السلام) با امام مجتبى (عليه السلام) در ارائه زندگى صحيح، همراه با سلامت همه جانبه را ملاحظه بفرماييد: «يا بنىّ» اولًا لحن كلام را ببينيد، روى موج عاطفه و محبت است؛ پسرم! يعنى اين احساس را بكند كه پدر تكيه گاه و يار او است و دوستش دارد. اين براى فرزند خيلى ارزش دارد. اگر مقدارى در عمق اين كلمه برويم، معنى زيبايى دارد؛ يعنى دلبندم، عزيزم، پاره تنم، وصل به وجودم.
ببينيد چقدر لحن صحبت حضرت زيباست، حتى نمى گويد: پسرم! يا پسركم! يعنى كوچولوى نپخته، اين ها تلخ است. مى فرمايد: فرزندم! عزيزم! متصل به وجودم، دلبندم. خود اين كلمات، معانى و مفاهيم اثر مى كند. كلمات با مشاعر طرف مقابل و مستمع كار مى كند. عكس العمل درون مردم در مقابل «بنشين، بتمرگ، بفرما، محبت كنيد، تشريف داشته باشيد، در خدمت باشيم» و امثال اين ها با هم خيلى فرق مى كند. پدرى را من شاهدش بودم كه وقتى فرزندانش را صدا مى زد، كلمه «آقا» را دو بار به كار مى گرفت. مثلًا اسم فرزندش «محمد» بود، وقتى مى خواست او را صدا بزند، با لحن نرم و صداى پايين مى گفت: «آقاى محمد آقا! محبت كنيد تشريف بياوريد، من كار مختصرى با شما دارم». پسر نيز دست به سينه مى گرفت و جلو مى رفت و مى گفت: جانم بابا! بفرماييد.
مى گفت: اگر وقت داريد، به درس و مشق شما لطمه نمى خورد، چند نان بگيريد و بياوريد. اين برخورد او با اين فرزندانش بود. البته آن بچه ها الان بزرگ هستند و همه با ادب، با وقار، اهل خير، بزرگوار، مسجدى و جلسه گردان، محسن و داراى شخصيت كه تمام اين ها محصول برخورد مناسب و گفتارهاى مثبت آن پدر بزرگوار بود كه خود من نيز از آن برخورد اثر مى گرفتم.
1- مناجات با پروردگار
حضرت فرمود: «يا بنىّ! للمؤمن ثلاث ساعات» عزيز دلم! براى انسان با ايمان، مثل برادران ايمانى ديگرت، زندگى بايد در سه بخش هزينه شود. كلمه ساعت در اينجا به معنى زمان است: «إِنَّ السَّاعَةَ لَأَتِيَةٌ» معنايش اين نيست كه قيامت يك ساعت است. يعنى زمان قيامت خواهد آمد.
زندگى اهل ايمان در سه زمان، مرحله يا برنامه هزينه مى شود:
«ساعة يُناجِى فيها ربه» بخشى در ارتباط با پروردگار است. مؤمن فهميده است كه همه كاره، كليددار، صاحب، خالق و مدبر آنان، وجود حضرت حق است و حضرت حق به گردن آنان حق دارد.حق حضرت حق به گردن ما، حق بندگى است. نسبت به مولا تكبر و غفلت ندارند. معرفت پيدا كردند كه پروردگار از آنها برنامه هاى مثبت را كه به نفع خود آنان بوده خواسته است و اين مجموعه كار مثبت را عبادت ناميده است.هرعبادت نيز معدن و خزينه اى است كه در آن گنج بى نهايت قرار داده شده و با عبادت درب همه اين گنج ها باز مى شود و كليد ديگرى ندارد، بلكه فقط با عبادت دربِ اين گنج ها باز مى شود.يعنى اين ها حس كردند كه هر عبادت و امر واجبى، معدن و گنجى است كه خدا در آن ثروت بى نهايت ريخته است و راه رسيدن به اين ثروت بى نهايت نيز همين بندگى، عبادت و انجام واجب است.عقل انبيا و ائمه عليهم السلام كه از عقل كل انسان ها بيشتر بوده است، اگر عبادات واقعاً فايده نداشت، بايد اول آنها به سراغش نمى رفتند، اما مى بينيم كه آنان عاشقانه به سراغ عبادت مى رفتند.
ارزش واجبات در پيشگاه خدا
من عبادتى مستحب را براى شما بگويم كه ما را ملزم نكردند كه انجام بدهيم، يعنى به انبيا و حتى سيزده نفر از معصومين ما نيز نگفتند كه بايد انجام بدهيد، فقط در اين عالم به يك نفر گفتند واجب است انجام بدهى و نبايد ترك كنى، كه او پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) است. فقط به ايشان گفتند كه بايد انجام دهى و آن نماز شب است.
وقت نماز شب از نيمه شب شرعى به بعد قبل از اذان صبح است. مستحب است؛ يعنى به هيچ كس نگفته اند كه واجب و لازم است كه اين كار را بكنى. فقط ارائه داده و گفته اند: اين كار خوب و عبادت است، اگر خواستى، انجام بده. اما همين مستحب مانند معدن است. ببينيد خدا در اين معدن چه قرار داده است؟ در قرآن مى فرمايد: «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ» هيچ كس در اين عالم خبر ندارد كه من پاداش اين عبادت را چه چيزى قرار داده ام. فقط خودم مى دانم. اين پاداش اين عمل مستحب است، حال نماز واجب چه گنجينه اى است؟ روزه، انفاق، خمس و زكات واجب، مگر منافعش قابل ارزيابى است؟ مستحبش را مى گويد هيچ كس خبر ندارد كه چه پاداشى دارد، تا چه رسد به واجب الهى.فرمود: حسن جان! اين بخشى از زندگى اهل ايمان است: «ساعة يناجى فيها ربه»
ارتباط، خرج و هزينه شدن براى خدا و اتصال به اين گنجينه هاى عظيمى كه كسى جز خدا خبر ندارد. اين يك.
2- محاسبه نفس از اعمال روزانه
ببينيد چقدر زيبا پدر، پسر را راهنمايى مى كند. آن هم با لحن محبت آميز و هنرمندانه، قلب مستمع خود را به كار مثبت جذب مى كند.
دوم: «و ساعة يحاسب فيها نفسه»
عزيز دلم! بخشى از وقت مؤمن نيز در حساب گرى نسبت به خود هزينه مى شود؛ روزى كه بر من گذشت، با اين ساعات مى توانستم رضايت خدا، بهشت، رضايت مثبت مردم و خانواده ام را بخرم و صفحات پرونده ام را با قلم كرام الكاتبين از اعمال مثبت بنويسم. اعمال خود را محاسبه مى كند كه من امروز اين كار را كردم؛ يا اين ساعت عمرم از بين رفت و به تاريكى وارد شد و به ظلم، گناه، آلودگى و معصيت سپرى شد.
در سبزوار، همان روز اولى كه وارد شدم، پرسيدم از نواده هاى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى، حكيم فيلسوف، عارف، عابد و انسان با عظمت قرن سيزدهم كسى در اين شهر زندگى مى كند يا نه؟ گفتند: بله. ايشان نبيره دخترى دارد كه فيلسوف و حكيم است و در سبزوار براى مردم تفسير قرآن مى گفته است، اما اكنون به خاطر سنّ بالا كمتر مى تواند از خانه بيرون بيايد.گفتم: به محضر ايشان بگوييد: طلبه اى از تهران آمده، مى خواهد شما را ببيند. ايشان خيلى بزرگوارى فرمودند و مرا پذيرفتند. آغوش اولياى خدا محض سازندگى براى ديگران باز است. اخلاق پاكان عالم در برخورد اين است. زندگى مادى معمولى دارند و اهل قناعت هستند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره اين افراد مى فرمايد:
«خفيف المؤونة» در اين دنيا بسياركم هزينه هستند، خرج زيادى ندارند و در خرج خود اهل قناعت هستند.
به خدمت ايشان رفتم، عرض كردم: آقا! من به اين خاطر خدمت شما آمدم كه خود و جدّ بزرگوارتان- حاج ملاهادى- برنامه، خاطره و نكته پرفايده اى داريد، براى من بگوييد. ايشان فرمودند: مى گويم. جزوه اى كه خودشان از نكات با ارزش زندگى جدّشان نوشته بودند، آوردند و به من دادند كه من آن را به عنوان شى ء قيمتى نگهداشتم. همچنين قطعه اى كه از جدّشان گفتند كه با اين مبحث بى ارتباط نيست.اهل ايمان هر روز حسابگر خود هستند كه شب و روز بر من چگونه گذشت و چگونه بايد بگذرد. برخوردى كه امروز داشتم، حق بود، يا باطل؟ مناسب بود، يا نامناسب؟ايشان فرمودند: حاج ملا هادى از درآمد شخصى خود كشاورزى داشت و علاقه داشت كه خودش دانه را بپاشد و آبيارى كند. با آن كثرت كار تدريس، شاگرد پرورى و عبادت سنگينش كه مى گفت: نماز مغرب و عشاى ايشان نزديك به دو ساعت طول مى كشيد.وقتى كه گندم ها را درو مى كرد، تمام گندم ها را وزن مى كرد و زكاتش را خارج مى كرد و همان اول مى پرداخت و بعد گندم ها را چند روز مى گذاشت روى زمين باشد كه پرنده ها سهم زمستانى خود را ببرند، بعد بقيه را به خانه مى آورد.حس كردند واجب الحج شدند، به همسر خود گفتند: از فروش محصولات كشاورزى قدرى پول نزدم هست كه شما را هم مى توانم به مكه ببرم. همسرش واجب الحج نبود، اما مى گفت: اين زن در خانه من خيلى زحمت كشيده است، سر سفره معنوى و مادى، همه را خودم نبايد بخورم، او نيز بايد مانند من سهم ببرد.كارهاى مقدماتى حج را كردند و رفتند. در مسير برگشت از مكّه، همسرش از دنيا رفت.
با بار و بنه وارد كرمان شد. پرسيد: مدرسه طلبه ها كجاست؟ آمد وارد مدرسه شد. حاجى، عمامه اش را به صورت روحانيون نمى بست، بلكه به صورت روستايى هاى سبزوار مى بست؛ يعنى نمى شد تشخيص داد كه او زير اين لباس معمولى مانند يك جهان است، يك دنيا علم، حكمت، عبادت و گنج. گنج هميشه در ويرانه است. كسى كه با لباس مى خواهد خودش را بنماياند، اندازه همان لباس مى ارزد و خودش چيزى ارزش ندارد.
به خادم گفت: آيا به من اتاق مى دهى؟ گفت: اينجا وقف طلاب است. يعنى چهره تو نشان مى دهد كه طلبه نيستى. ولى چون ديگر ممكن است جا پيدا نكنى و غريب هستى، اين چند روز مى خواهى اينجا باشى، براى اين كه خلاف وقف عمل نشود، در كارها به من كمك من؛ حياط را جارو كن، دستشويى را بشوى و اگر طلبه اى كارى داشت، انجام دهى.گفت: چشم، همه اين ها را انجام مى دهم. چون وقتى خادم به او گفت: تو بايد مانند من خادمى كنى، در درون خودش، فقط گذشت كه من؟ حاج ملاهادى سبزوارى؟ بايد جاروكشى كنم؟ بعد در درونش گفت: آرى، بايد جاروكشى كنى، از همين مقدارى كه بر درونت گذشت، معلوم مى شود هنوز ناقص هستى و منيّت دارى. خودش را محاسبه كرد. بعد به نفسش گفت: حال كه وضع خوبى ندارى، بايد اينجا بمانى، مانند خادم و نوكر با تو رفتار كنند تا از اين حال بيفتى. من يعنى چه؟
خادم گفت: بقچه ات را بگذار و بيا در اتاق من شام بخور و همانجا بخواب. فردا به بعد، جارو كشيد و دستشويى ها را شست،براى طلبه ها نان وغذا خريد.ايشان فرمودند: جدّم سه سال، در آن مدرسه كرمان براى تأديب خودش خادمى كرد.
روزى خادم به او گفت: تو زن و بچه ندارى؟ گفت: زنى داشتم، زن خوبى بود، اما مرد. گفت: بيا دختر مرا بگير. از بى ريختى و زشتى كسى او را به همسرى انتخاب نكرده است، به سنّ تو مى خورد. گفت: باشد. عقد كردند.
مبارزه با هواى نفس اين است. خدا از اين زن به او چهار فرزند داد، دو پسر كه هر دو در علم و دانش مانند خودش شدند و دو دختر به نام هاى حوريه و نوريه، كه دو دانشمند بسيار فوق العاده اى شدند.
ايشان مى گفت: بعد از مدتى، روزى از كنار كلاس درس رد مى شد، ديد آيت الله سيدجواد كرمانى دارد كتاب «منظومه حكمت» او را براى حدود دويست طلبه درس مى دهد. گوشه ديوار تكيه داد ببيند اين عالم كتاب او را چگونه درس مى دهد؟ گوش داد، جايى از درس ديد استاد اشتباه كرد. فهم كتاب سخت بود، حكمت، فلسفه و عرفان است. ديد او اشتباه كرد. سكوت كرد. درس تمام شد. آمد به خادم مدرسه گفت: من ديگر زمانم تمام شده است، مى خواهم همسرم را بردارم و به شهر خود ببرم. طلبه خوش ذهنى را ديد و به او گفت: اگر خدمت آيت الله سيدجواد رسيدى بگو: اين مطلبى كه در كتاب منظومه حاج ملاهادى مى فرموديد، اگر اين گونه مى فرموديد بهتر بود و رفت.
طلبه حاج سيد جواد را ديد و گفت: اين خادم مدرسه به من اين گونه گفت. او گفت: خادم مدرسه؟ من با اين آيت اللهى در اين كتاب ماندم، چگونه خادم مدرسه جواب را گفته است؟ به مدرسه برويم تا از او بپرسم. آمدند، به خادم گفتند: آن شريك شما كجاست؟ گفت: چند ساعت قبل رفت. گفت: او چه كسى بود؟ گفت: نمى دانم.
چند سال گذشت. دو طلبه كرمانى كه در كرمان فارغ التحصيل شده بودند، با هم قرار مى گذارند كه به سبزوار و درس حاج ملاهادى بروند. دو نفرى به سبزوار مى روند، روز اول درس وقتى وارد مدرسه مى شوند، مى بينند حاجى دارد درس مى دهد.
ايشان سر درس دادن از دنيا رفت، بحث توحيد بود و مست خدا شد، كتاب را بست، سه بار فرياد «لا اله الا الله» كشيد و از دنيا رفت.
اين دو طلبه استاد را نگاه كردند. يكى به آن ديگرى گفت: اين شخص همان كسى نبود كه سه سال خادم مدرسه ما بود؟ گفت: والله نمى دانم، خواب مى بينم يا بيدار هستم؟ بگذار درس تمام شود و برويم از خودش بپرسيم.
درس تمام شد و همه رفتند. اين دو طلبه كرمانى آمدند و گفتند: آقا شما سه سال در كرمان نبوديد؟ حاجى نگاهى به آنها كرد و فرمود: تا اينجا كه گفتيد، حق داشتيد، اما از اينجا به بعد حق من است كه به شما بگويم: تا من زنده هستم، راضى نيستم كه در اين رابطه به كسى اشاره اى كنيد. «و ساعة يحاسب فيها نفسه»
3- استفاده از لذت هاى حلال
در دنباله روايت، اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: «وَ ساعة يَخْلُو فيها بَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّتِها فيما يَحِلُّ وَ يَحْمَدُ»
بخش ديگر زندگى خود را براى خوشگذرانى و لذت هاى وجودش بگذارد، اما در آن چه كه حلال و پسنديده است.
بعد فرمودند: حسن جان! رفت و آمد مؤمن، از خانه كه بيرون مى رود، در سه برنامه است: «مَرْمَةً لِمعاش أَوْ خُطْوَةٌ لِمَعاد» يابراى اصلاح زندگى است، يابراى آخرت سازى و يا به دنبال لذّت و خوشگذرانى در امورى كه حرام نيست مى رود.
- خرما نتوان خوردن از اين خار كه كِشتيمديبا نتوان بافت از اين پشم كه رِشتيم
- بر حرف معاصى خط عذرى نكشيديمپهلوى كبائر حسناتى ننوشتيم
- پيرى و جوانى پى هم چون شب و روزندما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
- افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم
- گر خواجه شفاعت نكند روز قيامتشايد كه ز مشّاطه نرنجيم كه زشتيم
- سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان يك خوشه ببخشند كه ما هيچ نكشتيم
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان