کلید واژه ها: عاشورا، اصحاب امام حسین(ع)، زیارت عاشورا، ابلیس در کربلا، حجاب نفس، سجده قرب
ما در صحنه عاشورا نبودیم و نتوانستیم به فوز شهادت در رکاب سیدالشهداء (علیه السلام) برسیم. آیا راهی برای ما وجود دارد که بتوانیم به آن مقام و منزلت راه بیابیم و به اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) ملحق بشویم یا این که راه بسته شده است؟ تردیدی نیست که اصحاب سیدالشهداء منزلت خاصی دارند. سیدالشهداء درباره آن ها فرمود: من اصحابی بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم. حبیب و زهیر، انسان هایی هستند که میثاق ازلی با سیدالشهداء علیه السلام داشتند. زهیر، عثمانی بود و الحاق عجیب و غریبی با سیدالشهداء (علیه السلام) داشت. با اینکه دیر آمد، بهره زیادی از سیدالشهداء (علیه السلام) برد. وقتی به سیدالشهداء (علیه السلام) ملحق شد، گفت: ما در منطقه ای در کنار لشکریان می جنگیدیم. سلمان به من گفت: آن گاه که در رکاب پسر پیغمبر می جنگی، چگونه خواهی بود؟ این روز را به من یادآوری کرد. گرچه ممکن است بعضی از این ها یک دوره ای از هم فاصله گرفته باشند، اما حقیقت این است که این ها از قدیم یک میثاق هایی با سیدالشهداء (علیه السلام) داشته و پای آن میثاق ایستاده و به درجات خاصی رسیده اند.
آیا واقعاً این باب بسته شده و ندای «هل من ناصر» امام حسین (علیه السلام) شامل حال ما نمی شود؟ وقتی حضرت می خواستند از مکه خارج شوند، فرمودند: کسی که خون دل خود را حاضر است در راه ما بدهد، خود را برای لقای پروردگار مهیا کند، با ما همراه بشود. آیا این هم سفری برای ما ممکن است و این دعوت هنوز باقی است یا به سر آمده و راهی نیست که انسان به آن اردوگاه وارد بشود و در زمره اصحاب سید الشهداء (علیه السلام) قرار بگیرد؟ استاد بزرگواری می فرمود: وقتی محرم وارد می شود، دغدغه خاطر من این است که آیا می توانم تا روز عاشورا خود را به امام حسین (علیه السلام) برسانم. اگر تا الان در خیمه گاه نبودم و قبل از عاشورا خود را ملحق به سید الشهداء (علیه السلام) نکردم، آنچه ذهن مرا مشغول می کند، این است، حال که شب اول یا شب دوم است، حضرت در کجا اردوگاه زدند؟ من در راه هستم؟ رسیده ام؟ عاشورا که تمام می شود، دغدغه دیگری در ذهن انسان شکل می گیرد و آن این است که حالا که عاشورا به پایان رسیده، اگر ما نتوانسته باشیم تا امروز خودمان را به سید الشهداء (علیه السلام) برسانیم، آیا این راه هنوز به سوی ما باز است؟ آیا می توانیم باز هم تلاشی کنیم و واقعاً جزو اصحاب سید الشهداء (علیه السلام) باشیم؟ این راه باز است یا بسته؟ آیا می شود جزو کسانی بود که روز قیامت در صف اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) محشور می شوند؟ این راه پیمودنی است یا نه؟ بسیار نکته مهمی است که انسان بتواند در روز قیامت در صف یاران امام محشور بشود. یکی از شاگردان آیت الله بهاءالدینی که اهل معنا هستند، می فرمودند: وقتی من به سفر کربلا مشرف شدم، در یکی از مراتبی که وارد حرم سیدالشهداء شدم، حال خوشی به من دست داد. حالت تعلق به سید الشهداء (علیه السلام) در من جلوه کرد و آرزو کردم ای کاش می شد در کنار سید الشهداء (علیه السلام) بمانیم و به اصحاب سید الشهداء (علیه السلام) ملحق شویم و صف مان از این ها جدا نشود. بعد همین طور که این خیال در ذهنم آمد، به خودم نهیب زدم که مگر این شدنی است؟ حبیب، زهیر، بریر خودشان را در آن غوغا و شبهات و شهوات به سیدالشهداء (علیه السلام) رساندند و دور سیدالشهداء (علیه السلام) پروانه وار گشتند و خودشان را سپر تیر کردند و در مقابل همه چیز ایستادند و به استقبال مرگ رفتند و دنیا را پشت سر گذاشتند. می شود به این ها ملحق شد؟
ایشان می فرمودند: روزی همین طور که این افکار در ذهنم گذر می کرد، گویا کسی به من القا کرد که اگر نمی شود، پس چرا برای ابراهیم مجاب شده است؟ ایشان می فرمودند که من تا آن موقع ابراهیم مجاب را نمی شناختم. از یکی از آقایان علما که با کاروان ما بود و ایشان هم از شاگرادان حضرت آیت الله بهاء الدینی بودند، پرسیدم که ابراهیم مجاب کیست؟ ایشان مرا سر قبر ابراهیم مجاب بردند. ابراهیم مجاب از کسانی است که در حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) دفن است و ضریح مستقل دارد. در حرم سید الشهداء (علیه السلام) دو ضریح مستقل است، یکی ضریح حبیب بن مظاهر و دیگری ابراهیم مجاب که از نوادگان حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) است. از قتل گاه که بیرون می آیی، در انتهای سالن، ضریح این بزرگوار است. ایشان می فرمودند در ذهن من القا شد که اگر نمی شود، پس چرا برای ابراهیم مجاب شده است؟ از مجموع ادله و روایات استفاده می شود که این راه مسدود نشده است. حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) این راه را آسان کرده اند، نه این که راه مسدود نشده، بلکه باز است و طی این راه، آسان تر از زمان حضرت است. اگر قبل از سال 61 هجری زنده بودیم و می خواستیم خود را به آن صف استثنایی برسانیم و به آن فوز عظیم برسیم در آن زمان خیلی مشکل بود. امروز آسان تر است؛ به ما دستور داده اند وقتی به یاد اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) می افتید، این را آرزو کنید و بگویید:
«يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً»[1]
«ای کاش من با شما بودم و به این رستگاری بزرگ دست می یافتم.»
همان طور که شما رسیدید. این آرزو را به ما آموخته اند. یک هوس نیست و اگر واقعاً راه باز نبود و نمی شد، انسان ملحق شود، این آرزو معنا نداشت؛ پس راه باز است.
معرفت، شرط حضور در خیمه گاه امام حسین(ع)
در بعضی روایات هست که اردوگاه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و سید الشهداء (علیه السلام) به یکدیگر تشبیه می شود که اگر انسان بتواند در این اردوگاه باشد، گویا در خیمه گاه سیدالشهداء (علیه السلام) حضور دارد. حتی در بعضی روایات هست، کسی که معرفت به مقام امامت و منزلت امامت پیدا می کند و مقام انتظار در وی محقق می شود، دارای مقام و منزلتی است و ارکانی دارد و مانند کسی است که در رکاب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) می جنگد. حضرت در این باره می فرماید: نه، مقامی بالاتر است. والله مانند کسی است که در کنار رسول گرامی (صلی الله وعلیه وآله وسلم) اسلام شمشیر زده و در بدر و احد بوده است. مانند کسی است که در کنار رسول گرامی (صلی الله وعلیه وآله وسلم) اسلام در خون خودش غلتیده است. نتیجه می گیریم که این راه باز است و این طور نیست که دیگر نشود به فوز شهادت در رکاب رسول الله (صلی الله وعلیه وآله وسلم) برسیم. این گونه نیست که دیگر نشود با سیدالشهداء (علیه السلام) باشیم. می توان پا جای پای اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) بگذاریم و در زمره آن اصحاب باشیم.
در ذیل زیارت عاشورا، پس از مراحلی که طی می شود که هر کدام از این مراحل گفت وگوهایی دارد، در پایان زیارت به سجده می رویم که سجده قرب، حاصل مراحل قبلی زیارت عاشوراست، خدا را شکر می کنیم که خدا این مصیبت را به ما عطا کرده است. چرا که این مصیبت ما را متحول کرده است. وقتی به سجده می رویم، پس از حمد بر این مصیبت از خدا می خواهیم: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي شَفَاعَةَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) يَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) وَ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) الَّذِينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ (علیه السلام) »[2]
سیدالشهداء (علیه السلام) غیر از شفاعتی که در این دنیا دارند که دست انسان را می گیرند، شبهات و ظلمات را برمی دارند و دشمن زدایی می کنند و انسان را تا مراحلی سیر می دهند تا مرز حیات و ممات محمد و آل محمد (صلی الله وعلیه وآله وسلم ) است.
یک شفاعتی هم دارند که مربوط به عالم آخرت و عالم برزخ است. وقتی پایت را در عالم برزخ گذاشتی، اگر با سیدالشهداء (علیه السلام) آمده باشی، دست انسان را می گیرند و انسان را در مقامات و منازلی سیر می دهند. حجاب را برمی دارند و انسان را به مراحل ویژه ای می رسانند. انسان با شفاعت در عالم برزخ توسط سیدالشهداء (علیه السلام) و با دستگیری آن حضرت در عالم آخرت و طی مراحلی با شفاعت حضرت، به مقام عندالله می رسد، یعنی حجاب بین او و خدای متعال برداشته می شود. معنای مقام عندالله چیست؟ آیا واقعاً خدا از ما دور است؟ خداوند می فرماید:
«وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ»[3] ؛ «ما هرکجا باشیم، خدا با ماست.»
در جایی دیگر خدا می فرماید:«إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحيطٌ»[4]؛ «او بر ما احاطه دارد.»
مشکل از ناحیه ماست که حجاب داریم. اگر شهید به مقام عندالرّب می رسد، این مقام عندالرّب به این معنا نیست که خدا حضور پیدا می کند. عالم همیشه در محضر خدای متعال است. معنای آنآ«اا این است که وقتی خون و هستی اش را در راه خدا می دهد، حجاب بین او و خدای متعال برداشته می شود. مهم ترین حجاب، حجاب نفس است. وقتی انسان، نفس را در راه خدا قربانی کرد، این آدمی که در معرکه به شهادت می رسد، به مقام عندالرّب می رسد. حجاب ها برداشته می شود و خود را در محضر ربوبیت الهی می بیند. ربوبیت الهی را شهود می کند و آثار ربوبیت را در عالم می بیند. انسان با شفاعت سیدالشهداء (علیه السلام) در عالم برزخ می تواند به مقام «عندالرب» برسد. علاوه بر آن مقام عنداللهی، ثبات قدم عند الله را هم داشته باشد، نه این که یک لحظه با خدا باشد، یک لحظه با حور و قصور، دائم در محضر خدای متعال است. دو رنگی در او نیست. یک رنگ است. وجودش خدا را می خواهد و در محضر حق خشوع میکند. مقام عندالله هم ممکن است درجاتی داشته باشد. انسان می تواند در عالم آخرت و برزخ در کنار کسانی باشد که بذل محجه کرده اند. محجه و خون قلب را پیش روی امام حسین (علیه السلام) داده اند. این راه طی کردنی است، اگر این امید در دل انسان زنده نباشد، تلاشی هم به دنبالش نمی آید. فعالیتی هم شکل نمی گیرد. این قدر که ما سال ها گریه و آرزو می کنیم که ای کاش با شما بودید، قدم اول است که انسان احساس کند این راه باز است. درست است که ما هزار سال بعد از عاشورا به دنیا آمدیم و زندگی می کنیم، اما می شود در صف اصحاب سید الشهداء (علیه السلام) بود. این یک امید بسیار بزرگ است. اگر شما امام حسین (علیه السلام) را کنار بگذارید، مشکل پیش می آید. اگر شفاعت حضرت را به میدان بیاورید، می توانید مانند سلمان و حبیب باشید. حبیب مرد بزرگی است. حبیب شدن کار سختی است، اما با شفاعت امام حسین (علیه السلام) ، شدنی است. با دستگیری امام حسین (علیه السلام) ، این راه رفتنی است. طی کردن این راه بعد از عاشورا به نظر من آسان تر از طی کردن این راه، قبل از عاشوراست. به خاطر این که خون امام حسین در راه ریخته شده است.
پس از عاشورا الحاق به سیدالشهداء آسان تر از قبل است، ولی ما باید چه کار بکنیم؟ باید چه قدم هایی را برداریم؟ چه اقداماتی باید بکنیم تا بتوانیم در صف عاشورا باشیم و روز قیامت که می آید، وقتی محشور می شویم، همسایه اولیای خدا باشیم؟ مثل سعید بن عبد الله که وقتی مقابل سید الشهداء ایستاد و تیر باران شد و حضرت نماز خواندند، حضرت به او گفت: در بهشت هم پیش روی منی. چطور انسان می تواند به این مقام برسد؟ این امید باید در دل ما زنده باشد. آیا می شود ما به مقام حبیب، زهیر و حرّ برسیم؟ با دستگیری سید الشهداء می شود این راه را رفت. اصحاب سید الشهداء به مقامی رسیده بودند که خوف از مرگ نداشتند. خوف از مرگ، مهم ترین طلسم شیطان است. انسان را به وسیله تهدید به مرگ، تهدید به از دست دادن دنیا، و از اولیای خدا جدا می کند. این ها این طلسم را شکسته ، و این مرز را پشت سر گذاشته بودند. نافع بن هلال می گوید: من شب عاشورا با سید الشهداء از خیمه بیرون آمدم. دیدم حضرت دارند بیرون می روند و از خیمه ها دور می شوند. احساس خطر کردم. برای محافظت دنبال حضرت رفتم. حضرت متوجه من شدند و فرمودند: نافع چکار می کنی؟ گفتم: آقا من نسبت به جان شما احساس خطر کردم و آمدم مراقب شما باشم. شما چه کار می کنید؟ فرمود: دارم فراز و نشیب بیابان را می بینم. می خواهم برای فردا اوضاع بیابان را پیش بینی کنم. شب تاریک است. بین این دو کوه، راه را بگیر و برو. نمی خواهد بمانی. جانت را بردار و برو. عرض کرد: آقا من شما را بگذارم و بروم؟ به راستی چرا حضرت این حرف ها را می گوید؟ آیا می خواهد این ها را محروم کند؟ حضرت می خواهد آن ها آماده مرگ شوند. اگر شک هم دارند، راه شان را انتخاب کنند و اگر این شک از بین رفت، مرگ را انتخاب کنند و پا روی خوف بگذارند. نافع می گوید: با حضرت پشت خیمه آمدیم. زینب کبری (علیها السلام) وارد خیمه شدند. زینب کبری فرمودند: برادر این هایی را که ماندند، امتحان کردید؟ نافع می گوید که حضرت فرمود: این ها را امتحان کرده ام. شجاع و دلاورند. لذا اینگونه بود که به استقبال نیزه می رفتند. چه طور می شود از این منزل عبور کردند؟ چه طور می شود انسان از منزل دنیا بگذرد؟ فارغ از دنیا شود؟ چه طور می شود انسان از ترس و شک بگذرد و به یقین برسد؟ شک، ترس می آورد. چه طور انسان از شک ها و تردیدها فاصله می گیرد و به یقین می رسد؟ راهش چیست؟ مانع یقین، تعلق است.در کتاب کافی، مرحوم کلینی نقل می کند:«فَأَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ»[5] بالاترین درجات زهد و قطع تعلق، رسیدن به یقین است. زهد مقدمه یقین است. تعلق، مانع یقین است. در دل تعلق، شک پیدا می شود. اگر انسان کمترین تعلقی به دنیا داشته باشد، یک جایی شک و تردید می کند. نه تنها در حقانیت سیدالشهداء بلکه در حقانیت خدای متعال هم تردید می کند.
وصف حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در زیارت چنین آمده است:«أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ»[6] شهادت می دهم کمترین تعلقی در این دنیا، جز به سید الشهداء (علیه السلام) نداشت. کم ترین تعلق به غیر خدا و ولی خدا، شک می آورد. از این رو، زهد، مقدمه یقین است. انسان تا درجات زهد را پشت سر نگذارد، به یقین نمی رسد. باید انسان از تعلقات فاصله بگیرد، زیرا تعلق شک می آورد. واقعاً از نظر معرفت شناسی هم همین گونه است. زادگاه شک، تعلق است. انسان تا با علائق خود تسویه حساب نکند، وارد عرصه یقین نمی شود. آدم تا به طرف خدا حرکت نکرده، اهل جهاد اکبر نیست. در این صورت، نفس حاکم است و انسان هم همراه نفس است. درگیری با نفس نیست. وقتی انسان خدا را می خواهد و می خواهد به طرف خدا برود، تازه درگیری اش شروع می شود. تا این مسأله مطرح نشود که عالم، خدایی دارد و بیشتر از دنیا هم خبری هست و نمی خواهد به طرف خدا برود، راحت است. راکب و مرکوب، نفس و انسان، هم مسیرند. یکی از استادان بزرگوارمان می گفتند: ما تابستان ها از قم بیرون می رفتیم. یک رفیقی داشتیم که خیلی تناور بود. وقتی ما کوه می رفتیم، نمی توانست با ما بیاید. برایش الاغ کرایه می کردیم. یک روز جمعه این آقا را سوار الاغ کردیم. می خواستیم برویم امامزاده ای بیرون ده که بالای کوه بود. راه افتادیم و بار را سوار کردیم و می گفتیم و می خندیدیم. رسیدیم به دوراهی. آغل این الاغ پایین ده بود. امامزاده بالای ده بود. تا اینجا مشکل نداشتیم. راکب و مرکوب، یک راه را می رفتند. حالا مرکوب می خواست برود پایین و ما می خواستیم برویم بالا. از جایی که راه انسان با نفسش جدا می شود، دعوا شروع می شود. می گفت یک لگدی زد و بار را انداخت و آن آقا را هم پیاده کرد و خودش راهش را گرفت و رفت! بارهای ما هم ته رودخانه ریخت. آدم تا وقتی با نفسش همراه است، دعوایی نیست. جایی مجاهده باطنی شروع می شود که انسان بخواهد از دنیا جدا شود و به طرف خدا برود، ولی این مرکب آدم (نفس) به دنیا عادت کرده و دنیا را می خواهد. به قول استاد عزیزی، آدم باید مشتاق بلا باشد.
«اللّهمّ اقطع عني كلّ شي ء يقطعني عنك».[7]
«خدایا آن چیزهایی را که بناست مرا از تو ببرد، آن ها را از من ببر.»
همین بزرگوار می گفت که یک شبی من این دعا را از خدا خواستم. شوخی نبود. جدی بود. می گفت فردای آن روز چیزی به من گذشت که نگفتنی است.
«فأعذَرَ في الدّعوة، وبَذل مُهجَته فيك ليَسَتنقذ عبادَك مِن الضّلالة والجهالة والعمى والشكّ والإرتياب، إلى باب الهدى والرشاد».[8] حضرت در دعوت مبالغه کرد. نصیحت و خیرخواهی را به همه بشریت هدیه کرد. سید الشهداء خونش را داد و دست بندگان را گرفت تا سردرگمی و جهالت را از بین ببرد. قبل از عاشورا این خون در جبهه حق نریخته بود و بعد از عاشورا این خون ریخته شد. وقتی سید الشهداء (علیه السلام) در میدان جهاد فی سبیل الله آمد و اصحاب خود را آورد، کار برای شیطان سخت شد. بعضی خیال می کنند عاشورا روز درگیری سید الشهداء علیه السلام و لشکر کوفه است که اشتباه است. عاشورا روز درگیری ابلیس و تمام جنودش و کفر و نفاق است، یعنی پشت سر جبهه مقابل یک جبهه تاریخی است. پشت سر عاشورا، شیطان با شش هزار سال عبادت و اولی و دومی و سومی، با تمام شیطنت هایشان ایستاده اند و حضور دارند. حضور واقعی دارند، نه مجازی. براساس بعضی روایات ابلیس خودش آمد و حضور پیدا کرد. می خواست تلاش کند عاشورا آن طور که باید تحقق پیدا نکند. وقتی شیطان در گودی قتلگاه آمد و از خدا خواست که خورشید را بتابان، خورشید بر سیدالشهداء تابید. از یکی از استادان معتبر شنیدم که شیطان یکی از سه حاجت مستجابش را برای این روز گذاشته بود. از این رو از خدا خواست که خدایا خورشید را بتابان؛ آن عطش خاص سیدالشهداء که پیدا شد، جبرییل آمد و میان امام و خورشید، حائل شد. سیدالشهداء دید چیزی بین او و حرارت خورشید حائل شده است. فرمود کیست که بین من و حبیبم حائل شده؟ کنار برو. او می خواست کاری کند که عاشورا آن چنان که باید تحقق پیدا نکند، اما سیدالشهداء علیه السلام کار را تمام کرد.
اعظم بلاها، بلای سید الشهداء علیه السلام است«مُصِيبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِيَّتَهَا فِي الْإِسْلَامِ»[9] اگر انسانِ سالک، به بلای سید الشهداء علیه السلام رسید، راحت این منازل را پشت سر می گذارد. این همان چیزی است که وعده اش را در زیارت عاشورا به ما داده اند که اگرکسی مراحل قبلی را طی کرده باشد، می تواند به این مرحله برسد«وَ أَسْأَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يُعْطِيَنِي بِمُصَابِي بِكُمْ أَفْضَلَ مَا يُعْطِي مُصَاباً بِمُصِيبَتِهِ»[10] انسان می تواند مبتلا به بلای سیدالشهداء شود و با این بلا حرکت کند. بالاترین چیزی که به اهل بلا می دهند، به او نیز می دهند. حتی بالاتر از چیزی که به حضرت ابراهیم (علیه السلام) در ذبح اسماعیل (علیه السلام) می دهند، در مصیبت به بلای سیدالشهداء (علیه السلام) نیز می دهند. اگر انسان بخواهد از این منزل بگذرد و به منزل یقین برسد، خوف مرگ از جانش برداشته شود، یکی از آسان ترین راه ها، ابتلا به بلای سیدالشهداء (علیه السلام) است. باید به آن بلاها مبتلا شد. اگر انسان مبتلا به بلا شد و آن بلا در جان انسان بار انداخت، این انسان مبتلا به بلای سید الشهداء، همه آن مراحل را طی می کند. در زیارت عاشورا می خوانیم:«اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْيَايَ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»[11] از کسی فرزند و مالش را می گیرند و او به بلای سیدالشهداء (علیه السلام) مبتلا می شود. اگر انسان مبتلا به بلا شد، معنای حیات و زندگی عوض می شود. انسان وارد مرز دیگری از حیات و زندگی می شود. یک جور دیگری زندگی و مرگ را می فهمد. به تعبیر قرآن انسان یک حیات در دنیا دارد«وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ»[12] این حیات دنیاست. انسان می تواند یک حیات دیگری نیز داشته باشد. نوع حیات و زندگی دنیا فرق می کند. در آن حیات که خوف از مرگ نیست و اشتیاق به مرگ است، بی قراری برای مرگ است. انسان از مرگ گریزان نیست. اصحاب سیدالشهداء (علیه السلام) از مرگ و از حیات دنیا بالاتر رفتند. این راه را می شود طی کرد. عاشورا، کانون رشد است. هرکس بعد از عاشورا به جایی می رسد، باید از عاشورا برسد. اگر کسی با عاشورا ارتباط نداشت، ارتباط با هیچ یک از ائمه (علیهم السلام) نمی تواند برقرار کند. برعکس اگر ارتباطش با عاشورا قوی بود، راهش برای الحاق به سیدالشهداء (علیه السلام) و ائمه (علیهم السلام) ، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) باز است. در زیارت امام حسن عسکری (علیه السلام) می خوانیم:«فَلَأُنْدِبَنَّكَ صَباحاً وَ مَساءً، وَ لَابْكينَّ لَكَ بَدلَ الدُّموعِ دَماً»[13] امام معصوم (علیهم السلام) صبح و شب ندبه می کند. نگاهش را از عاشورا برنمی دارد. ندبه گریه عادی نیست. وقتی انسان حالت بکا پیدا می کند، غصه بر او مسلط می شود که فوران اشک و عاطفه است. به این ندبه می گویند. عوض اشک، خون گریه می کنم. «انَّ يَوْمَ الحسين علیه السلام اقْرَحَ جُفونَنا و أسْبَلَ دُموعَنا».[14]
حجةالاسلام میرباقری
[1]. شیخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص594، زيارة قبر أبي عبد الله الحسين بن علی (علیه السلام) ، ص 594
[2]. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج 98، ص 292، باب 24، كيفية زيارته صلوات الله عليه...، ص 290
[3]. سوره الحديد، آیه 4
[4]. سوره فصلت، آیه 54
[5]. شیخ کلینی، الكافي، ج2، ص 128، باب ذم الدنيا و الزهد فيها ...، ص 128
[6]. شیخ عباس قمی، مفاتيح الجنان، ج 1، ص 434، مطلب دوم در زيارت حضرت عباس بن على بن ابیطالب...، ص 434
[7]. شیخ جواد بن عباس کربلائی، الأنوارالساطعة، ج 1، ص 144، ثلاثة عوالم و ثلاثة مسافرين ...، ص 9
[8]. الشیخ جوادمحدثی، بلاغ عاشورا، ص 39، أهليته عليه السلام للإمامة و نفيه لأهلية الآخرين ...، ص 36
[9]. علامه مجلسی،بحارالأنوار، ج 98، ص 293، باب 24، كيفية زيارته صلوات الله علیه ...، ص 292
[10]. همان
[11]. همان
[12]. سوره كهف، آیه 45
[13]. پژوهشى در مقتل هاى فارسى، جمعی از نویسندگان، ص 33، روايات منقول از امامان معصوم درباره شهادت امام حسين (علیه السلام) ، ص 31
[14]. همان