کلید واژه ها: اعمال شب عاشورا، عزاداری، اخلاق حسینی، جهاد، عاشورا، رأفت ائمه .
شب عاشورا با قطع نظر از اینکه شب مصیبت است، از نظر عبادی هم موضوعیت دارد. سیرة معصومین علیه السلام ، در این شب، عبادت بود و این سیره، برای ما حجت است. روایت داریم که ثواب احیاء امشب، برابر با هفتاد سال عبادت است و می تواند مسیر هفتاد سال زندگی انسان را تغییر دهد و معین کند. به نقل از سید ابن طاووس، برای اعمال شب عاشورا، خواندن صد رکعت نماز؛ گفتن هفتاد مرتبه «لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم» و هفتاد مرتبه «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» و خواندن نماز امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شده است. نمازی که دو رکعت است و در هر رکعتش یک حمد و پنجاه «قل هو الله» خوانده می شود و مشهور به نماز امیرالمؤمنین علیه السلام است[1]. سید ابن طاووس و برخی دیگر از بزرگواران، برای امشب این اعمال و آداب را ذکر کرده اند. امشب جدای از چهرة مصیبت و عزا و تبیین آن حادثة عظیم، چهرة عبادی هم دارد.
حادثة کربلا، یک حادثة چند بُعدی است و علاوه بر بُعد مبارزه و شجاعت و مظلومیت، بُعد اخلاق و عرفان هم دارد. دشمن دلش مي خواهد ما این بُعد را کمتر بیان کنیم. دلش می خواهد عاشورا فقط در بُعد مصیبتی و حماسی اش به دنیا عرضه شود؛ تا گاهی هم از این بُعد سوء استفاده کند. دشمن قدرت تحلیل ندارد، اما سوء استفاده می کند. یکی از دوستان که سال گذشته برای تبلیغ به آلمان رفته بود، می گفت: بعد از عاشورا، یکی از شبکه های رسمی و پر بینندة آلمان، هشت مرتبه صحنة قمه زنی بعضی از شهرهای هندوستان، پاکستان و جاهای دیگر را تکرار کرد. با روابط عمومی شبکه تماس گرفتم و خواستم که چنین صحنه هایی را پخش نکنند، فهمیدم غرضی در کار است و نوع صحنه ها را هم به گونه ای درست کرده بودند که وهن ایجاد کند. در بعضی کتاب ها هم که در مصر و جاهای دیگر منتشر شده، تصویرهایی را دیدم که در یک موردش، در دهان بچه ای خون بود و زیر آن هم نوشته بودند «بچه ها را با خونخواری بزرگ می کنند و تروریسم بار می آورند». آن کسی که قدرت تحلیل ندارد، متوجه قصد سوء آنها نمی شود. من الان نمي خواهم بگویم چه بخشی از عزاداری صحیح و چه بخشی از آن ناصحیح است، آن موضوع یک بحث دیگری است که در جای خودش باید تحلیل شود؛ اما امروز این مطلب را به عنوان یک جنبه ای که موجب وهن شیعه است مطرح مي کنم. در روایات داریم که گاها ائمه به شاگردانشان مي فرمودند: در بعضی شرایط خاص، حتی کارهای مستحبی را انجام ندهید؛ چون آن کار مستحبی، زمانی در یک جامعه، وهن و منفوریت دارد. نمی خواهم وارد مصادیق آن شوم؛ ولی حداقل آن این است که قمه زنی، در این زمان باعث وهن تشیع است و روی آن تبلیغات سوء مي کنند.
کربلا، تجلی عرفان و اخلاق و ارزش های کرامت و عزت انسانی است. قرآن، جهاد را در کنار اخلاق خواسته است و اخلاق را قبل از جهاد بیان کرده است. خداوند متعال در سورة حدید می فرماید:«لَقَدْ أَرْسَلْنَارُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَاب َو َالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛ ما پیامبران را با دلیل و معجزه فرستادیم و به آنها کتاب و استدلال و میزان دادیم. در درجة نخست انبیا را با کتاب، استدلال، عدالت و برهان فرستادیم و این سلاح نخست نبی است که سلاحی تبلیغی است، اما اگر جواب نداد؛«وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ»؛ آهن هم فرستادیم،«فِيه ِبَأْسٌ شَدِيدٌ»[2] شمشیر هم است؛ چون گاهی ممکن است زبان، پذیرا نداشته باشند و با شما درگیر شوند«وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ»بعد از«أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ»است. ما رُسُل را با «بینه» فرستادیم و حدید هم در کنارش به عنوان پشتوانه است. عرصة جهاد در آنجاهایی است که دین با عرصة تبلیغ پیش نمی رود. آیات آخر سورة توبه راجع به جهاد است:«إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ»[3]؛ «ای کسانی که به شهادت می رسید خدا، جان و مالتان را می خرد، بهشت جایزة شماست».
وعدة بهشت در تورات و انجیل و قرآن آمده است و در خداوند در قرآن فرموده است: ای رزمندگان جبهة دین، باید این صفات را داشته باشید:«التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ الْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِالْمُؤْمِنِين»[4]؛ «در جبهة اسلام باید توبه باشد، رکوع باشد، سجود باشد، امر به معروف باشد»، رزمندگان جبهة اسلام نمی توانند مثل جبهة کفر، ارزش ها را نادیده بگیرند. در جبهة کفر، لهو و لعب، فریاد و تمسخر است ولی جهاد و حماسه دین ما با اخلاق و معرفت و ارزش همراه است. رزمندة دین باید نمازش، رکوعش، سجودش و قیامش در کنار جهادش باشد.
اگر افرادی، معرفت، اخلاق و زهد را بدون جهاد و جنگ بخواهند، انسان های کاملی نیستند. دربارة شخصیتی مثل «ربیع بن خثیم» (که قبرش در مشهد مشهور است) نوشته اند: طی بیست سال یک حرف دنیایی نزد. زمانی که با خبر شد عده ای حسین بن علی (علیه السلام) را به شهادت رسانده اند، در اظهار تأسف از چنین حادثه ای گفت: «وای بر این امت که فرزند پیامبرشان را شهید کردند». بعد بر سر خود زد و گفت: «وای بر من، یک حرف دنیای زدم، عهد کرده بودم حرف دنیا را نزنم!». همسایه اش می گفت: گاهی در تاریکی فکر می کردم که ستونی در میان خانه است و این ستون دیوار یا خیمه است. شب تا صبح در حال رکوع یا سجده عبادت می کرد. قبری کنده بود و داخل قبر می خوابید و می گفت: «رَبِّ ارْجِعُون. لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا»؛[5] «خدایا مرا برگردان که من کار خوب انجام بدهم». بعد می گفت: حال برگشتی، می خواهی چه کار کنی؟
اما همین آدم در جنگ صفین به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: آقا، من نمی توانم بجنگم، من شک کردم، من را از این جنگ معاف کنید. همین آدم در کربلا امام حسین (علیه السلام) را یاری نکرد، بعد هم که خبر شهادت را به او دادند، فقط یک اظهار تأسفی کرد. این عرفان منهای حماسه است.[6] این عرفان، اصلاً عرفان نیست؛ عرفان دین، با جهاد و حماسه اش است.
جهاد بدون معرفت و اخلاق هم ارزشی ندارد. خالد ابن ولید، انسان شجاعی بود و می گفت: در 100 جنگ شرکت کرده ام. اگر کسی بخواهد در بدن من جای سالمی پیدا کند، نمی تواند، در تمام بدن من آثار جراحت است. وجب به وجب بدنش، جای زخم و تیر و شمشیر بود. در تاریخ «اُسدُالغابه فی معرفه الصحابه» آورده شده: او کسی است که در «موته» وقتی جعفر ابن ابیطالب و بقیه فرمانده هان شهید شدند، با شجاعت لشکر اسلام را عبور داد و به مدینه رساند. آدمی شجاع، قوی و بی باک بود؛ اما از نظر اخلاق، انسان مثبتی نبود. پیامبر اکرم (صلی الله وعلیه وآله وسلم) او را فرستاد که قبیلة ابن عامر را به اسلام دعوت کند. خالد که با این قبیله کینه داشت (چون آن ها عمویش را کشته بودند) دستور داد دست های مردان قبیله را بستند و همه را دست بسته اعدام کرد و بعد قبیله را غارت کرد. وقتی خبر به رسول الله (صلی الله وعلیه و آله سلم) رسید، حضرت دست های مبارکش را بالا آورد (تا آنجایی که زیر بغل پیامبر (صلی الله وعلیه و آله) پیدا شد) و فرمود: «اللهم إنّی أبرأ إلیکَمِ مّا صَنَعَ خالِدْ بنُ الوَلیدِ»؛ خدایا، من از کار خالد بن ولید برائت می جویم، من این کار را تأیید نمی کنم. پیغمبر (صلی الله وعلیه وآله سلم) ، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را فرستاد و گفت: برو این ها را راضی کن. امیرالمؤمنین آمدند تک تک خون بهای کشته شدگان قبیلة ابن عامر را دادند. نوشته اند حتی اگر کاسه ای شکسته بود، حضرت خسارت داد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، حتی به زن ها و بچه های داغ دیده پول زیادی داد (به میزانی که بیش از دیه بود) تا راضی شوند. وقتی برگشتند پیامبر (صلی الله وعلیه و آله سلم) تشکر کردند و فرمودند: خدا از تو راضی باشد که مردم را از من راضی کردی. رضایت مردم را کسب کردی و نگذاشتی عملکرد خالد ابن ولید موجب پشت کردن مردم به دین شود.[7]
دو نمونه ای که ذکر شد یکی مصداق اخلاق و زهد بدون جهاد و دیگری شجاعت و جهاد بدون اخلاق بود. اما جمع بین هر دو در «اویس قرنی» است. «اویس» گاهی شب تا صبح در رکوع بود. خود «خواجه ربیع» به اویس غبطه می خورد و می گفت: او چه عبادت هایی می کند. اویس شخصیتی است که نسبت به نماز، عبادت، دعا و قرآن اهتمام بسیار داشت؛ اما همین آدم در صفین خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و عرض کرد: آقا جان، آمده ام بجنگم، و جانم را فدا کنم، آمده ام با شما بیعت کنم. امیرالمؤمنین فرمود: به چه شرطی می خواهی با من بیعت کنی؟ عرض کرد: آقا، بیعت می کنم تا هستی و وجودم را فدای شما کنم.[8] اویس هم ولایت پذیری و هم زهد داشت. به اویس گفتند: شخصی کفنی خریده، آن را می پوشد و در قبر می خوابد و زن و بچه اش را رها کرده است. اویس بالای سرش آمد و گفت: بلند شو، این بساط را جمع کن، این قبر و این کفن برای تو بت شده است. زهد این نیست که در قبر بخوابی و این راه های ناصحیح را بروی. امیرالمؤمنین (علیه السلام) زهد داشت که در برخورد با یتیم رئوف بودند، در برابر دشمن شجاع بودند و در مسجد عابد بودند.
متأسفانه یک شیوه های عرفانی در جامعه باب شده که منهای ولایت، منهای مرجعیت، منهای استاد و مراد اخلاقی است. یک روز ادعای نیابت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) می کنند، یک روز ادعای رؤیت آقا و پیام آوردن می کنند. در حالی که کسانی که خدمت آقا رسیده اند، آنقدر کتوم بوده اند که سال ها بعد از مرگشان هم کسی متوجه این ارتباط نمی شد. سید بحرالعلوم و مقدس اردبیلی ها که خودشان با این ادعاها دکان باز نکردند بلکه از یک طریقی بالاخره کشف شد که خدمت آقا می رسیدند. مگر به این سادگی است. عده ای از این مدعیان دروغین دستگیر می شوند، اما عده ای هم به ترویج عرفان بودایی و عرفان هندی ادامه می دهند. امام خمینی(ره)، ملا حسین قلی همدانی، قاضی تبریزی، علامه طباطبایی و... عرفان اسلامی داشتندزمانی طریقت در کنار شریعت بود، اما امروز قطب و پیر و مراد را، عرفان و بودا را در مقابل مرجعیت و عرفان اسلامی قرار داده اند. عزیزانی که صدای من را می شنوید، عرفان دینی با جهاد آمیخته است و نمونة آن اویس قرنی است نه خالد ابن ولید و نه ربیع ابن خُثیم. آن الگوی اول (خالد بن ولید) ناقص است، این الگوی دوم (ربیع ابن خثیم) هم ناقص است. الگوی صحیح اویس است که مي گوید: علی جان، جانم فدایت، آمده ام جان بدهم، هیچ تردید هم ندارم، با هر کسی هم بگوی می جنگم.
وقتی سرهای مبارک شهدا را به کوفه آوردند عثمان ابن زیاد (برادر ابن زیاد) گفت: کاش همة آل زیاد هلاک شده بودند؛ اما پسر فاطمه (علیه االسلام) به شهادت نمی رسید. برادرش با تعجب گفت: تو معلوم است از که حمایت می کنی؟ ما سردمدار و طلایه دار این جریان بودیم. عثمان ابن زیاد گفت: کاش ننگ برادری تو را هم نداشتم. دقت کنید این برادر ابن زیاد است که این حرف را می گوید. در موارد دیگر هم همسر یزید و همسر خولی به آنها اعتراض می کنند. زن کعب ابن جابر که قاتل بریر است از خانه اش قهر می کند و می گوید: خدا لعنتت کند که سید قرّاء کوفه را کشتی. چرا زن آن قاتل از خانه اش می رود؟ چرا زن خولی موضع می گیرد؟ چرا باید پسر یزید ابن معاویه سال ها بعد از حادثة کربلا بلند شود و بگوید: کاش من بدنیا نیامده بودم و لکّه ننگ بنی امیه بودن را با خودم نمی کشیدم. این ها حرف های خودشان است، حالا ما به تحلیل های دیگر کاری نداریم. نسنان ابن انس» وقتی سر را نزد ابن زیاد آورد تا جایزه بگیرد، نمی گوید من سر یک آدم منفی را آورده ام بلکه می گوید:
امْلَأ رِکابِی فِضَّهً وَ ذَهَباً أنا قَتَلْتُ المَلِکَا لْمُحَجَبا
قَتَلْت ُخَیرَ النّاسِ أمّاً و أباً وَ خَیْرَهُمْ إذْ یُنْسَبُ ونَنَسَبا[9]
ای ابن زیاد، رکاب مرا پر از طلا و نقره کن؛ زیرا پادشاه محبوب و محترمی را کشته ام. من شخصیتی را شهید نموده ام که از لحاظ مادر و پدر و نسب بهترین مردم می باشد. پس این ها خودشان هم به عظمت آنها معترف بودند. در زیارت ناحیة مقدسه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) می فرمایند: حسین جان،«کُنْتُ للْإسْلامِ وَ المُسْلِمینَ رَاحِماً»؛ به مسلمانان و اسلام راحم و رحیم بودی. بگذارید امشب بُعد رحم، رفق، فتوت و جوانمردی اباعبدالله (علیه السلام) را توضیح بدهم. این مطلب در زیارت ناحیه مقدسه است که منسوب به امام زمان 0عجل الله تعالی فرجه) است. در آنجا خیلی زیبا اوصاف امام را آورده است«کُنْتُ للْإسْلامِ وَ المُسْلِمینَ رَاحِماً وَ لِلْحَقّ ِنَاصِراً وَ عِنْدَ البَلَاءِ صَابِراً»؛[10] جد بزرگوارم، حسین جان! شما در بلا صبور بودی، در دفاع از حق، قوی بودی و در برابر مسلمانان، رئوف و مهربان بودی. امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا مکرر فرمودند: «انا لله و انا الیه راجعون»؛ «همه از خداییم و به سوی خدا برمی گردیم.»
این عرفان اباعبدالله (علیه السلام) است، بالای سر هر شهیدی که رفت یا خبر شهادتش را شنید، این آیه را خواند:«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّنقَضَ ینَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ»[11] دقت کنید عاشورا با چه چیزی درست شده است و با چه مطرح شده است. وقتی به دشمن حمله می کرد در جایی می ایستاد و می فرمود: «لاحول و لا قوه الا بالله». وقتی امام سجاد (علیه السلام) را در آغوش گرفت، فرمود: «اللهم بحق طه و یاسین» کربلا، دعا و قرآن و ذکر و مناجات است؛ وقتی جوانش به میدان می رود پشت سرش نگاه می کند و قرآن می خواند:«إِنَّ اللّهَ اصْطَفَی آدَمَ وَ نُوحًا»[12] شما نماز اباعبدالله (علیه السلام) را در ظهر عاشورا ببینید، این نماز سه ویژگی دارد؛ یکی: اول وقت؛ دوم: جماعت و سومین ویژگی اش علنی بودن نماز بود. چرا امام وسط صحرا آمده اند و نماز می خوانند، آن هم نماز جماعت و اول وقت؟ این نماز امام حسین (علیه السلام) پیام دارد، «یقیمون الصلاه» نه فقط «یقرؤون الصّلاه»؛ گفته شده نماز را اقامه کن نه اینکه بخوان. اقامه اش این است که علنی باشد، جماعت باشد، نه این که در ظهر عاشورا دستة عزاداری داخل خیابان است صدای اذان هم بلند است و کسی به سمت نماز نمی رود. هر کجا، هر گروهی و به هر شکلی هست باید به نماز بایستد. همین جمله ای که من عرض کردم برای این که انسان احساس تکلیف کند که در ظهر عاشورا هر کجا که بود به نماز بایستد کافی است. امّا حضرت چرا علنی و جماعت خواندند؟ آن هم اول وقت، این ها نکته دارد. این عرفان امام حسین (علیه السلام) است، این معرفت اباعبدالله (علیه السلام) و جنبه های اخلاقی و عبادی عاشوراست. ما از این جنبه های عاشورا غافل شدیم، حماسه، جنگ، مبارزه، مظومیت، اشک و آه جای خودش را دارد؛ اما این بعد عبادی عاشورا هم باید ترسیم و تبیین و تحلیل شود.
اسلام، جهادش هم با رحمت آمیخته است. وقتی پیامبر (صلی الله وعلیه وآله و سلم) می جنگیدند، می فرمودند: «با زن ها و بچه ها کاری نداشته باشید، درخت ها را نکنید، حیوانات را نکشید، اگر دشمن فرار کرد تعقیبش نکنید، از پشت خنجر نزنید» این فرهنگ دین است. در جریان عاشورا، وقتی همة اصحاب امام شهید شدند و خود امام به میدان آمدند، تمیم ابن قُحطبه (یا قَحطبه) از امرای شام و فرماندة لشکر شامی ها که فرد شجاعی بود، به امام عرض کرد: آقا، شما را نصیحت مي کنم که برگردید، شما که حریف سی هزار نفر نمی شوید. امام فرمودند: این ها من را محاصره کرده اند و این جریان را پیش آورده اند، من که به قصد جنگ نیامده ام، تو به من می گویی برگرد! گفت: آقا پس می جنگیم و وارد جنگ شدند.[13] تمیم در اولین حمله از اسب به زمین افتاد هر که باشد در اینگونه مواقع دشمن را می کشد؛ اما امام فرمودند: بلند شو و سوار اسبت شو. به او مهلت دادند. ابن قحطبه سوار شد و دوباره وارد جنگ شدند. تمیم از ناحیة دو پا مجروح شد و به زمین افتاد. آقا بالای سرش آمدند و فرمودند: می خواهی قبیله ات را صدا بزنم که بیایند زیر بغل هایت را بگیرند؟ گفت: آقا، بزرگواری کنید و مرا نکشید. امام فریاد زد: بیایید فرمانده شام و امیرتان را ببرید. یک عده از بستگانش آمدند و زیر بغل هایش را گرفتند و بدن مجروحش را بردند. حال ببینید دشمن در چنین مواقعی چه رفتاری کرده است؛ در تاریخ داریم وقتی خون علی اکبر (علیه السلام) روی چشم های اسب را فرا گرفت، ایشان را به دل دشمن برد و علی اکبر در بین لشکر افتاد. دشمن هر که در دست داشتند به بدن ایشان زدند، «فقطع و هب سیوفهم اربا اربا»،[14] وقتی پسر فاطمه در گودی قتلگاه افتاد، از شدت لطمه برای لحظات طولانی بیهوش بود. گاهی چشم باز می کرد و می بست و توان بلند شدن نداشت. دشمن با پرتاب سنگ و چوب و بعد هم با اسب دواندن با بدن مبارک امام برخورد کردند.
یکی از علمای اهل سنت (صاحب ریحانه الادبم) می گوید: یک شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب دیدم و به ایشان گفتم: بنی امیه با شما بد کردند، شما در فتح مکه فریاد می زدید: «الیوم، یوم المرحمه»؛ «امروز روز رحم و لطف است». شما وقتی مکه را فتح کردید به ابوسفیان امان دادید، حتی پیامبر (صلی الله و علیه و آله و سلم) فرمود: خانة ابوسفیان مأمن است؛ یعنی هر کس داخل آن خانه برود کاری با او نداریم. ابوسفیانی که فرمانده جنگ های زیادی علیه اسلام بود؛ در بدر، احد، خندق. پیامبر (صلی الله علیه وآلهوسلم) را خیلی آزار داده بود ولی در عین حال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او امنیت داد، خانه اش را مأمن قرار داد، او را آزاد کرد و بخشید.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، بنی امیه مزد و جایزة آن برخورد شما را در فتح مکه را، در روز عاشورا دادند! چرا این گونه شد؟ آقا در عالم رؤیا به این عالم اهل سنت فرمودند: به خانة ابن سیفی شاعر برو، او جواب تو را می گوید[15]. عالم سنی می گوید: از خواب پریدم و از خود می پرسیدم ابن سیفی کیست؟ تحقیق کردم تا نهایت او را پیدا کردم. به خانة ابن سیفی رفتم و خوابم را برایش تعریف کردم، دیدم اشک در چشمانش حلقه زد. گفت: امشب شعری گفته بودم که در آن مقایسه ای کرده بودم بین کربلا و بین لطفی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت (علیهم السلام) به ابوسفیان و بنی امیه در فتح مکه کرده بودند. هنوز این شعر را برای کسی نخوانده ام و آن را منتشر نکرده ام، فقط روی کاغذ و در ذهن خودم بوده است، حالا آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) تو را اینجا فرستاده است. آن شعر این چند بیت معروف است که ترجمه اش این است: وقتی ما به قدرت رسیدیم و پیروز شدیم، شما را بخشیدیم، اما وقتی قدرت به شما رسید به کودکان و اطفال ما رحم نکردید. این است که عرض می کنم اردوگاه حسینی و کربلا، علاوه بر بُعد مصیبتی و حماسی اش، بُعد اخلاقی هم دارد. بعضی نوشته اند لشکر حرّ هزار نفر بودند، لشکر اباعبدالله به همة آنها آب دادند. در جنگ صفین، امام علی (علیه السلام) آبی را که معاویه برایش بسته بود بعد از گرفتن آن، برای لشگر معاویه گشود، حتی یزید بن معاویه که در صفین بود، آمد و از این آب نوشید. آبی که مسیرش به دست اباعبدالله (علیه السلام) باز شد. بعد اینها اینگونه با اهل بیت (علیهم السلام) برخورد کردند.
عزیزان بیایید حادثة عاشورا را از این بُعد مورد بررسی قرار بدهید: نماز امام حسین (علیه السلام) ؛ عفو امام حسین (علیه السلام) ؛ توجه امام حسین (علیه السلام) به حق الناس... در تاریخ داریم وقتی پیش محمد بن بشیر آمدند و گفتند: پسرت اسیر شده است، امام فرمود: می توانی برگردی و برای آزادی پسرت تلاش کنی. محمد بن بشیر گفت: نه آقا، من نمی روم. عده ای نوشته اند امام پنج لباس گران قیمت به ایشان داد –در تاریخ قیمت هایش را مختلف نوشته اند- و فرمود: اینها را بفرست تا بفروشند و پسرت را آزاد کنند. دقت کنید حتی در این لحظات حساس، امام رأفت و محبتش شامل حال اصحاب و اشخاص می شود. حتی بعضی نوشته اند امام سرزمین کربلا را خرید، بعد هم به همان کسانی که آنجا بودند این سرزمین را واگذار و هدیه کرد. بعضی نقل کرده اند امام شرط کرد، و فرمود: با زائران من مهربان باشید و به کسانی که به زیارت می آیند اکرام و احترام کنید. ما باید این ابعاد را در جریان کربلا بررسی کنیم. عزیزان، اگر توانستید از مطالب این جلسه، نماز اول وقت، رعایت حق الناس، کنار گذاشتن گناه و اصلاح نفس را نتیجه بگیرید آن وقت حسینی شده اید. حسینی شدن، آشنا شدن و متخلق شدن با خلق و خوی و صفات حسین (علیه السلام) است. آشنا شدن با ابهت و عظمت و عبادت و بندگی حسین (علیه السلام) است.
حجةالاسلام میرباقری
[1] . این نماز به صورت خاص وارد شده است.
[2]. سوره حدید، آیه 25.
[3]. سوره توبه، آیه 111.
[4]. سوره توبه، آیه 112
[5]. سوره مومنون، آیات 99 – 100.
[6]. گفتارهای معنوی، ص 51.
[7]. مستدرک، ج 18، ص 366؛ بحارالانوار، ج 21، ص 142؛ پیغمبر و یاران، ج 2، ص 326.
[8]. پیغمبر و یاران، ج 343.
[9]. بحارالانوار، ج 45، ص 128؛ الامالی للصدوق، ص 163؛ کشف الغمه، ج 2، ص 51.
[10]. بحارالانوار، ج 98، ص 320.
[11]. سوره احزاب، آیه 23.
[12]. سوره آل عمران، آیه 33.
[13] . ابی عبدالله (علیه السلام) خیلی شجاع بود. اباالفضل العباس (علیه السلام) می گوید: در روز عاشورا به امام حسین (علیه السلام) پناه می بردیم. کما اینکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: ما در جنگ ها به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پناه می بردیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) که خود در شجاعت بی نظیر است از شجاعت پیامبر صلی الله علیه وآلهوسلم تعریف می کند.
[14]. بحارالانوار، ج 45، ص 44.
[15] . نمی گویم خواب تکلیف آور و حجت شرعی است، ولی پیام دارد، خواب یوسف (علیه السلام) پیام داشت، خواب عزیز مصر پیام داشت، در حدیث داریم خواب را نزد هر کسی نقل نکنید، اگر رؤیای صادقه باشد برای کسی که آن خواب را دیده است پیام های دقیقی دارد