مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام) و این ابتلای عظیم، جلوه های مختلف و ابعاد گوناگونی دارد و از زوایای مختلف، قابل دقت، مرور و بررسی است. اولین خصوصیت این مصیبت این است که این مصیبت، مصیبتی بسیار فراگیر و واسع است که همۀ مخلوقات و همۀ مراتب خلقت را از جماد، نبات، حیوان، انس، جن و ملائکه را مبتلا و درگیر کرده و به نحوی مخلوقات با این مصیبت درگیرند. این یک نکته در باب مصیبت حضرت است که در روایات و کلمات نورانی معصومین(علیهم السلام) فراوان بر آن تاکید شده است. گرچه تحلیل و فهم این روایات، کمتر مورد بررسی و دقت قرار گرفته، جزء مطالبی است که روایات متعدد و فراوانی در زمینه آن از معصومین(علیهم السلام) رسیده است.
دومین خصوصیت در این مصیبت، جلالت و رفعت این مصیبت است که این هم به عظمت سیدالشهدا(علیه السلام) و جلالت خود حضرت باز می گردد. سومین خصوصیتی که جای بحث و بررسی دارد این است که این ابتلای عظیم و بزرگ، در عین عظمت و وسعتی که دارد، از جمال و زیبایی هم برخوردار است. یعنی بلای جمیل است. در حادثه عظیم عاشورا، سه چهره وجود دارد؛ یک چهره، دشمن است که جبهه ابلیس و دشمنان اسلام و دشمنان نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شمار می آیند. کار را به نهایت رساند ند و تمام زشتی ها و بدی ها در روز عاشورا یک جا جمع شد؛ همۀ صفات رذیله و جنود جهل و همۀ لشکریان ابلیس حضور داشتند و در مقابل عبادت و سجود سیدالشهدا(علیه السلام) و در مقابل بندگی حضرت، تمام بدی ها را ظهور و بروز دادند. این حادثه از ناحیه دشمن، در نهایت زشتی شکل گرفته است. چهرۀ دوم، عاشورا و بُعد دیگر آن عبادت سیدالشهدا(علیه السلام) و اصحاب و اهل بیت آن حضرت است. از این منظر حادثه عاشورا در نهایت زیبایی است؛ یعنی کمتر بندگی ای در عالم به زیبایی بندگی سیدالشهدا(علیه السلام) دست یافته است. حضرت با تمام توان سعی کردند خودشان، اصحاب و اهل بیتشان را برای این بندگی بزرگ و این سجدۀ عظیم آماده بکنند. لذا دستگاه ابلیس هیچ نقطه ضعفی نتوانسته از سیدالشهدا(علیه السلام) و اصحاب و اهل بیت ایشان بگیرد. در این دنیا با تمام توان تلاش کردند که این بار را به زیباترین شکل بردارند. شما کجا سراغ دارید، این همه بلا برای انسان نازل شود؟ این بلایی نبود که بدون رضای حضرت بر او نازل شود. حضرت برای این بلای عظیم میثاق بسته بود و برای این روز لحظه شماری می کرد. حتی نقل است در روز عاشورا حتی ظهر عاشورا، وقتی این همه مصیبت بر حضرت وارد شده بود، پیغام آمد اگر شما بخواهید، ما حاضریم همۀ آنچه از شما گرفته شده برگردانیم و چیزی از شما کم نمی گذاریم و سیدالشهدا(علیه السلام) فرمودند: نه! ما پای عهدی که با خدا بسته ایم، ایستاده ایم. پس این طور نبود که این بار بر حضرت تحمیل شده باشد. با کمال رضایت این بار و ابتلا را پذیرفته بود و وقتی هم این بلا آمد، با تمام وجود شانه را زیر بار این بلا قرار داد و خودش را آماده کرد. حضرت این بلای محبوب را با تمام وجود خرید. همۀ ابعاد فعل حضرت، باید بررسی شود. همه این ابعاد در نهایت زیبایی است. از این بهتر نمی شود وفادار بود«وَ جاهَدْتَ فِى اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»[1] چه کسی می تواند بگوید حق بندگی خدا را انجام داده؟ چه کسی می شود بگوید در وفای به خدای متعال کم نیاورده؟
اگر از این زاویه نگاه بکنید، وفای به محبوب در اوج زیبایی است. در بندگی، در نهایت خضوع و خشوع است. شما چه علامتی برای بندگی، بالاتر از این می توانید ببینید که سر مطهر حضرت بالای نیزه برود و این سر بالای نیزه قرآن بخواند. خضوع و تواضع بالاتر از این؟ راضی به بلای محبوب بوده و در تحمل بلای محبوب، در نهایت زیبایی است. همۀ آن هایی که مدعی محبت خدا هستند، اگر یک جرعه از این بلا در کامشان ریخته می شد، کم می آوردند. حضرت در گودی قتلگاه عرضه می دارد: «الهی رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثينَ».[2] او خود را محتاج به لطف حق و دستگیری حق می داند. در دستگیری از عباد و شفاعت از بندگان خدا، نهایت زیبایی است«وَ بَذَلَ مُهْجَتَه فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلالَة»[3] خون خود را داده و عزیزترین انسان ها را آورده که دست انسان های دیگر را بگیرد و به خدا برساند.
این نکته در کتاب لهوف سیدبن طاووس است. ایشان می فرمایند: وقتی حضرت از مدینه خارج شدند، از ایشان بیعت می خواستند و بیعت نکردند. از مدینه خارج شد. سران جن به محضر حضرت آمدند و به حضرت عرض کردند: آقا! شما برگردید مدینه، ما می رویم کار را یکسره می کنیم. تعبیر نزدیک به این معناست. فرمود: من از شما تواناترم. من خودم هم می توانستم در مدینه بمانم و کار را یکسره کنم، اما مسئله این است که باید حجت تمام شود. من می روم که حجت ها تمام بشود. راه حق و باطل روشن شود. اگر عاشورا نبود، کسی می توانست حقانیت راه حق و بطلان راه باطل را بفهمد؟ کسی می توانست بفهمد مسیر بنی امیه و پیشینیان آن ها، با آن همه عناوینی که داشتند، مسیر ظلمات و جهنم است؟ بعد فرمود: من می روم که پناهگاه شیعیان باشم. شهادت حضرت است که به همۀ ما کمک کرد و ما را به خدا رساند. اگر آن شهادت نبود، حق و باطل روشن نمی شد. اگر کسی این زاویه کار حضرت را بررسی کند، پی به نهایت لطافت می برد. امام(علیه السلام) خطر را پذیرفته و سختی را به جان خریده است. اگر کسی این لطافت ها را بنگرد، زیبایی کار سیدالشهدا(علیه السلام) را می بیند. هر ضلعی از اضلاع کار حضرت، هر بُعدی از ابعاد آن کار منسوب به حضرت است و در نهایت زیبایی است. هیچ کدام از این کارهای زیبای حضرت، حضرت را به کار دیگر مشغول نکرده است. انسان های معمولی و فوق معمولی، وقتی در یک صحنة سخت مبتلا می شوند، بسیاری از زوایای کار را فراموش می کنند؛ ولی سیدالشهدا(علیه السلام) در این بلای عظیم غفلتی نداشتند. درباره خدای متعال چنین است:«يَا مَنْ لا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ»[4] هیچ شأن خدا او را از شأن دیگر مشغول نمی کند. اگر شما بودید و خدا و هیچ مخلوق دیگری در عالم نبود، توجه حضرت حق به شما بیشتر از این نمی شد. این عظمت الهی است. این گونه نیست که اگر ما تک بودیم، توجه خدا به ما بیشتر می شد. همه می توانند بگویند: «سبحان ربّى الأعلى و بحمده».[5]
او رب همۀ ماست. اگر خدای متعال فقط رب ما بود، با اینکه الان رب همه عوالم است هیچ فرقی نمی کرد. تشبیه، خیلی تشبیه غلطی است. وقتی خورشید می تابد، فرق نمی کند هزاران موجود زنده دیگر، میلیون ها انسان روی زمین باشد یا من تک باشم. بهرۀ من از خورشید همین است. وقتی ما حرم امام رضا(علیه السلام) یا معصومین(علیه السلام) می رویم یا محضر بی بی دو عالم مشرف می شویم، احساس می کنیم دلمان می خواهد تنها باشیم. ما باشیم و حرم. چه فرقی می کند همه عالم در حرم باشند یا شما تنها باشید؟ رابطه حضرت با شما یکسان است. اگر از ناحیۀ آن ها رحمتی به شما نرسد، ضرری نمی رسد. اگر در جمع آن ها خِیر کثیری گیر شما نیاید، ضرری نمی کنید؛ مگر توجه حضرت به دیگران از توجهش به ما کم می کند یا اگر تنها باشیم، توجه حضرت به ما بیشتر می شود؟ شأن آن ها بالاتر از این حرف ها نیست. انسان های عادی موقع سکرات موتشان همه را فراموش می کنند. وقتی آدم های خوب جلوه های جمال خدا را می ببیند، همه را فراموش می کنند. وقتی یک سفر معنوی پیش می آید، دیگر همه چیز از یاد می رود. حضرت از اول عالم برای این لحظه ضیافت، ثانیه شماری می کرد. نمی شود بگوییم چقدر غرق در جذبه های خداست، اما در عین حال طوری عمل را انجام داده که گویا فقط باید متوجه اهل بیتش باشد. فقط باید متوجه اصحابش باشد. وداع حضرت را بینید؛ گویا فقط حضرت است و این دعا و هیچ کار دیگری ندارد. درگیری هایش با دشمن را ببینید. گویا فقط می جنگد. گفت و گویش را با خدا می بینید؟ گویا فقط دعا می کند و متوجه خداست. توجهش را به اصحاب می بینید؟ گویا فقط همین یک کار را دارد که انجام بدهد. همۀ کارهای حضرت در نهایت زیبایی انجام شد. تنها به این دلیل که استغراق در محبت خدا و بندگی خداست.
این طور نیست آنجایی که ملاطفت به اصحاب می کند، این ملاطفت غیر از محبت به خدا باشد؛ بلکه عین بندگی است. آنجایی هم که به اصحاب و اهل بیت ملاطفت می کند، همین طور است. همه اش بندگی است و این بندگی ها در نهایت کمال است و هیچ کدام هم مزاحم دیگری نیست. هر کدام به گونه ای صورت گرفته اند که اگر به تنهایی بخواهی آن را به تصویر بکشی، امکان تصویر کشیدن آن نیست. صحنه وداع حضرت را ببینید؛ اگر همین یک کار را یک کسی بخواهد نگارگری کند، نقاشی کند، صحنۀ زیبایی خلق می شود. بنابراین، این جلوۀ دوم است. این هم در نهایت زیبایی است. از یکسو حضرت است، از یکسو اصحاب و اهل بیتند. شما در هیچ صحنه ای وفای اصحاب و اهل بیت را به زیبایی عاشورا نمی بینید و رضا به الله را هم به زیبایی عاشورا نمی توانید ببینید. عاشورا در فعل سیدالشهدا(علیه السلام) و اصحابش تجلی گاه تام رضا و وفا و تسلیم است. هیچ صحنه ای به این اندازه زیبا ظهور نکرده است؛ اما ضلع دیگر حادثه، صنع خدای متعال است؛ این مهم است. بالاخره محور اصلی این حادثه خداست. خدا هست و سیدالشهدا(علیه السلام). گاهی من دیده ام این چهرۀ عاشورا مغفول می ماند. عمیق ترین کار حضرت، ارتباط با خداست. یعنی باطنی ترین کار خدا در عاشورا این است. او رب العالمین است و سیدالشهدا(علیه السلام) را دارد پرورش می دهد.
چهرۀ عاشورا، صنع حق است که ربوبیت خدای متعال نسبت به سیدالشهدا(علیه السلام)، اصحاب و اهل بیت سیدالشهدا(علیه السلام) را نشان می دهد؛ اصلش هم ربوبیت نسبت به خود سیدالشهدا (علیه السلام) است. این محور اصلی بلای عاشوراست. معنای این حرف این نیست که ما کار دشمن را نادیده بگیریم؛ اگر آن را نادیده بگیریم، به برائت و لعن نمی رسیم و صف مان را از دشمن جدا نکرده و رشد نمی کنیم؛ ولی از این طرف هم اگر کسی در عاشورا ربوبیت خدا را ندید و خدا را برای این ربوبیت حمد نکرد، باز هم رشد نمی کند. اوج بهره مندی از عاشورا این است که انسان، ربوبیت خدای متعال را در عاشورا ببیند و خدا را حمد کند. این قرب مال سجده زیارت عاشوراست. آخرین قدم سلوک با عاشورا این است که آدم بتواند به جایی برسد که در صحنه عاشورا ربوبیت خدا را ببیند و زیبایی این ربوبیت را درک و خدا را برای این ربوبیت حمد کند«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرِينَ لَكَ عَلَى مُصَابِهِمْ»[6] کار خدا را دیدن و خدا را برای این کار زیبا ستودن، آخرین درجه سلوک است و کار هر انسانی نیست. همه کس نمی تواند زیبایی کار خدا را ببیند و خدا را حمد کند. در آغاز دعای ندبه می خوانیم:«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِيما اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ»[7] مگر می شود یک انسان معمولی این قدر رشد کند که صنع خدا و ربوبیت او را با اولیایش ببیند و زیبایی این ربوبیت را هم درک کند؛ به خصوص ربوبیتی که آمیخته با بلاست؟ بلای خدا با اولیایش را ببیند و بگوید الحمدلله؛ این شدنی است؟ می شود به این مرحله رسید؟ نهایت بهره مندی از عاشورا چیست؟ کسانی که به کمال بهره مندی از عاشورا می رسند، سرانجام جمال کار خدا را می بینند و خدا را بر این بلا حمد می کنند؛ یعنی خدا را حمد می کنند که این بلا را بر سیدالشهدا(علیه السلام) رقم زده است؛ چطور می شود خدا را بر این بلا حمد کرد که دو نقطه ضعف در آن نباشد. گاهی اوقات این حمد ممکن است یک حمد زبانی و بازی با الفاظ باشد. گاهی ممکن است این حمد به معنی رضایت به کار دشمن باشد. این دو نقطه ضعف مانع رشد است. یک موقع می بینید انسان عاشورا را می بیند و می گوید الحمدلله، عجب ربوبیت زیبایی، بعد العیاذبالله به شمر می گوید دست مریزاد. این انسان مستحق لعن است. «ولعن اللَّه أمّة سمعت بذلك فرضيت به».[8] این رضا، رضا به فعل دشمن است و انسان را مستحق لعن می کند. اینکه رشد نمی آورد. هرکسی شنید که دشمن در روز عاشورا چه کرده و نه فقط راضی بود، بلکه لعن نکرد، خودش مستحق لعن می شود. انسانی بهره مند است که از کار دشمن راضی نباشد. هرکه کار خدا را ببیند، وقتی می خواهد او را حمد کند، خودش مبتلا به بلای ولی الله است. انسانی که بلای ولیِّ خدا را لمس نکند، کارش معنا ندارد.
حمد بر ربوبیت خدا وقتی است که انسان با بلای ولی خدا درگیر شود و این بلا در جان انسان تحقق پیدا کند. این نکته بسیار مهمی است. این، کار هر کسی نیست. هرکسی نمی تواند بلای ولی اش را بچشد. ما ممکن است بتوانیم بلای خودمان را لمس کنیم، اما لمس بلای ولی، کار هر کسی نیست. این گونه نیست که هرکسی بلای سیدالشهدا(علیه السلام) را لمس کند. این به درجات محبت احتیاج دارد. فرزند مریض است؛ مادر غصه می خورد؛ گاهی دیدید طفل خودش متوجه بیماری خودش نیست، ولی مادر از این بیماری رنج می برد. اگر محبت ولی خدا بر قلب انسان مسلط شد، بلای ولی خدا در دل انسان می آید. وقتی بلای ولی خدا در دل انسان آمد، انسان مبتلای خدا را حمد می کند. انسانی که مبتلا به بلای ولی اش می شود، اگر بلا خوب در او ظهور پیدا کند، آماده است و صدها بار خودش مبتلا می شود تا ولی اش آزاد باشد. اگر بلای ولی در جانی آمد، غوغا می کند و اصلا قابل مقایسه با بلاهای عادی نیست.
حضرت می فرماید: یعقوب(علیه السلام) بیست سال گریه کرده. چرا؟ این یک بلای عادی نیست. یک فرزند معمولی هر چقدر هم خوب باشد، وقتی جدا شد، هیچ وقت پدر، بیست سال گریه نمی کند. خداوند می فرماید:«وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظيمٌ»[9]
شما چند نفر آدم مثل یعقوب(علیه السلام) دارید؟ امام سجاد(علیه السلام) 35 سال گریه کرد«فَلَأُنْدِبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً، وَ لَابْكينَّ لَكَ بَدلَ الدُّموعِ دَماً»[10] این یک بلای عادی نیست. لذا کسی را که به این میدان راه می دهند و جانش را با این بلا تطهیر می کنند، روحش با این بلا مأنوس می شود. گاهی این آدم آماده است خودش قطعه قطعه بشود و کمترین بلایی برای ولی اش پیش نیاید؛ یعنی قطعه قطعه شدن خودش بسیار برایش آسانتر از بی ادبی و هتک ولی اش است. ظهیر، شب عاشورا به حضرت عرض کرد: ای کاش مرا می کشتند و دوباره زنده می کردند و باز قطعه قطعه ام می کردند و دوباره زنده می شدم و مرا می سوزاندند و خاکسترم را به باد می دادند و دوباره خدا مرا زنده می کرد تا هفتاد بار؛ تا خدا این سختی ها را از شما و اهل بیت تان دور می کرد. شما این را چگونه تفسیر می کنید؟
کدام مادری حاضر است برای فرزندش این گونه قربانی شود؟ هیچ مادری حاضر نیست این گونه سپر بلای فرزندش بشود که اصحاب سیدالشهدا(علیه السلام) سپر بلای او شدند. اصلاً رنج خودشان برایشان مطرح نبوده و در مقابل، رنج ولی شان را می دیدند. سعید بن عبدالله به حضرت می گوید: آقا! من نمی توانم تحمل کنم و ببینم دشمن دارد حلقۀ محاصرۀ شما را تنگ می کند. این مقدمه است. او می خواهد شما را محاصره کند؛ من اصلاً توان دیدن این صحنه را ندارم؛ اجازه بدهید بروم و نباشم. حاضر است خودش قطعه قطعه بشود، ولی نمی تواند ببیند امام حسین(علیه السلام) هتک می شود. توان دیدنش را ندارد. سلمان حاضر است خودش را هزار بار قطعه قطعه کنند، ولی نمی تواند ببیند ریسمان به گردن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) انداخته اند. برای سلمان قابل تحمل نیست، چون محبتش نسبت به خودش با محبتش نسبت به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) قابل مقایسه نیست.
افق محبت ولی خدا با افق محبت خود قابل مقایسه نیست. اگر خدا به کسی آن محبت را بدهد، بیداد می کند. آدم برای محبت نفس و خودش چکار می کند؟ چه تلاش هایی می کند؟ اگر خدا به کسی محبت ولی اش را داد، اصلاً با این محبت قابل مقایسه نیست. کاری می کند که هزار بار محبتِ خود انسان این کار را نمی تواند انجام بدهد. بلای ولی خدا هم همین گونه است. جوری جان انسان گداخته می شود که غصه در وجود انسان می ریزد. حمد بر بلا و این رضا به بلای الله، بالاترین درجه سلوک است. مقامی بالاتر از این نیست، چون بالاتر از رضا، مقام نداریم؛ آن هم رضا به قضای الله که در سنگین ترین ابتلائات عالم است. انسان باید به جایی برسد که خون امام حسین(علیه السلام)، خون او باشد.
در زیارت عاشورا می خوانیم: «وَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِي [ثَارَكُمْ ] مَعَ إِمَامٍ هُدًى [مَهْدِيٍ ] ظَاهِرٍ نَاطِقٍ».[11] این قدر آدم رشد می کند مثل اینکه خون، خون اوست. حالا این باید معنا بشود که ثاری یعنی چه؟ بعد این انسانی که مبتلا شده بگوید الحمدلله. الحمدلله گفتن حضرت زینب (سلام الله علیها)، یعنی کمال رشد. خیلی ها الحمدلله می گفتند. ابن زیاد هم می گفت الحمدلله. دیدی خدا چه کاری سر امام حسین(علیه السلام) آورد. این حمد، لعن دارد. خدا به خاطر این حمد، لعنتش می کند؛ ولی حضرت زینب(سلام الله علیها) می گوید: «مارأيتُ إلّا جميلًا! الحمد لله».[12] آن الحمدلله بالاترین درجات قرب است. اصلاً درجه ای بالاتر از این نیست. سلوکی بالاتر از این نیست. رشدی بالاتر از این نیست که انسان بلای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را لمس کند و در عین حال بگوید الحمدلله. نه الحمدلله بر اینکه من مبتلا شدم، الحمدلله بر کاری که تو با ولی ات داری می کنی.
«اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا جَرَى بِهِ قَضَاؤُكَ فِي أَوْلِيَائِكَ»[13] این کارِ همه کس نیست. بالاترین درجۀ کمال است. اگر معنای حمد این بود که من به دشمن بگویم، دست مریزاد، این لعن می آورد. اگر معنایش این بود که من بیرون ایستاده ام و الحمدلله می گویم، گاهی این لعن می آورد. اینکه انسان در کورۀ بلای ولی خدا بسوزد، روزیِ همه کس نیست. این بالاترین درجۀ رضاست. رضا، بالاترین درجۀ رشد انسان است که در روایات متعدد داریم:«أَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»[14]
بالاترین درجات یقین، اولین درجات رضاست. کمترین چیزی که خدا بین بندگانش تقسیم کرده، یقین است.
در روایت آمده که عرض کردند به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که عیسی مسیح (علیه السلام)، روی آب راه می رفت. حضرت فرمودند: اگر یقینش بیشتر بود، روی هوا راه می رفت. رضا، بالاترین درجه اش، رضا به بلای الله نسبت به اولیاست. اگر انسان بلای خدا را نسبت به اولیایش درک کند و از درک راضی باشد، این بالاترین درجه است. مقامی بالاتر از این برای غیر معصوم نیست. باید در بلا وارد و گداخته شویم؛ مثل سلمان، مثل اصحاب سیدالشهدا(علیه السلام)، مثل حضرت زینب(سلام الله علیها) که نمی شود بگویی چه بر سرش آمده؛ ولی وقتی ابن زیاد به او می گوید: «كيف رأيتِ صنع اللّه بأخيك وأهل بيتك».[15] کار خدا را چگونه دیدی؟ بلافاصله می گوید: «مارأيتُ إلّا جميلًا».[16] من جز زیبایی ندیدم. کار خدا همه اش زیباست. شما مستحق لعنید. خدا باید حمد شود، چراکه مستحق حمد است. حتی در کاری که با سیدالشهدا(علیه السلام) کرده است.
سومین نکته در صحنه هایی مثل عاشورا، ربوبیت خداست. خدا رب العالمین است و در این صحنه دارد ولیِّ خودش را سرپرستی می کند و رشد می دهد که اصلی ترین ربوبیت خدا همین است. خدا رب همۀ عالم است، ولی ربوبیتش نسبت به نبی اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، محور ربوبیت کل عالم است. متناسب با پرورش حضرت ختمی مرتبت است که همۀ عالم را رشد می دهد. این ربوبیت، زیباترین ربوبیت خداست. وقتی خدای متعال یک گل را می شکوفاند، اگر کسی بفهمد، لذت می برد و خدا را حمد می کند و می گوید الحمدلله که این گل زیبا دارد می روید. آدم در بهار به طبیعت برود، ربوبیت خدا را ببیند، چقدر خدا را حمد می کند؟! چقدر زیباست؟! چقدر خدا با لطافت، این نباتات را می رویاند؟! با پرواز هر یک از پرندگان، جلوه ای از جلوه سرپرستی خدا را ببینید؛ در نهایت زیبایی است. آن وقت ربوبیت خدا نسبت به ولی اش، محور همۀ و کمال ربوبیت های الهی است و در نهایت زیبایی است. اگر کسی بتواند این ربوبیت را درک کند، غرق در نشاط می شود. هیچ چیزی به این اندازه انسان را به نشاط نمی آورد که انسان زیبایی کار خدا را ببیند؛ زیباترین جلوه ربوبیت خدا آنجاست. از این زیباتر ما نداریم. همۀ ربوبیت های خدا زیباست.
ذکر مصیبت
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ ».[17]
این بلای جمیل الهی، مصیبت خیلی سنگینی بود و به عظمت و سنگینی این مصیبت، شاید هیچ مصیبتی نداشته باشیم. اگر خدای متعال قلبی را لایق بداند و جلوه هایی از این مصیبت را در این قلب تجلی بدهد، همۀ شیرینی های دنیا در ذائقه اش تلخ می شود؛ یعنی زاهد می شود؛ اگر می گویند بلا آدم را به زهد می رساند، بلای امام حسین(علیه السلام) زودتر از همه انسان را زاهد می کند.
این که می گویند یک قطره اشک آدم را پاک می کند، برای همین است. محبت دنیا را می برد. همۀ بلاها محبت دنیا را می برد. اگر کسی بلای امام حسین(علیه السلام) را درک کرد، خیلی زود زاهد و فارغ از دنیا می شود. اگر خدای متعال جلوه ای از این مصیبت ها را در دل انسان بیندازد و قلوب را قابل کند، انسان به سرعت نور حرکت می کند، ولی در همۀ این مصیبت های سنگین، شاید هیچ مصیبتی به سنگینی وداع سیدالشهدا(علیه السلام) نباشد.
نقل شده که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به علامه مجلسی پیغام دادند، آن مصیبتی از فرزندم را بخوان که جدایی او از خیمه ها و وداعش با اهل بیتش در آن ذکر می شود. برای امام حسین(علیه السلام) و برای اهل بیت مصیبت خیلی فوق العاده ای است. امام حسین(علیه السلام) می خواهد این عزیزان خدا را بین دشمن تنها بگذارد و برود. اگر تحمل مصیبت اهل بیت برای ما سخت است، هزار و اندی سال از این اسارت گذشته است. وقتی یاد از اسارت حضرت زینب(سلام الله علیها) می کنیم، قلوبمان زیر و رو می شود. امام حسین(علیه السلام) می خواهد عزیزانش را در میان یک بیابان دشمن تنها بگذارد.
به آن ها می گوید: عزیزان من! اسارت سخت است. مواظب باشید حرفی نزنید که خدا از شما ناراضی بشود. همه مصیبت های خودشان را فراموش کردند. فقط مصیبت امام حسین(علیه السلام) در خاطرشان است. شنیدید حتی آن دختر سه ساله امام حسین(علیه السلام) وقتی این سر مطهر را در آغوش گرفت، عرض می کند: «يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك».[18]
وقتی حضرت زینب(سلام الله علیها) در گودی قتلگاه می آید، اصلاً مصیبت خودش را فراموش می کند. همۀ عالم برای حضرت زینب(سلام الله علیها) گریه می کنند، ولی او برای امام حسین (علیه السلام) گریه می کند. وقتی این وداع حضرت زینب(سلام الله علیها) را نقل می کنی، همه برای حضرت زینب(سلام الله علیها) گریه می کنند، ولی حضرت زینب(سلام الله علیها) در این وداع برای امام حسین(علیه السلام) گریه می کرد. احساس می کنند آخرین دیدار آن هاست. اگر حضرت یک سفر می رفت، سفری که امنیت داشت، این قدر غصه نمی خوردند. عزیز جانشان دارد از آن ها جدا می شود و می رود در میان سی هزار دشمن. می دانند این آخرین لحظه ای است که اگر حضرت برود، برنمی گردد و آماج تیر و نیزه های دشمن قرار می گیرد. وقتی ذوالجناح کنار خیمه آمد، سؤالی که دختر بزرگوار امام حسین(علیه السلام)، حضرت سکینه(سلام الله علیها) کرد که به بابام آب دادند یا تشنه سر بریدند؟ وقتی امام حسین(علیه السلام) می خواهد وداع کند، همۀ این ها هستند. امام سجاد(علیه السلام) فرمودند: برای وداع آخر وقتی جدم آمد، چشمم را باز کردم و دیدم بدنش در محاصره تیرهاست. آن قدر این بدن مجروح است که با هر نفسی که می کشد، خون از زره اش بیرون می زند. حالا ببینید امام حسین(علیه السلام) برای وداع آمده، در حالی که مجروح و تشنه است. این آخرین دیدار است. لذا دور امام حسین(علیه السلام) حلقه زده اند. دلشان نمی آید از امام حسین(علیه السلام) جدا شوند. شاید همۀ این گفت وگو ها برای این است. وگرنه حضرت سکینه(سلام الله علیها) نمی داند که اجازه نمی دهند امام حسین(علیه السلام) به مدینه برگردد؟ خدای متعال به موسی(علیه السلام) می گوید: این چیست در دستت؟ می گوید: «قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْرى». [19] این همه که طول و تطویل ندارد که چیست؟ عصاست. گفتند می خواهد با خدا حرف بزند، چون محبوب است. سؤال کرده است. این ها نمی خواستند دل از امام حسین(علیه السلام) بکنند. همۀ مسئله این است که می خواستند با امام حسین(علیه السلام) حرف بزنند. فرمود: «لو تُرك القطا لنام».[20] اگر این ها می گذاشتند ما از مدینه بیرون نمی آمدیم. این ها دیگر به ما اجازه نمی دهند که من شما را به مدینه برگردانم. عرض کرد: بابا! ما را در این بیابان به چه کسی می سپاری؟ فرمود: شما را به خدا می سپارم. عزیزانش را به خدا سپرد. توصیه ها را کرد و گفت: بروید در خیمه و پرده خیمه را بیندازید و دیگر از خیمه ها بیرون نیایید؛ چون یک بیابان دشمن هست و محرمی برای شما نمانده.
در مقاتل هست که امام حسین(علیه السلام) داشت با بچه هایش خداحافظی می کرد. این ها دورش حلقه زدند و گفت وگو می کنند و می گریند و با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی می کنند. عمر سعد به لشکریانش دستور داد به او مهلت ندهید خداحافظی بکند. لذا طوری خیمه ها را تیرباران کردند که تیرها به طناب خیمه ها رسید. حضرت به سرعت از خیمه هایش فاصله گرفت. بچه ها نتوانستند بیایند در آغوش بابا بنشینند و خوب با امام حسین(علیه السلام) خداحافظی کنند. این غصه روی دل عزیزان امام حسین(علیه السلام) باقی ماند.
لذا مرحوم مقرم می نویسند: امام(علیه السلام) از خیمه ها جدا شد. از خواهرش حضرت زینب (سلام الله علیها) کمک گرفت. خواهرم مرا کمک کن، این بچه ها را به خیمه ببر. گویا وقتی امام حسین(علیه السلام) می رفت، این ها همه دنبال امام حسین(علیه السلام) دویدند. حضرت فرمود: خواهرم این بچه ها را به خیمه ببر. بی بی تلاش کرد و بچه ها را به خیمه برد، ولی دیدند خود حضرت زینب(سلام الله علیها) دنبال امام حسین(علیه السلام) می دود. «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا».[21]
حضرت توقف کرد. خواهر! مطلب شما چیست؟ وصیت بی بی دو عالم را عرض کرد. وداع آخر انجام شد. زیر گلوی امام حسین(علیه السلام) را بوسید. دل از امام حسین(علیه السلام) برنمی دارد. نمی دانم امام حسین(علیه السلام) چه کرد. چگونه حضرت زینب(سلام الله علیها) را آماده کرد؛ از حضرت زینب(سلام الله علیها) جدا شد. یک طوری آماده اش کرد که وقتی بالای بلندی آمد و نگاه کرد، دید دشمن، امام حسین(علیه السلام) را محاصره کرده اند. این زینبی که شب عاشورا، وقتی شنید امام حسین(علیه السلام)فرمود: خواهرم همۀ اهل آسمان ها رفته اند، من هم می روم. حضرت از جدایی و وداع و فراق صحبت می کند. تحمل نکرد و بی تاب شد و غش کرد؛ نمی دانم حضرت چه کرد با این قلب که آماده شد. امام حسین(علیه السلام) به طرف میدان رفت و دیگر امام حسین(علیه السلام)را ندیدند، تا آن موقعی که دنبال ذوالجناح آمدند بالای بلندی. ای کاش نمی آمدند. چرا که دشمن بر آن ها سبقت گرفته بود. شمر زودتر آمده بود در گودی قتل گاه. آن قدر صحنه سنگین بود که بی بی دو عالم دست هایش را بالای سر گذاشت. فرمود: آیا بین شما یک مسلمان پیدا نمی شود؟
حجه الاسلام میر باقری
[1]. زمينه هاى قيام امام حسين(علیه السلام)، جمعی ازنویسندگان، ج 2، ص211.
[2]. عاشوراشناسى، جمعی ازنویسندگان، ص: 268.
[3]. زمينه هاى قيام امام حسين(علیه السلام)(ج 1)/ جمعی ازنویسندگان / ص: 282.
[4]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی،ج1،ص76، دعاى مشلول...، ص: 74.
[5]. ترجمه اخلاق، سیدعبدالله شبر،ج1، ص89، فصل شانزدهم سجده...، ص: 88.
[6]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 458.
[7]. همان، ص 532.
[8]. بلاغ عاشورا، الشیخ جوادمحدثی، ص 143.
[9]. يوسف : 84.
[10]. پژوهشى در مقتل هاى فارسى، جمعی ازنویسندگان، ص: 33.
[11]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ج1، ص: 457.
[12]. مع الركب الحسينى، محمدجعفرطبسی، ص: 126.
[13]. مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ج1، ص: 532.
[14]. الكافي، شیخ کلینی، ج2، ص62، باب الرضا بالقضاء...، ص: 60.
[15]. مع الركب الحسينى، محمدجعفرطبسی، ص: 126.
[16]. همان.
[17]. مفاتيح الجنان، ص 458.
[18]. مع الركب الحسينى، محمدامین امینی، ص220.
[19]. طه: 18.
[20]. مع الركب الحسينى ، عزت الله مولایی، ص: 148 .
[21]. فرهنگ عاشورا، جمعی ازنویسندگان، ص: 176.